|
سیاوش : آقای سلیمان راوش ! من از چندی به این طرف بود یعنی از روز دستگیری آقای علی محقق نسب ، که قصد داشتم در رابطه به دستگیری و محکمه ایشان از سوی مفتیان مذهبی دولت اسلامی افغانستان به اتهام کفر گوی ، مصاحبه ی با شخصیتی صاحب صلاحیت ، داشته باشم ، ولی با تاسف ، هر کی را در نظر آوردم ، به نوع از انحاء تعلقیت داشت که پاسخ هایش میتوانست مورد شک و تردید قرار بگیرد ، منظور اینست که هر کسی را در نظر گرفتم ، یا سنی بود و یا شیعه . پس اگر هر چیزی می گفتند یا به جانبداری ، متهم می شدند و یا به مخالفت اندیشی . اما شما فراموش من شده بودید ، کسی که نه سنی هست و نه شیعه ، یا بگفته آقای محقق نسب تیغ برنده را از دست زنگی مست بیرون آورده اید . حالا سوال من از شما اینست که در باره مقاله آقای محقق نسب چگونه می اندیشد ؟
راوش : خدمت شما جناب سیاوش عزیز ؛ عرض شود که گرچه من با کلمه زنگی موافق نیستم و اما به حیث یک استعاره شاعرانه باید پذیرفت. ولی میخواهم پیش از انکه نظر خود را در مورد مقاله آقای علی محقق نسب به عرض به رسانم اجازه بدهید ، یادداشتی را که در خاطر دارم و ذکر انرا هر چند اگر گپ را به درازا هم بکشاند بی مناسبت در اینجا نمی بینم ، برایتان حکایه کنم .
سیاوش : بلی بفرماید .
راوش : بلی ، سالهای اواخر بود یا اوسط دهه چهل ، در همين سالها بود که خواندن کتاب ( طلا در مس ) داکتر رضا براهنی در بين کتاب خوانان افغانستان مُد شده بود هرکسی يکی از ديگری سراغ اين کتاب را می گرفتند . باری هم این فقير به تقلید ديگر گدایان ادب و فرهنگ کشور دست تکدی برای خوانش اين کتاب پيش کشيدم و با حرص و آز جنون آميز به خوانش آن شروع نمودم . درست هنوز که هنوز است گذشته از دیگر موضوعات بسیار ان کتاب، مقدمه ی آن را بياد دارم که باز نويسی ان بی رابطه نخواهد بود در رابطه به مقاله و دستگیری سر دبیر مجله زن ( آقای محقق نسب ) در افغانستان اسلامی . در مقدمه آن کتاب نوشته شده است : « شاعر روزگار من و شما خانم ها و آقايان معاصر ، هميشه جنازه فردوسی ، آن دهقان دوس را که هزار سال پيش از دروازه ء ( رزان) به بیرون برده میشد ، در پیش چشم داشته باشد ، و باید در سال هفتم پس از خبه شدن و سنگسار شدن و حلق آویز شدن ( حسنک ) ، پا های پوسیده ء او را که هنوز پس از ده قرن به روی صفحات تاریخ آویزان است ، زیارت کند . و در هزاره حلق آویز شدن او شرکت کند ، و از زبان تعبیدی ( یمنگان ) بشنود که چگونه بر رهش غولان نشسته اند و دهان باز کرده ، و چگونه معدلان خود دشمنان عدل و حکمت اند و چگونه انگشت ها را قلاب کرده اند تا خون ماهیان ضعیف را بمکند و باید از سوراخ کفتر پران ( حصار نای ) از روزن قصاید ( مسعود سعد ) ، نگاه ی به درون حصار نای بیفگند و ببیند چگونه روح چون نای در حصار نای می نالد و چگونه در ( آتش ) شکیب چون گل فرو چکان شده است .
شاعر روگار من و شما خانمها و آقایان معاصر ، باید شهادت بدهد که چگونه ( ابو نصر کندی ) در ( خوارزم ) خصی شد ،در ( مرو ) خونش ریخت ، تنش در زادگاهش ( کندر ) به خاک رفت ، سرش به ( نیشابور ) مدفن گشت و پارهء از جمجمه اش در کرمان نزد ( نظام الملک ) برده شد ، و باید شهادت دهد که چگونه نظام الملک وزیر کشی را بنیان نهاد و اصولأ روشنفکر کشی در طول تاریخ دچار چه تحولی شد. و شاهر روزگار من و شما خانمها و آقایان معاصر ، باید در( حمام فین ) تاریخ حضور داشته باشد و بیند چگونه مراسم رکبران ( امیر کبیر ) فیصله یافت و مراسم رکبران روشن فکران آغاز گردید و چگونه دور شو ، کور شو ها ، آدم به روی لوله توپ گذاشتند ها ، چشم بندی های سیاسی ،تناب های دار و باران های گلوله و تیر باران های سپیده دم آغاز شد .
( چرا نگیرید چشم و چرا ننالد تن ؟ ) ، شاعر روزگار من و شما خانمها و آقایان معاصر ، باید شهادت دهد که چگونه بر گستره ای پوسیده ، غرب نازل شد و پوسیده ها را دوباره پوسانید ، فرهنگ گذشته را از مفهوم تهی کرد و فرهنگ جدید و جلوه هایش را چون رمه ء بز ها بدنبال خود کشانید و بذر موازین منحرفش را بر نطع این پوسیدگی که چون زمین شخم کرده و آماده برای هر انحطاط بود ، سبز کرد و چگونه ( دسته ء از وحوش خوشرنگ گوشتخوار ، جماعت از اربابان پیروز شده را که با نظامات جنگی و نیرو های منظم ريا، چنگال های هولناک خود را بر تن جماعت عظیم از مردم فرو کرده اند ) بر سرنوشت شرق مسلط ساخت ، و چگونه ( بردنها و بردنها ) آغاز شد و ارابه های آهنین بر شرق مستولی شد و بیشعوری شروع به بیداد کرد . چگونه ( گروه برگ چرگین تارچرگین پود ) پیدا شد و چگونه اینک در شهر های جهان ، ( در پشت شیشه ها ، کنسرو چیده اند و گل کاغذی ، و از ابهای کاشی دکانها ، تصویر ماهیان قزل آلا را پاک کرده اند ) و چگونه شستوشوی مغزی در همه جای جهان آغاز شده است و چگونه خواسته اند زالو های تنگ چشم را بر خون شعور انسان مسلط سازند و تباهی چگونه خواسته است شعور ادمی را برای همیشه بخاک و خاکستر بنشاند و روح عدالت طلب مردم جهان را تبعید کند و چشم واقعبین آنها را کور سازد .
به همین دلیل شاعر روزگار من و شما خانمها و آقای معاصر ، باید از خیابان بگذرد و هم چیز را ببیند ، حتی اگر در جنگل زندگی کرده باشد ، و حتی اگر در تمام عمر دریا دیده باشد ، حتی اگر در کویری روزگار گذرانده باشد ، او باید از خیابان رد شود . به دلیل اینکه خیابان نشانه ء تمام جوانب تمدنی است که به ضرب دنگ دنگ در حلق ما فرو ریخته اند . او باید خود را در تجربیات خیابانی غرق کند ، الته بدون آنکه مسخ شود ، بدون آنکه بگذرد بوق و کرنای قلابی ، مغزش را تسخیر کند ، بدون آنکه فریب آین زورق رنگین و خررنگ کن را بخورد که در خود پوسیدگی را پنهان داشته است و بدون آنکه از نشان دادن این پوسیدگی ، از قیام علیه انحطاط اجتماعی و ابتذال افراد اجتماع ، لحظه غافل بماند ، بدون آنکه مداح این و آن بشود ، بدون آنکه حتی ژست بچگانه و احمقانه هنرمند و شاعر به خود بگیرد ، صدای مکش مرگ و مای خود را از تجهیزات تبلیغاتی ، وقیافهء استخوانیش را از تلویزونهای تفننی در برابر گوش و چشم مردم رژه بدهد ، بدون آنکه برای بدست آوردن شهرت ملی و جهانی طفیلی موسسات مختلف بشود ، بدون آنکه پس از بدست آوردن شهرت بحق و عادلانه ، خود را مبدل به یک موسسه تجارت هنری بکند ، بدون آنکه بخواهد بر سر حمل جنازه ء شاعر ویا شاعره بر روی دوش ، پارتی بازی بکند و توطئه بچیند ، بدون آنکه پس از بیست سال شعر گفتن ناگهان خود را به هر وسیله ء که شده به عنوان خبر نگار در روز نامه مزدبگیران بچاپاند ، بدون آنکه در قضاوت هایش دوست دشمن بشانسد ، بدون آنکه برده پول این یکی و یرده زیبایی آن دیگری بشود ، صحیح و قرص و محکم و بر پای خود ایستاده باشد . تحت الحمایه هیچکس ، دوستش ، دشمنش و حتی پدرش نشود . آزاد باشد ، بدی را محکم بکوبد و نیکی را مشتاقانه بپرستد ، بوسه بر دست که سهل است ، حتی برلب کسی هم که میخواهد منت بر کردنش بگذارد و بعد پالان به گرده اش نزند ، و در همه حال ، خلق کند .
شاعر روزگار من و شما خانمها و آقایان معاصر ، نباید از تکفیر بهراسد و نباید با تحمیق بسازد . اگر در گوشه از جهان به او گفتند : ننویس ؛ ننوشته را بگوید ، اگر گفتند : نگو ؛ نگفته را به اشاره مبدل کند ، اگر اعضای اشاره اش را بریدن ، با حالتی بفهماند یا بشنا ساند ، با کنایه اگاه بسازد ، و اگر گردنش را زدن ، صدای ( انالحق ) از رگ های گردنش ، که سیم های هادی شعور و معرفت او هستند ، جهان را چراغانی کند . و اگر قطعه قطعه اش کردن ، در میان امواج دریایش انداختند ، هنوز صدای هشدار دهنده ء ( آی آدمها ) یش شنیده شود . » ،
اکنون بيايد ببينيم سیاوش عزیز ! که شاعر روزگار من شما خانمها و آقايان معاصر ، چه می کنند ؟ مگر نه اينست که گذشته از آن که توهين به جنازه فرودسی رابه جرم تکفير در پيش چشم ندارند و از سر بريدن ها و تکفیر ها و حلق آویزشدن ها ودر سیاه چال انداختن ها و رکبران هزاران مرد و زن شاعر و نويسنده و فیلسوف و پژوهشگر آزاد اندیش و آزاد منش را ، نه تنها که بياد نمی آورند و از آن چشم می پوشند، که بر عکس قاتلین آنها را صلوات هم می گويند ، و به تاریخ خویش پشت می نمایند . نه تنها اين ، بلکه در روزگاريکه خود ميزيند و با چشمان زره بين زده خويش می بينند که مشتی از کافران انسانیت بضرب شمشیر تکفیر و شلاق نکير از انسانیت، مردمان رابه گله گاه اصالت های تحميلئ هويتی و عقيدتی هدايت می نمايند، و این شاعر و نویسنده و منبر دار روزگار من و شماخانمها و آقايان معاصر ،در لحاف کهنه و چرگين و متعفن سنت زدگی های تحميلی و ميراثی فقط چند پشت خویش (که بوی گندش بلند شده و در آ فاق پیچيده ، باز هم خود را در پاره مندرس آن می پوشانند ، تا چند قرن ديگر نيز علاوه بر قرن های که گذشته است از فراز سر ما رد شود . ) و يا چنان گوسفندان به روال گفتهء سعدی شيرازی که می نالد :
گوسفندی برد اين گرگ مزور همه روز گوسفندان ديگر خيره در او می نگرند
نه تنها که می نگرند بلکه ايلغار و پاره پاره شدن در چنگال گرگان را سزاوار می دانند و حماسه گرگان می سرايند و می نويسند و گرگ ها را خشنود می گردانند تا مگر نوبت پاره کردن انها را به تاخير اندازند . و اگر اين نابغه گگان روزگار من شما خانمها و اقايان معاصر اگر چيزی می نويسند ، مگر آب را گِل آلود نمی کنند و تاريخ تمدن يک جامعه هزاران ساله را به دوصد سال نمی رسانند ، ويا برای رسيدن به شهرت کاذب منتظر نمی مانند که فلان ابن فلان که از شهرت نيک برخوردار است کی ميميرد و يا در کدام تاريخ فلان آدم معروف و نيک مرده است که پس از مرگ وی بنویسد که بافلان ابن فلان مرحوم ملاقاتی و مراوده یی داشته و از افاضات همديگر بهرمند بوده اند و با این مداری گری خود را به شهرت نمی رساند. و یا با سازمان دادن مصاحبه ها و گفتگو های رسانه یی صفحات يک نشريه کاغذی و الکترونيکی را پر از از تعاريف و تمجيد های خود نمی نمايند تا مگر از رياست يک کميسون بدنام و غير ملی به مقام وزارت برسند و انگاه فديه ممدوحان و اسيران معيوب خويش را بپردازند. و یا شاعر و نويسنده و منبرداران روزگار من شما خانمها و آقايان معاصر ، که در گلزار ها و گلخانه های گرم و عطر آگین غرب نشسته اند ، چيزی می نویسند جز لطيفه های شکم و مرثيه های نبود های ( !) تقویت زير شکم ، و يا دفاعيه ها و نقدينه های مطلقأ تعارفی و مجامله گرانه که هرکدام خميرمايه برای بدست آوردن نان های خاصه و گرم در بازار معاملات چيزی ديگری نمی تواند باشد .
. در اين روزها از پس سده های بسيار يکبار ديگر به ويژه در ميان دگر انديشان جوان مساله دين و برگشت از دين مطرح گرديده است ، هر چند اين باز انديشی در رابطه به هويتی آيينی بنا بر تخويف از شمشير برهنه و کشتار های بيرحمانه مدافعان مذهب در پنهانگاهها مورد بحث و بررسی قرار می گيرد اما ژندارمهای دين و مذهب و جاسوسان در ديواره ها لانه نموده و به صدا ها گوش می دهند ، عکس العمل های هم که در اين رابطه در مطبوعات انعکاس می يابد ، بيانگر داغ بودن اين بحث و گستردگی آن در جامعه است . آخرين نوشته ی که در اين رابط به نشر رسيده است از مدير مجله « حقوق زن » آقای علی محقق نسب است زير عنوان ( ارتداد در اسلام ) .
و اما به پاسخ سوال جناب شما باید گفت که در پسینه سالها نه ، که در پسینه سده ها ، یعنی بعد از تسلط سیف السلام محمود غزنوی تا به امروز در تاریخ ادبیات سیاسی و دینی کشور افغانستان ، من نوشته ی بدین گونه نخوانده ام به ویژه در عرصه مسایل دینی . آقای علی محقق نسب در این نوشته ققنوس وار بال زده است تا گوشه ء ازخارستانهای سیاهی و پلشتی را بسوزاند و با روشن کردن آتش حقیقت ، جامعه را بسوی حقایق دردناک تاریخ رهنمون گردد . حقایقی که از سده ها بدین سو است که از سوی بیضه داران دین و شیادان مذهب به مگو ها ی مقدس تبدیل یافته و هر زمانی هم که گفته شده ، دلالان ریا و کذب چون کارد بر گلوگاه زمان فرود آمده اند ، و جانگداز تر آنکه بر تبهکاری این قصابان تاریخ کسانی که باید سکوت نمی کردند سکوت کرده اند و نه تنها سکوت که در بسا از روزگاران دیرین تا به روزگار ما بر تبهکاریها و شیادی های این جنگباره گان دین و مذهب صحه هم گذاشته اند.
سیاوش : شما می خواهید بگوید که ما در پسینه سالها و یا بگفته شما سده ها چنین یک بیان آزاد نداشته ایم و آقای محقق نسب اولین رهگشای بحث دینی در رابطه به آزادی به این صراحت هستند ؟
راوش : میتوان نوشته ی آقای محقق نسب را تکانهء از تکانه هایی شکست سکوت پس از سالهای بسیار ، در مورد معین ، مهم و اساسی ، خواند. این تکانه میتواند در همین مورد خاص یعنی ارتداد در حوزه ء جغرافیای و تاریخی که امروز بنام افغانستان یاد می شود نشانه از اولین ها باشد، ، اما اگر ما افغانستانی را ، که بنام خراسان بود ، در نظر بگیریم هر گز نمی توان گفت که این یک بحث تازه است ، تاریخ کشور ما پُر از جدل ها و مبارزات است که بر ضد مستبدان دین و مذهب براه انداخته شده است . گپ های که امروز آقای محقق به میان کشیده است ریشه در تاریخ مبارزات مردم ما در درازنای تاریخ بر علیه ارتجاعی مذهبی و یا دقیق تر فاشیزم دینی دارد، بر علاو باید اظهار کرد که در حوزه جغرافیای زبانی وآئینی و فرهنگی ، خردمندان جهان و به ویژه ایران تاریخ این بازتاب ها و مبارزات مردمان سرزمین ما را و حقایق تاریخی را نه تنها در این زمینه بلکه در هر مورد دیگر در عرصه تاریخ ، فلسفه ، ادبیات ، و و مسایل اجتماعی و سیاسی و مدنی ، بر عکس نویسندگان معاصر افغانستان ، بگونه گسترده نگاشته اند. ، که اگراز هرکدام از دوره های تاریخی و شخصیت ها و جنبش های ادبی ، فلسفی ، مذهبی ، و سیاسی و اجتماعی اینجا تذکر به عمل آوریم ، بجای مصاحبه می شود که کتاب ها نوشت . اما لازم است که اشاره داده شود که به منابع و موخذ مثل تاریخ ادبیات نوشته داکتر ابراهیم صفا ، تاریخ بعد از اسلام داکتر زرینکوب ، دو قرن سکوت همین مولف ، تاریخ اجتماعی ایران از مرتضی راوندی بخصوص جلد دهم ان و کتاب های از آقای شجاع الدین شفا ، علی میر فطروس ، کتاب ملاحظات در تاریخ اجتماعی ایران، آثار و نوشته های داکتر انصاری ، کتاب اسلام و مسلمانی ابن وراق و بسیار دیگر از متقدمین مثل تاریخ یعقوبی ، تاریخ طبری ، ابن اثِر ، الفهرست ابن الندیم ، دینوری و ، و ، که من نمی توان نام همه را ذکر کرد ، چون از هزاران تجاوز می کند .
مثلأ جاییکه آقای علی محقق نسب می نویسد که : « ارتداد به عنوان یک حربه سیاسی ـ مذهبی و وسیله ی سرکوب خشنوت در اختیار حاکمان ستم پیشه قرار گرفته از یک سو مانع ترقی و تکامل علمی جامعه گردیده و از سوی دیگر نخبگانی را از جامعه ِ مسلمان گرفته است . مساله ی ارتداد ، در طول تاریخ اسلام به عنوان شمشیر برنده در اختیار قدرت های استبدادی بوده که بر علیه دانشمندان ، اصلاح طلبان و منتقدان نظام حاکم به کار رفته و نابهنجاری های اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی و فجایع داخلی را به وجود آورده است . » دیگر کسی باید شک نکند که این نادرست است . ببینید این بیان آقای علی نسب چگونه در ادبیات دیگران هم انعکاس یافته و مورد تایید میباشد. شجاع الدین شفا در کتاب توضیح المسایل خویش به نفل از کتابی جالبی بنام ( آخوندیسم ) می نویسد که : « ( هدف نهایی مکتب آخوند همواره اعمال حاکمیت دایمی و ملا معارض آخوند بر توده های مردم و بدست آوردن قطعی گوی وحی و رسالت برای تقویت مبانی قدرت غاصبانه خود در زیر پوشش مذهب و در پناه معتقدات دینی مردم بوده است . در این راه مکتب آخوند دین و اخلاق و علم و تاریخ جامعه ایرانی را همراه با هویت و فرهنگ ملی و شخصیت انسانی و اندیشه و خلاقیت پویای انرا نسخ و نابود کرد ، ملت ما را از خود آگاهی و خدا شناسی واقعی منحرف ساخت و از فکر و تعقل محروم کرد ، در عوض انها را اسیران دست و پا بسته جهل و خرافات و استرحام و استذلال و استعباد و استشفاع و استحمار کرد . مروج بیسوادی شد برای انکه بزعم خودش از امت شیعه
سیاوش : چرا تنها شیعه ؟
راوش : چون نویسنده از جامعه شیعه است از شیعه نام برده است که سنی ها هم از این روند مستثنی نیستند .
سیاوش : بلی درست است بفرماید ادامه بدهید .
راوش : برای اینکه به زعم خودش از امت شیعه ( عوام کالانعام ) بسازد و آنرا ( مقلدانی) مطیع کند که بطیب خاطر بار برند و سواری بدهند ، و در عوض خود در سمت عالم و وصی وکیل جماعت مقلد ، واسطه مخلوق در دادگاه باریتعالی و اختیار دار همه امور دنیوی و اخروی امت باشد
چنین است که در مکتب آخند فرهنگ بار ور و حماسی ایران تبدیل به فرهنگ زبونی ، بی پناهی ونومیدی ، ثنا گویی و عجز و اترحام و ذلت شد و فرهنگی زندگی و امید جای خود را به فرهنگ بهشت زهرا سپرد . اتکاء به نفس بدل به گدایی و سفله پروری شد . مبارزه و پایداری بصورت توکل و تسلیم در آمد و کار وکوشش جای خود را به دعا و نذر و نیاز و زیارت داد . بهشت بجای آنکه پاداش پرهیز کاری باشد، فقط نتیجه شفاعت سادات و آل محمد شد که راه تضمین آن اشک ریختن بر سوگ آنان یا زیارت آنها در ایام معین است . آزادگی جای خود را به بندگی مطلق در آسمان و در زمین سپرد ، و تفکر جای خود را به تعبد ، و ابتکار به تقلید ، و حرکت به سکون ، و تکامل به جمود و تحجر. ) سیاست حساب شده مکتب دکانداران دین ، کوشش در بهره گیری از حیثیت و احترام عظیمی است که فرهنگ اسلامی در طول قرون از آن بر خوردار بوده است و هنوز هم بر خوردار است . ولی هر صاحب نظری بخوبی آگاه است که مکتب آخند در طول بیش از هزار سال نه تنها سهمی در تکوین و اعتلای این فرهنگ نداشته ، بلکه بطور بیوقفه با آن مبارزه و در برابر آن صف آرایی کرده است . دانشمندان ، محققان و متفکران بزرگ اسلامی ، در رشته های مختلف علوم عقلی و نقلی ، همیشه مورد دشمنی و آزار این دسته بوده اند که پیوسته با منطق تعصب و چماق با انان به مقابله بر خاسته است . حلاج ها و سهروردی ها به فتوای آنان کشته شدند ، ابوعلی سینا ها و رازی ها تکفیر شدند ، عراقی ها و ملا صدرا ها راه فرار پیش گرفتند ، به فردوسی ها اجازه دفن در گورستان مسلمین داده نشد ، آرامگاه های خیام و حافظ بکرات دستخوش ویرانگری شد ، و فتوای شرعی صادر شد که مثنوی مولانا و دیوان حافظ را باید با انبر جابجا کرد . اصولأ ، بصورتی آشکارا و رسمی با هر گونه کوششی در راه رسوخ علم و دانش جهان خارج بدرون جامعه مخالفت و کارشکنی شد . » .می بینید که گفته ها در این زمینه که از دین چگونه استفاده شده است و چگونه احکام دین از جمله همین ارنداد به گفتهء آقای محقق نسب به عنوان یک حربه سیاسی ـ مذهبی و سیله سر کوب و خشنوت در اختیار حاکمان ستم پیشه قرار گرفته است . و این یک حقیقت غیر قابل انکار است .
سیاوش : شما مساله ارتداد را آنگونه که آقای محقق نسب در نوشته خویش مطرح می نمایند چگونه ارزیابی می کنید ؟
راوش : مساله ارتداد در اسلام همانگونه که آقای محقق نسب هم فرموده اند ، فارغ از احکام قرآن و حدیث است . که هم ایشان درست و بجا گفته که در صدر اسلام موارد وجود ندارد که کسی را به جرم برگشت از دین به قتل محکوم کرده باشند ، و هم چنان بجا گفته اند که آیت و یا حدیث مبنی مجازات مرتد وجود ندارد البته تاکید من هم اینست که در صدر اسلام که منظور همان 23 سال نبوت است . واین هم درست است که ارتداد که معنی برگشت و رد را می دهد ، کاملأ سیاسی و بنا بر مصلحت ها بوده است . حتی یکبار خود حضرت محمد بنا بر مصلحت از پیغمبری خویش انکار می کند . غزوه حدیبیه را در تاریخ طبری و در تاریخ یعقوبی و در الکامل ابن اثیر بخوانید . ابن هشام هم در کتاب سیرةالنبویة می نویسد که وقتی بین قریش و حضرت محمد موافقه شد که صلحنامه ء بین خود بنویسند ، حضرت محمد علی بن ابیطالب را خواست و باو فرمود بنویس : بسم الله الرحمان الرحیم . نماینده قریش که سهیل بن عمرو بود گفت : من این های که تو می گوی نمی شناسم بنویس ( بسمک اللهم ) .
حضرت محمد به علی می گوید : همانطوریکه او می خواهد بنویس . و او نوشت .سپس فرمود : بنویس ( این است آنچه محمد رسول الله با سهیل بن عمرو نسبت بآن موافقت کردند . . . ) . سهیل گفت : اگر ما قبول داشته باشیم که تو رسول خدایی که با تو جنگ نمی کردیم ، باید این جمله حذف شود و بجای آن نام پدرت نوشته شود ، حضرت محمد این سخن او را پذیرفت و به علی گفت : بنویس این چیزی است که محمد بن عبدالله با سهیل بن عمرو روی آن موافقت کردند . » . خوب در اینجا ملاحظه می فرماید که در انکار نبوت ، حضرت محمد مقصد سیاسی و مصلحتی داشته و اصولأ اسلام خود یک ایدیالوژی سیاسی است .
سیاوش : بلی شما از نظر فقه مساله ارتداد را چگونه ارزیابی می کنید ؟
راوش : این مساله را خود آقای محقق نسب انجام داده اند به مقاله ایشان مراجع کنید . چون من در فقه وارد نیستم ، اما از نظر من تا جای که من فقه را خوانده ام فقه چیزی نیست جز انعکاس خواسته های سیاسی حاکمان ، بدین معنی که فقها مزدوران شرعی حکما بوده و هستند، هر حاکمی در هر زمانی در پهلوی خویش فقهی و مفتی داشته است که اوامر و احکام حاکمان یا امیران وقت را مطابق تفکر و تمنیات آنها رنگ و پوشش مذهبی داده است ، و حتی همین فقها است که احادیث و روایات قلابی به وجود آورده اند . بنأ انچه فقهی می گوید مدار اعتبار نیست و برعکش واژه های تخریش اعصاب به شمار می آیند. اما تا جاییکه من از تاریخ میدانم ، ارتداد و مرتد شدن ها کاملأ انگیزه های سیاسی و مصلحتی داشته است و هر گز مسلمین اعراب کسی را بجرم ارتداد و برگشت از دین نکشته اند .
سیاوش : چگونه میتوانید این مساله را ثابت کنید ؟
راوش : بیاید اول از قرآن آغاز کنیم ، زیرا در این کتاب هم گذشته از انعکاس برخی از اسطوره های مذهبی ادیان ابراهیمی ، هر آیه ای آن انعکاسی از برخی از واقعیت های تاریخی حادث در زمان ظهور اسلام تا زمان وفات پیغمبر اسلام می باشد که برخی از این آیه ها رهنمود های سیاسی در زمینه اسقرار رژیم اسلامی میتواند به شمار آید .در زمان حضرت محمد مساله ارتداد مطرح نبود ، چرا مطرح نبود ؟ زیرا هنوز اسلام پا نگرفته بود ، اسلام هنوز در نطفه جغرافیایی عرب قرار داشت . تا زمان حیات محمد مجموعهء کسانی که اسلام آورده بودند از چند هزار نفر تجاوز نمی کرد ، که بسیاری از انها و تقربیأ 99% سواد نداشتند ومعنی آیات را نمی دانستند ، این 99% فیصد افراد جنگی بودند که به منظور بدست آوردن غنایم جنگی زیر شعار مطرح شده اسلام گرد آمده بودند. و اما یک فیصد دیگر همانا چهار کس که عبارت بود از ابوبکر ، عمر ، عثمان و علی که هرکدام به نوبت به خلافت آمدند، و به شمول چند نفر از اعضای عشرهء مبشره ، این ها واقعأ با قبول این هدف حضرت محمد که باید یک دولت عربی در جهان به وجود آورند ، تاکتیک دین را که ناشی از بصیرت حضرت محمد بود پذیرفته بودند و در تحقق ان فداکارانه تلاش می نمودند. بنأ در میان هیچکدام از یک فیصد و 99 فیصد از مجموعه ی که مسلمین نامیده می شدند ، منطقأ مساله بازگشت از دین مطرح نمی تواند باشد ، و اساسأ در باطن امر دین مطرح نبود، تشکیلات سیاسی در جهت ایجاد یک دولت و مبارزه برای آن مطرح بوده با ارائه تاکتیک بسیار مدبرانه ی محمد بنام دین . در این رابط است که برای ایجاد یک دولت باید مسلمأ جنگید و برای جنگ عاید مستمری باید پیدا نمود . اکنون چگونه میشود که مردم را در جنگ برای یک مقصد سیاسی و در عین حال ملی برای عرب جمع و جذب و بسیج نمود ، و از کجا و چطور این مصارف را تهیه نمود ؟ ببینید این نکته را آقای علی دشتی که از جمله محققین عرصه پژوهش های مذهبی اند در یک بیان فشرده در کتاب 23 سال رسالت چنین توضیح میدارند . « در میان فرایض دو فریضه است که مخصوصشریعت اسلامی است و آن دو جهاد و ذکات است . اگر در سایر شرایع از این دو فریضه اثری نیست برای اینست که شارعان دیگر دارای هدفی که محمد داشت نبودند . محمد می خواست دولتی تشکیل بدهد و طبعأ چنان دولتی بدون لشکر و پول نمی توانست تشکیل شود و نمی توانست پایدار بماند .
جهاد از شرایع خاص اسلام است و بی سابق ترین قانونی است که بشر وضع کرده است و آن را باید مولود فراست و کیاست و واقع بینی محمد دانست که یگانه راه حل مشکل را دم شمشیر یافته است نه آیات خوش آهنگ و روحانی سوره های مکی.
داشتن سپاه حاضر که هر شخص سالم و قادر به جنگ باید در ان سهیم باشد ، به مال نیازمند است . غنایم و بدست آوردن مال محرک سپاهیان است به جنگ ولی عاید مستمر و مطمین تر بیشتر ضرورت دارد و ان را قانون ذکات تامین می کند . » بدین لحاظ است که میتوان گفت که ارتداد اصلأ در زمان حضرت محمد مطرح نبوده است ، و حرفی درست است که برخی ها که مجبور می شدند که تابیعت اسلام را نماید ، جبرأ شامل پرداخت ذکات می گردیدند ، و پس از فراهم آمدن شرایط به منظور نپرداختند ذکات از دین نه ، بلکه از تابیعت دولت نوپای مسلمین می برآمدند، دین مطرح نبوده، و این تا زمانی است که هنوز اسلام بیک امپراطوری خشن و غارت گر تبدیل نیافته است .، و هیچگونه ارتدادی هم مطرح نیست بلکه تسامع مد نظر است و گذشت و همسویی برای ایجاد یک دولت عربب تحت لوای اسلام . و حضرت محمد به صراحت متکی به آیه 46 از سوره عنکبوت می شود که می گوید « ولا تجاد لوا اهل الکتاب الا با لتی هی احسن الا الذین ظلموا منهم و قولوا امنا با لذی انزل الینا و انزل الیعکم و الهنا و النم و احد و نحن له مسلمون » که ترجمه آن اینست { و با اهل کتاب ، جز به شیوه ای که نیکو تر است ، مگر با ستمگران آنان، و بگوید به آنچه بر ما و [ به آنچه] برشما نازل شده ایمان آورده ایم ، و خدای ما و خدای شما یکی است و ما همه فرمانبردار اویم .} ببیند مطابق این آیت اصولأ نمی توان یهود عیسوی و زرتشتی و صابئین را کافر خواند ، چنانکه امروز این ها را کافر می گویند ، مطابق این آیت اگر کسی این ها را کافر بخواند ، خود انکار قرآن نموده و خود کافر است . همچنان آیه 62 از سوره ء بقره میتواند تاکید موکد بر همین امر باشد ، در آیه 62 سوره بقره آمده است که : « ان الذین امنوا و الذین هادوا و انصاری و الصابئین امن بالله و الیوم الا خر و عمل صالحأ فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون » که ترجمهء آن اینست : { از مومنان و یهودیان و مسیحیان و صابئین ، کسانی که به خداوند و روز باز پسین ایمان آورده و نیکو کاری کرده باشند ، پاداششان نزد پروردگار شان است و نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین می شوند . } ببینید مطابق این آیت بودیست ها و برهمن ها را هم نمی توان کافر خواند ، زیرا گفته شده است که هر کسی به خداوند و روز پسین ایمان بیاورد ، که بودیست ها به خداوند ایمان دارند . پس ملاحظه می شود که اتهام کفر بر کسانی غیر مسلمان مطابق این آیات غیر مشروع و ساخته و پرداخته منافقین باید باشد . شما توجه می کنید که در هر دو آیت مسله ء اسلام و دین اسلام و یا شخصی پیغمبر مطرح نیست ، مساله، باور به خدا است ، و ایمان به خدا و اعتراف به وجود خداوند . و حتی در آیت 20 سوره عمران گفته شده است که : « و قل للذین اوتوا الکتاب و الا میین اسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما علیک البلاغ و الله بصیر بالعباد » که ترجمه ان چنین است { به اهل کتاب و همچینن اعراب مشرک بگو ایا اسلام می آورید ؟ اگر مسلمان شدند پس رستگار ند و اگر از دعوت روی گردانیدند ، کاری به آنها نداشته باش وظیفه تو ابلاغ اوامر خداوند است . } مستند بر این آیت اگر کسی را به جرم ارتداد یا کفر گویی جزا بدهند ، یا برای به گفته علی محقق به زور به بهشت بردن شمشیر بکشد ، خود مستوجب جزا است. اقایون که خود را بیضه دار اسلام معرفی می کنند مطابق این آیت باید به علی محقق و یا هر کسی دیگری ، اوامر اسلام را میباید تبلیغ کنند ، نه اینکه به محکمه و دار بکشانند که اگر چنین می کنند در حقیقت خود نفی آیت قرآن نموده اند.
سیاوش : بلی شما گفتید که مساله ارتداد در اسلام جنبه سیاسی داشته است چنانچه آقای علی محقق هم این مساله را تایید می کنند و ایشان بر علاوه مساله ء سیاسی ، اقتصاد را نیز مطرح می سازد ، یعنی سیاسی اقتصادی می گویند .
راوش : درست مطرح کرده است ، به خاطری که اقتصاد و سیاست لازم و ملزوم یکدیگر است ، هر جا سیاست است اقتصاد در پهلویش مطرح است ،و هر اقتصادی مشمول سیاستی معین خویش است و هر ایدیالوژی شامل دو بخش مهم است یکی اقتصاد ، دیگری سیاست آن ایدیالوژی، سیاست بیان تاکتیک هادر جهت تحقق ایدیالوژی هاست و اقتصاد زیربنای آن. چنانچه گفیم که پایه اقتصادی تشکیل دولت عربی را حضرت محمد ذکات و غنایم جنگی قرار داد. ذکات همان چیزی است که امروز بنام (مالیه) یاد می شود . به همین خاطر وقتی شما تاریخ صدر اسلام را ملاحظ می کنید ، می بینید که قبیله های که امر تابیعت را قبول نمودند یعنی حاکمیت اسلام را ،. . حضرت محمد برای جلوگیری از شکست اسلام از لحاظ بنیه مالی موتسل به جزیه می شود و اشعار میدارد که : یا اسلام یا جزیه یا جنگ. چنانکه در تواریخ امده است که از جمله یعقوبی در تاریخ یعقوبی جلد اول خویش نامه حضرت محمد را به نشر رسانیده که طی این نامه به اسقفه ء نجران می نویسد : « . . . شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا ، و از سر پرستی بندگان به سر پرستی خدا دعوت می کنم ، پس اگر ابا کردید ، جزیه دهید ، و اگر ابا کردید شما را به جنگ بخوانم ، والسلام .» و همچنان در همین موخذ ، نامه که حضرت محمد به مردم یمن نوشته است ، ایشان خود مقدار جزیه و مکلفیت های ان مردم را تعین میناید که ترجمه آن اینست : « بنام خدای بخشنده ، مهربان؛ این نوشته ایست از محمد فرستادهء خدا بمردم یمن ، همانا من خدایی را که جز او معبودی نیست ، با شما ستایش می کنم . . . اگر شایستگی نشان بدهید و خدا و رسولش را فرمان برید و نماز بر پا دارید و ذکات را بدهید و از غنیمت ها خمس خدا و سهم پیامبر بر گزیده را بپردازید و هم زکاتی را که بر مومنان واجب است ، ده یک آنچه بباران و آب آسمان آب خورده ، ونیم عشر از آنچه با مشک ها آب داده شده ، و همانا در شتر ، از چهل رأس ، یک شتر سه ساله ، که شایسته ء بار نهادن و هنوز جوان است ، و در بیست و پنج رأس ، یک شتر بچه ء نر یکساله ، و در هر سی شتر یک شتر نر دو ساله ، و در هر بیست شتر ، چهار گوسفند ، و در هر چهل گاو یک گاو ، و در هرسی گاو یک گوساله نر یا مادهء یک ساله ، و در هر چهل گوسفند ، گوسفندی ، چه این ها واجب خدایی است که بر مومنان واجب ساخته شده است . پس هر کسی انها را بدهد و بر اسلام خود گواه گیرد و مومنان را بر کافران یاری دهد براستی او مومن است . و البه هر یهودی یا ترسایی که اسلام آورد ، خود از مومنان و او راست آنچه انها راست و بر او ست آنها راست و هر کس یهود یا ترسا بماند از آن بر گردانده نشود و بر او است که جزیه بدهد ، در هر مرد یا زن بالغ ، آزاد یا بنده دیناری تمام با ازرش معافری یا هم کالای آن و هر کس او را ندهد ، البته دشمن خدا و رسولش و مومنان است و هر کس بپردازد در امان خدا و رسولش است . » ملاحظه می فرماید ارزش اقتصاد را ، که دشمنی با خدا و با رسولش و مومنان مقید بر پرداختن و نپرداختن ذکات و جزیه است ، نه چیزی دیگری . بنأ قصد کشتار های های اسلامی و جنگ ها و جهادها همه بر پایه سیاست و اقتصاد به منظور تشکیل یک دولت عربی بوده است . البته در تکیه بر اصول و موازین که حضرت محمد بنام دین ان را وضع کرده بود . خوب شما میدانید که لازمه هر حرکت سیاسی و اجتماعی و انهم بگونه ء بنیادی ، داشتن تیوری و جهانبینی معیین می باشد ، تعین سیاست های اقتصادی و فرهنگی و مدنی لازم را کار دارد . و به ویژه اقتصاد که زیربنای یک دولت را تشکیل می دهد . و پسان یعنی پس از وفات محمد می بینید که بر گشت از اسلام که در حقیقت برگشت از تابیعت جماعت بنام مسلمین بود آغاز می یابد و کسانی خود را پیغمبر می خوانند که این بحث دیگری است ، اما در واقعیت در این پیغمبر خوانی ها هم مساله بدست آوردن قدرت از چنگ موسسین اسلام بود ، و حتی میان موسسین هم جنگ و جدال بر سر رسیدن به قدرت در می گیرد که شما داستان سقیفه بنی ساعده را حتمأ مطالعه نمودید که چگونه ابوبکر به خلافت می رسد.
در همین جنگ وجدل هاست که مساله بازگشت از دین یا به عبارت درست تر برگشت از تابیعت مسلمین آغاز می گردد. وبسیاری از قبایل عرب از پرداخت مالیه یعنی ذکات خود داری می کنند ، که همین خود داری هاست که باعث جنگ های خونین و وحشتبار می گردد. و مراسم های رگبران و سر بریدنها و شق کردن ها و سوختاندن ها و کنیزی گیریها و فروش زنها و دختران و کودکان و خصی کردنها و به غلامی کشاندنها و آنچه که در تصور نیاید جبارانه تر از جباران صورت می پذیرد . شما جنگ های خالد بن ولید را در زمان ابوبکر که بنام جنگ های رده در اسلام یاد میشود حتمأ خواندید و اگر نخواندید بخوانید ، ببینید که اساس این جنگ ها چیست ، یعقوبی در تاریخ یعقوبی می نویسد که « ابوبکر برای نبرد با کسانی که ذکات نمی پرداختند ، لشکر فرستاد و گفت : اگر کسی ازمن زانو بندی شتری را دریغ دارند با ایشان نبرد می کنم » و در همین کتاب نوشته شده است که ابوبکر « حدیفة بن محصر را به عمان فرستاد که ذوالتاج شاه عمان را کشت . مسلمانان زنان و کودکان شان را اسیر گرفتند و انان را نزد ابوبکر آوردند ، و او هم ایشان را به چهار صد درهم فروخت. » .
و اما بیاید به تاریخ کشور خود نظر اندازیم شما حمله اعراب به افغانستان را مطالعه کنید ، از حمله نخستین تا به آخر که پنجصد سال طول کشید از اعراب یک جمله در رابط به دعوت دین در تاریخ ها نمی یابید همه اش تعین جزیه است چور و چپاول و غارت و قتل در جهت منافع شخصی و تقویه بنی خلافت در دمشق و بغداد و وسعت بخشیدن قلمرو امپراطوری عرب به منظور باج و خراج. به صد ها بار مردم بلخ ، بخارا ، تخارستان ، سغد ، سمرقند ، هرات ، خلاصه همه خراسان ، همین که امکان یافتند از تابیعت اعراب سر پیچی کرده اند ، و اعراب مسلمان دو باره بر آنها تاخته است ، اما نه به منظور قایم نمودن دین اسلام بلکه تعین دوباره جزیه بوده است و یا مالیات. هر گز هم کسی را به عنوان ارتداد نکشته اند بلکه به خاطر نپرداختن جزیه در موعد تعین شده و یا سر پیچی از تابیعت و پرداخت خراج بوده است که کشته اند . این بحث کلانی است که شما میتوانید این موضوع را درهمین رایط در کتاب سیطره هزار و چهارصد ساله اعراب به افغانستان مطالعه نماید و هم کتاب تاریخ تمدن اسلام اثر جرجی زیدان راکه با استفاده از تواریخ معتبر و منابع موثق نوشته شده است .
پس گپ آقای محقق نسب درست است که در ارتداد ها مساله بازگشت از دین مطرح نبوده است بلکه جنبه اقتصادی و سیاسی ان بیشتر است . که در این گفت و شنید بهتر است ازآن صرف نظر نمایم زیرا بحث های مفصل در این زمینه ابعاد گسترده تری دارد که از حوصله این مصاحبه بیرون خواهد بود .
سیاوش: بلی درست فرمودید همین که منابع و موخذ را معرفی داشتید کفایت می کند که اگر کسی بخواهد جامع دریابد به آن مراجعه نماید
راوش : بلی ببینید همین دوران جهاد تنظیم های اسلامی کشور خودمان را در نظر بگیرید ، در اول بر ضد حاکمیت کمونیست ها اعلام جهاد و دفاع از اسلام را پیش کشیدند و به همین بهانه ادم کشتند و ثروت اندوختند و همینکه به قدرت آمدند نه مساله دین بود و نه اسلام ، دوباره برای به قدرت رسیدن و چپاول به یخن یک دیگر افتادند و تا توانستند و میتوانند یک دیگررا کشته و می کشند اما وای به حال مردم یعنی اهل ذمه .
سیاوش : اگر حرفهای تان را خلاصه کنیم ، به این نتیجه می رسیم که تکفیر مرتد در اسلام و قران و حدیث وجود ندارد و این یک حربه سیاسی است که بعد از صدر اسلام توسط فقهای وابسته به حکما و امراء به میان کشیده شده است .
راوش : بلی در همین بعُد بحث چنین است .
سیاوش : پس چرا اگر با ارتداد و کفر گوی در اسلام مدارا صورت گرفته ، اقای محقق نسب را به این جرم به زندان کشانده اند؟ .
راوش : من فکر نمی کنم که آقای محقق نسب را به جرم کفر گوی به زندان انداخته باشند . آقای نسب از خاطری زندانی شد که مال حرام و سود آوری که دکانداران دین به فروش میرساندند و از آن سود های کلان بدست می آوردند افشا کرده است . ببیند که آقای محقق چه می گوید : « نقد و بررسی فقیهان و این که شایع کرده اند که فقیهان ، احکام شریعت را از منابع دینی استخراج و استنباط می کنند ، کلیت ندارد ؛ بلکه اکثر شان حال و حوصله ِ تحقیق و بررسی را ندارند و تعداد زیادشان ، استعداد و توانایی کافی را هم ندارند بلکه صرفأ به منظور جمع آوری خمس و وجوه شرعی دیگر خود را به عنوان مجتهد و مرجع تقلید اعلام می نمایند . . . . این گرامیان از عقل و خرد بشری نیز کمک نگرفته و فتوا هایشان بر خلاف عقل می باشد.. . . این عزیزان وقتی نام شیخ طوسی ، شیخ مفید ، علامه حلی ، محقق حلی و مانند این ها را می شنوند ، خیال می کنند که چه اعجوبه هایی بوده اند .در حالی که همان بزرگان هم چندان دقتی در فتوا های خود نداشته اند . . . از نظر این قلم ، تمام احکام جزایی ارتداد ، اعم از قتل ، زندان ، طلاق ، تقسیم ارث و غیره باطل است و قوانینی که در بعضی از کشور ها ، بر اساس فتوا های سست و روایات مجعول به تصویب رسیده اند فاقد ارزش حقوقی و شرعی می باشند . »
خوب حالا بیاید و بگوید که دگر چه میخواستید که آقای علی محقق نسب در جهت افشای این حرام فروشان دکان دین بگوید .
سیاوش : پس چرا دولت که که ادعای تامین عدالت ، دموکراسی و رفاه مردم را دارد . بر عکس بجای پشتیبانی و اعطای جایزه به آقای محقق ، او را زندانی کرده و سرو ریش اورا به شیوه محاکم صحرایی قرون وسطایی تراشیده و هتک حرمت روا داشتند.
راوش : من در نوشته آقای محقق نسب واقعأ یک مساله را نفهمیدم و ان پیشنهاد آقای علی محقق نسب است که می نویسند :
« بنا بر این پیشنهاد می کنم : به منظور جلو گیری از تعصبات کور مذهبی و به منظور جلو گیری از سو استفاده از عناوین عالم ، مجتهد ، پیشوا و مرجیعت دینی و به منظور حفظ آزادی عقیده و اندیشه و به منظور آرامش و آسایش جامعه علمی و فرهنگی کشور و به منظور ترویج روحیه ی دیگر اندیشی و دیگر پذیری و به منظور شکستن شمشیر کهنه و زنگ زده ی تکفیر و تفسیق ، ارتداد قانونی شود و قانون افغانستان اجازه دهد و اعلام کند که مردم مسلمان از روی عشق ، علاقه و ایمان به دینداری خود ادامه دهند و کسی تحت هیچ شرایطی حق اجبار ، اکراه و تهدید را نداشته باشد . . . ارتداد باید رسمأ و قانوأ حذف گردد تا تیغ برنده از دست زنگی مست گرفته شود تمام مردم افغانستان و فرزندان وطن می دانند که در طول تاریخ و بخصوص در دودهه ی اخیر ، در جنگ های مذهبی ، داخلی و تنظمی از عنوان تکفیر و ارتداد چه سود ها یی که برده نشده و چه فجایعی که در کشور پدید نیامده است . . . چرا هر روز خود را به بدست خود نابود می کنیم ؟ چرا هر روز به بهانه های واهی و احکام نا صحیح مذهبی برای جامعه ی خود و مردم خود مشکلاتی به وجود می آوریم ؟ چرا این آیات شریف را نمی خوانیم « لکم دینکم ولی دین » چرا نمی گویم که : « لا اکراه فی الدین » چرا مردم را با زور به طرف بهشت می بریم....»
سیاوش : کجایی این پیشنهاد را نفهمیدید ؟
راوش : من این را نفهمیدم که میتواند که پاسخ شما هم باشد ، که آقای محقق نسب این پیشنهاد را برای کی نموده است ؟ این پیشنهاد به آن می ماند که برای قصاب بگوی که گوسفند نکش و گوشت نفروش . پس قصاب چه کند؟ از کدام راه عاید نماید . کار قصاب قصابی است . دولت امروزی افغانستان را چه کسانی تشکیل می دهد مگر نه همان های است که بنام دین و اسلام و جهاد ، مردم کشتند و وطن را بر باد داده اند . و هم این حرف آقای محقق نسب چندان حقیقت ندارد که گفته اند :
« همه مردم افغانستان و فرزندان وطن میدانند که در طول تاریخ . . . » ایکاش مردم افغانستان زحمت فهمیدن را به خود می دادند و مراجعه می نمودند به تاریخ فجایع مذهبیون در افغانستان و یا اندکی عمیق می اندیشدند بر ریشه های مصائب این دو دهه اخیر که به آن دچار آمده اند که این ریشه از کدام چشمه آب میخورد.
سیاوش : حتی بسیاری از روشنفکران و اهل قلم هم در این مورد خاموشی اختیار کرده اند .
راوش : من نمیدانم شما از کدام روشنفکر صحبت می نماید . بسیاری از روشنفکرا ن که میخواهند شریک خمس و ذکات باشند مسلمأ فرصت ندارند جز در باره خود مطرح کردن ها، و غیر این بیایند و در رابط به مسایل این چنینی بپردازند .
سیاوش : آیا شما در این جفای که در حق آقای محقق نسب به عمل آمده برعلاوه جفاکاران داخلی ، از خارج هم فشار های بر تعین جزا و اجرای جزا واقع بوده است ؟
راوش: امروز زندان ( اوین) در ایران پُر از روشنفکران و ملی مذهبیون است ، شما به طور نمونه از آقای اکبر گنجی خبر دارید ، بیشترین آنچه که آقای علی محقق نسب فرموده اند متوجه فقهای ایران میشود زیرا در این اوخر این بی عدالتی ها درایران نسبت به افغانستان رواج بیشتر داشته است ، پس بعید نیست که نسخه ی تقاضای جزا از انجا صادر شده باشد .
سیاوش : یک سوال دیگر ، در سالهای اخیر دونفر که به اتهام کفر گویی در دستگاه قضای دولت محکوم به جزا شده اند خاصأ از مذهب شیعه و از ملت هزاره بودند . ؟
راوش : عناصر شیعه در طول تاریخ به همان پیمانه که در خدمت دین سازی و حدیث سازی و تکمیل مذهب بودند و به اعراب خدمت نموده اند . به همان پیمانه هم در عرصه فرهنگی همین ها بوده اند که در افشا و مبارزه با آن پیشگام بوده اند . مثلأ شما در تاریخ میتوانید تفکرات معتزله و شعوبیه را مطالعه نماید و از چگونگی مبارزه شان بر علیه جهل آگاه شوید و در پسینه سالها بیشترین ها این نویسنگان ایرانی اند که درفش مبارزه علیه خرافات مذهبی و جهالت را بر افراشته اند . در عرصه مذهب و دین علمای سنی همه شمشیر زن بر آمده اند و روشنفکران شان هم یا روشنفکر پشتون است ، یا تاجیک ، یا ازبیک ، که فقط میخواهند همین مساله را روشن بسازند و کاری به کارهایی بنیادی جامعه واحد ندارند .و این روشنفکران در روشنی همین مساله هم تغذیه می شوند و همچنان منتظر مکافات از طرف سیاسیون و صاحبان قدرت در این مساله می باشند.
سیاوش : شما در نامه ی که زندانی شدن آقای محقق را تقبیع نموده اند امضا نمودید ؟
راوش : من قبلأ گفتم که از قصاب نباید خواست که گوسفند نکشد
سیاوش : اکنون وظیفه آنعده از روشنفکران و اهل قلم را در این رابطه چه میدانید؟
راوش: بهتر است که روشنفکران و اهل قلم در این رابطه شیوه کوکاکولایی را پیش نگیرند
سیاوش : این کدام شیوه است ؟
راوش : این همان شیوه ایست که وقتی یک حادثه رخ می دهد ، همه کف می کنند و سر و صدا بر راه می اندازند و پس از مدتی همه چیز فراموش می شود ، مثل اینکه وقتی سرپوش بوتل کوکا کولا را بگشاید کف می کند و و صدا دارد ، اما پس از لحظه ء خاصیت خویش را می بازد. باید توجه کرد که اگر در این رابطه خاموش ماند از آغازی بدی استقبال نموده ایم . باید با سلاح قلم و بیان به نبرد شمشیر داران جهل شتافت . این امری مسلم است که اگر جهل از جامعه رخت بندد عقل حاکم می شود . پس برای آگاهی جامعه که خود میتواند فشار بر خرد ستیزان باشد اقدام کرد . و نباید خاموش نشست و امر رهایی نسب را دنبال نکرد . .
سیاوش : تشکر از شما جناب سلیمان راوش
راوش : از شما هم تشکر