روند ملت سازی و دولت سازی
محمد اسماعیل اکبر
عناصر تشکیل دهنده ملت:
آیا عنصر تشکیل دهندۀ ملت، اشتراک زبان است، اشتراک خون و نژاد و خویشاوندی است، اشتراک دین و مذهب است، یا همه اینها و یا هیچ یک از اینها؟ برای به دست آوردن نتیجه روشنتر از این بحث ، باید برای هر کدام این سوالها پاسخ مناسب یافت.
شکی نیست که هیچ یک از اندیشمندان سیاسی، نقش و تاثیر عناصر بالا را در پیوند جامعه و در نهایت تشکیل ملت، انکار نمیتواند؛ اما واقعیت این است که هیچ یک از این عناصر نه به تنهایی و نه حتی بر فرض جمع شدن هر سه، قادر به ایجاد ملت به مفهوم سیاسی جدید آن نیست. در هیچ نقطه یی از جغرافیای سیاسی جهان ، سراغ نداریم که ملتها بر اساس اشتراک زبانی یا نژادی، یا دینی و مذهبی تشکیل، ترتیب و دسته بندی شده باشند. کشور های زیادی را میبینیم که مردمان آنها به یک زبان مشترک صحبت میکنند؛ اما به آنها یک ملت اطلاق نمیتوانیم. به طور مثال بریتانیاییها، امریکاییها، استرالیاییها و نیوزیلندیها به زبان انگلیسی صحبت میکنند ولی هر کدام شان ملت جداگانه محسوب میشوند و هکذا فارسی زبانان و غیره زبانهای دنیا.
کشور های زیادی را داریم که مردمان آنها از نظر دین و مذهب باهم اشتراک دارند ؛ ولی این اشتراک از همه آنها یک ملت واحد نساخته است؛ مثلا ما در جهان، بیش از یک ملیارد مسلمان داریم که ناگزیر در قالب ملتهای مختلف تقسیم شده اند. کدام قدرت میتواند که همه مسلمانان را از کستره گیتی در قالب یک ملت، همه یهودیان را در قالب یک ملت دیگر ، همه مسیحیان را در قالب ملت دیگر و همه بوداییان و سایر ادیان جهان را در قالب ملتهای جداگانه دیگر جمع نماید. و یا در داخل ادیان؛ از کاتولیک یک ملت بسازد، از پروتستان یک ملت ، از ارتدوکس یک ملت و در مسلمانان؛ از حنفی یک ملت، از جعفری یک ملت ، از شافعی یک ملت، از مالکی یک ملت، از حنبلی یک ملت و از اسماعیلی دیگر ملت به وجود آرد و به همین ترتیب مذاهب سایر ادیان.
خیلی از کشور ها را داریم که مردمان آن دارای نژاد مشترک استند؛ اما نتوانسته اند که همه آنها در درون یک " ملت" جابه جا شوند. بنابراین نمیتوان ملتها را بر مبنای کته گوریهای عقیدتی- مذهبی یا فرهنگی- زبانی، یا قومی- نژادی پایه گذاری کرد. ممکن است گوینده گان یک زبان به چندین مذهب عقیده داشته باشند و به چندین نژاد تقسیم گردند، ممکن است پیروان یک مذهب یا یک دین، به چندین نژاد تعلق داشته باشند، ممکن مردمان یک نژاد، به ادیان و عقاید مختلف گرایش و حتی به زبانهای مختلف گویش داشته باشند.
سوال دیگری که در این جا پیش می آید این است که اگر عناصر بالا، در تشکیل ملت کافی نیست، پس کدام عامل در پیوند زدن جامعه و تشکیل یک ملت عمده است و عنصر اصلی در این تعامل چیست؟
در پاسخ به این سوال باید گفت: اصلی ترین عنصر تشکیل دهنده یک ملت، زندگی مشترک انسانها در بطن یک محدوده معین و مشخص است که در جغرافیای سیاسی جهان، دارای حدود و خطوط مرزی ثابت و روشن و مجموعه های انسانی ساکن در آن، خواهان حیات سیاسی مستقل یاشند. ممکن است این مجموعه ها به چندین زبان تکلم نماید، به چندین نژاد تعلق داشته باشند و به چندین عقیده و مذهب توسل بورزند و یا برخی شان اصلا به دین و مذهب باور نداشته باشند . بنا برین " ملت" سازی به بشر الزام وارد نمیکند که صفها و ستونهای ملت را بر اساس اشتراک زبانی یا نژادی یا مذهبی استوار سازند و مجموعه های کمتری را که به نژاد دیگر، یا زبان دیگر، یا مذهب دیگر تعلق دارند، مجبور به پذیرفتن زبان یا عقیده خود یا مجبور به اخراج از آن محدوده نماید. این جاست که انسان درک میکند که تلون زبانی، نژادی و عقیدتی یک موضوع گریز ناپذیر و از لا زمه شکل گیری همه ملتهاست. زمانی که این درک به وجود آمد دیگر فرمان " ملا نیازی" ها لازم نمی افتد که مسلمانان دیگر،یا حتمآ مثل او فکر کنند، یا از کشور اخراج شوندو یا جزیه بپردازند. وقتی این باور رشد کرد دیگر نظایر این شعار " گروه طالبان" که : ازبک به ازبکستان، تاجک به تاجکستان و هزاره به گورستان طرفداری برایش دست وپا نمیتواند. وقتی این دید در جامعه به وجود آمد دیگر شمشیر عبدالرحمان ها ضرورت نمییابد که صدای حق طلبانه انسانها را با بریدن گلوی صاحبان آن قطع و زن و فرزند انسان مسلمان را در بازار انسان فروشی، حراج بگذارد. هر گاه این باور تا متن توده ها رخنه نماید دیگر هیچکس خود را مجبور نمییابد که یا باید کور و بیسواد زندگی کند و یا در مکاتب کشورش با پایین ترین سطح آموزش قرار گیرد.
در شکل گیری " ملت" اجبار و الزامی وجود ندارد. شکل گیری "ملت" یک روند طبیعی و اختیاری در یک تفاهم دو جانبه یا چند جانبه بین گروههای موجود یک محدوده جغرافیایی است که بر پایه منافع همه گانی استوار باشد. هر که بر خلاف این روند طبیعی و انسانی حرکت نماید یقینآ پشت به مقصد نموده و در یک حرکت معکوس، روز به روز فاصله اش با مقصد طولانیتر میشود. به هر اندازه عقاید و فرهنگهای موجود جامعه سر کوب شوند و میدان و مجال تبارز نیابند به همان میزان دیوار عقده ها و کینه ها – هر چند به طور پنهانی- ضخیمتر و بالاتر میرود که تکاندن و از میان بر داشتن آن ، قربانی و قهرمانی میخواهد . آنچه در این ربع قرن خصوصآ در دهه اخیر در افغانستان شاهد بودیم برایند دیر سال این قصه پر غصه است.اگر سفر نمودن افراد یک قوم در منطقۀ قوم دیگر به قیمت جان مسافر تمام میشد چندان عجیب و غیر قابل پیشبینی نبود؛ زیرا در این جا هر گروه خود را مسلمان و دیگر ی را کافر و واجب القتل میدانستند، در این جا هر قوم، خود را بیگانه میگفتند. در تاریخ این کشور کمتر گلویی را سرغ داریم که برابری انسانی را فریاد کرده باشد. گوشهای مردم افغانستان پُر است از تکفیر و فتوای جهاد و فرمان تاراج . " عبدالرحمان" با فتوا ، از سر های انسان کله منار میسازد و " ملا عمر" نیز با فتوا در قرن 21 ، نسل کشی را در این کشور تجربه مینماید. بر چسپهای ناروایی که در طول تاریخ، این به آن و آن به این چسپانده اند، نسل به نسل دریای زلال اذهان مردم شریف ما را گل آلود و توفانی کرده است. هنوز توده های مردم آن طوری که باید در ک نمیکنند که تسنن و تشیع هر دو از یک منبع فیاض جوشش گرفته و از دو شاهراه مساوی به سوی یک مرجع و یک مقصد طی طریق مینمایند. این باور در بین جامعه ما چندان بارور نشده است که مالکیت و حاکمیت افغانستان مربوط به همه اقوام و همه افراد جامعه است، تاجیک بودن، هزاره بودن، پشتون بودن، ازبک بودن، بلوچ بودن، ترکمن بودن و... همه از باب " و جعلنا کم شعوبا و قبایلا لتعارفوا" است. باید تلاش ورزید که این باور ها تا متن توده ها راه ببرد و تا عمق سینه ها جا بگیرد.
قابل انکار نیست که جوامع انسانی ساکن در محدودۀ جغرافیایی افغانستان، متشکل از گروههای مختلف قومی نژادی، زبانی و مذهبی است که یکدست سازی و یکرنگ سازی هویتهای آنان نه ممکن و میسر است و نه هم لازم و ضروری. بالعکس آن چه که هم ممکن و معمول است و هم لازم و ضروری، پذیرفتن همه این گروهها و مجموعه ها و احترام گذاشتن به حقوق و عقاید آنان، بر مبنای برابری کامل انسانی است یا به تعبیر دیگر به جای یکدست سازی و یکرنگسازی هویتهای مردم باید برای یکدست سازی و یکرنگ سازی حقوق آنان تلاش صورت گیرد. البته ناگفته نباید گذاشت که یکسان سازی هویتها آنگاه ضد انسانی میشود که منظور، مدغم ساختن فرهنگها و هویتهای موجود در قالب یکی از آنها باشد.به دلیل این که در آن صورت انگیزه این عمل از خود برتر بینی ناشی میشود و طبعا وسیله تطبیق آن زور و سر نیزه است؛ اما اگر همه گروهها و خرده هویتها، هویت بزرگتری را با خود حمل بتواند در اثر توافق و تعامل اختیاری بپذیرند هیچ گونه مشکلی به وجود نمی آید.
یکی از اقداماتی که به نظر میرسد به منظور ایجاد یک هویت مشترک، در بین تمامی گروهها و اقوام و از بین بردن تعصبات و تمایزات قومی از طرف دولت صورت گرفته باشد. نوشتن کلمۀ " افغان " به جای نام اقوام کشور در اسناد رسمی و از جمله تذکره تابعیت است.البته طوری که گفته شد طرح موضوع ممکن است جنبۀ خیر خواهانه داشته باشد؛ اما در مورد این که اگر قرار باشد از نوشتن نام اقوام در اسناد رسمی و تذکره تابعیت خود داری نمود، در موجودیت ستون یا ردیف " ملیت" در جدولهای رسمی و نوشتن " افغان" در آن ردیف باید تامل کرد و دید که این موضوع از نظر حقوقی تا چه حد درست است ویا تا کجا مفید. برای یافتن پاسخ مناسب به این سوال نا گزیریم مفهوم " ملیت" را بدانیم.
از دانشواژۀ " ملیت" تعاریف چندی وجود دارد که در این نوشته به برخی از آنان اشاره میشود؛ جیمز بریس معتقد است که " ملیت" به مردمی گفته میشود که هنوز استقلال نیافه باشند، بر خلاف ملت که همواره مستقل است یا حد اقل خواهان استقلال . یوسف نویسنده گفته است: ملیتها با داشتن زبان مشترک مشخص میشوند. یوسف و بریس هر دو ملیت را از ملت متمایز نموده ملت را در مقایسه با ملیت، در مرحله پیشرفته گروهبندی اجتماعی بشر میدانند. بر اساس این نظر یه ها "ملیت" بیشتر به قومیت و یا حد اقل به مجموعه هایی که اشتراک زبانی و فرهنگی دارند نزدیک میشوند. دانشواره " ملیت" در عین حال از نظر مقام و موقعیت قانونی و حقوقی معنای دیگری را نیز با خود حمل میکند که عبارت از عضویت در یک "ملت" یا " دولت" است. داریوش آشوری ملیت را شامل وظایف فرمان گزاری از سوی فرد و حمایت از سوی دولت میپندارد. او عقیده دارد که حتی شرکتها، کشتیها و هواپیما ها همه گی از نظر حقوقی " ملیت" دارند؛ از این جهت وی ملیت را فراگیر تر از شهروندی میداند. به هر حال ملیت به این مفهوم خود برای افراد، همان" تابعیت" یا " شهر وندی" است به اساس قاعده حقوقی عرفی بین الملل، کسانی که در قلمرو یک دولت زاده میشوند و پدر و مادر شان تابع آن دولت اند از همان آغاز، " ملیت" آن دولت را کسب مینمایند. اهمیت" ملیت" از آن جا قابل ارزیابی است که بر اساس آن هر فرد در حیطه حقوق بین الملل، جایگاه مشخص پیدا میکند و در داخل کشور خود نیز به حقوق سیاسی و اقتصادی که دولتها به ملت خود قایل اند دست مییابد.
با اندکی دقت در مفهوم " ملیت" درک میکنیم که گذاشتن ردیف یا ستون " ملیت" در جدول تذکره و یا سایر اسناد رسمی و یا نوشتن کلمۀ " افغان" در آن ردیف تا چه حد بیجا، اضافی و فاقد هر نوع توجیه حقوقی است. اگر ملیت را به مفهوم اول آن بگیریم که تقریبآ مرادف با " قومیت" است در صورتی گذاشتن یک ردیف یا یک ستون برای" ملیت" ضرورت می افتد که در یک کشور چندین ملیت موجود باشد تا با نوشتن نام هر یک از آنها در ردیف ملیت، تفکیک و تشخیصی در بین آنها به وجود اید. همانگونه که در برخی از تذکره های افغانستان دیده میشود در ردیف ملیت، نام اقوام ساکن در کشور درج است. اما اگر " ملیت " را به معنای دوم آن بگیریم که بیشتر امروز معمول است. در واقع همان "تابعیت" و" شهروندی"یا عضویت در یک " ملت" میشود، باز هم اعطای تذکره تابعیت، که در پیشاپیش تذکره تابعیت افغانستان نوشته است، خود وافی به مقصود است. حال شما بگویید که گذاشتن یک ردیف برای " ملیت" در جدولهای رسمی و نوشتن " افغان" در آن، بیسوادی ترتیب دهندگان آن را بر آفتاب نمی کند؟
در خارج از کشور ممکن است با جدولها و فورمهایی مواجه شویم که در آن ستون " ملیت" موجود باشد، چون در آن جا ما در مقابل ملیتهای دیگر کشور های جهان قرار میگیریم. در واقع افراد هر کشور در خارج از کشور خود، دو نوع معرفی دارد: یکی معرفی خود فرد ، و دیگری معرفی دولتی که آن فرد تبعه آن است. هرگاه کسی نام، نام پدر، درجه تحصیل و تاریخ تولد خویش را مینویسد خود را معرفی کرده است؛ اما هر موقع " ملیت" خود را معرفی کرده است در واقع دولت متبوع خود را معرفی کرده است؛ مثلآ کسانی که تبعه دولت ایران هستند خود شان را ایرانی، اتباع دولت پاکستان خود شان را پاکستانی اتباع دولت افغانستان خود شان را افغانستانی یا افغانی مینویسند وهمین طور بقیه کشور ها . با این کار افراد خارجی، میخواهند جهت معلومات بیشتر، ملت یا دولتی را که او عضویت آن را دارد نیز به دولت میزبان معرفی نمایند. بنابراین هر دولت در داخل کشور خود فقط نیاز دارد که اتباعش از طریق اعطای تذکره تابعیت به دولت معرفی شوند، نه این که دولت بخواهد با دادن تذکره به اتباعش، خود را نیز معرفی نماید. این مثل به این میماند که دولت نداند که به یک افغانستانی تذکره میدهد، آدم فکر میکند که شاید افغانستان به همه" ملیتهای "جهان توزیع تذکره دارد و نا گزیر برای این که خلط صورت نگیرد ، در تذکره افغانستانیها -افغان، در تذکره امریکاییها-امریکایی، در تذکره انگلیسها- انگلیسی، در تذکره ایرانیها- ایرانی، در تذکره پاکستانیها_ پاکستانی و .... بنویسد. شاید کسی بگوید؛ ردیف" ملیت" و نوشتن کلمۀ " افغان" در آن ردیف، صرفآ برای خارج از کشور است. در آن صورت نیز طوری که در بالا اشاره شد هر که پیشانی تذکره ما را ببیند که تذکره تابعیت افغانستان نوشته است، یقینآ در " افغان" بدن ما شکی روا نمیدارند.
اگر چه فعلآ تمام اتباع افغانستان، به نام " افغان" یاد میشوند؛ اما گذشته از این که ، نوشتن کلمۀ افغان در تذکره اضافی است، خود این کلمه نیز انتقاد پذیر بوده خالی از اشکال نیست؛ زیرا افراد هر کشور زمانی که خود شان را به کشور شان نسبت میدهند معمولآ بعد از نام کشور متبوعش یک " ی" به آن می افزاید؛ مثلا: امریکایی، روسی، جاپانی، المانی، چینی و غیره...بنآ کلمه افغان که بر تمام مجموعه های انسانی این کشور از هر قوم و تبار و از هر شهر و دیار بنا به نسبت نام افغانستان، به آنان اطلاق میشود، مقصود ما را ادا نمیتواند، به دلیل این که قاعدتآ نسبت هر چیز به چیز دیگر، همانگونه که در بالا مثال داده شده، با افزودن یک " ی" در آخر کلمه مشخص میگردد که به آن" یای" نسبتی میگویند. حتا کلمه افغانی نیز برای اتباع افغانستان چندان رسا نیست؛ مثلآ اگر کسی مردم پاکستان را پاک( معادل افغان) یا پاکان( معادل افغانان) یا پاکی( معادل افغانی) بگوید شما از آن چه مفهومی میتوانید بگیرید؟ کلمه افغان و افغانی نیز چیزی بهتر از اینها نیست منتها تفاوت در این جاست که این کلمات جزء اغلاط مشهور شده و ما به آنها عادت کرده ایم، از طرف دیگر واحد پول ما نیز افغانی است که اطلاق یک کلمه، هم برای واحد پول و هم برای اتباع یک کشور چندان زیبنده نیست، اگر چه قحط سال کلمه هم باشد. بنآ بهتر خواهد بود که اتباع افغانستان، افغانستانی گفته شود. در پایان باید گفت؛ این قلم مخالف خلق هویتهای عام نیست، هویتهایی که نقطه اشتراک همه هویتهای موجود است. عمده کردنش در روند ملت سازی ضروری خواهد بود؛ اما ملاحظه یی که مطرح است صرفآ جنبۀ تخنیکی دارد.