سیاوش |
مهرین |
گفت و شنود سیاوش با محترم نصیر مهرین نویسنده و تحلیلگر افغان
|
برای سرنوشت جامعه ای باید بیندیشیم که در چارچوب طرح نو برای جهان بعنوان زایده رهبرد ها شروع کرده اند تا برایش سیمای جدیدی بیاراییند. ابعاد این پیچیده گیها و نگرانی ها مستلزم اندیشه، بحث و چاره جویی است. |
|
سیاوش:
محترم آقای نصیر مهرین شما نظریات و اندیشه هایی راکه در رابطه با آرا و افکار آقای علی محقق نسب ابراز شده و بر خوردی را که با شخص او صورت گرفته حتمآ خوانده و شنیده اید، از دیگاه شما محور اصلی این به بند کشدن چیست؟
نصیر مهرین:
گفتنی است که نبشته ارتداد در اسلام را خواندم و در حدودی که میسر و مقدور بوده است از نظریات و اندیشه های ابراز شده پیرامون آن نبشته و عمل مقامات دولتی و منجمله مقامات قضایی دولت جمهوری اسلامی افغانستان آگاهی یافتمم. در نبشته آقای محقق نسب با بحثی مواجه میشویم پیرامون جوانب از اندیشه های مطروحه ارتداد در اسلام که از طرف صاحب اندیشه ای با صراحت لهجه بعمل آمده است. نویسنده آراَ و افکار، دلایل و براهین خویش را در زمینه مطرح کرده که با کار برد عقل سلیم فرهنگی مانند هر طرح و برداشت و موضوع بحث بر انگیز؛ میتوان انتظار های چند گانه مبنی بر موافقت و مخالفت و با اتخاذ راه تحقیق را ازآن داشت. در آن نبشته در گسترۀ باز اندیشی ها ، بر داشت های نوی را همپای آن نقد و بحث نقادانه در افغانستان می بینیم. می بینیم که موجی هر چند بدلایل اجتماعی سیاسی دیرتر در فرایند اندیشه ورزی اندیشه رخنه کرده است. بحثی که در دیگر کشور های اسلامی و از جمله در ایران که از آن بیشتر داریم پیشتر پدید آمده و ادامه دارد.
در کنار محتویات مقاله( که در اینجا درستی یا نادرستی آن مطرح نیست) از جمله ویژه گیهای نقادانه آن این است که نوای نهفته کلمات علاقمندان را به مصاف بحث می طلبد. و چنین شیوه و عمل حسن کار صاحب اندیشه و یک نویسنده جسور است. اما آنچه را درآن میان نمیتوان یافت حمل باری از توهین یا بگفتۀ اصحاب الدولت " اهانت به اسلام " ! است. این مقامات دولت اسلامی افغانستان اند که به نویسنده مقاله اتهام بسته و با این اتهام شناخته شده و سهل الوصول که در بسا موارد کاربرد داشته است، دولتیان شیوه استبدادی را اتخاذ کرده اند. متوجه میشویم که ما تا اینجا با دو مساله مواجه هستیم . نخست بحث موضوع که اصحاب الدولت بجای رعایت آن، نویسنده اش را توقیف و تعذیب کرده اند و دوم عدم رعایت آزادی بیان و زیر پای گزاری موادی که در زمینه در قانون اساسی آورده اند.
وقتی چنان مضمونی را میخوانیم انسان علاقمند، عقل سلیم و خرد بحث پذیز، به استقبال آن میرود تا جوانب مختلف آن را در محک سنجش بگذارد . در واقع موضع خرد باور؛ با رعایت تحمل، تعاطی فکر ورای و مباحثه را پیش میگیرد که یکی از اسباب رشد و ترقی فکری جوامع انسانی است. در چارچوپ همین طرز تلقی است که انسان از آزادی بیان دفاع میکند و مطرح میکند که آقایان مخالف آن نبشته لطفآ قلم در دست گیرند و برداشت ها و نقطه نظریات خود را بنویسند و یا در مقابل شنونده گان و خواننده گان در بحث های که فی المجلس میسر است شرکت ورزند. برخی از آنچه در پی این راه و رسم مرعی میگردد، کمکی به شنونده گان و خواننده گان علاقمند نیز است. زیرا آنها با توجه به اصطکاک فکری و عقیده و تعقیب جریان بحث محتمل است به دریافت حقایق نایل شوند. و اگر آنها به دریافت حقایق از خلال چنان بحثی هم نایل نشوند اتخاذ این راه و رسم خرد پذیر تمرینی است در حوزه آموزش و دسترسی به فرهنگ تحمل دیگر اندیش و گامیست که با گسست از شیوه های زیانبار پیشینه نشانی میشود.. و چنانکه میدانیم و از روی پاره ای تبصره ها نیز بر می آید، چنین موضعگیری از طرف کسانی که با محتویات نبشته موافق همه جانبه نبوده اند، وجود داشته و دارد. از خلال واکنش های دریافتیم که برخی اندیشمندان اسلامی علیرغم اختلاف با موضوعات مطروحه از جانب آقای محقق نسب طرفدار بحث اند نه توقیف و توهین به او. اما دولت کرزی در حالی که از وجود عناصر مخالف آن نبشته بقدر کافی بهره مند است؛ بجای آنکه راه سالم برگزیند، پیشنهاد مشاور امور اسلامی خود را می پذیرد و امر به توقیف آن صاحب اندیشه و عقیده می دهد. که صد تاسف بر حال آنها! زیرا آنچه را در چارچوب منطق مباحثه بجای توقیف گفتیم اگر رعایت شود، مستلزم بهره مندی و باورداشت به چنان فرهنگ تحمل آمیز و دارنده مهر و نشانی از تجدد است ، اما شور بختانه بدلیل نبود چنان فرهنگ و نبود چنان چارچوبی برای برخورد تعقل آمیز؛ به سلاح شناخته شده و آمادۀ تکفیر و تعذیب با اتخاذ شیوه های صریحآ موهن و نقیض حقوق بشر و ضد آزادی بیان متوسل میشوند. این عمل در واقع فراخور فرهنگی است سنتی استبدادی و بیگانه با سنجش های خرد پذیرانه، تحمل آمیز و بحث پذیر. تاریخ ما با این سنت آشنایی بسیار دارد، سر های نازنین بسیاری ار متفکرین و اندیشمندان و مخالفین ستم باره گیهای دربار و مشاورین خدمتگزار آنها دیایی از تفکرو اندیشه را بخاک برده اند. حدیث اتهام" قرمطی " و ده ها اتهام مرگ آور دیگر با سلطان محمود غزنوی آغاز و پایان ندیده است. پیشینه ها دارد و تا قلمرو تاریخی امروز در اشکل گوناگون بدارازا کشیده است. و این فرهنگ که بر خورد فزیکی و توقیف و آزار و اذیت را نیز مطالبه کرده است، هدف حفظ منافع حاکمیت موازی با اتخاذ تخدیر و تحمیق در چشم اندازش بوده و کاربردی داشته است به بهای تحمیل پس مانی و با جایگزینی جعل و دروغ و اتهام های ناروایی که سزاوار اندیشمندان نیست.
با این اشاره های فشرده حالی تواند د که اتهام به اندیشمندان و متفکرینی که مسلمان اند اما بگونه آن متحجرین نمی اندیشند؛ و داشت های خویش را مطرح می کنند، بعنوان " اهانت به اسلام" یکی ار ابعاد بهره گیری در سیمای دینی و مذهبی آن است.اما یگانه چهره ای که معرف سیمای به بند کشیدن دگر اندیشان باشد نیست.این اتهام ازیکی از مواضعی برخاسه است که قرائت دینی در گونه قرائت مشاور اسلامی جناب حامد کرزی وهم اندیشان وی دارد.هراس این گروه از روحانیون سیاسی دراین ست که تفسیر های که با مشرب اندیشگی متفاوتی ارایه میشود، دامن گستر نشود. درحالیکه این موج آمده است و دامنه آن فراختر میشود. از سوی دیگر ناظربرداشت های سخصیت ها ، متفکرین و نویسندگان بوده یم که با قرائت دیگری و بر مبنای عقاید دینی و اسلامی خویش این عمل دولت را تقبیح کرده اند.
بانگاهی به سیر دریافت انگیزه های به بند کشیدن های متفکرین و حتا منتقدین که نرمک نرمک به اعتراض دست یازیده اند و یا بعنوان توانمندی های بالقوه ، تحمل نشده اند؛ لزوم دید اصلی و یا به دیگر سخن محور اصلی این گونه سرکوبها و به بند کشیدن ها را در گستره نیاز های استبداد و با لتبع رهبرد های متنوع آن می یابیم. و این مصیبت عظیم تاریخ سنت استبدادی است.
میشود به خواستگاه دیگری از واکنش دولتی اشاره کردو بعُد سیاسی اش را نشان داد. در ین زمینه پندار من اینست که بهره گیری از سلاح دین و مذهب به منظور بهره گیری از جناح بنیادگرایان که در امرتحکیم سلطه کنونی در تبانی اند را نیز درین محور میتوان ملاحظه کرد.
برای آنکها ین سخنان د رهمین حدود اشاره به این شکل سرکوب نماند و برای آنکه تصویر جامع از بقیه اشکال آن در جامعه استبداد زده خویش داشته باشیم ؛ نشانه های دیده شده دیگری از آنرا نیز باید طرف توجه قرار بدهیم .ا زنشان دادن نمونه های بیشماردرتاریخ ما برای جلوگیری از درازای سخن صرفنظر می کنیم و به یک نمونه که برای نسل ما بسیار آشنا ست یعنی نشان دادن محور های به بند کشیدن هنگام حاکمیت دیموکراتیک خلق افغانستان اشاره می کنیم. زیرا نمونه است بدون بنیاد های دینی و مذهبی. اما بیشترین مخالفین در طی حاکمیت همین حزب شکنجه شده ، عذاب کشیده و اعدام شده اند . هنگامی که این واقعیت ها را در کنار هم بگذاریم و برای دریافت ویژه گیهای به بند کشیدنها تامل کنیم؛ چشم اندازی برای استبداد شناسی می گشاییم. که در آن حفظ قدرت انحصاری، از میان برداشتن مخالفین با انگیزه هراس از آگاهی مردم به خشونت و تعذیب وتحقیر انسانهای جامعه ما رسیده است.
با توجه به آنچه گفتیم به گونه فشرده بیاوریم که سر نوشت علی محقق نسب را در هفته های پسین، محوری تعیین کرده است با استفاده از مواد استبدادی . امید است در فرصت دیگر در باره هم جوشی های این عمل با سیاست های مشخص رهبردی ایالات متحده امریکا و غرابت و تناقص مدعیان دیموکراسی و آزادی بیان که شعار های دهن پُرکن در زمینه کلمه دیموکراسی و حقوق بشر دارند اما درین باره مُهر سکوت بر لب نهاده اند؛ نیز سخن بگوییم.
سیاوش:
با قبول این واقعیت که تفسیر و تبیین تجدد در کشور ما یک مساله است ؛ از نگاه شما چگونه میشود که مساله تجدد و اراده برای نو اندیشی ها را تبیین و تفسیر کرد؟
مهرین:
تفسیر و تبیین تجدد در کشور ما واقعآ یک مساله است. دیرینه گی و سخت جانی عناصر تحول ناپذیر؛ ایجاد گسست ها پس از مشاهده نیمرخهای از تجدد دولتی در آغازین روزگار بروزجلوه هایش که با کم نفسی ها و مهر وارداتی بر جبین نمودارشد، بر علاوه حضور موانع قوی در درون جامعه، نقش تباهیگرانه استعمار و تجاوز، مقوله معضله تاریخی شده را برای تفسیر و تبیین تجدد عرضه میکند. و هنگامی که بینش و دیدگاه تقلیدی و کپی کارانه را در ارزیابی آن نپذیرم و به دریافت روابط مشخص در زمان و مکان رویکردی جامعه شناسانه داشته باشیم، برغم پیچیده گی ها و بغرنجی ها در ابراز تفسیر خویش باواقعیت های مشخص که پیش از ین از نظر دور افتاده است، مواجه میشویم. درین راستا می یابیم که بر خلاف اذهان آسان پذیر و پذیرفتۀ نا پژوهیده ها که سیر رشدی همسان با رشد جوامع غربی را برای افغانستان تصویر کرده و اجباری را برای آینده اراده کرده است، ما با انبوهی از عوامل شکل دهنده عنصر پسمانی و نگهبان تجدد ستیز مواجه میشویم که تشخیص و شناخت آنها نه تنها در حوزه جامعه شناختی افغانستان کمک می کند بلکه مبیین استنتاج های دیگری نیز است. نخست نشان میدهد با سیر حرکی طبقاتی جوامع غربی در افغانستان مواجه نمی شویم. نبود نقش عنصر اصلاحات روبنایی در جامعه و تداوم عمر استبداد شرقی، جهانی ازپدیده های محتاج رویکرد به تغییر را دست نخورده بر جای نهاده است. پاره یی ازتمایلات و ابراز دگر اندیش سعی در ابراز چنان اصلاح و تغییر دارد . همچنان متوجه می شویم که به تناسب زمانه و حوزه های فرهنگی، این حوزه فرهنگی دارنده ظرفیت ها و توانمندی های مدنیت آمیز بوده است. یعنی نمیشود با کاربرد این تفسیر تاریخی، دسترسی به نوآیی ها را از بستر تاریخی و مضمون اجتماعی و اندیشه یی آن جدا نمود و به جلوه های کم رنگ آثار تجدد در سده پیشین محدود کرد.
با این اشاره به واقعیت تاریخی و پیشینه های حوزه فرهنگی ، باورمندی نژاد پرستانه نیز مطرود اعلام میشود. همان باورمندیی که تحول و تطور و تجدد را در حیطه " نژاد برتر " و با مردمان کشور های بزرگ محدود کرده و جوامع عقب مانده را محروم از چنان ظرفیت های میداند.در خلال همین عطف به عوامل کار ساز برای تداوم پسمانی و عقب مانده گی از کاروان تجدد و نوآوری ها: میکانیسم و کار برد تباهیگرانه استعمار را مییابیم. کاربردی که اگر در مهد خود در کشور های غربی رونق افزایی اقتصادی و علمی... را درقبال داشت در جوامع مثل افغانستان با نقش تخریبی وارد عمل گردید. نقش کمپنی هند شرقی که در واقع نمود فرایند سرمایه و مدرناسیزاسیون بود، نه تنها هند را دوشید و بخاک سیاه نشاند بلکه نورسته های کم ریشه و ناتوان نو آوری در کشور ما را نیز لگد مال کرد. همان حدودی نا چیزیرا که بنا بر نیاز های حاکمیت درباری و با بهره مندی از فضای امنیت نسبی داخلی، جلوه های از تجدد دولتی در دوران امارت دوم امیر شیر علیخان چهره نموده بود،میکانیسم تجدد ستیز و بر خاسته از نیاز استعمار و رهبردهای متنوع اش آن رشته را گسست . دست در گلوی ابتکار شکل دولتی فشرد و نگذاشت که پای تجدد سرگردان در افغانستان به زمین برسد.
استعمارپس از کشاکشهای چندین دهه، در چنان هم آغوشی با استبداد آسیایی قرار گرفت که نیاز های دو طرف را تکمیل کرد. و این استبداد سیاه مطلقه که از موانع مفقود طبقاتی حاکی بود (این برداشت منکر موجودیت فاصله های اجتماعی نیست.)و به دیگر سخن در ماورا طبقات بود و طبقات موجود نیز خصلت جوامع غربی را نداشت با آن پیام های نیز بیگانه بود که کشاکشهای طبقاتی داشته اند، با اتکا به لزوم دید استعمار سلطه سیاه خود راگستراند. که در نتیجه با فترت فرهنگی و نگهداشت آن تحول اندیشه مجال لازم برای ابراز خود نیافت.
در مجموع زیر بنای نامتحرک، ناپویایی نظام قبیله یی، استبداد مطلقه شخصی حاکمیت اندیش و خاطر خواه استعمار؛ تداوم جنگ، بی امنیتی ، زمینه ای را جهت پیدایش و رشد طبیعی نو آوری های اقصادی و تجاری نگذاشت.
مسلم است که در چنان هوا و فضا بروز و شکل گیری اندیشه تجدد با چه دشواری ها و زمینه نیابی ها مواجه شده است.
و طبیعی بوده است که سنت های مادی و معنوی جامعه دست نخورده به عمر خویش ادامه دهد.
جامعه ما این روزگار اسفبار را دیده است.
اشتغال منورین و ناراضیان دوره امیر حبیب الله خان نیز بیش ازهمه وقف نیل به آرزوی داشتن استقلال است. و در زمینه عامل استعمار و سلطه سیاسی آن اندیشه پایان دهی به سلطه بیگانه و با بیرون کردن آن از وطن است .در آنجا نیز رویش ابتدایی اندیشه های مشروطیت فرصت و مجال ترسیم سیمای اندیشه ای را نمی یابد که از برش و شکل گیری نهاد های جدید فکری حاکی باشد چه رسد به آنکه موجد جنبش نوزایی فکر و اندیشه گردد. در آن مجدوده اگراز تجدد فکری مواردی را مثال میاوریم، حول آن محور می چرخد و آنهم با در هم آمیختگی با بسا از عناصری که مایه های قوی اندیشه استبداد آسیایی را حمل میکند. فکر میکنم در فرصت دیگر، عطف به اندیشه های سیاسی( نه برخی قابل ملاحظه کارکرد های ادبی و فرهنگی او) شخصیت بسیار موثر چون محمود طرزی این موضوع پیچیده بار تر شود.
این کمبود شکل گیری اندیشه نو اگردر جامعه ما بدرازا میکشد اماآنسوی دیگر همان استبداد داخلی که مانع جدی بر سر راه آن بوده است، در تداوم بهره گیری از سنت های موجود در جامعه موفقیت دارد. زیرا این استبداد بعینه در یافته است که با همنوایی سنت گرایان میتواند خوبتر بقای حاکمیت را تضمین کند. و منورینی که در بهره گیری از سنت های نهفته در جامعه بویژه از عامل بسیار نیرومند و ریشه دار دینی بهره جسته اند. حلقه سازشی را به حلقات همکاری با حاکمیت وصل کرده اند.کوشش های آزادیخواهانه دوره امارت حبیب الله خان و کوششهای اصلاح آور دوره امانی نشان میدهد که تصور عنصر تجدد از همان بدو کار با دین و مذهب درهم آمیخته است. آن منورین تحقق هدف کسب استقلال وطرح پاره یی از اصلاحات تجدد آمیز را در راستای حرکت دینی خویش دیده و هماهنگ پنداشته اند. از همین روست که حتا در مطالباتی که عناصر مشروطیت طلبی غرض محدود کردن حاکمیت مطلقه امیر حبیب الله خان مطرح شده است آمیزه یی را در پرتو شعار های مذهبی می بینیم. سالیان بعد از آن نیز این در واقع سنت تداوم یافته است.توجیهات و برداشت های خود را نیز این طرز نگرش دارد و مثال آن را با نام سید جمال الدین افغانی همواره مطرح کرده است که گام اش در راستای هماهنگ کردن تجدد و دین بود. در دوره امانی نو آوری های متنوع دولتی با آنکه در پرتو عقیده به دین و مذهب و بدون هیچ برخورد خصومت آمیز وبا اتخاذ اشکال دین ستیزانه علمی میشد، در معرض تهدید دو عامل زیانمند قرار داشت. یکی تهدید برداشت های سنتی قبیله یی از دین و مذهب برای ارزیابی اصلاحات و دیگری گزینش راه و رسم استبدادی و خود آرایی شخص شاه. وسر انجام این هر دو عنصر سخت جان و مانع بزرگ که از آن با نام معضله تاریخی شده در سر راه تحول و تغییر در افغانستان یاد می کنیم همدیگر را محافظت کرده اند.
این سیر کلی را برای آن آوردیم تا ار نبود کار درین زمینه و کمبودی که از ناحیه پیشینه ها برای تجدد طلبان مطرح است و از دشواری های آنها سخنی داشته باشیم. برعلاوه آن منظور که این واقعیت را دریابیم که در کشور ما موانع دشوار موجود تا چه حدودی دست نخورده باقی مانده و نیازهای گریزناپذیر را با چه دشواری هایی مواجه میسازد. و با آنکه در دوره امانی و دورهفت و هشت شورا جلوه های از آغاز تفکر و اندیشه های را مییابیم که محصول عطف به ویژه گیهای کشور ماست اما چنانکه میدانیم مغضوب کاربرد سلاح سنت استبدادی شده است.
در چند دهه پسین،هجوم افکار و اندیشه های حاصله از سایر جوامع و در ظاهر نو، که در شور و شتاب و شعار های مزه دارباب روز چند نهاد سیاسی بازتاب یافت سد دیگری در راه شکل گیری اندیشه مورد نیاز در افغانستان شد.هرچند این فرایند جهانی بود اما در افغانستان آزمون در هم آمیختگی اندیشه های حامل بیرونی و گرفته گیهای داخلی در یکی از ابعاد پیامد هایش منجر به فروکاستن اعتبار اندیشه ورزی پسین و دشواری های دیگری گردید.
یکی از عوارض و مظاهر این نحله زیانبار دهه چهل خورشیدی، نیندیشگی سیاسی اندیشان است. نیاز های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بسیاری در جامعه وجود داشت. اما اندیشه ها و افکارآن نهاد های پر نفوذ از درون جامعه بیرون نزد. ( از همین روست که با تاکیدباید گفت که هر نوع سعی و تلاش احیا گرانه و معمول داشتن دوباره آن اندیشه ها و افکار با هر رنگ و لعاب و شعار های در ظاهر تجدد آمیز و مود روز هم که آمیخته شود دورنمای خدمتگذاری به استبداد را دارد لاغیر!)
جان گیری و رونق نیروهای حافظ سنت های دست و پای گیر و موجود در جامعه در گونه واکنش علیه آنها، نیزموجد تشدید و تسریع بنیادگرایی و حفظ و بقای محور های استبدادی در عرصه داخلی منطبق با بهره گیری های بعدی رقابت های ابر قدرت ها در دهه هشتاد عیسوی گردید.
اما اکنون آنچه را ابن همه تجربه و آزموده در بعُد عبرت گیری در اختیار تجدد طلبان کشور ما نهاده است بسیار اهمیت دارد. اگر از آن بدرستی بهره گیری شود، میتواند جریان نواندیشی را با اتخاذ اراده متمایز از اراده های پیشین کمک برساند. وقتی از اراده برای نو اندیشی سخن میگویم بدون تردید باید گفت که با نگاه ها و برداشت های نکوهیده پیشین نمی توان به معضلات تراکم کرده، و به وضعیت پدید آمده پسین نگریست. وضعیت جدید و بغرنج وپچیده ای که نه تنها با حفظ مشکلات پیشینه و مانع شونده عنصر نو آوری معرفی میشود بلکه به ضخامت پوسته های قومی، قبیله یی و مذهبی آن افزود شده است.
این موضوع هنگامی اهمیت بیشتر مییابد که می بینیم که یک ابر قدرت جهانی رهبردهای سیاسی و نظامی را در پیش گرفته است که کشور ما نخستین آزمونگاه آن است. اما شعار های آن مدعی بر تحقق مجموعه از ارزشهای تجدد آمیز دارد. و درین عملیه بدلیل دور کردن برخی از عناصر مطابق سلیقه تحریک اسلامی طالبان، راه برای بسیج و سازمان دادن بخش های از عناصر و نهاد های مدعی تجدد و مفاهیم و مقولات در پیوند با آن هموار میشود. می بینیم که پدید آیی این وضعیت جدید تامل و مکث ژرفتری را مطالبه میکند.
برای سرنوشت جامعه ای باید بیندیشیم که در چارچوب طرح نو برای جهان بعنوان زایده رهبرد ها شروع کرده اند تا برایش سیمای جدیدی بیاراییند. ابعاد این پیچیده گیها و نگرانی ها مستلزم اندیشه، بحث و چاره جویی است. کوششهای جاری حاکمیت به نظامی شکل میدهد که بنابر عقیده این کمترین تجدد مورد نیاز ما را که با مفاهیم اجتماعی و مطالبات تاریخی و خود ارادیت انسانهای جوامع مثل افغانستان سازگار باشد، زیرسوال می برد.
و همانگونه که پیشتر گفتیم درین میان نباید جوانب آسیب زای و رشد دهنده دراز مدت جهان طلبی ها را فراموش کرد. میتوان مردم عوام و زجر کشیده گان چند دهه پسین را دریافت و به نگاه های عاطفه بر انگیز شان نگریست بدیگر سخن مرگ دیده گان چند دهه پسین را یافت که به تب راضی شده اند اما در کاربرد اندکی ژرفنگری و تاریخنگری نباید حاصل این اندیشه را از میان برداشت که کشور های متمدن بارها با رفتار های هولناک خویش جهان ویا کشور ها و مناطقی را به خاک و خون کشیده اند. تجارب نشان میدهد که نباید فریفته شد و یا خود را فریب داد و آن روی تمدن و مدرنیزاسیون کشور های مدعی نوآوری را برای جوامع عقب مانده ندید که خونریزی بی محابا و ویرانگری را نیز با خود آورده است. ممکن است برخی از سیاسی اندیشان که به غلط خود و یا دیگران اصطلاح روشنفکر را نیز بدانها بکار می برند، در بستر رویش بحران چندین ساله در دام نهیلیسمی افتاده باشند که موضع تایید گرانه گرفته و نقش تحرک امریکا با جهان طلبی اش با انگیزه های اقتصادی و رهبردی گواه آن است که با گونه دیگری از زایده ها و متابعت های ظاهری دخالت دادن ابزار تجدد مواجه هستیم که بهره گیری از عناصر بومی و سخت ضد تجدد را منتفی نمیداند از سوی دیگر متوجه می شویم که تا چه حدودی درک های متفاوت از مقوله تجدد وجود دارد.
باید در پهلوی عطف به ایجاد حرکت های فکری و محوری، پیرامون وضعیت زورآور موجود و تغییرات و زاییده های آن بیشتر اندیشید. فکر میکنم با طرح و دنبال کردن خواست جدایی دین و دولت اندیشه ورزان جامعه مابعُدی از وظیفه را بدرستی تشخیص داده باشند. مطالبۀ که عنصر واقعیت، تحمل، احترام و ضمانتهای پیشرونده و اصلاحگر را نیز جوابگو است.
اگر مجاز باشد که محوری ترین اندیشه را بکار ببریم میشود گفت که تعیین اراده ای است مبنی بر ستیز با چار چوب های بینشی و فکریی که دروازه شگوفای ذهنی انسانها و منجمله مردم کشور ما را بسته و می بندد تصور میشود با دفاع ازین موضع و ایجاد چنان فضا، زمینه های ایجاد محور های میسر گردد که کهنه اندیشی نیز جای خویش را به نو اندیشی تاثیر بخشی بسپارد. نباید فراموش ما شود و نباید واقعیت های جای گرفته در حافظه تاریخی چند دهه پسین افغانستان را باتوجیهات در واقع کهنه اندیشانه ماست مالی کرد که بسیاری از مدعیان نو اندیشی و کهنه ستیزی، کارنامه های از خود بجای مانده اند که بدون محکومیت بیرحمانه آنها تاثیری برای ایجاد فضای نو اندیشی نخواهد داشت. بلکه گونه ای از مشغولیت های روزمره گی را به نمایش خواهند گذاشت. بدین ترتیب میشود گفت:
یکی از راه های اراده برای نو اندیشی محکومیت استبداد اندیشی در قلمرو فرهنگی و سیاسی دیده شده در تاریخ کشورما و در کلیه اشکال آن است. ناگفته میتواند مفهوم باشد که نو اندیشی مستلزم طرد کلیه اشکالی از اندیشه ها است که برای رشد و تکامل اندیشه در افغانستان آزادی ها را بر نمی تابد. از اینرو می پندارم که شکل گیری نطفه های نو اندیشی از معبر نقد تاریخ استبداد رای و دفاع از ارزشهای مانند آزادی فردی، عقیده و بیان بگذرد و به منزلگه راستین خویش برسد.
محکومیت عملی که در قبال محقق نسب دیده شده است یکی از جلوه های آن میتواند باشد مشروطه به اینکه از اندیشه وفکر بازتر از انسان و آزادی اش در افغانستان سخن بگوید واز چشمسار جسارت و حفاظت پاکیزه گی قلم بهره مند باشد.
سیاوش:
مهرین ارجمند، سپاس و شکران بسیار از شما که به پرسش هایی ما که در حقیقت پرسش خوانندگان" زنده گی" بود ، شایسته پاسخ دادید. در شماره های بعد باز هم باعث زحمت شما شده به بحث روی مسایل مهمی خواهیم پرداخت که در گفتمان حاضر به آنها اشاره شده است.
مهرین:
تشکر از شما سیاوش عزیز و همه خواننده گان " زنده گی" من بقدرفهم و توانمندی خویش در خدمت هستم.