« برنشتاين »
صاحب فرضيه تعديل ماركسيسم ،و تاکيد بر پياده کردن تدريجي و مرحله به مرحله
سوسياليسم
ادوارد برنشتاين
Eduard Bernstein
صاحب فرضيه تعديل ماركسيسم 18 دسامبر سال 1932 در 82 سالگي در گذشت .
كمونيستها تا زمان فروپاشي شوروي برنشتاين را يك تجديد نظر طلب مي خواندند
كه اينك راه او را در پيش گرفته اند.
برنشتاين، يك روزنامه نگار آلماني، نخست از پيروان سرسخت ماركسيسم
(سوسياليسم علمي) بود و آن را تنها راه نجات بشر از بدبختي، غم، جنگ و
تباهي مي دانست و با اين افكار چون نتوانست در آلمان به كار روزنامه نگاري
ادامه دهد به انگلستان رفت و در آنجا به مدت 21 سال به انتشار روزنامه
پرداخت. با توجه به روانشناسي بشر، برنشتاين بعداً پاره اي از اصول
ماركسيسم را غير عملي ديد و به نشر نظرات خود در روزنامه سوسيال دمكرات
Der Sozial Demokrat
دست زد.
يكي از موارد اختلاف نظر برنشتاين با ماركسيسم اين بود كه عقيده داشت طبقه
متوسط جامعه نبايد از ميان برداشته شود؛ همين نتيجه اي كه چين در تجريه اي
كه از سال 1982 آغاز كرده به آن رسيده و بسياري از احزاب كمونيست ديگر هم
به آن گردن نهاده، و پذيرفته اند كه ساختن بناي سوسياليسم بايد تدريجي، و
شروع آن از سوسيال دمكراسي باشد.
مورد اختلاف ديگر اين بود كه برنشتاين باور نداشت كه كاپيتاليسم با تضادهاي
داخلي اش از درون متلاشي شود. طبق فرضيه برنشتاين، طبقه زحمتكش يك جامعه
بايد نخست روشن شود، رشد كند و به تدريج به صورت يك وزنه سياسي در آيد و از
راههاي دمكراتيك به قدرت (حكومت) برسد و يا اين كه سهم چشمگيري از آن را به
دست آورد و از اين جايگاه به تضعيف بنيادهاي كاپيتاليستي بپردازد. آنگاه با
سوسيال دمكراسي آغاز و سپس، مرحله به مرحله، سوسياليسم را جايگزين آن سازد
و در جريان عبور از مراحل بايد مراقب فرصت طلبان باشد كه خود را داخل نكنند
كه ورود آنان، تكامل را از مسير خود منحرف و با شكست رو به رو خواهد ساخت
(دهها سال بعد، شكست سوسياليسم در شوروي و اروپاي شرقي درستي اخطار
برنشتاين را كه همانا برحذر بودن از فرصت طلبان است ثابت كرد). يكي از
مثالهاي او از اين قرار است كه شكارچي ماهر، نخست شكار خود را خسته مي كند
و از پاي در آوردن شكار خسته كار بسيار آساني است، ولي بايد توجه داشت كه
در اين شرايط هم هر فرد و گروهي مي خواهد آن را شكار كند. بايد مراقب فرصت
طلبان بود.
وي مي گويد كه تنها، با ورود طبقه كارگر به پايگاههاي قدرت نمي توان
زيربناي كاپيتاليسم را ويران ساخت به گونه اي كه قابل مرمت كردن نباشد؛
بايد همزمان كارهاي بد و خصلت هاي سوء كاپيتاليسم را براي مردمي كه هنوز
روشن نيستند افشاء كرد تا ريشه كني كاپيتاليسم در ذهن آحاد مردم نقش بندد و
براي رسيدن به اين هدف به ياري روشنفکران نياز است. بنابر اين، در بطن
مبارزه نياز به يك طبقه روشنگر است از جمله اهل جرايد، كتاب نويسان مخصوصا
داستان نويسان كه حرفهايشان در مغز عوام الناس فرو مي رود، اصحاب نمايش
(تئاتر و سينما).
وي نقش روشنفكران (نويسنده، روزنامه نگار، هنرمند و مدرس) در ويران ساختن
بناي كاپيتاليسم و استثمار و هر گونه بنياد ارتكاب ظلم را با انعكاس زشتي
هاي آنها بيش از هر عامل ديگر دانسته و گفته است كه تخريب آن بنيادها با
قلم، بيان و هنر به گونه اي است كه مرمت پذير نخواهند بود، زيرا كه نوشته و
بيان در اذهان افراد نقش مي بندد و آنان را به صورت دشمن آشتي ناپذير
استثمارگران و ستمگران در مي آورد. بزعم برنشتاين، يك كتاب داستان؛ يك
مقاله مستدل؛ يا يك نمايش، يك تصوير و حتي يك قطعه شعر و يك كاريكاتور مي
تواند جامعه اي را منقلب و آماده پذيرفتن هر تغيير و انجام هر اقدام كند.
برنشتاين در توضيح اين نظر يه خود گويد: تا طبقه زحمتکش که نگران تامين
معاش روزانه است، متوجه آينده و احقاق خود نشود و به مجالس و به دنياي قلم
و تريبون راه نيابد نمي توان به پيروزي اميدوار بود. با طبقه متوسط كه از
نظر شمار برتر از طبقه بالا ست و كارايي زياد دارد نبايد در افتاد كه بدون
کمک اين طبقه، پيروزي زحمتکشان و اشتثمار شوندگان غير ممكن خواهد شد، زيرا
كه طبقه بالا نيروي بازدارنده زحمتکشان را از طبقه متوسط به دست مي آورد و
بدون داشتن چنين عاملي نمي تواند به سلطه خود ادامه دهد(بر خر مراد سوار
باشد). به عبارت ديگر طبقه بالا كه پاسدار كاپيتاليسم است با اسب طبقه
متوسط مي تازد. بنا براين، تا طبقه متوسط كه از دو طبقه ديگر دانش، مهارت و
كارايي بيشتري دارد و کارگزار طبقه اول است مطمئن نشود كه با فرو پاشي
كاپيتاليسم منافع خود را از دست نخواهد داد دشوار است که تمام عيار در خدمت
زحمتکشان قرار گيرد. پس، يک طالب سوسياليسم به همان اندازه كه طبقه متوسط
را به سوي خود مي طلبد بايد به سوي اين برود، و نتيجه اين كار همان سوسيال
دمكراسي يعني راه ميانه است كه پس از پادار شدن چاره اي جز حركت به سوي
سوسياليسم كامل ندارد.
برنشتاين با انقلاب پرولتاريا مخالف است و مي گويد كه از اين طريق ، پيروزي
كوتاه مدت خواهد بود؛ زيرا كه چنين انقلابي همه چيز را مي خواهد برق آسا
زير و زبر كند كه براي پيشرفت چيزي باقي نمي ماند و چون انقلابيون، بدون
داشتن تجربه لازم- خود مي خواهند امور را به دست گيرند باعث پشيماني و عدم
رضايت توده ها مي شوند و در اين شرايط براي حفظ نظم، ديكتاتوري نظامي و يا
هر شكل ديگر جاي ديكتاتوري طبقه كار گر را خواهد گرفت و توده مردم حسرت
گذشته را خواهندخورد. برنشتاين با اين استدلال نتيجه مي گيرد که به جاي
انقلاب بايد تحول كرد.
برنشتاين حاضر نمي شود كلمه اي درباره مدينه فاضله بشنود. او مي گويد كه
اگر به موازات تحول در جهت سوسيال دمكراسي و تکامل، سطح فهم و آگاهي ها و
دانش مردم بالا نرود موفقيت به دست نخواهد آمد.
برنشتاين در يكي از رساله هايش نوشته است: نبايد به يك انقلاب قاطع اميد
بست، بايد از طرق دمكراتيك و مسالمت آميز قدرت را در جامعه به دست گرفت.
بايد وجدان و ضمير عوام الناس و طبقه ساكت را روشن ساخت و فعال كرد و به
آنان فهماند که نبايد تنها در انديشه امرار معاش روزانه خود باشند، بايد به
سوي برابري کامل و عدالت اجتماعي - اقتصادي پيش بروند؛ زيرا که آزادي سياسي
براي خوشبخت زيستن و دغدغه نداشتن کافي نيست.
برنشتاين اندرز داده است: مردم نسبت به اخلاقيات، با اين كه گاهي خودشان آن
را نقض مي كنند حساسيت دارند و به كسي اعتماد مي كنند كه ضعف اخلاقي نداشته
باشد؛ بنابر اين مبارزان راه سوسياليسم، نخست بايد خود را مجهز به سلاح
اخلاقيات كنند و نمونه باشند تا مردم حرف و عمل آنان را بپذيرند و حمايتشان
كنند.
|