جهانی شدن، روابط بین الملل و آینده افغانستان
بخش چهارم
نوشته: فیاض نجیمی بهرمان
روابط بین المللی
3ـ2
برای توضیح وتفسیر روابط بین المللی و نیز اینکه این روابط بر مبنای چه اصول حقوقی و تاریخی بنا یافته اند و آیا میشود رویارویی ها و تنش های بین المللی را کاهش داد؛ امنیت عمومی و صلح جهانی را تأمین نمود، تئوری هایی گوناگون انکشاف داده شده است. بعضی از آنها دارای چارچوب های «سخت» و دیگران دارای ویژگی های «نرم» اند. به وسیلهء بعضی از چارچوب های نرم که مدل ها یا تئوری های منعطف روابط بین المللی خوانده میشوند، دغدغه ها، دگردیسی ها و صورت های روابط بین المللی پس از فروپاشی اتحاد شوروی قابل شناخت، تحلیل و کنکاش می باشند؛ منافع معین قابل دریافت گردیده و آنالیز از شرایط موجود و توضیح سیاست های خارجی و یافت سناریو های احتمالی دسیاب میگردند. (22)
عمده ترین خط های فکری در عرصهء روابط بین المللی را میتوان در مدل های رئالیسم، لیبرالیسم، مکتب انگلیسی، پسا مدرنیسم، ساختارگرایی ، فمینیسم خلاصه کرد.
نگارنده به این باور است که پرداختن به مکتب های فکری ـ در این عنوان ـ ما را از مسیری که در پیش رو است، به کنار میکشد. ازینرو مکث بالای آنها را، که حوزهء نسبتا اختصاصی می باشد، به مقالات مستقل محول می سازد.
خانم سوزانُِ اتل سترانگ Susan Etal Strang از کارشناسان برجسته روابط بین المللی در آغاز دههء نود سده گذشته نوشت:« دیپلماسی جدید دارای سه بخش بهم بافته است: اول سوداگری توأم با چانه زنی دربین دولت ها برای کسب قدرت و نفوذ بیشتر؛ دوم مسابقه در بین شرکت های رقیب در بازار جهانی برای دستیابی هرچه بیشتر سودکلان؛ سوم سوداگری کازینویی در میان دولت ها و شرکت ها برای ایجاد و استفاده امکانات جهت زایش ثروت. هر سه فرآیند و هر جزء به گونه غیر قابل وصف از ساختار های سیاسی و اقتصادی جهانی اثر پذیر اند و بالمقابل بالای ساختار های امنیتی، مالی و علمی تکنیکی جهان تاثیر میگذارند.» (23)
آنچی بانو سوزان سترانگ مطرح میکند عبارت از بخش از تغییرات در عرصهء روابط بین المللی و نه کل آنرا احتوا مینماید. سزاوار یادآوریست که در بن این استنتاج ، نشانه های از مدل لیبرال روابط بین المللی را میتوان دید.
چنین پنداشته می شد که هبوط و سقوط اتحاد شوروی، ممکن، سبب بسته شدن یکی از باب های مهم تراژیدی تاریخ معاصر انسانی گردیده و «پایان تاریخ»، به گفتهء فوکویاما، و آغاز جدید را به ارمغان آورد. اما در پس رویایی پنجاه سالهء دو اردوگاه، چنان معضلاتی پنهان بودند که به محض فروپاشی ابر قدرت شوروی، سر برون آورند. پرابلم های زاده شده در زیر چتر جهان دو قطبی را پیروزی لیبرال دموکراتیسم نمی توانست نه در یک شبه و نه در دراز مدت حل نماید. عمده ترین پرابلم ها، به نظر من، عبارت از اوج گیری ناسیونالیسم و قومگرایی در مناطقی که پیشتر مستقیم و یا غیر مستقیم در حوزه نفوذی و رقابتی شوروی و امریکا قرار داشتتند، بود. درون مایهء این کشش و کوشش ها را میتوان نوعی گرایش به سوی تمدن خودی نامید.
ساموئل هانتینگتن، زیر تاثیر این دگرگونی ها و انکشافات، کتاب برخورد تدنهایش را نوشت، که تز اصلی آنرا رویارویی تمدنها و مذاهب در قرن 21 به ویژه میان اسلام، مسیحیت و کنفسیوس ـ بودیسم تشکیل میدهد. پسانتر نظریات وی یکی از شاخص های اصلی فکر نئوکانسروایسم گردید که در سند ستراتیژیک (24) دولت جورج دبلیو بوش بازتاب یافت.
اساسا تز هانتینگتن را نمیتوان جدید خواند، پیشتر آرنولد توین بی، پس از پایان جنگ دوم جهانی، تمدنها را بر اساس تعلقات دینی تقسیم بندی کرده بود. او تعداد این تمدن ها را هشت ذکر کرد که عبارت از : تمدن مسیحی، تمدن اسلامی، تمدن کنفوسیوسی، تمدن ارتدوکسی ـ سلاوی، تمدن هندی، تمدن امریکای لاتینی و تمدن افریقایی میباشند. البته نزد توین بی این تقسیم بندی تمدنی، عاری از هرگونه ارزشگذاری بود و او تنها این اصل هگلیان و نظریهء ماکس وبر را ، که تمدنها بر اساس باور های دینی مردم تقسیم بندی شده اند، در نظریهء خویش بسط داد. هگل در قرن نزدهم، تمدن غربی را تمدن مسیحی مینامد و آغازگر گفتمان طبقه بندی یک تمدن بر اساس دین است. بعدها، ماکس وبر در کتاب مشهور خود «اخلاق اقتصادی ادیان جهان» به بررسی نقش دین در درک و دریافت اقتصادی در یک جامعه میپردازد. و توین بی گفتار هگل و ماکس وبر را بسط میدهد و از آن یک نظریهء تمدنی را نتیجه گیری میکند. اما دریافت توین بی عاری از هرگونه ارزشگذاری است. در حالیکه، هانتینگتن، نظریهء تمدنها را به یک نظریهء سیاسی و ایئولوژیک تبدیل میکند و بر اساس نظریهء توین بی، نظریهء «برخورد تمدنها»یش را شکل میدهد. ـ و قرن 21 را قرن رویایی تمدنها اعلام میدارد. (25)
هانری کیسینجر نیز اندیشه های مشابه را در آغاز دههء نود سدهء گذشته ارایه کرد. کیسینجر «توازن نیرو ها» در «شش ستون نظم جهانی» و «دیپلماسی» را مطرح نمود. به نظر وی پس از پایان جنگ سرد، دوران گذار از مناسبات دو قطبی به مناسبات چند قطبی فرا رسید. سقوط شوروی و در پی آن ایجاد خلأ قدرت در بسا مناطق جهان، گونه ای از هرج و مرج بر اساس نظریه آنارشستی در مناسبات بین المللی را سبب شد، و در بسیاری از مناطق نوعی «جنگ همه علیه همه»، به گفتهء هابس در« لویاتان»، مشتعل گردید. دولت جهانی و یا یک لویاتان که بتواند «نظم نوین جهانی» را فراهم آورد وجود نداشت. سازمان ملل ضعیف بود و ایالات متحده نیز به تنهایی از عهده ای هر امری برآمده نمیتوانست. نتیجه و درسی که کیسینجر از این هرج و مرج ها میگیرد همان نظریهء شش ستون است که مرکب از : ایالات متحده امریکا در اتحادیه نفتا، اتحادیه اروپا، روسیه، جاپان و کشور های حوزه پاسفیک، چین و آسیای جنوب شرقی، هندوستان و شرقمیانه همراه با افریقا میباشند و باید نظم میترنیخی توازن نیرو را پدید آورده و ثبات وامنیت جهانی را تأمین نمایند.
جورج بوش پدر با الهام از اندیشهء کیسنجر، تز مشهور «نظم جدید جهانی» را مطرح کرد که هدف آن گسترش همکاری های جهانی و بویژه همکاری کشور های غربی در چوکات سازمان ملل متحد و ناتو در دوران گذار از نظام دو قطبی به چند قطبی بود. طرح جورج بوش در نتیجه شکست در انتخابات ریاست جمهوری به ثمر نه نشست و به قدرت رسیدن بیل کلینتون همراه بود با اوجگیری فزاینده جهانی شدن. با اوجگیری فرآیند «جهانی شدن»، ادارهء کلینتون کوشید تا رویکرد سیاست خارجی امریکا را روی همکاری ها منطقوی و جهانی و دور جدید رقابت های اقتصادی در عصر جهانی شدن پایه افگند.
و بالاخره دولت جورج دبلیو بوش (پسر) که به حمایت بنیادگرایان مسیحی و تجهیز ایدئولوژی نئوکانسرواتیسم به مقام ریاست جمهوری امریکا رسید، بدعتی را در مناسبات بین المللی آغاز کرد، که میشود آنرا، پایان روابط بین المللی کلاسیک که با الهام از اندیشه های «هوگو گروسیوس» و صلح وستفالی آغاز گردیده بود، نامید. (26)
پارامتر های آغاز سدهء بیست و یکم با دوران امپراتوری های گذشته تفاوت اساسی دارد. هژمونی کشور ها و یا ملتها در طی تاریخ زیر سه الگو پیکر بندی Konstalation شده بود:
1ـ چیره شدن یک ملت بر خاک های وسیع و ایجاد امپراتوری تحت فرمان آن نظیر امپراتوری روم، اعراب، مغول، انگلیس وغیره . این امپراتوری ها مدت زیاد بدون هرگونه چالشی به حفظ موقعیت خویش ادامه داده و فرمانروایی خویش را بر مناطق تحت سلطهء خویش تامین و حفظ نموده بودند.
2ـ تامین سیاست «توازن نیرو ها» (Balance de Puvoir) که بر اساس آن چند قدرت تقریبا برابر به نگهداری نظم و وضعیت موجود (Status Quo) می پرداختند. بر بنیاد این سیاست، توانایی هیچ یک از قدرت ها بزرگتر از مجموع قدرت دیگران نه بود. نظم میترنیحی، که قبلا اشاره بدان شد، نمونه یی این توازن بود که پس از شکست ناپلئون میان کشور های فرانسه، پروس، انگلیس، اتریش و روسیه برای حفظ ثبات اروپا پدید آمد.
3ـ تناسب قوا میان دو نظام دارای سیستم های مختلف اقتصادی و اجتماعی که از سال 1945 یعنی ختم جنگ دوم جهانی آغاز گردید و تا 1991 ادامه یافت. در این پیکربندی وضعیت دو قطبی به رهبری ایالات متحده امریکا و اتحادشوروی بر جهان حاکم شد که جهان را به حوزه های مختلف نفوذی و منافع خویش تقسیم کرده بودند.
اضمحلال شوروی ، عرصه را برای جولان ایالات متحده امریکا جهت نیل به هژمونی جهانی فراخ ساخت. اما فکتورهای متفاوت سبب شد تا دستیابی به این مأمول با دشواری مواجه گردد. پیش از همه باید در بارهء تفاوت های که در بالا تذکار رفت، اشاره نمود. جهان امروز جهان سده و حتا دو سه دههء گذشته از نظرگاهی آگاهی و اطلاعاتی نیست. مردم جهان اکنون از سواد و آگاهی اطلاعاتی بالا برخوردار شده اند. اطلاعات که تا یک دهه پیش در حوزهء اختیارات دولتها بود، به سرعت ، در نتیجهء انکشاف و توسعه ابزار و وسایل مختلف اطلاعاتی، در میان مردم در تمام گوشه های جهان راه باز میکند . گسترش رادیو، تلویزیون، شبکه های ماهواره یی و انترنت نه تنها زمینهء دسترسی به اطلاعات گسترده، سریع بلکه زنده و آزاد را نیز میسر میسازد. «انفجار اطلاعاتی» که مشخصهء عصر کنونی است، به سرعت دور «دهکدهء جهانی» میچرخد و همه سطوح انسانی را درمینوردد. این وضع باعث میشود که سیمای روابط بین المللی نیز تغییر جدی یابد. اگر نظم جهانی به ویژه بعد از سالهای 1945 تا سقوط شوروی بر مبنای حقوق بین الدول استوار بود که اساسا دو ابرقدرت پیروزمند از جنگ دو جهانی (امریکا و شوروی) بر سمت و سو و تعریف های آن اثر گذاشته بودند، پس از پایان «سوسیالیسم واقعا موجود» نوع التباس بر روابط بین المللی حاکم گردید، که خقوق بین الدول نیز نمیتوانست از آن مجزا باشد. به همین خاطر توان پاسخ دهی دربارهء انکشافات ورویداد های بین المللی را از دست داد. نمونهء واضح آن را در اشغال عراق توسط ایالات متحده امریکا میتوان دید. ویژگی دوران دو قطبی، اگر خوب، این بود که در مناسبات بین المللی یک قاعدهء عمومی وجود داشت ـ یعنی تقدم حق بر قدرت. اما امروز در کشمکش ای چند سو و چند بعدی، که به مشکل میتوان به کمک مفاهیم گذشته حقوق بین الدول همه فرآیند های جهانی را تعریف نمود، محور اصلی روابط بین المللی را مقدم بودن قدرت بر حق تشکیل میدهد. ماکس وبر میگفت:«قدرت، یعنی توانایی که، ارادهء خود را، علی الرغم مقاومت، به کرسی نشاند.» امروز قدرت های که توانایی به کرسی نشاندن ارادهء شان را در مناسبات بین المللی دارند نه تنها دولت های قدرتمند در مفهوم کلاسیک آن بلکه کانسرن های چند ملتی و ترا ملتی، سازمانهای بزرگ غیر دولتی به مثل سازمان ملل متحد و یا اتلانتیک شمالی، نهادی های بزرگ اقتصادی مثل بانک جهانی، صندوق وجهی پول یا سازمان جهانی تجارت WTO وغیره می باشند که اکتور ها یا کنشگران روابط بین المللی را تشکیل میدهند.
5ـ2
مسلم است که «جهانی شدن» منجر به تضعیف دولت ملت ها گردید. نیز روشن است که این امر، به خودی خود، بالای روابط بین المللی تاثیر ژرف داشت. این جریان یک پارادوکس را در انکشافات جهانی پدید آورد که عبارت از پایان عصر دولت ملت ها در شمال و اوج گیری ناسیونالیسم و یا قومگرایی در جنوب از طریق ازهم پاشی دولت ها و یا اتحاد آنها بود. هر جاییکه تعدد قومی وجود داشت، مسالهء هویت قومی به الویت گروه های اتنیکی مبدل شد و در جاییکه پرابلم تعدد قومی موجود نبود، حفظ هویت ملی در برابر تهاجم عناصر خارجی و انزواگرایی مطرح گردید.
در شمال مساله طور دیگر است. در آنجا کاهش قدرت دولت ـ ملتها سبب نزدیکی ملت های متفاوت زیر چتر ارزش هایی مثل دموکراسی، آزادی، حقوق بشر وغیره میگیرد.
مسالهء قابل بحث و کنکاش اینست که آیا در جنوب ملت به مفهوم واقعی آن وجود دارد یا خیر؟ بدیهست که ملت یک ایدهء مدرن است. ملتگرایی و حق طلبی ملی در کشور های عقب افتاده به معنای مبارزه برای تامین شناسایی هویت گروه اتنیکی معین از جانب قدرت های بزرگتر است. این قدرت ها میتوانند گروه های اتنیکی بزرگتر درون کشوری باشد و یا برون کشوری. در بعضی از کشور ها، حق طلبی ملی تا مرز استقلال طلبی به پیش میرود که نمونه های آنرا میتوان در اندونیزیا، سریلانکا، جمهوری دموکراتیک کانگو، سودان وغیره دید. مسلم است که نیل به استقلال بشارت دهندهء آزادی نیست ـ آنطوریکه در کشور ما نیز پنداشته میشد و در زمانش به مجاهدین مبارزین راه «آزادی» عنوان میگردید. آزادی یعنی استقرار دولت دموکراتیک، حاکمیت قانون و گسترش جامعهء مدنی. این عناصر را در دولت های جنوب به مشکل میتوان سراغ کرد. قدرت در اکثر کشور های جنوب خصلت قبیله ای دارد یعنی تمرکز آن در دست یک خانواده. اما این قدرت میکوشد خود را در پشت مفاهیمی چون ملت استتار کند، در حالیکه ملت یک فضای سیاسی است که در آن دموکراسی امکان تحقق دارد.
امروز در کشور های جهان سوم مفهوم ملت به الویت های سیاسی آن ها مبدل شده است. با شتاب از زیر خرابه های روزگار، افسانه های بنیانگذاران کشور و تاریخ های کهنسال شان را برون میآورند. اندیشهء ملت سازی و در پی آن دولت سازی در عصری که دیگر ساخت و ساز های بزرگ ملی خیلی شکننده به نظر می رسد، به شدت القا می شود. (27)
ملی گرایی های پایان قرن بیستم و شروع قرن بیست و یکم، به گفتهء ژان ماری گنو نویسنده «پایان دموکراسی» از بازتاب های دفاعی به وجود می آیند و بیانگر نوعی درونگرایی و ترس از دنیای پهناوری است، که از ما میگریزد، ولی از آن نمیتوان گریخت (28). حرکت های ملیگرایانه جهان « پست توتالیتار» بیشتر بیگانه ستیز است تا سلطه گرا.
در یک کلام در عصر «جهانی شدن» بنیان سرزمینی مدرنیته سیاسی، مورد هجوم صورت های نوین مدرنیته اقتصادی قرار میگیرد. اهمیت سرزمین و مجاورت مکانی کاهش مییابد و پروسهء سرزمین زدایی توسط شبکهء اطلاعاتی و ارتباطاتی تسریع می یابد. برون رفتن فرمان کنترول سرزمین به واقعیت مبدل می شود. بدین معنا که در آینده در کنترول داشتن سرزمین مهم نیست، بلکه در شبکه بودن مهم است.
یورگن هابرماس این مساله را در مقالهء «جهانی شدن» با زبان دیگر چنین تعریف میکند: در عصر «جهانی شدن» اقتصاد های ملی دولتها به جای آنکه در درون مرز های ملی محصور باشند، به بازار ها ادغام میشوند. (29)
هابرماس بر اساس تجربهء اروپایی میگوید که: از بین رفتن مرز ها میان جامعه و فرهنگ و اقتصاد که با شتاب در جریان است، در حال دگرگون کردن ویژگی های بنیادی نظام دولتی در اروپا است که در آغاز قرن هفدهم بر پایهء مرز و بوم های جدا بنا شده بود، مرز بوم های که هنوز جایگاه مهمترین هویت های گروهی را در صحنهء سیاسی تعیین می کنند ... روند های که زیر عنوان «جهانی شدن» خلاصه میشود، نه فقط یکدستی نسبی جمعیت های ملی را، که اساس همبستگی شهروندان در یک دولت ملت است، با برانگیختن مهاجرت و رده بندی های فرهنگی به خطر می اندازد، بلکه مهمتر از آن، وضعیتی پدید میآورد که در آن وابستگی های دو جانبه میان اقتصاد جهانی و جامعهء جهانی گیر کرده است؛ در تصمیم گیری خودگردانی کاستی میگیرد و جوهر دموکراتیک آن دولت روبه فرساش میگذارد.»
او سه وجه فرسایش امتیازات دولت ملت را موضوع بحث قرار میدهد:
1ـ کاهش توانایی های دولت در نظرات و مهار جامعه؛
2ـ کاهش مشروعیت روندهای تصمیم گیری جمعی،
3ـ ناتوانی فرآیند دولت در اجرای گونه های از گرداتدن امور و کارکرد های سازمانی که مشروعیت آن را تضمین میکنند. (30)
این جریان نه تنها بر عملکرد دولت ـ ملتها تاثیر دارد و توانایی های آنها را به چالش می گیرد، بلکه جهان سوم را نیز به شدت زیر تاثیر خود قرار میدهد. *
6ـ2
در یک جمعبندی مختصر و کلی از اندیشه ها و نظریات بسیاری از اندیشمندان روابط بین المللی میشود تصویری بدست آورد که «جهانی شدن» به گسترش جامعهء شبکه ای و تضعیف دولت ـ ملت ها در شمال می انجامد . دراینجا سعی میشود تا بعضی از آنها بازتاب یابد. نباید فراموش کرد که وقتی از دولت ـ ملت یاد میشود ، روی حرف به شمال است زیرا دولت مدرن به مفهوم جامعه شناسانهء آن در جنوب مفقود است . همچنان تغییرات در عرصهء بین المللی در شمال رقم میخورد و جنوب صرف خصلت اطاعت کننده و دنباله روی را دارد.
مایکل مان ضمن بررسی چهار «تـهدید» مفروض یعنی سرمایه داری جهانی، خطر زیست محیطی، سیاست هویتی و ژئوپولتیک پسا هسته ای معتقد است که این چهار تهدید به صورت متفاوتی بر دولت ملی در نواحی مختلف اثر میگذارد. اما به نظر وی سرمایه داری جهانی بیشتر به تضعیف دولت های ملی شمال منجر می شود، در حالیکه توسعهء اقتصادی دولت های جنوب را فراهم می آورد. به همین گونه افول «زئوپولتیک سخت»** در عصر پسا هسته ای سبب تضعیف دولت های شمال شده و اثر آن بر دولت های جنوب کمتر است. در حالیکه «ژئوپولتیک نرم» *** در همه جا کار ویژه های دولتی جدید را با خود میآورد و شبکه های بین المللی را تقویت وتداوم می بخشد و بالاخره سیاست های هویتی منجر به پیوند ملی بخصوص در جنوب میشود (31).
به پندار برتون باید به جای روابط بین المللی، جامعهء جهانی مورد مطالعه قرار گیرد. وی میگوید: هرقدر ارتباطات نظام یافته میان مکان های گوناگون متراکم تر شود، به همان اندازه آنها به یکدیگر نزدیکتر خواهند شد. یعنی اگر تمام نقاط جهان توسط شبکه های بسیار متراکم به یکدیگر مرتبط شوند، در آنصورت مسایلی مانند محلی بودن و جغرافیا همزمان ناپدید خواهد شد و در آن صورت نقش دولت ـ ملت کاهش خواهد یافت. (32)
این واقعیت در بین کشور های جنوب هنوز قابل درک نیست زیرا دو تمایل به ویژه در کشور های دارای خصلت چند قومی وضاحت دارد: یکی انزواگرایی از راه تعریف مستعجل هویت خویش و دیگر بحث قومی و تمسک به قومگرایی در کنش های میان قومی.
جیمز روزنا یک بحث دیگر را به اضافه مطرح میکند که «فراملی شدن، فرآیندی است که در آن روابط بین حکومت ها در سطح بین المللی توسط روابط بین افراد و گروه های غیر دولتی تکمیل می شود.» (33) بدون شک وقتی که ما حساسیت های کارگزاران سیاسی کشور ما در برابر سازمان های غیر دولتی را در دورهء پسا طالبان می بینیم، چنین تصور ایجاد میشود که آنها از فزآیند جهانی شدن یا هیچ اطلاع ندارند و یا هم از ورای عینک های چپ رادیکال به آن با دیدهء خصم مینگرند.
جیمز روزنا به مثل مایکل مان تاثیر «پسا صنعتی شدن» ، «پست مدرنیسم» فن آوری های ارتباطی در جهت افزایش آگاهی های سیاسی مردم جهان، ظهور مشکل زیست محیطی، ظهور نهاد های غیر دولتی خیلی نیرومند را عوامل کاهش توانایی های حاکمیت ها میداند. (34)
ولی دیوید هلد به عوامل به مثل افزایش روابط اقتصادی، فزهنگی و جهانی شدن اقتصادی تحت تاثیر فعالیت های شرکت های چند میتی و فراملی، افزایش سازمانهای غیر دولتی و بین المللی، درحرکت از دولت های ملی به سوی حکومت جهانی مردم سالار اشاره میکند. (35)
بالاخره الوین تافلر تمرکز قدرت، حاکمیت ملی و بازیگران دولتی را متعلق به موج دوم میداند. برای او جامعهء موج سوم، جامعهء بسیار نامتمرکز و مشارکت جوتر خواهد بود. دولت ملی موج دوم متکی به خود بود و به طور مستقل میتوانست تصمیم اتخاذ کند، اما امروز ... حتا اگر اسطورهء حاکمیت ملی را نیز حفظ کنیم، باز این امر ممکن نحواهد بود، زیرا تمرکز قدرت پاسخگوی ایجاد هماهنگی در بافت های درونی جامعه نخواهد بود. (36)
در یک نتیجه گیری محتصر میتوان گفت که:
در دوران جهانی شدن:
ـ نقش دولت ملت ها کاهش مییابد
ـ دولت های جنوب نیز، که فکتور اساسی در روابط بین المللی نبوده اند، آن نقش و مقامی را که تا پیش از دوران جهانی شدن و در زمان جهان دو قطبی دارا بودند، دوباره بدست نخواهند آورد.
ـ موج شتابان اقتصاد بین المللی، کشور های جنوب را در بافت جدید مدغم میسازد.
ـ نهاد های بزرگ اقتصادی دارای خصلت بین المللی به عوامل موثر در روابط بین المللی تبدیل میشوند.
ـ در کنار دولت ها، سازمانهای غیر دولتی نیز در دیپلماسی جدید و تغییر و سمتدهی روابط بین المللی نقش برازنده خواهند داشت.
ـ و مراکز بزرگ که ممکن به جهان سیمای چند قطبی بدهد، در حال شکل گیری است ولی از حال ممکن نیست تا پیشآمد های آینده را پیشگویی کرد.
ادامه دارد
* برای اطلاع بیشتر رجوع شود به مقالهء هابرماس، زیر عنوان «جهانی شدن» منتشره مجله آفتاب، چاپ تهران، مهر 1381.
** ژئوپولتیک سخت روابط میان دولتی که روی مسایل جنگ، صلح و ائتلاف تمرکز دارد.
*** ژئوپولتیک نرم روابط میان دولتی که موضوعات آن خاص تر و پیرامون مسایل صلح آمیزی چون ارتباطات، حمل و نقل، تعرفه های مالیاتی، آلودگی هوا وغیره می باشد.
جهانی شدن، روابط بین الملل و آینده افغانستان
بخش سوم
نوشته: فیاض نجیمی بهرمان
تعریف جهانی شدن
در نوشته قبلی، به دو نظریهء تاریخی جهانی شدن پرداخته شد: یکی قدمت تاریخی و دیگر جریان جدید. حال ارچند مختصر باید تعریف مفهومی این پدیده روشن ساخته شود. البته آنچی درین بحث می آید به هیچوجه بیان یک تعریف جامع ومانع نیست اما به هرحال تلاشی است ایجاد یک تصور کلی از موضوع.
تعریف پدیدهء جهانی شدن به دلایل گوناگون از جمله گرایش های اقتصادی، فلسفی و فرهنگی فاقد وحدت است. برای دادن یک تعریف حد اقل به این پدیده، باید دید که بیشترینه گرایش نظریه پردازان جهانی شدن به کدام سمت بوده و به چی چیزی درتعبیر مفهومی این پدیده الویت قایل اند. گاهی دیده می شود که یک نوع توافق نظر کلی در مورد پدیدهء جهانی شدن به حیث یک فرآیند موجود است، اما این امر به هیچوجه منجر به زایش یک تریف واحد نگردید. شاید یکی از علل آن، کاربرد گستردهء این واژه در حوزه های گوناگون و برآمد معانی و تعابیر متعدد و متفاوت باشد و یا هم منوط به تغییر فرهنگ ها، نگرش ها و دغدغه ها. از سوی دیگر عوامل بروز جهانی شدن مانند رشد صنعت و ارتباطات، رشد شرکت های فراملتی و چند ملتی، گسترش و نفوذ بازار های مالی جهانی، اقدامات بین المللی در خصوص حفظ حقوق بشر، مسألهء حفظ محیط زیست و مسألهء فرهنگ به وضاحت نشان میدهند که عرصه های مختلف در تکوین آن تأثیر داشته اند. بنابرین یک تعریف جامع در این بحث نه تنها کار را آسان نمی سازد، بلکه زایشگر اشکال نیز است. لذا راهی که باقی می ماند، عبارت است ازجابجایی و کنار هم قراردادن تعایف گوناگون به جهت کشیدن یک سیمای تا اندازه یی روشن.
جهانی شدن به صورت های گوناگون تعریف شده و هریک از صاحب نظران از وجهی بدان پرداخته است. ممکن این تعاریف از نظر زمانی در توالی نباشند، اما آنچی مهم می نماید همانا ارایه ای الگو های متفاوت جهت بدست آوردن یک تصویر کلی و تئوریزه کردن موضوع می باشد که تا به حال انجام نشده است.
رونالد رابرتسون که در ترویج مفهوم جهانی شدن در رشته های جامعه شناسی و فرهنگ کار های بسزایی انجام داده در نخستین مقالهء جامعه شناسانه اش که در سال 1986 نوشت، اظهار نمود : جامعه شناسی باید مفهوم جهانی شدن را با دیگر سنت های مهم نظری خود پیوند دهد. بعدتر مالکوم واتزر «جهانی شدن را فرآیندی اجتماعی تعریف کرد، که در آن قید و بند های جغرافیایی، که بر روابط اجتماعی و فرهنگی سایه افگنده است، از بین میرود و مردم بطور فزاینده از کاهش این قید و بند ها آگاه می شوند.» (10)
مارتین آلبرو جهانی شدن را فرآیندی تعریف می کند که براساس آن تمام مردم جهان در یک جامعهء واحد و فراگیر جهانی بهم میپیوندند.(11) مانوئل کاستل همین نظریه را به شکل دیگر میآورد. او جهانی شدن را ظهور نوعی «جامعهء شبکه ای» میپندارد که در ادامهء حرکت سرمایه داری، پهنهء اقتصاد و فرهنگ را در بر میگیرد. (12)
پال کوک جهانی شدن را گسترش روابط و پیوند های گوناگون بین دولت ها و جوامع میداند، که نظام جدیدی را شکل میدهند و هم فرآیندی میخواند که رخداد ها، تصمیم ها و فعالیت های به وقوع پیوسته در یک بخش از جهان میتواند پیامد های مهم برای افراد و جوامع بخش کاملا مجزای دیگر جهان داشته باشد. (13)
دیوید هیلد جهانی شدن را حرکت به سمت نوعی مردم سالاری جهانشمول میپدارد که کثرت فرهنگی و اقتصادی را نیز دربر خواهد داشت. و محمد عابد الجابری نتیجه میگیرد که جهانی شدن یعنی به استقبال جهان رفتن و آشنا شدن با فرهنگ های دیگر می باشد.(14)
در این چند تعریف آنچی مشترک است همانا رهایی از قید و بند های جغرافیایی و جهان به هم پیوسته یا جامعهء شبکه ای می باشد، که نمایانگر وحدت در کل است. درتعاریف دیگری که میآوریم عمدتا توجه به فشردگی زمان و مکان شده است. عده یی از دانشمندان، جهانی شدن را به حیث فرآیند فشردگی زمان و مکان Time-Space Compression تلقی کرده اند . از آنجمله دیوید هاروی با وصف نظر بدبینانه به این باور است که «جهانی شدن به مرحلهء شدید از فشردگی زمان و مکان منجر شده که دارای تأثیر گیچ کنند و مخرب بر رویه های سیاسی، اقتصادی و توازن قدرت طبقات و نیز زندگی فرهنگی و اجتماعی است.»(15) چی چیزی بر تسریع این فشردگی زمان و مکان افزود؟ بدون تردید فنآوری های فوق العاده. پیشرفت تکنولوژی به ویژه انفرماتیک تا آنجاست که حتا صحرانشین ها نیز در دایرهء آن فرو افتادند و موج سیال پیشرفت آنها را به داخل خود میکشاند. حال اگر کسی در خانهء خود از طریق انترنت به سایر نقاط جهان، ظرف چند لحظه، وصل میشود؛ و یا فلمی یا تصویری و یا پیامی نوشتاری را در همان لحظه به دسترس طرف مقابل قرار میدهد؛ و یا به کمک ویدئوکانفرانس و یا «وب کام» تماس تصویری برقرار می نماید. اینها نه تنها تسهیلات تکنولوژیک اند که از طریق شبکهء جهانی پدید آمده است، بلکه بخشی از روند جهانی شدن نیز می باشد. در خاتمهء تعریف فشردگی زمان و مکان جا دارد به بحث های جالبی اشاره نمود که بر پایه یی فرضیه تبدیل انسان به انرژی و انتقال آن در ظرف چند لحظه در جای دیگر استوار است ـ البته این، از نوع فرضیه هاییست که بیشتر به فانتزی های ویلز شباهت دارد تا واقعیت. تردیدی وجود ندارد که از نظر تئوریکی میتوان و بدون اشکال فرضیه یی به وجود آورد اما پیچیدگی موجود انسان و همچنان مشکلات فناوری هنوز به حیث واقعیت، سد راه اند. در بحث دیگر سعی خواهد شد تا به موضوع اطلاعات و ارتباطات یا عصر اطلاعات مشخصا پرداخته شود.
اما به هر حال، سوا از داستان بالا، اکنون بحثی به نام «واقعیت مجازی» در حوزه علم وجود دارد، که با استفاده از تکنیک های به گونه ای مجازی میتوان پندار های را که در مخیلهء انسان خطور میکنند، به سوی واقعیت برد. یکی از این واقعیت های مجازی ، عبارت از استفاده از تکنولوژی بسیار پیشرفته الکترونیکی کامپیوتری برای اردوی امریکا می باشد که جانشین انسان ـ سرباز خواهد شد.
مارک ویلیامز مینویسد: «تشدید روابط اجتماعی در سرتاسر جهان، مکانهای دور از هم را چنان به هم مرتبط می سازد که اتفاقات یک محل، زاییده یی حوادثی میگردد که کیلومتر ها دورتر به وقوع می پیوندد و برعکس.» (16) این همان چیزیست که آلوین تافلر آنرا «دهکدهء جهانی» نامید، یعنی هرچیزی که در یک بخش دهکده جهانی رخ میدهد، بیدرنگ خبر آن در سراسر جهان پراگنده می شود. ما یک مثال ساده می آوریم: اگر کشفی یا انفجاری صورت گیرد و یا یک ریکارد سپورتی در یک نقطهء جهان شکستانده شود، همه جهانیان در مدت کوتاه از اتفاق آن باخبر میشوند. و بیشتر از آن را در جنگ عراق شاهد بودیم که امریکایی ها برای اولین بار پخش صحنه های نبرد را به طور زنده، از طریق کانال های تلویزیونی به خورد تماشاگران دادند.
گیدنز در مقابل فشردگی زمان و مکان، از جدایی آنها سخن میراند ؟ اما آیا بشر از این فشردگی زمان و مکان جدا شده میتواند؟ فشردگی زمان و مکان یک فرآیند است؛ یک مرحلهء از تکامل جامعهء بشری است. این فرآیند به معنای اینست که دیگرفاصله بین زمانی بین ما و آنها وجود ندارد و زمان موضوعیت خود را از دست داده است.
نتیجه اینکه تعاریف بالا این پیام جامع را دارند که فرآیند جهانی شدن، صرف به مسایل اقتصادی خلاصه نمیشود، بلکه با درنوردیدن حد و مرز اقتصادی، داخل فضای سیاسی، اجتماعی و بیشتر از همه فرهنگی ملت ها، اقوام و هویت ها شده و آن را تحت تأثیر خود قرار میدهد.
اما حوزه اقتصادی بازهم مهم باقی می ماند زیرا زندگی مدرن بشری با زنجیرهء پیچیده ای از «تولید» و «مبادله» در پیوند است و درست همین پدیده است که جهانگیر شده و سرنوشت جوامع را به یکدیگر نه تنها پیوند داده بلکه استقلال ملت ها را نیز محدود ساخته است ـ حتا بحث بر این است که آیا دولت ـ ملت ها در عصر جهانی شدن همان اعتبار مفهومی و حقوقی خود را حفظ کرده است، که پیشتر وجود داشت یا در حال دگرگونی است.
درین مورد صرف یک توضیح مختصر میتواند روشن کننده ادعای بالا باشد. امروز پدیده ها و موضوعاتی نظیر اطلاعات، آلودگی محیط زیست، مهاجرت، تسلیحات، مبارزه با امراض واگیر، اندیشه ها و عقاید و حتا جنایات از جمله تجارت مواد مخدره، به شکل سیال و در ورای مرز های ملی در جریان است و یا انفراسترکتور ارتباطات و تعاملات جهانی از خطوط هوایی گرفته تا انترنت، که موجب پیوند میان مردم و سازمانها در نقاط مختلف جهان شده، خارج از محدودهء دولت ها قرار دارند. پرداختن به هریک از آن حوزه ها، ضرورت به تصمیم گیری های بین المللی دارد، که یک دولت ملی را در اقدام انفرادی به بن بست مواجه می سازد. بنابرین عوامل عدیده اند که باعث محدودیت قدرت دولت ها و حاکمیت های ملی می شوند.
اما بازهم از این زاویه، جهانی شدن را میتوان افزایش ارتباطات متقابل و تعاملات جهانی تعریف کرد. بدین گونه می توان گفت که جهانی شدن سبب سوق دولتها و جوامع مختلف به سمت ایجاد نظام نوین جهانی خواهد شد. یک نمونهء مثال در عرصهء اقتصادی همین ایجاد سازمان جهانی تجارت یا WTO است. پس از پایان جنگ سرد همهء دولتهای جهان جزئی از «نظام تجارت جهانی» محسوب میشوند، که به سرعت توسعه می یابد. به اساس این نظام حوزه های محلی به حوزه های جهانی مدغم میشوند و تمایز بین جنبه های داخلی و خارجی کاهش می یابد. به گونهء مثال انفجار بم یا عمل تروریستی در استانبول باعث بی ثباتی در بازار بورس جهانی شد و یا هم افزایش و یا کاهش نرخ بهره در فوند ملی یا بانک مرکزی امریکا، باعث نوسانات در بازار های مالی جهان میگردد.
بدینگونه میتوان گفت که تسریع و گستردگی الگو های تعاملات متقابل اجتماعی که پیشتر از آن یاد شد، موجب به هم پیوستگی شبکه های روابط فی مابین دولتها، نهاد های بین المللی، جوامع، سازمانهای غیر دولتی و شرکت های فراملتی گردیده که آنها را در یک نظم جهانی مدغم می سازد به نحوی که محدودیت ها و موانعی نیز برای فعالیت های مستقل شان ایجاد میکند.
با وصف آنچی گفته آمدیم، جهانی شدن محدود به یک گسترهء ویژه نیست، بلکه ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، محیط زیستی، فناوری وغیره و غیره را احتوا میکند.
ادامه دارد
جهانی شدن، روابط بین الملل و آینده افغانستان
بخش اول و دوم
نوشته: فیاض نجیمی بهرمان
آغاز هزاره سوم میلادی، سرآغاز دگرگونی در تصور ها و اندیشه های انسانها از جهانی، که دو جنگ هولناک و نیز «جنگ سرد» را پشت سر خویش گذاشت و سرآغاز فصل جدیدی از تاریخ را رقم زد، پنداشته می شود.
عده یی پیش زمینه های این دگرگونی ها را از زمان غلبهء دموکراسی، به کمک ستالین، بر فاشیسم و نازیسم هیتلری می دانند؛ و عده یی هم در پیروزی غرب در «جنگ سرد» و فروپاشی کمونیسم شوروی، که منجر به «پایان ایدئولوژی» و یا به گفته فوکویاما «پایان تاریخ» (1) شد.
اما سقوط امپراتوری شوروی، که کارشناسان آنرا به «زمین لرزه» تشبیه کرده بودند، چند پدیدهء مهم را در سطح جهان زایید: یکی خلاء ایدئولوژیکی پسا شوروی، که سبب گرایش بیشتر کشور ها و مردمان ـ به ویژه نو به استقلال رسیده ـ پس از دههء 90 به ملی گرایی گردید. اگر ما این گرایش را نوعی تلاش برای هویت یابی و خودآگاهی ملی بنامیم، در پس آن عقبگردی را میتوان دید که پارادایم تاریخی آن، به رویداد های میان دو جنگ جهانی بر میگردد ـ یعنی گرایش به ناسیونالیزم.
ساموئیل هانتینگتون، ازاین رویدادها و گرایش ها، نتیجه گیری ای را بدست داد که منجر به تقسیم بندی هشت تمدن جهانی بر پایه ای وابستگی های مذهبی گردید. (2) بر اساس تز هانتینگتون تنش ها و رویارویی های آیندهء جهان ناشی از گوناگونی تمدن ها خواهد بود که ریشه در مذاهب دارند.
دودیگر تعدیل جهان دو قطبی به چند قطبی و حتا یک قطبی. نظم «جدید میترنیخی» که در نتیجهء موجودیت دو نظام باهم متوازن ولی متعارض بلوک شرق و غرب برقرار گردیده بود، پس از پایان ابرقدرت شوروی منجر به ایجاد کشمکش های سیاسی و نظامی به منظور گسترش حوزه های نفوذی میان بازیگران قدیم و جدید در عرصهء بین المللی گردید.
و سه دیگر ، زمینهء رهایی مهار گسیختهء کاپیتال و رشد و تسریع پدیدهء گلوبالیسم یا جهانی شدن. با فروپاشی شوروی، کاپیتال بر حوزه هایی که قبل امکان گسترش آن ناممکن پنداشته می شد، گسترش یافت و تمام کشورهایی را که در حوزهء نفوذ اقتصاد دولتی و «سوسیالیسم واقعا موجود» قرار داشتند، درنوردید. بدینگونه کاپیتال جهانگیر شد که بیشتر بر روند های صلح آمیز اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تکیه دارد.
موج جهانی شدن اگر از یکسو دارای جنبه های مثبت است، از سوی دیگر جهت منفی خود را نیز به سرعت در عرصه های سیاسی، اجتماعی، حقوقی وغیره متبارز ساخت. جهانی شدن، کاپیتالیسم را در جهان تا انجایی گسترش داده است که فراتر رفتن آن حداقل اکنون موجود نیست . و «آنتونیو نگری» ایتالیایی آنرا پایان عصر امپریالیسم و سرآغاز فصل جدیدی به نام «امپایر» خواند. عصر امپایر یا امپریال دارای یک هدف یعنی تفوق بر جهان از طریق شرکت های فراملتی است. نماد های این عصر یکی افزایش نقش غیر قابل کنترول شرکت های فراملتی و نهاد های مالی بین المللی؛ دیگر گرایش به سوی تضعیف و پایان دولت ـ ملتها و بالاخره گسترش جامعهء جهانی تا آن حدی، که شهروندان آن از حیطهء کشور های شان فراتر رفته و در فضای مجازی و نامشخص به شهروندان جهانی مبدل شوند، می باشد. این فرآیند جهان را «یکپارچه» می سازد و «دهکدهء جهانی» را پدید می آورد. برای مبانی اندیشه ای این فرآیند رویکرد های ایدئولوژیکی هم نئولیبرالیستی و هم نئوکانسرواتیستی زاده شدند، که عصر امپریال برپایه و سنگبنای آن عمل خواهد کرد.
بدینگونه ما وارد عصر پیچیده یی شده ایم که هنوز نمی دانیم آیا مایه یی پیشرفت خواهد شد یا مانع آن!؟
به هرحال ما میخواهیم با این مؤلفه ها تماس بگیریم و در همپیوندی با آن مسایل بین المللی و کشوری مانرا بررسی کنیم. گرانیکای این مباحث، ایالات متحده امریکا به حیث یگانه ابر قدرت خواهد بود، که اندیشه ها و تحولات جهانی نیز برمدار خواستها و انکشاف های درونی آن کشور در حرکت اند. همچنان در تمام بحث ها کوشش خواهد شد تا از روش حرکت انتزاع به سوی مشخص و یا مجرد استفاده شود. همچنین تلاش تلاش شده تا از روش ژنتیک ـ تاریخیhistorisch – genetesche Method بهره گرفته شود، که سیر رویداد ها را از زایش تا بلوغ بررسی می کند.
گلوبالیسم یا جهانی شدن
ـ1ـ
معنای لغوی
گلوبالیسم یا جهانی شدن واژه ایست که امروزه در همه جا بر سرزبانهاست. به همان اندازه که ایدئولوژی «مارکسیستی» بحث و جدل های داغی را میان اندیشمندان و اندیشه وران مختلف سبب شد، پدیدهء جهانی شدن نیز از اواخر قرن بیستم، زمینه ساز تعارض و تعاطی میان افکار جانبداران و مخالفان این پدیده و یا فرآیند گردید که با گرمی در شروع قرن 21 پی گرفته می شود.
در برگردانی و انتخاب کلمهء جهانی شدن در زبان فارسی تا اندازه ای ابهام وجود دارد. سوال اینست که آیا این واژه صرف ترجمه فرانسوی Modialisation است یا چیزی بیشتر. زیرا اگر جهانی شدن برابر با Globalization انگلیسی گذاشته شود، با توجه به ریشهء لاتین کلمه Globe که در فارسی دری کره معنا میدهد و جهان که همسنخUniverse است، پس کلمهء Globalization در چنین وریانت باید برابر کروی شدن یا سیاره شدن باشد، نه جهانی شدن. اما Globalization باید از ریشهء دیگر یعنی Global گرفته شده باشد که معنای جهانگیر و همه گیر را میدهد و آقای داریوش آشوری آنرا برابر با جهانگیر گرائی و جهانگیر کردن گذاشته است (3). چنانچه Globalisirung آلمانی نیز همین مفهوم را تداعی میکند.
قابل یادآوری است که برای جلوگیری از مغشوشیت، ما به ناچار واژهء «جهانی شدن» را همینطور که گذاشته شده و اکنون یک تصوری از آن ساخته شده، قبول میکنیم؛ اما در آینده ترجیح میدهیم تا هردو کلمهء گلوبالیسم و یا جهانی شدن را بکار بریم ، که مفهوم را دقیقتر بیان میدارد و از ایجاد سردرگمی برای خواننده میکاهد. به هرحال هردو، هم گلوبالیسم و هم جهانی شدن، واژگانی اند که اکنون در زبان ما آرام آرام جا افتاده اند واثرات آن به حیث یک فرآیند، ازمدتهاست که به صورت یک واقعیت اجتناب ناپذیر درزندگی ما قابل لمس گردیده و گریز از پیامد های آن ناممکن است. بنابرین بکارگیری آن ها به معنای پرداختن به فراگردی است که هم در عرصهء اقتصادی یا سیاسی، هم فرهنگی و به طور کل تمام زندگی روی میدهد.
ازینرو شناخت تاریخی، ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن به ویژه برای کشور جامعهء ما خیلی ضروری و دارای اهمیت حیاتی است.
ـ2ـ
تاریخچه
حداقل دوتا نظر عمده در بارهء تاریخ جهانی شدن (گلوبالیسم) وجود دارد. عده ای را عقیده براینست که این پدیده دارای قدمت تاریخی چند صد ساله می باشد و دیگران آنرا نو می شمارند. ما میکوشیم تا بالای هردو نظر به شکل کوتاه مکث نماییم.
الف ـ نظریه اول یا قدمت تاریخی جهانی شدن
جانبداران نظریهء قدمت تاریخی به این باور اند که پروژهء جهانی شدن (گلوبالیسم) از حدود 400 سال قبل آغاز گردید. این پدیده با جریان مدرنیسم همریخت شده زیرا از جملهء شاخصه های مدرنیته یکی هم همگانیت و جهانیگیری Universalism آن می باشد، که یک فرآیند برگشت ناپذیر است. مدرنیسم پدیده و جریانی بود که در غرب آغاز شد؛ جهان را درنوردید؛ به مانند یک انقلاب همه چیز را زیر و زبر کرد و همگانی شد.
مالکوم واترز یکی از نظریه پردازان گفتمان جهانی شدن (گلوبالیسم) می گوید که: «برخی ابعاد جهانی شدن (گلوبالیسم) همیشه به وقوع پیوسته است. اما تا نیمهء هزارهء دوم توسعهء این ابعاد پیوسته منظم نبوده است. گلوبالیسم بطور نامنظم از طریق توسعه امپراتوری های مختلف قدیمی، غارت، تاراج و تجارت دریایی و نیز گسترش آرمان های مذهبی تحول یافته است و نیز باید اشاره کرد که توسعهء خطی جهانی شدن (گلوبالیسم) ، که ما امروز شاهد آن هستیم در قرن 15 و 16 یعنی آغاز «عصر جدید» شروع شده است.» (4)
به اساس طرفداران این نظریه، تکنولوژی و فنونی که ما امروز شاهد آن هستیم، از لحاظ فلسفی نتیجه افکار «دکارت» و «بیکن»، و از لحاظ علمی حاصل افکار «گالیله»، «کپلر» ... هستند؛ در حوزه زیست شناسی «هرمن»، فیزیک «نیوتن»، در رشته روانشناسی «فروید» تحولات و تاثیرات بزرگی بر تغییرات جهانی ایجاد کده اند. همهء اینها دستآورد های داشته اند که جهانشمول شده اند. (5)
در گسترهء جامعه شناسی، گفته می شود که گلوبالیسم حاصل رشد اجتماعی می باشد. به ویژه این بحث در میان مخالفین جهانی شدن (گلوبالیسم) خیلی جدی قابل پرداخت بوده و استدلال می نمایند که یکی از اندیشه وران سوسیالیسم تخیلی «سن سیمون» دریافت که صنعتی شدن عامل پیشبرد رفتار های مشابه در درون فرهنگ های متنوع اروپایی بوده است. به نظر سن سیمون تسریع یک چنین فرآیند مستلزم نوعی انترناسیونالیسم آرمانی است، که شامل حکومت پان اروپایی و یک فلسفهء جهانی مبتنی بر انسانیت خواهد شد. (6)
عقاید سن سیمون توسط آگوست کنت و کارل مارکس تفسیر های متفاوت یافت. مارکس در اثرش «نقد اقتصاد سیاسی»، جهانی شدن سرمایه در اینده را پیشگویی میکند: « جهانی شدن (گلوبالیسم) ، قدرت طبقهء سرمایه دار را به شدت افزایش میدهد و بازار های جدیدی را برای آنها فراهم می آورد. در واقع کشف قارهء امریکا و گسترش راه های دریایی به سوی آسیا، موجب ایجاد یک بازار جهانی برای سرمایه شد.» (7)
مارکس همچنان به وابستگی متقابل ملت ها اشاره می کند و پایان حیات دولت ـ ملت را از راه دسترسی پرولتاریا به قدرت و نابودی تمام نهاد های سرمایه داری پیش می کشد، که متناسب به آن استثمار فرد از فرد، یک ملت توسط ملت دیگر پایان خواهد یافت.
ماکس وبر عقلانیت را به عنوان «حلال جهانی شدن» می دانست. او معتقد بود که «عقلانیت از پروتستانتیسم آغاز شد و به تمام فرهنگ های اروپایی سرایت کرد و توانست تمام متفکرین نوگرا را در این چارچوب فکری محدود کند.»
امیل دورکهایم با استفاده از میراث اتدیشمندان بالا، دست به ایجاد نظریهء «تمایز فرهنگ» زد. او استدلال میکرد که تا حدی که جوامع از لحاظ ساختاری از یکدیگر متمایز می شوند، تعهد نسبت به نهاد های نظیر دولت باید تضعیف گردد؛ زیرا دولتها در قلمرو خود بسیار تنگ نظر و متعصب هستند. آگاهی جمعی به منظور دربرگرفتن تنوع داخلی جوامع باید بشدت تضعیف شود و به صورت انتزاعی در بیاید. از تمام این موارد موارد چنین بر می آید که صنعتی شدن موجب تضعیف تعهدات جمعی میشود و راه را برای کاهش اهمیت مرز ها در بین جوامع باز میکند.
با این خلاصه باید گفت که طرفداران نظریه قدامت هنوز با حرارت زیاد میگویند که پدیدهء جهانی شدن (گلوبالیسم) ، که ما امروز شاهد آن هستیم، مرحله یا جریانی است که از قدیم شروع شده و اکنون شکلی جدیدی به خود گرفته و علت این شکل گیری نوین یا به عبارهء دگر موتور محرکهء این تغییرات، در انکشاف فن آوری و ارتباطات نهفته است.
ب ـ نظریه دوم یا طرفداران نظریه جهانی شدن به حیث جریان جدید
جانبداران نظریه دوم به این باور اند که ارچند جهانی شدن (گلوبالیسم) ریشه در مدرنیسم دارد، آنچی که یورگن هابرماس آنرا «پروژه مدرنیته» می نامد، ولی فی نفسه یک جریان جدید است و دارای ریشه های تاریخی نیست. بنابرین مختصات آن هنوز در حال ارزیابی بوده و تعریف جامع و قانع از آن بدست نیامده است.
اینها به این باور اند که پس از آغاز فرآیند مدرنیته و به ویژه از قرن 16 به بعد، انقلابات متعددی در جهان به وقوع پیوسته که همه در دگرگون سازی و جدید سازی سیمای جهان نقش بارز داشته اند، و جریان جهانی شدن (گلوبالیسم) نیز از این دست است. این فراگرد یا این پدیده تاثیر فراوانی بر زندگی شخصی، اجتماعی، علمی، ملیتی ... انسانها داشته و با دقت باید مورد بررسی قرار گیرد.
آنتونی گیدنز، جامعه شناس پرآوازهء انگلیسی بر دو رویداد معاصر که تاثیری مستقیم بر جهانی شدن (گلوبالیسم) داشته است اشاره می کند. یکی اینکه جهانی شدن (گلوبالیسم) قبل از همه، از نتیجهء تحولاتی که در دههء 1960در نظام ارتباطی به وقع پیوست متاثر گردید ـ در این راستا می شود از موجودیت بیش از 200 ماهواره بر فراز زمین، که اطلاعات متنابهی را اخذ و پخش می نمایند، یاد نمود.
رویداد دوم ناشی از سقوط کمونیسم اتحاد شوروی می شود. گیدنز این امر را تصادفی نمی داند. به نظر او «تا حوالی سالهای اول دههء 70، اتحادشوروی و کشور های اروپای شرقی از نظر رشد اقتصادی با غرب قابل قیاس بودند. اما بعدتر این کشور ها احساس کردند که به سرعت عقب افتاده می روند. سیستم شوروی با تاکید بر ادارهء دولتی، شرکت ها و صنایع سنگین نمی توانست با اقتصاد الکترونیک جهانی رقابت کند. کنترول فرهنگی و ایدئولوژیک و آنچی که اقتدار سیاسی کمونیستی برآن استوار بود، نمی توانست در قلمرو رسانه های جهانی وظیفه انجام دهد.
رژیم های شوروی و اروپای شرقی قادر نبودند، از پخش برنامه های رادیویی و تلویزیونی غربی جلوگیری کند. تلویزیون نقش مهم و مستقیمی در انقلابات 1989، که به درستی «انقلابات تلویزیونی» نامیده شده اند، بازی کرد. اعتراضات خیابانی که در یک کشور اتفاق می افتاد، در دیگر کشور ها به سرعت قابل دیدن بود. شماری زیادی از بینندگان و شنوندگان، پس از تماشای اعتراضات، خود به موج معترضین می پیوستند. (8)
بدینگونه به نظر گیدنز دو رویداد مذکورـ انقلاب اطلاعاتی ـ که طرفداران قدمت جهانی شدن نیز بدان اعتراف دارند از یکسو و فروپاشی شوروی از سوی دیگر سبب تسریع فراگرد جهانی شدن (گلوبالیسم) شد، که تغییرات بنیادین سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را در اخیر 1980 و 1990 به بار آورد.
اندیشه پرداز دیگر جهانی شدن رونالد رابرتسون است که مدت زیادی در عرصه جهانی شدن قلم فرسایی میکند. (9) او با برخورد تاریخگرایانه به فرآیند جهانی شدن، آنرا اقتصادی میداند. و بیشتر از روش های گیدنزی به حیث اندیشمند پیشکسوت جهانی شدن، مایه میگیرد.
ادامه دارد