زندگی

 در  حاشیه مباحثه پیرامون

 نژاد گرایی و قوم گرایی در افغانستان

 به سیاق آقای اخگر که مقاله شان تحت دو عنوان جداگانه با محتوای کمی متفاوت از هم  در سایت آسمایی و جریده وطندار به نشر رسید.

 نویسنده: فقیر احمد از کانادا

 لازم می دانم اندکی درباره خودم بگویم تا خوانندگان متحیر نشوند.  این ازین سبب هم هست که من شهرتی در مطبوعات ندارم و فقط مدت کوتاهی بعد از پیروزی مجاهدین بر حکومت داکتر نجیب اینجا و آنجا چیزهایی نوشتم و اتفاقا در مورد همین مساله قوم وملت. من بر خلاف آقای اخگر که گویا نه کمونیست بوده اند و نه جهادی، از گمراهانی بودم که از گوشه انزوای خود در وقت تحول خونین هشت ثور به گرداب هولناک به اصطلاح سیاست کشانده شدم. یا دقیق تر- من قبل از آن در آن گیرو دار خود را افگنده بودم.  امیدوارم حکایت من تا حدی به فهم درست تر این مسایل کمک کند.  اواخر حکومت داکتر نجیب بود. همه کسانی هم که تا آنوقت به نحوی از انحا مانند من و آقای اخگر نه اینطرفی بودند و نه آنطرفی، نزدیکی طوفان را احساس می کردند و در جستجوی پناهگاه امن تری بودند.  شعار آنانیکه علیه داکتر نجیب از درون دستگاه خودش بر آشوبیدند، سرنگون سازی دو صد و پنجاه سال حاکمیت قبیله ای بود.  تصمیم بزرگ و دوران ساز در این راستا پیمان جبل السراج بود، میان شورای نظار، جنبش نو تشکیل جنرال دوستم و حزب وحدت اسلامی. از لحاظ خارجی هم این سیاست همسو با استراتیژی روس های شکست خورده بود که می خواستند تا زمانی خودشان قامت راست کنند در تمام مناطق تحت نفوذ سابق شان تصادمات قومی درگیر باشد و پاکستان هم که در هراس بود مبادا برنامه ملل متحد موفق شود و افغانستان به سوی صلح و سازندگی برود، ازین جریان بسیار ناراضی نبود. علی الخصوص که همه ابزار لازم را در طول دوران مقاومت ضد شوروی برای نفوذ در افغانستان آماده ساخته بودند.  دنیای غرب هم بعد از سقوط بلوک شوروی استراتیژی جدید کناره روی خود را تدوین نکرده بودند.  در پیمان جبل السراج که مقدمات آن قبلا با وساطت برخی نخبگان کمونیست تهیه شده بود، مقام رهبری به شورای نظار، معاونیت به حزب وحدت و امور دفاعی برای جنبش در نظر گرفته شده بود.  البته چنانچه شاهدیم این پیمان دوام نیافت و رهبری شورای نظار راه را برای برنامه پاکستان باز کرد.  و بعد حکومت های دو ماهه و چهار ماهه و الی اخیر. وقتیکه مناسبات میان موتلفین رو به خرابی می رفت، ما که دایه مهربان تر از مادر شده بودیم، میان این سه جناح به تک و پو افتادیم.  در جریان این تب و تلاش ها متوجه شدیم که جمعیتی ها به ما جنبشی ها فقط به عنوان  ابزار مقابله با حکمت یار می نگرند . آنهم در حالتیکه نفرت شان از ما به پیمانه بدبینی و رقابت شان با حکمت یار است.  یعنی آنها حاضرند در بدل یک معامله آب و ناندار یکجا با حکمتیار ما را قصابی کنند.  ما میانجی ها بعد از دریافت این واقعیت ناگوار به حزب وحدت امید بستیم.  در جریان مذاکرات و بروبیاها اینبار که هوشیار تر شدیم کوشیدیم با حزب وحدت خام بازی نکنیم و می کوشیدیم نیات واقعی آنها را در یابیم.  در این بحبوحه سندی بدست آوردیم که ما را ملیشه های منفور، وابسته و اجنت روس ها و ازبکستان می دانند و مسایل مذهبی برایشان بسیار ارزشمندتر از مسایل قومی است. بهر حال همقطاران جهادی شان برایشان محرم تر است و از همان روزهای اول با حزب اسلامی کنار آمده اند و می خواهند با تشدید تضاد حزب و جمعیت راه را برای انتقال حکومت به خود مساعد سازند. آنها می خواستند در کابل متمرکز تر شوند، از طریق وردک به هزاره جات پیوند بیابند و بعد از تضعیف همه، خود بر اریکه قدرت تکیه زنند.  البته جمهوری اسلامی هم با تمام امکانات از آنان پشتیبانی خواهد کرد و در نهایت شراکت حکمت یار بهتر از پیمان شکنانی چون جمعیتی ها است. این تاکتیک ها پاکستان را نیز راضی خواهد کرد.  بعد همه دیدند آنچه واقع شد یا اگر ندیدند، شنیدند.  البته ادامه این اتحاد ها و افتراق هابه اینجا خاتمه نیافت.  حزب وحدت در میان خود بهم افتاد، شورای نظار آرام نگرفت تا اسماعیل خان بدام طالبان افتاد و دو رکن از اراکین سه گانه جنبش با طالبان متحد شدند تا دوستم را سرنگون کنند و این سیر قهقرایی تا 11 سپتامبر و کنفرانس بن ادامه یافت. حالا دریافتید که من به دو منظور این داستان را روایت کردم برای بیان تجربه خودم و برای اینکه آقای اخگر بدور دست ها نروند و از سر مراحل جهش نکنند.  ما درین بیست سال روزگاری را گذشتاندیم که ضرورت به یادآوری نادرخان و عبدالرحمن خان نیست. اما قرار معلوم آقای اخگر عجله داشته اند که به این بهانه حرف های خود را بگویند.  مقالات  سپنتا را نادیده گرفته اند که هیچ، در عنوان مقاله وطندار نیز  عبارت " آشتی ملی" را به وحدت ملی تبدیل کرده اند، اینهم امانت داری در نقل قول. و ایشان نه از نا آگاهی این مقاله را نوشته نه همینطور نشان دادن راه حل،  زیرا آنها اشاره می کنند  که ریشه در سیستم قبایلی است که عبد الرحمن خان و نادر خان ایجاد کرده اند. مگر اینرا نمی گویند که چرا بعد از آنکه آن ریشه را ما کندیم دوباره در حال زنده شدن، روییدن و احیا شدن است.   من بیشتر از ده بار مقاله داکتر اسپنتا را خواندم اما در آن یکجانبگی را که آقای اخگر گفته اند ندیدم،  و نظر داکتر سپنتا در مورد نقش کمونیست ها و مجاهدین درین مورد انکار از عوامل دیگر نیست اما چرا خود آقای اخگر که مدعی اند که اعضای خانواده سلطنتی " ارگ سلطنتی را رهنمای معاملات درست کنند و آنچه را در طول حکومت خانوادگی تاراج و انبار کرده بودند به لیلام بگذارند" فراموش کرده اند که اگر در ارگ سلطنتی انباری وجود داشت در زمان آنانیکه از قلم آقای اخگر افتاده اند، بتاراج رفته بودند.  اینجا دیگر آقای اخگر خود را لو داده اند و دشنام های را که بیجا نثار داکتر سپنتا و جریده وطندار ساخته اند، بخودشان بازگشته است.  آخر مرد حسابی چرا اینقدر از نزدیکی آقای محقق و آقای سیاف و البته مطابق تصور خودتان آقای کرزی خشم گین شده اید؟ بخاطر اینکه آنها ضد ربانی و قانونی متحد شده اند؟  وقتیکه شما می گویید کنفرانس بن آقای کرزی را بنا بر فشار پاکستان روی کار آورد، چقدر واقعبینی نشان می دهید؟  گرداننده کنفرانس بن کولین پاول بود یا نواز شریف؟ و باز این ولی نعمتان شما بودند که همه متحدان خود را فراموش کردند و جبهه متحد را به گروه خود بلکه کوچگی های خود اختصاص داند.  حالا چی فرق می کند یکبار هم مردم به تجربه خود عمل کنند و به آنها اعتماد نکنند؟ شما از کشتار و غارت و زمین سوزی طالبان یاد می کنید.  اما گویا فراموش کرده اید که مسئولیت آن غلبه و پیش رفت طالبان نیز محصول نیرنگ بازی ها، سیاست بازی ها، پیمان شکنی ها و آشوب طلبی هایی بود که پیمان جبل السراج ببار آورده بود؟  و بعد که شما از رهنمای معاملات ارگ سلطنتی با اینهمه عقده یاد می کنید، آیا گشت و گذاری در کابل کرده اید؟ آیا از تاراج های ده سال گروهی را که شما نخواسته اید یاد کنید از موزیم و بانک گرفته تا خانه و زمین مردم خبر دارید؟ و آیا همین حالا چپاول جریان ندارد که شما اینقدر جرئت دارید بنویسید که " شهروند زلمی خان خلیل زاد است که گاهی به جای رییس جمهور شما دستور میداد و تصمیم می گرفت و برنامه می داد و رییس هم سخنگوی او می شد"    شما که گاهی  از آزادی بیان و عقیده سخن می گویید یکبار اشارتا از ین گروه جامع الکمالات یاد نمی کنید و  چرا اینقدر با عقده و خشونت در برابر یک مقاله کاملا علمی و مستدل  و وحدت خواهانه که البته عاری از هتاکی ها و بی عفتی قلم شما است، سخن می گویید.  البته تقاضای من از شما بیهوده است زیرا خود گفته اید " هرکس سخن همانجایی را می گوید که از آنجا نان می خورد" و قرار معلوماتی که من بدست آوردم    خشم شما علیه داکتر سپنتا از جای دیگر شروع شد. آنجا که داکتر سپنتا اشتباها خلاف پرنسیب خود از گروهی نام برد، و هم چنین قرار گزارش آگاهان این مبارزه ای هم هست که بر سر بیرون رفتن چوکی  فلان وزارت مشخص منسوب به گروهی که اینبار  لازم دیده اند  تا رهبری این کارزار تبلیغاتی را به شما بدهند.

 راستی دل شما به هویت هم سوخته است.  نمی دانم هویت خود شما چیست؟  از لحاظ سیاسی که ماشاء الله نه چپی هستید نه راستی، نه تفنگدار، نه صادر شده. و مانند تماشا بینانی که عقل چهل وزیر را دارند قضاوت می کنید.  راستی هم این چور و چپاول، این آدم کشی، این ثروت اندوزی در بدل خون عزیزان ما این مبارزه بخاطر فقط هویت است. ما را بگو که فکر می کردیم هویت فرهنگ است،  نهادهای مدنی است، افتخارات است.   و مثالیکه زده اید که استعمال پوهنتون به جای دانشگاه، و اصرار متعصبین در برابر اصطلاحات به اصطلاح ایرانی.  من دو سال قبل در کابل بودم همه نگران ها، تکسی ران ها و مردم کوچه و بازار می گفتند ایستگاه موترهای پوهنتون و از این کلمه احساس بی هویتی نمی کردند.  این نگرانی مردم نیست واقعا و واقعا نگرانی گماشتگان بیگانه است که از هر بهانه ای برای پیشبرد اهداف خود استفاده می کنند.