زندگی

درآمدی بر تاريخ تجدد در افغانستان (1919-1869م)

 

محمد نصير مهرين


مقدمه

نايل شدن به آگاهي شايسته درباره فرايند تجدّد درافغانستان، و دريافت راه هاي چگونگي سيرِ همراه با افت و خيز هميشگي آن، مستلزم بهره مندي از اسناد و مدارک بسيار است. با تأسف بسيار، امّا، از داشتن چنان مدارک لازم و کافي، که در توجيه و تبيين خاستگاه تجدد در جامعه افغانستان کارساز باشد، تا هنگام تهيه اين نبشته محروم هستيم. تا هنوز مايه بيشترينه اسناد و مدارک ميسّر و مرجع به منظور آشنايي با تحولات و پديد آيي اصلاحات تابعه آن کتاب هايي است در زمينه تاريخ سياسي و تا حدودي در زمينه ادبيات افغانستان. در آغاز بايد گفت که تجدد را در اين نوشتار به مفهوم «امروزين شدن» (که در افغانستان بيشتر به مفهوم «عصري شدن» ياد مي شود) به کار برده ايم. هرگاه کار برد اين مفهوم در بستر زمانِ مشخص طرف توجه قرار نگيرد، انطباق آن ابهام آميز خواهد بود. مثلاً، اگر چاپ نشريه يي را ملاک سنجش فرايند تجدد قرار دهيم، انتشار نخستين نشريه به نام شمس النهار را در افغانستان، در سال 1875، مي توان گامي در راه تجدد پنداشت. اما، انتشار جريده حبيب الاسلام را در دوره امارت کوتاه حبيب الله کلکاني (درسال 1929) نمي توان يک حرکت تجدد خواهانه شمرد زيرا اين نشريه از ملزومات حرکت به عقب و ارتجاع بود.1 در دوره هايي که نيازهاي اجتماعي، اقتصادي، و فرهنگي ابزار، وسايل، و نهادهاي جديدي را با مضمون و محتواي جديد مطالبه داشته است، معيار سنجش نيز سطح رشدِ فکري و نهادينه شدن تفکر درآن دوره است. با اين درک، کاربرد اصطلاح تجدد طلبي در افغانستان در زمينه هاي ديگري چون سعي براي ترويج صنعت، تأکيد بر اصل مردم سالاري و دموکراسي، توجه به حقوق زنان، و غيره، در مقاطع بعدي اين نوشتار در سنجش و معرفي فرايند تجدد در افغانستان مطرح مي گردد.

باوصف آن که کتاب هايي که به تاريخ سياسي افغانستان معاصر مي پردازند فقط تا حدودي زمينه هاي جامعه شناختي، عامل دين و مذهب، ويژگي هاي ساختار قبيله يي جامعه افغانستان، و تنش هاي اجتماعي و سياسي در کشور را روشن مي سازند، بازتاب تجدد در آثار ادبي و گستره ادبيات، روزنه هاي جديدي را به روي محقق تاريخ معاصر افغانستان مي گشايد.2 هنگام تحقيق در ويژگي تجدد و مطالعه سير تحول و اصلاحات در افغانستان، به نظر مي آيد که رويش تجدد از ضروريات و لزوم ديدها و سليقه هاي پادشاهان و حکمرانان افغانستان برخاسته است،3 همان گونه که مصيبت ها و مظالم و ناهنجاري هاي نکوهيده بسيار را نيز در عملکرد قدرت مندان مي يابيم. تصميم حاکمان قدرت براي پيش راندن جامعه به سوي تجدد، و يا سعي آنها در توقف آن، نقش مهم داشته است. از اين خاستگاه، عنصر تجدد از دوره دوم امارت شيرعلي خان (1879-1867) - که سرآغاز تجدد خواهي و عصري سازي خوانده مي شود- تا زمانه ما همواره به يک منوال نمانده است. سهم عناصر و مراکز غير درباري براي دسترسي به تجدد (مانند کارکردهاي شاعران، نويسندگان، هنرمندان، و متفکران) بسيار مهم بوده است، اما ايجاد هوا و فضا براي رشد تجدد با استفاده از منابع رسمي و دست يازيدن و يا مانع شدن آن به دست دولت ها بوده است.4

درهمين راستا، موانع مشخصِ داخلي و خارجي نيز اهميت بسيار مي يابد، موانعي که روند بسطي تجدد را در افغانستان به گونه گسسته و بارها پس رونده مواجه ساخته است. اهميت اين موضوع زماني بيشتر هويدا مي شود که جامعه افغانستان را در نهايت به دور مانده از مسير تجدد، عقب افتاده و عقب نگهداشته شده مي بينيم. چند باري که گام هايي تجدد آميز برداشته شده است، بدون طي کردن سيرِِ طبيعي و هماهنگ، با افت و گسست مواجه گرديده است. اگر گلوي نخستين جلوه هاي تجددجويي و نو آوري در افغانستانِ دوره شيرعلي خان را عامل مانع شونده استعمار بريتانيا درهم فشرد، در دوره امير عبدالرحمن خان (1901-1880)،5 استبداد حاکم اجازه کوچکترين حرکت تجدد خواهانه را نمي داد، و در دوره امير حبيب الله خان (1919-1900)،6 دست مطلقيت امير و درباريان هم انديش او بود که با خشم و قهر صداي تجدد طلبي زمانه را در سال 1909 خاموش کرد. اما تلاش براي دسترسي به تجدد ادامه يافت. اين تلاش ها با کارکردهاي جمعي ديگر از نوجويان، و متبارزتر از همه محمود طرزي، فرا روييد. در دوره اصلاحاتِ امان الله خان (1929-1919)7 عامل سخت جان نظام قبيله يي با واکنش مذهبي در دشمني و ستيز خونين افتاد. سرکوب مبارزات اصلاحي که از نخستين آزمون هاي پارلماني دوره هفت و هشت شوراي ملي (درعصر سلطنت محمد ظاهر شاه (1973-1933)) به ميان آمده بود، فقط از روحيه و مکانيسم قدرت انحصاري دربار برخاسته بود. دربار سلطنتي در دهه 1960 (1340 خورشيدي)، بدون مواجه شدن با فشارهاي خارج از حوزه قدرت خود، طي برنامه هايي چند، زمينه رشد نهادهاي اقتصادي را با تحمل پاره يي از فعاليت هاي سياسي مخالفان خويش فراهم آورد. در اوايل دهه مذکور، از آن جا که دولت دودمان سلطنتي، پس از سرکوب مداوم مخالفين خود، سرانجام در موقعيت بهتر و محکم تر قرار گرفت و فرصت و امکان سمت و سو دادن جامعه را نيز داشت، کانون اصلي تعاطي نظر و مشاجره شد. درنتيجه تضادهاي دروني خانواده حاکم سلطنتي، محمد ظاهر شاه برآن شد تا صدراعظم محمد داود خان (که پسر عمو و شوهر خواهرش نيز بود) را به گونه قانوني ملزم به نشستن در خانه سازد.8 پس از يک دهه تجربه دموکراسي سازمان داده شده از جانب حلقه هاي حاکم، محمد داودخان با کودتا بار ديگر وارد صحنه شد و پايان سلطنت و آغاز جمهوريت را در افغانستان اعلام کرد (1973). حرکت داودخان در واقع تداوم همان جنگ هاي خونيني در تاريخ معاصر افغانستان بود که پسران عمو و يا برادران به جان هم مي افتادند و کارنامه سياه و تبهکارانه به جاي مي گذاشتند. در هرحال، کودتاي 1973، در مقايسه با جريان ده ساله حاکميت جناح محمد ظاهر شاه گامي قهقهرايي بود.9

موانع سر راه تجدد در افغانستان را در بستر ناسازگاري موجود در جامعه در عوامل زير برجسته تر مي يابيم: عامل استعمار و تجاوز بيگانه، جنگ هاي قدرت طلبانه، عامل شورش برخي ازمتعصبان مذهبي، عامل مطلقيت دودمان و شخص پادشاه و امير و نبود زمينه هاي موقع دهي به ساير نهادهايي که متضمن رشد و حفاظت روند تجدد در افغانستان مي توانستند باشند. با وصف موجوديت اين عوامل، در چند دهه پسين، گام هاي متنوع تجدد طلبي بيشتر به گونه آميزه يي از تجدد و سنت در افغانستان برداشته شده است. پاره يي از آنچه مي توان معضل تاريخي تجدد در افغانستان ناميد، در واقع از سرچشمه همين آميزش تجدد و سنت آب مي خورد.

پيامد اوضاع نشان دهنده آن است که نيّت برخاسته از هدف مقابله با پس ماني، عقب افتادگي اقتصادي- اجتماعي، تمايل به واکنش هاي حرکت سريع از طرف برخي از حلقه هاي سياسي با برنامه هاي آرماني، گرايش به عبور شتابزده از دوره هاي معين تاريخي براي جبران پس ماني و قراردادن کشور در سطح ممالک ديگر، و کوشش براي آوردن نوعي عدالت اجتماعي در سراسر افغانستان، بيشتر در گونه هاي تلقي از سوسياليسم شکل پذيرفت. در دهه 1340 خورشيدي، به ويژه در نهادهاي سياسي که در ميان جوانان شهرها و تا حدودي روستاها هواخواه داشتند، برنامه هاي سوسياليسم خواهي-با الگوهايي از آنچه در باره شوروي و چين تبليغ مي شد- به سرعت ايجاد شده بود. اين نهادها، همزمان با نهادهايي چند با برنامه هاي اصلاحي و در چهارچوب فعاليت پارلماني، خواهان جدّي تجدد شمرده مي شدند.

در ميان گونه هاي موجود تجدد خواهي در تاريخ معاصر افغانستان کودتاي پيامد زاي ثور (ارديبهشت) 1357(1978 ميلادي) را ادامه سنت حفظ قدرت انحصاري، در راستاي تبعيت از آرزوهاي رهبري اتحاد شوروي از ميان رفته، به شکل تسلط تک حزبي و اختناق، در سايه پندار تحقق تجدّد و پيشرفت مي توان خواند. اين کودتا که برنامه هاي کاري تغييرات عاجل را با خود داشت، به دليل عدم مقابله با چهارچوب استبداد کهن، و مضاف برآن غلبه مصالح شوروي بر مصالح ملي افغانستان، بيشتر باعث انگيزش مخالفت ها در سطح کل کشور گرديد. در بيشترين مراحلي که تاريخ افغانستان به گونه هاي مختلف شاهد حرکت مفهوم تجدد بوده است، دست نگري کشورهاي پيشرفته و بهره گيري از الگوي آن کشورها، چهره تجدد صادراتي از خارج را به خود گرفته است. بدين ترتيب، تجدد به شکل ناهماهنگ و ناموزون رشد کرده است، و فقدان برنامه هاي اصلاحي که بر اصل اتکا به خود بنا شده باشد، اين ناهماهنگي و ناموزوني را افزايش بخشيده است.

در اين نوشتارکوشش شده است تا رويش تجدد و ويژگي هاي گسست آن از عصر امير شيرعلي خان تا آغاز عصر امان الله شاه (1919-1869) به کاوش گرفته شود. تذکار اين نکته لازم مي نمايد که حال و احوال نيروهاي حاکم در افغانستان، اوضاع زمانه و عوامل کارساز و مؤثر آن، موج هاي تجدد طلبانه و واکنش هاي سرزده عليه آن، نفوذ موج هاي فرهنگي و سياسي کشورهاي ديگر، همه و همه در زمينه ادبيات معاصر افغانستان بازتابيده است. نبود بحث کافي پيرامون تجدد در ادبيات معاصر افغانستان در اين مقاله به دليل آگاهي نگارنده از سهم صاحب نظران با صلاحيت در عرصه ادبيات و فرهنگ موجه خواهد بود. از اين رو، در اين نبشته به بازتاب ادبي تجدد در افغانستان به اشاره هاي کلّي بسنده خواهد شد. يکي از مسايل بحث برانگيز در مطالعه ويژگي هاي سير اُفت و خيز تجدد در افغانستان اين نکته است که برخلاف نظريه رايج مبني براين که پيش زمينه هاي اقتصادي در زايش و رويش حرکت هاي فرهنگي و ادبي نقش قاطع دارد، تعقيب سير تجدد طلبي در افغانستان نشان داده است که تغييرات در حيات اقتصادي و سياسي از کانون هايي تأثير پذيرفته است که پيشتر از ظهور عامل تحولات اقتصادي ايجاد شده است؛ و يا مانند تأسيس جريده شمس النهار در توازي با آن پا به عرصه نهاده است. تأسيس مدرسه علوم حبيبيه درسال 1903 ميلادي و نقش معلمان هندي در کنار نقش ساير شخصيت ها مي تواند مدلل استدلال در اين زمينه باشد.

* * *


امارتِ امير شيرعلي خان

در تاريخ افغانستان معاصر زايش و رويش نخستين جلوه هاي تجدد را در دوره دوم امارت امير شيرعلي خان (1879-1867) مي توان ديد،10 و اين سخني است که اهل پژوهش در افغانستان در ابراز آن توحيد نظر دارند. با آن که ديدگاه ها در بيان و حدودِ نقش تجدد و انگيزه ها و عوامل رويش آن يگانه نيست، اما همه قلمزنان عرضه تاريخ براين نظرند که پاره يي از نوآيي ها در حيات جامعه بي تحرک، از پا افتاده، جنگ زده، و ويران افغانستان در دهه 1870 رونما شده است.

آن چه در اين دهه براي نخستين بار ظهور يافت، زمينه هاي زير را احتوا مي کرد:

در عرصه اداره امور، با حفظ قدرت امير، در ساختار نظام خودکامه شخصي- خانوادگي تغييراتي به عمل آمد که تشکيل هيات وزراء (کابينه) را باخود داشت. مطبعه (چاپخانه) به ميان آمد و به کار آغاز کرد. توليد تمبر آغاز شد و پُسته رساني ترقي کرد. ارتش (اردو) به گونه منظم و منسجم ايجاد گرديد. پي ريزي و ايجاد شهر جديدي به نام "شير پور" يا "شيرآباد" در يکي از نواحي کابل، با سهمگيري چندين هزار کارگر ساختماني روي دست گرفته شد. تحصيل ماليات به گونه نقدي (به جاي گونه پيشين که جنسي بود) اعمال گرديد. وقتي دولت ارتش منظمي را ايجاد کرد، ضرورت تعليم به ارتشيان و انتشار رساله هاي درسي و آموزشي براي ارتش به وجود آمد. برخي اصطلاحات به عنوان القاب رسمي کارمندان بزرگ دولتي رايج گرديد. چاپخانه سنگي تأسيس شد و به چاپ جزوه ها و رساله هاي دولتي پرداخت. بيشتر امور تدريسي به واسطه خارجياني که در افغانستان استخدام شده بودند، انجام مي شد. مثلاً شخصي به نام قاضي قادر که تا واپسين لحظات زندگي امير شيرعلي خان در شمال افغانستان او را همراهي مي کرد، سررشته امور را در دست داشت و اصلاً از هند بريتانيايي آمده بود. وسايل و ادوات چاپ نيز از هندوستان وارد شده بود.

روند چنين دسترسي به عرصه هاي تازه و کاربرد آنها در افغانستانِ آن دوره با استفاده از امکانات و وسايلي که از خارج آورده شده بود، بنياد ديرپاي وگريز ناپذيري در حيات اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، و نظامي افغانستان، و با تصويري از نياز به خارج داشتن و دست نگرشدن به امکانات خارجي، و در نتيجه وابستگي به بيگانگان به جا نهاد؛ بنيادي که ماده اش را از فقدان امکانات داخلي، به دليل بي کفايتي هاي پيشينه و تداوم جنگ هاي تبهکارانه، مي گرفت. مسلم است که حين برشمردن پاره يي از موارد اصلاحات درآن هنگام، اين پرسش مطرح خواهد شد که چهره و شکلِ نهادهايي که در معرض تغيير و اصلاح قرار گرفت چگونه بود؟

در دوره هاي آغازين پيدايش افغانستان نوين، رسم اداره امور چنان بود که شخص شاه (و بعدها امير) نه تنها به روابط خارجي کشور مستقيماً مي پرداخت، به رتق و فتق کليه امور جامعه و مسايل خواص و عوام نيز مي پرداخت. البته شخصي با عنوان "وزير" به گونه رابط با مجريان امور توظيف مي شد صنعت بهره مندي از امکانات قومي- قبيله يي و تدبير امور جنگي ايشان بر ساير خصايص برازندگي داشت، مانند وزارت پرقدرت سردار فتح خان در کنار پادشاهي ضعيف محمود (بار اول 1803-1800 و بار دوم، 1829-1809). هنگام تشديد جنگ هاي دودماني ميان سلسله سدوزايي و سلسله نوپاي محمدزايي، انتخاب وزير نماد تعادل قدرت و آشتي و سازش را به خود گرفته بود. تداوم جنگ، امّا، اشتغال وزير را به امور جنگي بيشتر مي ساخت، و پيروزي و يا شکست يک پادشاه نيز مديون توفيق يا عدم توفيق وزير وي در عرصه جنگ شمرده مي شد.

در دوره امير دوست محمدخان (پدر شيرعلي خان) اداره انحصاري همه امور کشور (که شامل مناسبات خارجي نيز مي شد) در بسياري از سطوح در اختيار شخص امير بود. پيشر گفتيم که اصلاحات امير شيرعلي خان به تقسيم نسبي کارها و ايجاد هيأت وزرا انجاميد. در دوره اصلاحات او، اين وزارت خانه ها به وجود آمد:

- صدر اعظم: سيد نور محمد شاه خان فوشنجي، و بعد از مرگ او (درسال 1877) مستوفي حبيب الله خان.
- وزير حربيه: حسين علي خان سپهسالار؛
- وزير داخله: عصمت الله خان حشمت الملک؛
- وزير خزائن: احمدعلي خان تيموري؛
- وزير ماليه : حبيب الله خان وردک؛
- وزير خارجه : ارسلاخان غلجايي؛
- سرمنشي شاه : ميرزا محمد حسن خان دبير الملک.

از اصلاحات مهم دوره امير شيرعلي خان، بهبود اداره پُست بود. چاپ تمبر و تأسيس چاپارخانه ها در تسريع انتقال پيغام ها و خبرها مؤثر بود. پيشترها ارسال مکاتيب دولت و يا فرستادن مکتوب به کشورهاي خارجي به واسطه قاصد مخصوص اجرا مي شد. با آوردن اصلاحات در زمينه اداره پُست، در بالا حصار کابل پُسته خان يي به نام «چاپارخانه» ايجاد شد و پُسته خانه هايي در هرکدام ازولايات بزرگ کشور، البته به شکل ساده، تأسيس شد. تمبرهاي پستي به قيمت يک شاهي و يک سنار در کاغذ سفيد به رنگ ضعيف چاپ و بالاي مکاتيب نصب مي گرديد. اين تمبرها به وسيله چليپا باطل مي گرديد، و با قلم روي تمبرهاي مذکور عبارت "باطل شده" تحرير مي شد. براي حمل و نقل پست وقت معيني درکار نبود. انتقال پست مربوط بود به تکميل شدن تعداد معين مکاتيب. مکاتيب دولتي که کلمات «فوري و ضروري» روي آن نوشته شده بود، پُسته فوق العاده محسوب مي شد و به وسيله پُسته رسان هاي سوار "چاپار" انتقال مي يافت.

گرفتن ماليه در گذشته ها به گونه جنس صورت مي گرفت و برروي محصولات زمين، عوايد آسياب ها، قيمت مواشي و گمرک ها استوار بود. بيشترين عايد مالي را زمين هاي حاصلخيز و محصولات آن تشکيل مي داد. اين نوع ماليه را پيش از جمع آوري محصولات زمين به واسطه زمينداران مي گرفتند. اين عملکرد جابرانه ميراث دوره هاي جنگي ديرينه در افغانستان بود. دولت معاش کارمندان دولتي را نيز از ماليه مردم تأديه مي کرد. در چهارچوب اصلاحات امير شيرعلي خان براي اولين بار راجع به ترتيب، تحقق و تثبيت ماليه اراضي به اساس حاصلات عملکرد زراعتي درهر سال و تعيين حقوق ماليه به روي آن قدم اساسي برداشته و مقرر گرديد که حاصلات زراعتي هر منطقه قبل از رفع خرمن به ذريعه هيأت در محل زرع و برداشت آن از قيد وزن کشيده و به استناد مقررات معينه مطرح و حقوق ماليه آن تثبيت گردد. با آن که اين طرزالعمل نيز با نبود کارمندان فني با موانع مواجه شده و دچار تعديلاتي شده بود، اما به مقايسه با راه و روش پيشين چاره جويي هاي اصلاحي به شمار تواند آمد.

در دوره امارت شيرعلي خان ارتش منظم جايگزين نيروهاي جنگي اجير شد که از اقوام افغانستان در بدل پول و جنس و تقسيم غنايم گرد آمده بودند. شيرعلي خان ارتش را به نيروهاي پياده، سواره، و توپچي تقسيم کرد. اردو (ارتش) افغانستان در دوره اصلاحات او مشتمل بود بر 57 غُند (گُردان) پياده نظام (داراي 34 هزار و چند صد نفر)؛ 20 غُند سواره (داراي يازده هزار و چند صد نفر)؛ و 26 باتري توپ کوهي و سواري و قبلي (داراي يک هزار و پنجصد نفر). به منظور آموزش نظاميان، مدرسه آموزش حربي (مکتب حربيه) تأسيس شد که معلمين آنها از هند بريتانيايي استخدام گرديده بودند.11

ساختمان شهر جديد در کابل يکي از ملزومات طرح اصلاحات امير شيرعلي خان بود. ساختن وزارت خانه ها، اسکان کارمندان اداري و نظامي، جوانه هاي رو به رشد حيات اقتصادي در زمان فارغ از جنگ، نياز به آباداني و بهره مندي از مزاياي شهرنشيني را ايجاد کرده بود. پي ريزي نافرجام شيرپور بخشي از طرح کلي در گستره اصلاحات امير بود. البته يک سده پيشتر، احمد شاه دراني نيز با در نظرداشت ويژگي ها و نيازهاي زمانه، شهر احمد شاهي را در قندهار پي ريخته بود.

به توازي اين نوآوري ها در حيات پايتخت و بروز جلوه هاي مؤثر آن در ولايت هاي ديگر افغانستان، نخستين بار در کشور جريده يي سرکشيد به نام شمس النهار (1875) که خود نمود و مظهري از تجدد در سطح کلي در افغانستان بود. شمس النهار براي مامورين و کارمندان دولتي مقيم در پايتخت و ولايات توزيع مي شد و در انتخاب مطالب، گاهي از اخباري که در چند کشور خارجي چاپ مي شد و به دربار کابل مي رسيد، بهره مي گرفت. در گذشته ها رسم برآن بود که کاتبان دربار گزارش هاي اخبار را قلمي مي نوشتند، و امير و چند تن از رجال دربار از آن استفاده مي کردند. رساله ها در مجموع در چاپخانه هاي هند بريتانيايي به چاپ مي رسيدند.

نخستين شماره شمس النهار در 16 صفحه در مطبعه سنگي دارالسلطنه کابل منتشر شد. اين شماره شمس النهار مي تواند به تنهايي آيينه يي باشد از چهره امکانات فرهنگي، ادبي، و فرآورده هاي دانش آن هنگام در افغانستان. براي مزيد معلومات و آشنايي به آرزوهايي مندرج درآن و براي راه بُردن به سياق کلام و سطح ويژگي هاي نگارش آن، هدف و مرام نشراتي يا جريده را از نظر مي گذرانيم:

بر آيينه ضمير صاحبان فضل و کمال و واليان با عزّ وجّل مخفي نماناد که در اين آوان سعادت اقتران که خلايق مملکت افغانستان و ترکستان به زير سايه هما پايه بندگانِ سکندر شأن اشرف امجد امير شيرعلي خان بهادر ادام الله عمره و اقباله و اجلاله درنهايت امن و امان و آسايش دارند و همواره دعاي دولت ابد مدت مي نمايند و رعايا وشرفاي اين ديار متوجه کمالات گرديده شوق ديدن اخبارات وحصول فوايد از آن ورزيدند، لهذا اقّل العباد ميرزا عبدالعلي حسب الفرمايش احباب صدق آثار مسمي به شمس النهار را در مطبعه کابل جاري نموده، اخبارات صدق آثار ترکستان و بدخشان و بخارا و هرات و روس و قندهار و غيره حدودات را از دفاتر سرکار والاتبار حاصل نموده در اين اخبار درج نموده خواهد شد و مهما امکن سعي در اين خواهد بود که خبر بازاري و پوچ هرگز در اين اخبار درج نگردد.12

شايان توجه است که درآن سوي اين رهگذر و نمود تجدّد، مقايسه شمس النهار با ميراث گرانبهاي ادبي گذشته در قلمروي که افغانستان ناميده مي شود، فاجعه سير قهقرايي ادب را نيز ترسيم مي کند. به وضاحت ديده مي شود. همين نمونه نثر که آورديم از پيچيدگي، تصنع، و کلمات نامأنوس خالي نيست. با نگاهي مقايسه يي با ادبيات گرانسنگ سده هاي پيشين به زودي به سطح نازل نگارش و بي بهرگي از ادبيات فاخر فارسي دري بر مي خوريم؛ ادبياتي که طنين گرم آن از پشت جوي موليان دوره ساماني ها هنوز گوش نواز است و درخت تناور آن در سراسر کابل و هرات و بلخ و بدخشان و غزنه، از ديرباز به شکوفه نشسته بود، اينک سوگمندانه معجوني از ترکيبات عربي و فارسي دري را در نيمه دوم سده نوزدهم، به عنوان گام عبوري از دوره فترتي که در افغانستان مي گذشت، معرفي مي کرد.

بيجا نخواهد بود اگر فشرده ارزيابي از پس منظر فترت ادبي را به عنوان پاسخي به چراهاي دوره هول و فترت بياوريم که دکتر علي رضوي غزنوي از کتاب تاريخ ادبيات افغانستان براي بيان همين منظور از محمّد ابراهيم صفا نقل کرده است:

دريغا که اين دوران (دوره ناتواني و فتوري) درديار ما بسي دراز بوده است. از آن روزگاران که شعر و شاعري با خاتم الشعراء جامي پايان گرفت و نوايي لب نوا فرو بست، و ديگر هرات مهد دانش و فرهنگ و هنر و ادب همتاي دوره درخشانِ بغداد نبود، کانون علم و ادب تيموريان پايمال مناقشات جاه طلبانه شاهان و اميران و زورمندان و هواداران اين و آن گرديد. امن و امان با جوش و خروش اهل بينش و جنبش و حرکت پرچمداران دانش يکباره از اين ديار رخت بربست. تأثير اين پيشامدهاي ناگوار به نهضت علمي و ادبي مجال بازگشت نداد، و بار ديگر انوار درخشان آن مشعل تابان برما نتابيد. اين دوران را به حق دوران انحطاط علمي و فقر ادبي خوانده اند، زيرا سرزمين ذوق پرور و علم خيز ما از شاعران و نويسندگان توانا و ارجمند خالي شد.13

امير شيرعلي خان، امّا، نتوانست اصلاحات مورد نظر خود را در عرصه هاي مختلف پياده کند. او مغضوب قهرِ انگليسيان شد و افغانستان مورد هجوم بريتانيا قرار گرفت، هجومي که به دومين تجاوز انگليس شهرت دارد و منجر به قيام مردم افغانستان شد. در نتيجه، تمامي برنامه ها و آرزوهايي که از دربار امير سر برآورده بود، از ميان رفت، و نخستين جلوه هاي کم رنگي که افغانستان در راه گام نهادن به تجدّد تجربه کرده بود، قبل از درخشش، به خاکستر نشستند. اصلاحات راه انبساط نپيمود و با درنگ خويش بارديگر از کاروان حرکت به سوي تجدّد دور ماند و به دامان پسماني و عقب افتادگي فرو غلتيد.14


امارت عبدالرحمن خان

پس از هجوم بريتانيا و پايان امارت شيرعلي خان، عبدالرحمن خان، با موافقت آشکار انگلستان،به کُرسي امارت در کابل تکيه زد و از 1880 تا 1901، در کمال تخويف و ارعاب، قدرت را قبضه کرد. هم جوشي و هماهنگي تمايلات شديد قدرت طلبانه عبدالرحمن خان با منافع بريتانيا در کشور و منطقه، جامعه بسيار نيازمند به تجدّد را در افغانستان دروضعيت جمود و خمود در همه شئون زندگي شکل داد. در بيشترينه نوشته هاي معطوف به تاريخ افغانستان معاصر، عبدالرحمن خان را به عنوان شخصيتي که موفق به تأمين امنيت در کشور شد، توصيف مي کنند، اما کمتر به اين امر مي پردازند که دوره شير علي خان داراي کدام بي امنيتي بود؟15 تفاوت بين دو دوره امارت در اين بود که شيرعلي خان با ايجاد امنيت دلخواه خويش اصلاحاتي را روي دست گرفت که اگر منافع بريتانيا را مطمح نظر مي داشت، و مطيعانه لزوم ديد بريتانيا را مي پذيرفت، شيرازه قدرت او از هم نمي پاشيد. اين تهاجم جفاکارانه بريتانيا به افغانستان بود که نظم پيشين دوره امارت شيرعلي خان را برهم زد. اگر اين تهاجم صورت نمي گرفت، روند اصلاحات قطع و بي نظمي هاي بيشتر ايجاد نمي شد، و چه بسا به حاکميت امارت ستمگر و قهار عبدالرحمن خان نمي انجاميد. امير عبدالرحمن خان که در برابر مخالفين و عامه مردم با قساوت و بيرحمي فراوان رفتار مي کرد، با پذيرش خواسته هاي بريتانيايي ها، راه و روش امير شيرعلي خان را در زمينه هاي اصلاحات کنار گذاشت و بار ديگر افغانستان را در راه عقب گرد و گسست از تحولات ژرف و تجدد خواهي و نوآوري سوق داد و در انتظاري حسرت بار نشانيد.

تأمين مجدد مرکزيت در افغانستان شيوه هاي خونين حاکميت و سرکوب شديد مخالفان نه تنها شامل قيام هاي برحق و مخالفت با تشديد مظالم حکومت و ماليه ستاني طاقت فرسا مي شد، بل وابستگي امير را به منافع بريتانيا نيز به گونه روشني نشان مي داد. مرکزيت عبدالرحمن خاني در نهايت خود تداوم حکومت مطلقه را زير چتر حضور بريتانيا تأمين مي کرد. جامعه يي يک چنين به مشکل مي توانست ره به سوي نوآوري هاي جهان پذير ببرد. در عرصه هاي مختلف، منجمله در عرصه فرهنگ و ادبيات، گامي به منظور درک و دريافت تجدّد برداشته نشد. بي جهت نبود که آثار انتشار يافته در اين زمان به منظور رنگ و روغن دادن به حاکميت مطلقه امير نگارش يافته بود مثلاً تقويم الدين که به فرمان امير، راجع به مقام شاه از ديدگاه اسلام، به وسيله يک عده از علماي ديني تأليف شده بود و نيز کتاب هايي نظير ترغيب جهاد و مروة العقول.

در عصر امارت عبدالرحمن خان، سرنوشت شاعر و نويسنده افغانستان را استبداد و سليقه امير رقم مي زد. شاعري شيوا بيان چون غلام محمدخان طرزي ناگزير به ترک کشور و زندگي در تبعيد شد. دبيرالملک ميرزا محمد نبي واصل کابلي- غزلسرايي که او را «سايه حافظ» خوانده اند، و به قولي «بر سرگذشت و سرنوشت او بايد به پيمانه هفت دريا اشک ريخت، در سطح دبيري درباري چنان متحّجر به کار گمارده شده بود.16 از ميان آثاري که در عصر عبدالرحمن خان منتشر شده، ديوان کوچکي از عايشه دراني را بايد نام برد. با توجه به ذهنيت زن ستيزانه آن عصر و محدوديت هاي فراواني که فرا راه فرهنگيان و اهل ادب وجود داشت، چاپ اين ديوان سئوال برانگيز مي نمايد. اما با قبول اين نکته که ببوجان (ملکه مورد علاقه امير) خود طبع نظم سرايي داشت، بعيد به نظر نمي رسد که چاپ اشعار يک شاعر زن متأثر از آن علاقه بوده باشد.17

در زمينه نگارش تاريخ بايد از تاج التواريخ سخني گفت. مقدمات فراهم شدن اين کتاب توضيح مي دهد که اين اثر نخست به زبان انگليسي، و به گمان قوي به منظور افزايش شهرت اميرعبدالرحمن خان نزد مقامات لندن، به نگارش درآمده است. بخش هايي از اين کتاب از طرف شخص امير و به همکاري نزديکان وي تهيه شده است. مهم اين است که با خواندن اين کتاب به اخلاق و کردار و سلوک مملکت داري امير به نحو شايسته يي مي توان پي برد. چون کتاب بيشتر به نصب العين هاي امير ناظر است، و در ضمن از روي متن انگليسي ترجمه شده و به وسيله يک مورخ يا دبير و اديب افغان به تحرير نرسيده، نمي توان آن را به عنوان نمونه کار براي دسترسي به موازين تاريخ نگاري و يا پي بردن به سطح نگارش ادبي در دوره امير عبدالرحمن خان در نظر گرفت.

سطح نازل و سير قهقرايي ادبيات در دوره عبدالرحمن خان را در جُنگنامههايي که در اين عصر نوشته شده اند، مي توان ديد. پيشتر از اين، در هنگام مبارزات مردم افغانستان عليه تجاوزگران بيگانه، جُنگنامه هايي نوشته شده بود، و برخي از آنها پذيرش عام يافته و زبانزد مردم نيز شده بود. محتوي و مضمون اين جُنگنامه ها به تحسين قهرمانان و رهبران ملي و به نکوهش مهاجمان مي پرداخت. جنگنامه حميد کشميري از مشهور ترين نمونه هايي است که مي توان از آن نام برد.18 در دوره عبدالرحن خان، اما، جنگنامه يي در دست است به نام فتح نامه کافرستان. اين اثر قصيده يي است طولاني در وصف حمله امير به مناطق کوهستاني کافرستان و اعلام جهاد درآن ديار و قبولاندن اسلام در ميان مردم آنجا. اين قصيده از نظر ارزش هاي شعري در مقايسه با ساير اشعاري که رايج بود، و با شعر چند دهه پيشتر، بسيار ضعيف مي نمايد.

بيت هائي چند از اين قصيده را نمونه وار نقل مي کنيم:

اي صبا بر مژده خوش برجناب شهريار
بلکه برجمله مسلمانانِ هر شهر و ديار
ازدياد بخت و اقبال و حيات عمر و ماه
باد دايم شامل شاهزادگان کامکار
آن که ازلطف خدا و پرتو دين نبي
وز مدد کاري اقبال شه عالي تبار
از پي اين فتح و پيروزي همايون خود
گفت اين شيراحمد آشفته دل فکري گمار
فتح گرديده تمامي کافرستان يک قلم
پادشاه مسلمين را شد به زير اقتدار19

فضاي مختنق سياسي، نا آشنايي و بي اعتنايي امير به فرهنگ، و ناسازگاري طبع امير با تجدد خواهي سبب شده بود تا استعدادهاي نهفته در جامعه افغانستان ناشکفته بمانند و برخي حتّي پرپر شوند. اما چنان که بارها در مقاطع ايجاد گسست با تحولات ديده شده است، جامعه داراي ذخيره هاي فرهنگي، با تمام محدوديت ها، شاعر و اديب و نويسنده اش را پروريده است. مرگ امير عبدالرحمن خان (درسال 1901) توانست زمينه سربرآوردن آنها را فراهم سازد.


امارت حبيب الله خان

آغازين روزهاي نشستن امير حبيب الله خان (1919-1901) برتخت سلطنت به مثابه ايجاد روزنه هاي اميد و مجال تنفس براي مردم افغانستان بود. او اميري بود که در شرايط و اوضاع مختنق کشور در عصر پدرش (عبدالرحمن خان) از همه امکانات براي فراگيري معلومات و سواد بهره مند بود. او از ضرورت اصلاحات اجتماعي و فرهنگي با خبر بود و از شعر و ادب نيز چيزهايي مي دانست. با آشکار شدن تفاوت هاي ماهوي سياست حبيب الله با کارنامه پدرش، دربارياني که خواستار روي آوردن به اوضاع متفاوت با زمان عبدالرحمن بودند، جسارت يافتند که بار ديگر سلسله گسسته اصلاحات را در مسير تحقّق اندازند. کاهشِ پاره يي از عوامل نامساعد و پيدايش زمينه هاي مستعد براي بروز استعدادها در حيات اقتصادي، اجتماعي و ادبي اثر گذاشت.

با وجود آن که نظارت بريتانيا برافغانستان در عصر حبيب الله ادامه يافت، امّا افغانستان فاقد استقلال سياسي شاهدِ تحولاتي بود که در آغاز، ظاهراً، به منافع بريتانيا صدمه يي نمي رسانيد. جامعه آبستن تجدد و نوآيي شد که در مقايسه با دوره امارت شيرعلي خان، از نگاه کميت و کيفيت، در سطح بلندتري قرار داشت. نبود جنگ هاي داخلي و بهره مندي جامعه از امنيت به رفت و آمد تاجران و افزايش مسافرت ها و ايجاد روابط با خارج از عوامل مساعد بود. تاجران و بازرگانان به ترکستان و هندوستان مي رفتند و با مال التجاره و اطلاعات تازه و چشمديدهاي فراوان برمي گشتند. اين تماس ها و نقش مهاجرين هندي در افغانستان و نشرات بسياري که (به زبان فارسي) به دست آنها مي رسيد، در کنارِ با سواد بودن شخص امير حبيب الله، سبب گرديد که بار ديگر به پاره يي از اصلاحات توجه شود و ابزار و نهادهاي تازه براي افغانستان روي دست گرفته شود. در سال 1903 مدرسه حبيبيه (که از جهت هايي به دارالفنون تهران مشابهت دارد) تأسيس شد و پايه هاي معارف و آموزش جديد در افغانستان را بنيان گذاشت. با وجودي که اين مدرسه جديد، بعد از چهارده سال، فقط نوزده فارغ التحصيل داشت، ازجهت ايجاد نهضت نويني که از اين مرکز آموزشي مايه مي گرفت، خيلي مهم بود.» تعمير جاده هايي چند براي عبور موتور (ماشين) روي دست گرفته شد و برق رساني در نقاط مختلف شهر کابل ايجاد شد. فابريکه ها (کارگاه ها) در کابل و چند شهر ديگر تأسيس گرديد که هرچند محصول زيادي نداشت، ولي از رهگذرهاي مختلف مهم بود. در سال 1906 جريده سراج الاخبارِ افغانستان، به اهتمام و اداره مولوي عبدالرووف خان، مُدرّس مدرسه شاهي، فقط در يک شماره منتشر شد ولي ادامه نيافت. از تلاش ها براي دسترسي به معلومات جديد برمي آيد که تشنگي تجدد خواهان و علاقمندان به اطلاعات جهان و نوآوري ها و برون رفت از محدوده اطلاعات سنتّي بدان جا رسيده بود که کارکنان دربار کتاب هايي را از خارج وارد کنند و به مطالعه گيرند.20

نماي حيات بعدي سياسي و اجتماعي در افغانستان نشان مي دهد که در عصرِ امارت حبيب الله خان به گونه مخفي و علني کوشش هايي براي ظهور و بنياد گرفتن تجدّد در کار بوده است. آن همه کوشش هاي نوجويي و تجدّد گرايي، در دوره بسيار کوتاهي، به سامان نشست و ابعاد مختلف خود را نشان داد. يکي از مهمترين بازتاب هاي اين نوجويي شکل گرفتن تفکر و انديشه مشروط کردن قدرت خودکامه و بي حدّ و حصر شخص امير بود. شواهد مي رساند که کانوني از سياسي انديشان، متفکران، و اصلاح طلبان در حولِ خواسته مشترکِ کسب استقلال، محدود شدن قدرت امير، و دست زدن به اصلاحات گسترده شکل گرفته بود. همچنان، موجِ حرکت ادبي- فرهنگي که درآغاز به توافقِ دربار و با انگيزههاي هرچند گفته نشده، امّا شناخته شده، مبتني بر دادنِ چهره مثبتتري از دربار ايجاد گرديد، در راستاي خواست متباين با اراده امير و درباريان طرفدار حفظ سنت هاي پيشينه دولتمداري سمت و سو يافت. بيت العلوم حبيبيه، مدرسه حبيبيه، مدرسه شاهي، جمعيت تأليف فتاوي سراج الاحکام، و وجود معلمان هندي در مدارس افغانستان (که اصلاح طلبان را در يافتن اطلاعات در باره اوضاع و احوال سايرکشورها کمک مي ورزيدند)، سبب گرديد که تحرکاتي سامان بيابد و امير را در بُن بست قرار دهد. کسب اطلاع از احوال ساير کشورها که به پله هاي غير قابل مقايسه از نظر رشد و ترقي راه يافته بودند، نگاه هاي حسرت آميز اصلاح طلبان را برمي انگيخت. تغييرات سريع سياسي و اجتماعي در کشورِ همزبان و همجوار ايران، به ويژه، بر حرکت نوجويي و اصلاح طلبي افغانستان تأثير فراوان گذاشت. اين انگيزه ها موجب شد که روشنفکران عصر، در نامهيي به امير حبيب الله خان، آرزوها و اميال اصلاح طلبانه خود را به وضاحت مطرح کنند.21

سرکوب اصلاح طلبان (که به اعدام و زنداني شدن بسياري انجاميد)، پايان برنامه هاي اصلاحي آنها نبود. اصلاح طلبان با احتياط و تدارک منظم تر از گذشته وارد عرصه عمل شدند. نقش سراج الاخبار (و به خصوص مدير آن محمود طرزي) در هماهنگ ساختن نسل ديگري از مبارزان اصلاح طلب خيلي مؤثر بود. طرح و تحقّق انتشار سراج الاخبار در سال 1911 (که تا شماره ششم تنها به نام سراج الاخبار و از آن پس به نام سراج الاخبار افغانيه ياد شده است)، در معرفي فرايند تجدّد در افغانستان نمونه وار است.22 فرگشتِ تجدّد درآن دوره چنان با نقش جاي پاي سراج الاخبار و تأثير قلم و زحمات محمود طرزي گره خورده است که پرداختن به آن مستلزم مکث جداگانه و اختصاصي است.

نقش روشنگرانه محمود طرزي را مي توان در برگ هاي سراج الاخبار و در رساله هايي که او در هنگام غربت در شام نوشته است، به روشني يافت. مي بينيم که مقالات و رساله هاي طرزي به عنوان محمل هاي هدفمند براي آشنا ساختن مردمان کشورش با تحولات جهان و ضرورتِ پذيرفتن تجدّد براي افغانستان نوشته و تنظيم شده است. از آن روست که کارکردهاي طرزي را مي توان نقطه روشني براي آغاز دقيق مفهوم روشنگري در افغانستان ناميد؛ آن گونه روشنگري که از ضرورت هاي ملموس روز براي افغانستان و مردم آن برخاسته بود و جمعي را به عنوان پيش کسوتان تجدّد طلبي در داخل و خارج از دربار مجهز به سلاح فهم و دانش نوين کرد.

درکارکردهاي قلمي طرزي و ديگراني که در تهيه سراج الاخبار سهيم بودند پيام هايي است که نکته هاي برجسته آن را مي توان چنين برشمرد:
- تأکيد برضرورت و اهميت استقلال و آزادي افغانستان؛
- ابراز ناگواري از اوضاع نابسامان اجتماعي و فرهنگي،
- اعتراض بر استعمار و نقشه هاي استعمار اروپايي درافغانستان و منطقه،
- سعي در جهت گسستن عادت ها و سنت هاي مانع شونده و مغاير تجدّد در افغانستان؛
- توجه به اهميت صنعت جديد؛ و
- نشان دادن مزاياي تجدّد از طريق خلق آثار ادبي و نظم و نثر جديد.

نکته هايي را که برشمرديم، در مقالات و نوشته هاي محمود طرزي به نيکويي تبارز يافته اند. مثال هاي زيرحجت اين ادعا تواند بود:

از مقدّمه سراج الاخبار و تأکيد بر ضرورت انتشارِ اخبار (روزنامه) مي آغازيم: «در وقت حاضر به جز اقوام وحشي و بدويه هيچ يک دولت و قومي. . . موجود نيست که مالک اخبار نباشند. . . مطبوعات ترجمانِ حسيّات وطن است، زبان ملت است، جان مدنيت (و) اساس انسانيت است ....»23 و يا: «اين مسأله بر ارباب دانش و اصحاب بينش پوشيده نيست که جميع ترقيات مادي و معنوي دول و ملل، خواه در اعصارِ سابقه و خواه در احوالِ حال، موقوف بر تکثّر و توافر معارف و تحصيل و تحکيم علوم و فنون است ....» در طي همين مطلب که طرزي نگاشته است به دلايل پيشرفت غرب و اروپاييان و عقب ماندگي شرقيان اشاره رفته است و از ضرورت جدي شرق براي پذيرش علوم و فنون جديد و ادبيات نوين سخن به ميان آمده است.24

طرزي سراج الاخبار را منبع روشنگري و بيداري خوانندگان مي داند و چنين مي نويسد:

«اخبار جمع خبر (است) و از بي خبري تا با خبري چقدر فاصله است.»25 او براي توجيه اين نکته، به سنّت ديرپاي تفسير و تعبير ديني از ضرورت اکتساب علوم مي پردازد و چنين مي نويسد: «دليل ديگر به فضيلت علم آنکه حضرت رب العالمين در تنزيل مبين فرمود: «قل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون»؟ يعني «بگو آيا برابر اند آن کساني که مي دانند با آن کساني که نمي دانند؟»26

در مقاله ديگري تحت عنوان «اثبات ضروريت اجتماع بني بشر» طرزي به رعايت روابط اجتماعي و تقسيم کار و انديشيدن به علوم جديد اشاره هايي روشنگرانه دارد: «اگر انسان خواهد که از گندم که اقل و ادناي ماکولات اوست به قدر کفايت يکروزه خويش ناني تدارک دهد تا اعانت دست اخري درآن نباشد، تنها يک شخص از حصول وجود آن عاجز مي آيد.» او مي افزايد که: « اين سنگ و چوب، آهن و تخته و غير ذلک را که از معدن ها و جنگل ها و صحراها و بحرها و بلده ها حمل و نقل نماييم، به وجود بسي آلاتِ نقليه و جرثقال و دواب و ... محتاج مي گرديم... اين کبريت که در ظاهر حال خيلي بي اهميت و کم قيمت به نظر مي آيد، آيا ملاحظه کرده ايد که به سعي و همّت چند صد هزار آدم به حصول آمده است؟.27

طرزي که کوشش بسياري به خرج مي داد که مردم کشور را با ترقي و پيشرفت و تجدّد آشنا سازد، گاهي با مثال هاي زيرکانه و هنرمندانه به دستگاه حاکم مي تازد. در مقاله «سياحت و فوايد آن»، وقتي از زن حرف مي زند، نکته هايي را بيان مي دارد که بي گمان در رابطه با زنان بسياري که امير حبيب الله در حرمسراي خويش، براي خوش گذراني و شهوت راني، نگاه داشته بود، به تحرير آمده بودند. طرزي مي نويسد: «در حالتي که در قطعه اروپا بيشتر از يک زن گرفتن ممنوع و غير جاري است، در نزد ما چهار زن و هرقدر سريّه و جاريّه يي که دل ما بخواهد لازم و جاري مي باشد. اين حال چنان که مايه استغراب (شگفت زدگي) آنها مي گردد، در نزد ما نيز عادت جاريه بعضي از ملل هند که چهار- پنج نفر برادر با يک زن ازدواج مي کنند، يا آن که يک مرد چهار خواهر را به زني مي گيرند، همانقدر شايانِ استغراب مي شود.»28

طرزي که از پس ماندگي در افغانستان آگاهي عميق داشت، از رهنمودهاي خود به مردم، حتّي در هنگامي که هنوز مفهوم عقب ماندگي مروّج نبود، مضايقه نمي کرد. او در هنگام تبعيد در شام، چنين نوشته بود: «وطن عزيزم، افغانستان، اي هزار افسوس که ساکنانت در شور و شر و انسانهايت همگي از حال و احوال عالم بي خبرند. . . پنبه غفلت را از گوش تان برداريد.»29 او نيک مي دانست که جامعه به قانون احتياج دارد، اما تعصب خشکِ موجود نه تنها پذيراي آن نيست، بلکه براي دسترسي بدان به عنوان گام تجدّد طلبي ايجاد مانع مي کند، او به توضيح و تفسير و تعبير از کلمه "قانون" مقاله مفصلي زير عنوان «قوانين و نظامات» نوشت و در ضمن آن چنين آورد: «قانون، نظام حدود، شرع، دستورالعمل، آيين، سر رشته، ياسا، اين همه الفاظي است که تقريباً به يک معني استعمال مي شود. و مقصد از اينها آن است که کارها و امورات در زير قاعده و اصول درست تر انتظام گيرد... قانون نامه يا نظام نامه نظر به احتياج وقت و زمان براي امن و امانِ ملک و دولت وضع و نوشته مي شود که براي اجراي افعال و حرکات انسان ها يک راه معين و راست بوده است. . . در مملکت عزيز ما کلمه قانون از بسيار وقت ها يک کلمه نفرت آوري تلقي شده، هرکس از آن رم و اجتناب ورزيده است و سبب يگانه آن اعتقادي است که گويا قانون را ضد شرع دانسته و مخصوص نصارا دانسته اند.»30

نبايد پنداشت که غير از طرزي شخصيت هاي ديگر در قلمرو تجدّد گرايي و روشنگري در افغانستان آغاز سده بيستم حضوري نداشته اند. بدون شک ديگران نيز در اين عرصه عرض اندام کرده بودند، اما نقش طرزي-که آموخته ها و تجاربي جديد از خارج افغانستان نيز با خود همراه داشت- بسيار مؤثرتر و گسترده تر از ديگران بود. حاصل زحمات او در سراج الاخبار اين تلقي قرين به حقيقت را به وجود مي آورد که استعدادهاي نهفته دوره سياه استبداد عبدالرحمن خاني (1901-1880) با ايجاد روزنه سراج الاخبار جان تازه يافتند. اگر سراج الاخبار نقش روشنگرانه داشت و راه را در زمينه آشنايي با تجدّد هموار مي کرد، و نسل تازه در کنار آن پرورش مي يافتند، نشانِ نقش پيراني را نيز توان ديد که سال ها پيش سخن از نوآوري و اصلاحات داشتند، امّا استبداد خودکامه براي آنها مجال بروز نداده بود. به گونه نمونه بازتاب نوجويي و تحوّل طلبي را در مدحيه يي ازمحمّد سرورخان قندهاري مي توان ديد.

محمّد سرورخان (که"واصف" تخلص مي کرد)، پس از حمد و مدح سنتي ومروج در شعر پارسي روزگار، سخنان اصلي خود را در بيت هاي زير بيان مي دارد:

يکي اي عالم ايمان، نگاهي کن به کيهان بر
روان بيدار دار ازنشه خواب گرانجاني

يکي با ديده عبرت ببين اقوام دنيا را
که ازغيرت همي گردد ذهول از دامن افشائي

ببال از پستيِ سُستي، به اوج پايه بينش
گرايان شوسوي جمعيت ازملک پريشاني

ببين اصناف عالم را ترقي هاي پي در پي
چه نمسا و فرنسا و چه جرماني چه جاپاني

نگر اقليم جاپان را که با آن فترت فطرت
چه سان ب راوج رفعت کرد بنياد پر افشاني

اروپا فخرکردي برجهان در سبقت و اکنون
زرسم ايشيا (آسيا) افتاد در گرداب حيراني

قدم درعرضه جهد ومروّت مان وجهدي کن
که از قيد و ساوس رخش همت رابرون راني31

صداها و پيام هاي تجدّدطلبي در منظومه هاي عبدالهادي داوي (پريشان) و عبدالرحمن لودين (کبريت)، دو تن از همکاران محمود طرزي در اداره سراج الاخبار، شفاف تر و رساتر جلوه مي کند. از داوي نقل مي کنيم:

تا به کي، اولاد افغان، تا به کي
تا به کي، هان، تا به کي، هان، تا به کي؟

کوکوي مرغ سحر آمد به گوش
خرخرِ خواب، اي گرانجان، تا به کي ؟

نور بيداري جهاني را گرفت
خواب غفلت اي حريفان، تا به کي ؟

سبزه خوابيده هم برداشت سر
بر نمي داري تو مژگان، تا به کي؟

بايدت برحال خويشت خون گريست
سير انهار و گلستان تا به کي ؟

روز کار و روزگارِ عبرت است
خواب راحت در شبستان تا به کي ؟

اي قلم، آخر زبانت مي برند
اينقدر حرفِ "پريشان" تا به کي؟ 32

بندهاي زير از مُخمّس معروفي از عبدالرحمن لورين برداشته شده است:

اي ملت، از براي خدا زودتر شويد
از شر و مکر و حيله دشمن خبر شويد

تا از صداي صاعقه اش گنگ و کرشويد
وانگه چو رعد نعره زنان در بدر شويد

مانند برق جلوه کنان در نظر شويد


ازيک طرف نهنگ و زديگر طرف پلنگ
هردوبه خون مادهن خويش کرده رنگ

اکنون که گشته اند به خود مبتلا ز جنگ
جهدي کنيد، بهرچه است اين همه درنگ

در حفظ راه حق همه تيغ و سپر شويد33

از نمونه هاي مختصري که در بالا آمد، استنباط مي توان کرد که در شعر آن روزگار، پاسخ گويي به نيازهاي زمان و آماده شدن براي سهم گرفتن در يک رستاخيز سترگ، در مبارزه آزادي بخش، و همچنان گسست از پسماني ها و عقب افتادگي اجتماعي و اقتصادي تبارز روشن مي يابد. اصل روشنگري را مي توان در ژرفاي ادبيات آغاز سده بيستم ميلادي در افغانستان تشخيص داد. با کشته شدن امير حبيبالله خان و کسب استقلال سياسي افغانستان در سال 1919، نخل ادبيات نوين به جوانه نشست و چهره هاي ديگري نيز در اين عرصه ظهور کردند.
__________________________________________________________________
* محقّق و مورّخ در زمينه جامعه و سياست معاصر افغانستان، مقيم آلمان.