زندگی

روشــــنفکر و روشــــــنگری   

«دليرباش در به كارگرفتن فهم خويش»

فرید سیاوش

در حقیقت روشنفکر مفهومی مدرن است پس ضرورتآ تابع تعاریفی است که شاخص های دوران مدرن را در خود داشته باشد همانگونه

 که عصر روشنگری یک مقطع مشخصی از تاریخ جدید را نشان میدهد، مفهوم روشنفکر نیز به همین مقطع  از تاریخ تعلق دارد

روشنفکر کیست؟

 روشنفکری  (در انگلیسی Intellectualism در فرانسه Intellectuelité و در زبان لاتین Intelligere) به معنی تفکیک دو چیز از همدیگر است. به همین دلیل به عنوان روح انتقادگرا و ممیز شناخته می شود.

واژه ی روشنفکر یا«اینتلکتوال» صفتی است برای آدمهای خردمند ، خردگرا و عقلائی؛ آدمهائی که پدیده های جهان را برحسب دستور خرد و دانش بررسی می کنند و می سنجند و به جای خیالبافی، متفکر و اندیشه ورند. به این ترتیب در مقایسه ی این مفاهیم با ذهنیتهای تخیلی و توهمی، شمار روشنفکران در هرجامعه، نمی تواند رقمی فوق العاده بزرگ را در برگیرد.

1- تاریخچه

« اینلجنسیا» نخستین بار  در هالند و روسیه در دهه 1820 تا 1840 در ارجاع به لایه های اجتماعی به کار گرفته شده است که به دلیل تحصیلات و نظام ارزشی خود از بقیه جامعه متمایز بود.  کلمانسو در سال (1898) برای نخستین با ر واژه  اینتلکتویل را برای  اشاره به گروهی از مدافعان برجسته دریفـوس در ماجرای دادگاه دریفوس به کار برده است. دریفـوس افسر یهودی بود که در سال 1894 به جرم خیانت به ارتش فرانسه دستگیر و محکوم به حبس ابد شد. پس از حدود 5 سال مدارکی دال بر بی گناهی وی یافت شد و ماجرای محاکمه او را به مساله سیاسی مبدل کرد.  امیل زولا  با انتشار نامه ای سر گشاده با عنوان " من متهم  می کنم "  ارتش و دادگستری رابه اعمال خلاف قانون متهم کرد. او به خاطر همین نامه محکوم و زندانی شد . بلافاصله نامه ای با امضای حدود سیصد نفر از نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان جامعه فرانسه منتشر شد که محاکمه دریفـوس را غیر قانونی اعلام می کرد. این نوشته به بیانیه روشنفکران شهرت یافت.با عقب نشینی ارتش و دادگستری، نقش و نفوذ روشنفکران در جامعه اعتباری خاص یافت. اغلب ماجراي دريفوس را نقطه ظهور كامل روشنفكر در زندگي عمومي مي  دانند.

گرامشي در پژوهش هاي خود درباره تاريخ ايتاليا به اين نتيجه مي رسد كه هر گروه اجتماعي كه بر زمينه اصلي نقش ضروري خود در دنياي توليد اقتصادي به وجود مي آيد، يك يا بيش از يك قشر روشنفكر را بوجود مي آورد كه به او انسجام مي دهد و او را از نقش خود نه تنها در زمينه   اقتصادي بلكه در زمينه هاي اجتماعي و سياسي آگاه مي كند. او در مقاله درباره مساله جنوب نيز به نقش ميانجيگر و مشروعيت بخش فعاليت هاي روشنفكري توجه مي كند. او معتقد است كه روشنفكران بين مالكان وسايل توليد و كساني كه مالك و سازنده وسايل توليد نيستند، يعني كساني كه نيروي كار خود را به مالكان ابزار توليد مي فروشند، واسطه مي شوند. آن ها در كسوت  داروساز، حقوقدان، معلم، كشيش، پزشك، دانشمند، محقق، تكنيسين و مهندس، در مقام نظامي، قاضي و پليس، دانش توليد نمي كنند بلكه براي منضبط كردن جسم و ذهن در خدمت قدرت هاي موجود اطلاعات را منتشر مي كنند و يا از انتشار اطلاعات جلوگيري مي كنند. آن ها به رضايت و توافق گروه هاي تحت ستم با وضع موجود ياري مي رسانند. در واقع آن ها ضامن برقراري هژموني طبقه حاكم بر كل جامعه اند.

به همين ترتيب طبقات بالنده در شيوه توليد سرمايه داري كه براي براندازي مناسبات توليدي موجود و برقراري مناسبات اجتماعي انساني و خالي از ستم طبقاتي مبارزه مي كنند نيز، به صورت انداموار، روشنفكر خود را پرورش مي دهد. روشنفكراني كه هژموني فكري حاكم بر جامعه را به پرسش گرفته و در مقابل آن آلترناتيو طبقات بالنده را ارائه مي دهند.

 کسانی نیز، سه شعار:  آزادي، برابرى و برادرى  را، ويژگى و نشانِ روشنفکر مي‌دانند. که به عنوان ارزش‌هاى سه‌گانه‌ى انقلاب کبير فرانسه تجلى يافت.

در حقیقت روشنفکر مفهومی مدرن است پس ضرورتآ تابع تعاریقی است که شاخص های دوران مدرن را در خود داشته باشد همانگونه که عصر روشنگری یک مقطع مشخصی از تاریخ جدید را نشان میدهد، مفهوم روشنفکر نیز به همین مقطع از تاریخ تعلق دارد. در واقع تا پیش از بروز اندیشه های مدرن که آتشی بود بر خرمن اندیشه های دگم و کهنه ، که در هر دیاری رنگ اسکولارستیکی داشنتد.

در آنگاه به انسان های دارای فکر مشخص علمی، دانشمند می گفتند. دانشمندی که در یک رشته یا در چند رشته از علوم دارای تخصصی بود و ضمنآ به مقتضای شرایط، دانشمند بودنش نیزبایستی به تائید هئیت حاکمه میرسید. دانشمندانی هم که به تائید حاکمان نمی رسیدند  به سرنوشت محتومی چون گالیله و کوپرنیک   میرسیدند همین حایز رتبه و مقام علمی بودن موجب می شد که این گروه از انسانها در جایگاهی فراتر از مردم قرار می گرفتند، نخبه و بر گزیده می شدند الیت بودند بلکه تحت شعاع نورانیت و قدسیت حکام فرهی مقدس نیز می شدند. بنابرین جهت حفظ  شانَ  خویش روز بروز به فاصله خود با مردم عوام می افزودند. در چنین شرایطی علم فقط بدرد عالم می خورد چون تنها به فهم عالم میرسید علوم هم البته کاربُردی نبودند، انقلابی می طلبید تا بند ها را از پای فکر بگشاید ، فکر ها را رها سازد و فکر کردن را عمومی کند. انقلابی انسان پرور که علم را از متافزیک جدا کند و به عرصه اجتماع بکشاند . این انقلاب همان رنسانس بود جامعه شناسی شکل گرفت و فهم اجتماعی در ذهن جامعه گسترش یافت در این بین گروهی که خود موجد انقلاب بودند، روشنفکر نامیده شدند. روشنفکری دامنه حضور اندیشه را گسترش داد ضرورت برخورداری از تخصص علمی داشتن برای اندیشمند بودن را کنار زد و به انسان صرف انسان بودن آموخت که می تواند بیندیشد. روشنفکر چون متعلق به دوران مدرن است پس واجد الگو های فکری مدرن نیز می باشد و چون دوران مدرن بر پایه مفاهیمی مانند آزادی، برابری و سکولاریسم ، ایجاد شده است. بنآ روشنفکر کسی است که آزادیخواه، برابری طلب و سکولار است یعنی همزمان همه خصوصیات را داراست.

2- الزامات روشنفگر بودن:

1-     شناخت و آگاهی.

2-     اتکا به خرد نقاد.

3-     نوگرا.

4-     الترناتیف سازی.

5-     اندیشه معطوف بعمل.

شناخت و آگاهی از مبانی روشنفکریست ، نه تنها  شناخت و آگاهی در حوزه علوم بخصوص علوم اجتماعی همچنان شناخت ساختارشناسانانه از  نظام مسلط برمحدوده جغرافیایی   که او در آن و برای آن  کار وزندگی میکند. شناخت وآگاهی ازداشته ها و امکانات مادی و معنوی آن. شناخت از قوانین ، سنت ها و ظابطه های حاکم بر آن جامعه؛  شناخت از بافت اجتماعی و روان جامعه ، شناخت از مردم، مشکلات و آرزو ها شان.

روشنفکر اهل تحقیق و تفحص است و با هر پدیده ای به دیده ی شک می نگرد و هر ادعائی را تا با محک آزمایش و تجربه نسنجد و راستی و درستی اش بر او هویدا نگردد، پذیرایش نخواهد بود. در اثر همین پژوهش و تحقیق است که دانشها مرتب در حال پیشروی اند و جهان پیوسته در پیشرفت است. «اینتلکتوالیسم» رو به پیش دارد و با پذیرش بی چون و چرای ادعاهای توهمی و مفاهیم تعبدی کاملاً در تضاد است، و خرد را برتر از هرگوهر می داند.  اساس در دنیای مدرن عقل است و خرد نقاد،  روشنفکرهم  نسبت به انديشه ها و هم نسبت به ساختار اجتماعی نگاه انتقادی دارند.

 روشنفکر نه تنها سنت شکن و ساختار شکن است همزمان آشنا زدا نیز میباشد . این به چه مفهوم است ؟ روشنفکر با معرفت و شناخت که پیدا کرده چه معرفت علمی و تیوریک است یا معرفت با آدمها ؛ ازدواج دایمی نمیکند و سر بندگی بر زمین نمی گذارد. زیرا جهان پیرامون روشنفکر در حال تحول و نو شدن سیستماتیک و دوامدار است  پس یکی از خصایل اساسی روشنفکر نو شدن و همیشه همگام و همقطار بودن با کاروان شتابنده تکامل است.لزومآ روشنفکر در پی شکستن آن سنت ها ، ساختار ها و زدایش آن آشنایی هایست که در مقابل خرد و تجدد ، پیشرفت و ترقی ، سازندگی و نو شدن سنگر گرفته اند.جهان رو شنفکری میدان جهش به سوی آینده است.

 گفتیم روشنفکر الترناتیف ساز است یعنی چیز هایی را نقد ونفی میکند که چیز های دیگر جایش را بگیرد. ناگفته پیداست که از ویژه گی های روشنفکر اندیشۀ معطوف به عمل است، هیچ روشنفکری نیست که اندیشه اش معطوف به تغییر اجتماعی نباشد.  یعنی احساس تعهد می کنند. مانند يک آکادميسين بی طرف نيستند. می خواهند عملا کاری بکنند.

روشنفکر باید دانش ، فرهنگ و قدرت برنامه ریزی به اتکای عقل را برای جامعه داشته باشد. روشنفکر نه تنها با حکمت و تواناییهای علمی و گاه اندوخته های دانشگاهی و قدرت بیان،  آگاهییهای سیاسی و اجتماعی خود را بکار میگیرد تا به پژو هش و بررسی تحولات و دگرگونی های اجتماعی و سیاسی بپردازد؛ بلکه در پی این است تا بر رویداد های جامعه تاثیر بگذارد و اگر ممکن باشد به انتقال آن آگاهییها به جامعه پیرامون خود بر آید. تلاش روشنفکر اینست که بین واقعیتها و آرمانها پیوند و نزدیکی ایجاد نماید، روشنفکر بیانگر آن چیزیست که در بطن جامعه در حال تکوین است. اما هنوز شکل و تعریف دقیق خود را پیدا نکرده است.

روشنفكر را عموما فردي مي  دانند كه از قدرت فكري  اش براي بررسي، تامل يا نظريه  پردازي در مورد انديشه  هاي گوناگون بهره مي  برد.روشنفکر کسی است که فارغ از تعبد و تعصب و دور از فرمانبری،اغلب نوعی کار فکری می کند و نه کار بدنی حاصل کارش را که در اختیار جماعت می گذارد کمتر به قصد جلب نفع مادی می گذارد یعنی حاصل کارش بیش از آنکه جلب نفع مادی و شخصی باشد حل مشکلی اجتماعی است. موجز اینکه رسالت روشنفکر روشنگریست.

 

روشنگری چیست؟

« روشنگری، خروج آدمیست از نابالغی به تقصیر خویشتن خود.»

تاریخ نویسان عصر روشنگری را قرن هژدهم می دانند. در این عصر خرد می کوشد تاخود را از همه قیود رها سازد. عصر ی که مسئله معرفت شناسی به طور جدی مد نظر فیلسوفان قرار گرفت و جهت فلسفه از وجود به معرفت تغییریافت.کشف حقیقت مطلق از بین رفت و نسبیت به جای آن نشست. عصر روشنگری بر آن است که نباید اصل هر چیز را در بیرون از آن جستجو کرد.

بطوركلي روشنگري از ماهيت پديده ها و مفاهيم پرسش مي كند. روشنگري مي خواهد بداند حقيقت چيست؟ انسانيت چيست؟ آزادي چيست؟ وعدالت چيست؟ روشنگري در پرسش از ماهيت چيزها هيچگونه محدوديتي را به رسميت نمي شناسد. بنابراين، پرسش هاي روشنگري همه پرسش هاي فلسفي هستند كه بطور همزمان، حقايق مسلم و اصول ثابت و بديهيات و حتي خود فلسفه را به چالش مي گيرند. بايستي كوشش ها به يافتن پاسخ هاي درست در برابر پرسش هاي نو معطوف شود، نه اينكه جزم گرايانه و خشمگينانه بر پرسشگران بانگ برآورند كه چرا مي انديشيد و چرا پرسش مي كنيد.


جامعترين تعريف را از روشنگر امانوئل کانت، فيلسوف آلمانى قرن 18 به دست داده است
.

 « روشنگری، خروج آدمیست از نابالغی به تقصیر خویشتن خود.»

. کانت خود نابالغی را چنین معنا می‌کند:
« و نابالغی، ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویش است بدون هدایت دیگری.» و « به تقصیر خویشتن خود » را چنین توضیح می‌دهد:
« به تقصیر خویشتن است این نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم بلکه کمبود اراده و دلیری در به کار گرفتن آن باشد بدون هدایت دیگری.»

 به اعتقاد كانت، «خودانديشيدن»، اصل بنيادين روشنگري است. از تعريف كانت برمي آيد كه او تفكر مستقل و پويا را اساس روشنگري مي داند. تفكر مستقل و پويا، درگرو آزادي انديشه است. از اين رو تعريف كانت از روشنگري با آزادي معنا مي يابد. انسان، برپايه تعريف كانت از روشنگري، موجودي است آزاد و خردمند كه با گام نهادن در وادي تفكر، مي تواند از تنگناي نابالغي خارج شود.
انديشمندان روشنگري براي اين مفهوم هيچگونه حدومرزي قائل نيستند. آنان معتقدند كه در پرتو روشنگري بايد همه چيز را مشاهده كرد وشناخت.

نامداران بزرگ روشنگري بيكن، مونتسكيو، دكارت، لاك، نيوتن، ولتر، روسو، ديدرو، دالامبر، هولباخ و كانت. كه به تدريج در قرن هجدهم ميلادي به صورت فرايندي پرتكاپو و تأثيرگذار درآمد، بطورعمده از فرانسه، انگلستان و آلمان سربرآوردند . درميان طيف گسترده كوشندگان روشنگري، هم فيلسوفان تجددگرا جاي مي گرفتند، هم انديشه وران الهي و هم اديبان، شاعران و خطيبان.
 
در فرايند روشنگري، جايگاه و حقوق انسان، خرد خودبنياد، خودانديشي، نقادي، دانش تجربي بر پايه مشاهده و آزمايش و استقلال دونهاد دين و سياست از يكديگر، موردتأكيد قرارگرفت؛ اما نبايد پنداشت كه درونمايه و آهنگ روشنگري در فرانسه، انگلستان و آلمان يكسان بوده است.
در فرانسه، روشنگري جانمايه و صورتي پرجوش و خروش و انقلابي داشت. خداوندان قدرت در هيأت حكومت و كليسا، دست در دست يكديگر، نوگرايان ديني و سياسي را سركوب مي كردند؛ چرا كه آنان بر اين باور بودند كه سياست بايد به محك نقد خردمندانه زده شود و نهادهاي سياسي برشالوده خرد استوار گردد. نوانديشان ديني و سياسي، برشكاكيت و پرسشگري نقادانه درحوزه دين و اخلاق نيز تأكيدمي كردند.
درانگلستان، روشنگري بر دو بنياد دانش تجربي لاك و فيزيك نيوتني، از بالندگي، ژرفا و رويكردي سازنده برخوردار گرديد. لاك در راه بردن به گستره شناخت شناسي و اندازه گيري مرزهاي آن، گام هاي بلندي برداشت كه كانت پس از وي، در تعيين حدود شناخت بشري از آنها بهره جست. او رساله هايي در باب حكومت مدني برپايه رضايت مردم و در تبيين فلسفي تساهل و مدارا نگاشت. دراين دوران، انگلستان از آزادي هاي سياسي ـ اجتماعي ـ هرچند بطور نسبي ـ برخوردار بود.
بي ترديد، تلاش هاي انديشه وران روشنگري در سايه سار آزادي هاي مدني در انگلستان، به غنا و فربهي فرايند روشنگري افزود. اگرچه لاك درهنگامه اي مجبورشد انگلستان را ترك گويد و در هالند آرا و انديشه هاي خويش را درباب تساهل و مدارا به رشته تحرير درآورد، اما مي توان با ولتر هم صداشد و گفت: اگر لاك و نيوتن در فرانسه بودند اعدام مي شدند؛ اگر در رم بودند به زندان مي افتادند و اگر در ليسبون بودند سوزانده مي شدند.
در آلمان، روشنگري سيمايي متفاوت از فرانسه و انگلستان داشت. انديشه وران آلماني، بدون اعتناي جدي به يافته هاي فلسفه تجربي، بيشتر با آرا و انديشه هاي انتزاعي و نظري سرگرم بودند.
آزادي انديشه، بيان و قلم در آلمان محدودبود و انديشه وران آلماني از آزادي هايي همانند در انگلستان، برخوردار نبودند. نظام سياسي حاكم بر اين سرزمين، پس از درگذشت فريدريك بزرگ در سال ،۱۷۸۶ دربرابر روشنگري و كوشندگان آن، گستاخانه صف آرايي كردند.
حكومت فريدريك ويلهلم دوم، با معرفي روشنگري به عنوان پديده اي خطرناك و مخالف دين و دولت، نابخردانه به سركوب انديشه وران ، توقيف و مصادره كتاب ها و نشريات پرداخت. به فرمان رهبر خودكامه سرزمين پروس، كانت را مجبوركردند كه درباره دين، هيچ نوشته اي منتشرنكند و هيچ سخني نگويد.
هرچند آلمان برپايه شرايط سياسي، اجتماعي و فرهنگي، نمي توانست به مثابه گرانيگاه روشنگري نقش آفريني كند، اما از دگرگوني هاي روشنگري در فرانسه، بويژه انقلاب بزرگ آن تأثير پذيرفت. انقلاب فرانسه درميان انديشه وران آلماني، شوق و شور و سرزندگي آفريد و كانت را در واپسين سال هاي زندگي فكري، به جانبداري و ارزيابي فيلسوفانه پديده انقلاب واداشت.
در قرن نوزدهم ميلادي، پرچم انديشه روشنگري در دستان هگل و هاينه و انگلس و ماركس قرارگرفت.
در قرن بيستم، انديشمنداني همچون آدرنو و هوركهايمر به بازانديشي در نظريه روشنگري پرداختند. گلوكاچ و ماركوزه نيز در شمار بازنگران نظريه روشنگري در قرن بيستم قراردارند.

 فلسفه روشنگری

 بی تردید فلسفه روشنگری ، فلسفه مدرنیته است . هدف فلسفه روشنگری آراسته ساختن جهان با زیور خرد و آگاهی و از میان بردن جهل و خرافات است بر خرد و علم و آگاهی مباهات میکند و هر چیزی را که با عقل همخوانی نداشته باشد متعلق به قلمرو پندار و تخیل میداند.. روشنگری به گالیله و نیوتن  می بالد یعنی علم را بر تر از اسطوره و عقل را برتر از تخیل میداند.

 

 فهرست مآخذ  و منابع:

- دکتر مدد پور ، محمد / خودآگاهی تاریخی / دفتر مطالعات دینی هنر
- بارنزویکو / تاریخ اندیشه اجتماعی / جوادی وسفیان / کتابهای جیبی
- کویره ، الکساندر / دکارت / امیر حسین جهانبگلو / قطره
-
barraclough\history in a changing world\ oxford
- پالمر ، روزل / تاریخ جهان نو / ابوالقاسم طاهری / امیر کبیر
- کاسیرر ، ارنست / فلسفه روشنگری / یداله موقن/ نیلوفر
- گلد من ، لوسین / فلسفه روشنگری / منصوره کاویانی / نقره
- دکتر داوری ، رضا / فلسفه چیست ؟/ انجمن اسلامی حکمت و فلسفه
- خورازمی ، تاجدالدین - شرح بر فصوص الحکم / نجیب مایل هروی / مولا