زندگی

 در راه تنظیم برنامهء چپ نو افغانی

 

 نوشتهء : بینام

1ـ همین چند سال پیش معمول عجیبی در میان ما افغانها شایع شده بود. همهمهء آوردن صلح چنان بالا گرفته بود که عدهء زیادی، تا ازین خوان نعمت ومعاملهء پرمنفعت محروم نمانده باشند،« ابتکار» را بدست گرفته وبازار نوشتن« پلانهای صلح» را گرم ساخته بودند. تعداد این« پلانها» به عدد پر برکتی رسیده بود. هر کدام ادعا داشتند که« صلح ایشان» درست است، و«صلح ان چند تای دیگر» نادرست؛ وجنگ پلانهای صلح، به عرصهء جدیدی از جنگ در میان افغانها مبدل شد. در اخیر هم پلانهای صلح را درتاق بالا ماندند و حوادث در افغانستان در مسیری رانده شدند که اینک شاهد آن هستیم. جالب است که آن«پلانگران صلح» تراوش های قلمی آنزمان خود را، که اینک تراش تراش بهر سو انباشت شده اند، امروز آیا ترش میابند ویا تروش؟

عین همین وضعیت امروزه بر آن دسته ای از افغانهای ما غلبه دارد که خود را« چپ دیروز» می نامند. این عده، که بخش عمدهء روشنفکران افغانستان را نیز شامل میشوند، بطور تاثر بر انگیزی در بحران هویت دست و پا میزنند. ولا جرم مداوای این بحران هویت هم نام وعنوان وبرنامه های جدید سیاسی است. پس بازار« برنامه نویسی» گرم شده است. هر از چند روز یکی قلم بر میدارد ویک« برنامه» صادر میکند. تعداد این برنامه ها هم به عدد پر برکتی رسیده است. هر کدام ادعا دارند که برنامهء ایشان درست است وبرنامه های چند تای دیگر نادرست. با اینهمه این برنامه ها یک جای مانده اند و واقعیت های افغانستان جای دیگر.هیچکدام ازین برنامه ها قادر نیستند که حتی به اولین و بدیهی ترین سوالها پاسخ بدهند:

هدف فعالیت سیاسی آینده چیست؟ « صفوف تان را فشرده بسازید!»، به سر چشم. اما کجا میرویم؟چی میکنیم؟ مبارزهء طبقاتی میکنیم؟ انقلاب میکنیم؟ اینها را خو ما یکبار گویا کردیم، اینک بار دگر تکرار میکنیم ؟ چرا؟ آیا آنکه کرده بودیم غلط بود و یا صحیح بود؟ اگر صحیح بود چی چیز هایی روی دست ما باقی اند؟ و اگر غلط بود چی چیز ها غلط بودند؟ ویا مثل ماشین کوکی ما یاد گرفته ایم که صرفأ یک چیز را تکرار کنیم؟ اما اگر تکرار نکنیم پس چی میتوانیم بکنیم؟ اگر اینگونه که بودیم نمیبودیم، پس چگونه میتوانستیم باشیم؟ معیار های قضاوت ما کدامها اند؟ و....

وبعد دستهء دوم از سوالها نمایان میشوند: مقصد ما ازین برنامه جور کردن چیست؟ آیا ما صرفأ میخواهیم بالای این تنوع نا خراش و نا تراش « نهضت» و«تنظیم»و«حزب» در افغانستان یکی دوتای دیگر بیافزاییم؟ هم اکنون در افغانستان بیشتر از 90 حزب ثبت شده حضور دارند. آیا این بدان معناست که برای مسائل ما بیشتر از 90 راه حل وجود دارد؟  تنها از حزب وطن دیروز چند شاخه جدا شده اند؟چرا؟ چرا «چپ دیروز» مستعد نیست که « بر بحران هویت خود» غلبه کند؟ چرا «چپ دیروز»نمیتواند بسوالهای بحران هویت خود پاسخ دهد؟ اصلأ ماهیت بحران ساختاری وبحران هویت چپ دیروز چیست؟

در همین جا باید ذکر کرد اینکه شاخه های جدا شده از ح.د.خ.ا دیروز عادت کرده اند که فقط خود را «چپ» بنامند، خود یک اشتباه اصولی است. نهضت روشنفکری افغانستان، صرف نظر از شعبات آن، از نظر تاریخی چپ بوده است؛ و وقتی هم ما از بحران ساختاری چپ سخن میگوییم، در واقع ما از بحران ساختاری سراسر نهضت روشنفکری افغانستان سخن میگوییم: یعنی اینکه همهء شاخه های نهضت روشنفکری افغانستان در نظام های مفهومی گذشته متوقف مانده اند و قادر به پاسخ گفتن به مسائل اصولا جدید زندگی و سیاست در افغانستان نیستند. در همین رابطه ما اختصاصا از بحران شاخه های منبعث از ح.دخ.ا بحث میکنیم. و منظور ما نیز اینست که برای طرح سوال از بحران پارادیمی نهضت روشنفکری افغانستان، به طور کل، راه بگشاییم. 

واقعیت اینست که ما گریزی از تدارک این پاسخها ندار یم. این پاسخها را میتوان وباید تدارک دید. بدون هیچگونه تردیدی راه ما بسوی آینده از تدارک دقیق و روشن این پاسخها میگذرد. بر خلاف نظرعده ای از سر شناسان دیروز باید با صراحت وبا تاکید روشن ساخت که راه میانبرد وجود ندارد. آنهاییکه میگویند این گپها را یکطرف بگذارید، اول باید جمع شویم، در توهم مضاعف اند. فقط هنگامیکه به سوالهای انباشته شدهء خود پاسخ بدهیم، ما قادر میشویم سوالهای جدید مطرح بسازیم. و ما باید بدرستی بدانیم که سیاست کردن یعنی توانا شدن برای طرح سوال های جدید، یعنی گرد آمدن بدور راه حلهای جدید. و ما باید بدرستی بدانیم که برنامهء سیاسی ملبس ساختن نامها و عناوین سیاسی با مفاهیم تجملی نیست. برنامهء سیاسی، همچنان، کدام فهرست اجراآتی نیست: «ما میخواهیم!، ما میکنیم! و اینطور شود، و آنطور شود، و« ریاست المپیک باید توسعه بیابد» و...».

 برنامهء سیاسی عبارت است از طرح سوالهای بنیادی عرصهء سیاسی وسپس ارایهء پاسخهای دقیق و منظم ومنجز به این سوالها ازطریق طرح یک شیوهء مشخص پاسخ گفتن که بر مبنای یک چارچوب نظری ـ مفهومی از قبل تنظیم بناشده باشد. نام این چارچوب نظری ـ مفهومی « پارادیم» است که معادل معمول ما برای آن افادهء« طرز فکر » است.یعنی موجودیت یک پارادیم روشن و موافقه شدهء سیاسی، شرط امکان تاسیس یک برنامهء سیاسی است ودر غیاب این چنین یک پارادیم از قبل فیصله شدهء سیاسی، تنظیم یک برنامهء سیاسی ممتنع ونا ممکن است. پس هنگامیکه از ضرورت یک برنامهء سیاسی نو سخن میگوییم، معنای اصلی این سخن آنست که پارادیم رهنمای سیاسی ما باید نوشود. وباز خود این به معنای آنست که پارادیم وچارچوب نظری ـ مفهومی دیروزی، که ما جامعه وجهان را بر مبنای آن تفسیر میکردیم، دیگر از اعتبار ساقط شده است. پس قبل ازینکه برنامه جور کنیم، اولتر باید در بارهء یک چار چوب رهنمای نظری مفهومی، یعنی در بارهء یک پارادیم نو به توافق رسیده باشیم. پارادیم ها مبنای نطری کاربست سیاسی ـ برنامه یی اند. اینک معضل درینست که این چارچوبهای نظری ـ مفهومی چناقهای دلبخواه نیستند، بلکه این چارچوبها از متن شرایط سیاسی ـ تاریخی نتیجه گیری میشوند. پارادیم ها تبیین نظری آن چیزی هستند که کارل پوپر آن را« منطق موقعیت» می نامد. پس جستجو برای یک پارادیم نو سیاسی باید درک تفسیری را با نقد ایدیولوژی و این هردو را با تحلیل تاریخی نظام اجتماعی در هم آمیزد. درک تفسیری به معنای درک مفهومی ونقد مفهومی گذشته ؛ نقد ایدیولوژی به معنای نقد پارادیم قبلی؛ وتحلیل نظام تاریخی به معنای نقد شرایط سیاسی ـ تاریخی جاری؛ پس کار برای برنامهء جدید اساسا به معنای یک جستجوی عظیم نظری ـ تیوریک ـ انتقادی است؛ هر برنامهء جدید فقط میتواند بر اساس یک نظریهء انتقادی تنظیم شود. ازینجاست که طرح های تا کنون ارایه شده چنگی به دل نمیزنند وهیچکسی را به هیچ جنگ سیاسی کشانیده نمیتوانند؛ واز همینجاست که ضعف اصلی «چپ دیروز» ما به روشنی به میدان می آید:

این«چپ» از کار نظری عاجز است. این«چپ» نمیتواند به مسایل خود، به بحران خود بیاندیشد. این«چپ» نمیداند که بحران هویت آن اساسا یک بحران پارادیمی است. این«چپ» نمیداند که چپ نو افغانی چگونه یک چیزی میتواند وباید باشد. این« چپ» میخواهد پیش از کارنظری ودر غیاب کار نظری « برنامه» بسازد و حرکت سیاسی ایجاد کند. همان« میرویم ومیرسیم» معروف؛ غافل ازینکه هر رفتن، رسیدن نیست و ما این را به تجربه میدانیم.

این« چپ»، بهمینگونه یی که است وبوده است، اصلأ چپ نیست ونبوده است.

در عمق این نا آگاهی ها یک نا آگاهی وحشتناکتراز همه قرار دارد و آن نا آگاهی از آن پیشرفت های فکری ایست که این«چپ» خود بدان نایل آمده است. یعنی این« چپ» حتی مستعد نیست تفاضل های مفهومی را که خود بر قرار ساخته بود باز شناسی کند، دستاورد های مفهومی خود را جمعبندی کند وآنها را مبنایی برای نتیجه گیری های جدید قرار دهد.

« چپ دیروز» افغانی بر اساس پارادیم مارکسیست ـ لینینیست بر پا شده بود. از کم وکاست های ایندست وآندست که بگذریم وبه موضوع برنامهء سیاسی بپردازیم، واقعیت اینست که«ستراتژی» و«تاکتیک» و«سیاست» های اتخاذ شده بوسیلهء«چپ دیروز» از روی نسخه هایی استخراج میشدند و شده بودند که این پارادیم مارکسیست ـ لینینیست در دسترس قرار میداد، آنهم بسیار سهل الوصول وپیش دست. چارچوب نظری ـ مفهومی« چپ دیروز» بوسیلهء نقل وباز نویسی نسخه های آماده فراهم آمده بود، یعنی حاصل و ادامهء رشد فکری نهضت های افغانی نبود. و از ینجا دو معضل بنیادی «چپ دیروز» نتیجه میشوند: یکی اینکه « چپ دیروز» از طریق این نسخه های « آماده» به سوی درعمل آوردن اندیشه ها ونقشه هایی بیموازنه شد که با « منافع ملی افغانستان مطابقت نداشت »؛ واما دو دیگر اینکه، ومهمتراینکه، این نسخه گیری از اندیشه های آماده باعث شد که رشد تفکر مستقل سیاسی در، واز، طریق چپ افغانی معوق ومعلق بماند و احساس مسوولیت در برابر دانستن ودانسته ومسوولانه سیاست کردن رشد نیابد. وامروز که دیگر برگها از درختها فرو ریخته اند، قامت« چپ دیروز» به کاغذ پران پاره پاره یی می ماند که بر شاخه های خشک آویزان مانده است و به مشکل بر روی آن خط دیروزی را میخوانی : پنج پارچه.

و چوب خط  بیاور  تا خط چوبی را بشکنیم.

تنها از شاخهء ح د خ ا دیروز اینک شاخچه های متعدد جدا شده اند. هر کدام ماشاء الله« برنامه» دارند،« اساسنامه» دارند و اما فقط چند روز پس از تاسیس در غرقاب بحران دست وپا می زنند. هیچکدام ازین شاخچه ها توضیح نمیدهند که فرق شان با آنهای دیگر، وفرق شان با« دیروز» خود شان در چیست؟ وکسی نیست به این رهروان پر خروش بگوید با این یک جوال برنامه بدوش کجا بخیر؟ کسی نیست به اینها بگوید که همان دیروزی ها بودند که گفته بودند: «... انقلاب فلسفی پیش از انقلاب سیاسی می آید... ودرین راه یک گام عملی مهمتر از یک جوال برنامه است...» و...

بهر حال سه تمایل عمده را میتوان نشانی کرد:

اول عده یی که نقد چار چوب های دیروزی را یک کار غیر عملی و مضر میدانند و فکر میکنند که راه های وارد شدن به امروز را باید بدون دست بردن به چارچوب های دیروزی، که بنظر شان حتی باید تقدیس نیز شود، پیدا کرد. اینها برنامه های مقاله یی مینویسند، ومقاله های برنامه یی و... باید ها... وشود های بسیار... و اینکه کار را به جوانان بسپارید و... اینها فکر وذکر شان همان« نسخه» ها و« مأخذ» های قبلی است.

دوم عده یی که میخواهند خود را نیوـ مارکسیستها بنامند. اینها در تلاش پیریزی یک مارکسیزم افغانی فارغ از اضافات سوویتی اند. اینها فکر وذکر شان« نسخه» ها و« مأخذ» های «چپ اروپایی» است.   

این دو گروه وجوه اشتراک و تفاوت دارند. این دو گروه درین نظر با هم مشترک اند که چپ بودن در غیاب مارکسیتی بودن ممتنع و ناممکن است و اما در حالیکه گروه اولی از هرگونه انتقاد و حتی «توضیح» در بارهء گذشته شانه خالی میکند و بر یک تجمع دوبارهء «غیرانتقادی» تاکید میکند ـ همه چیز ها و همه کس ها درست بوده اند ـ، گروه دومی   به انتقاد از گذشته میپردازد. اینها میگویند ح.د.خ.ا دست دراز  شوروی ها بود. اینها به نقد از اشخاص و نقد از موضعگیری ها و نقد از تاکتیکها و سیاستها میردازند اما وارد عرصهء نقد مفهومی نمیشوند و حاضر نیستند درستی یا  نادرستی مجموع طرز فکر چپ را به آزمایش بحث بگذارند و در نهایت به همان اصل «چپ فقط میتواند مارکسیستی باشد» باز میگردند.

بدینسان وجه مشترک بنیادی هردو گروه عبارت از ین است که در چارچوب مفهومی ـ نظری قبلی متوقف مانده اند و در عرصهء نظری ـ تئوریک ـ ناگزیر از تکرار نسخه های قبلا آماده شده اند. بدون تردید نسخه برداری سهل تر از کار نظری مستقل است. اینها نمیتوانند امر استقلال فکری چپ افغانی را تحقق بخشند و به فرجام برسانند. اینها نمیتوانند به این سوال بنیادی پاسخ دهند که در شرایط امروز افغانستان، چپ، و سپس چپ نو، یعنی چی؟

سوم عده یی که به حزب وطن و نظریهء آن برای مصالحه ملی خود را مربوط میسازند. رخ سخن ما هم اصلا با همین هاست. درین میان نظریات علما بسیار مختلف است. یکی میگوید ح.دخ.ا یک چیز بوده و حزب وطن چیز دیگر؛ دیگری میگوید، نی بابا کی گفته؟ ح.دخ.ا نوک سوزن بود و حزب وطن دف سوزن. یکی میگوید مصالحه ملی معرف طرز فکر حزب وطن است؛ دیگری میگوید هوش تان باشد رفقا من حقیقت مهمی را به شما افشا میکنم: مارکسیزم ـ لنینیزم که بود از خود ما بود و اما مصالحه ملی که بود «خارجی» بود؛ بعدی میگوید مصالحه ملی یک سیاست مقطعی بود؛ دیگری میگوید نی نی کم گفتی بیادر، یک مشی تاکتیکی بود؛ آندیگری میگوید نی جانان ایقدرم نبود. ما دو قسم ستراتیژی داریم: کوتاه مدت و دراز مدت، و مصالحه ملی که بود همان کوتاه مدتش بود؛ و عاقل تر از دیگران به میدان میآید که مصالحه ملی هرچی بود، حالی گذشت و گذشته ره صلوات. ما باید یک حزب نو بسازیم و این حزب که استکی ...

در پس این پراگندگی نظر ـ که عده ای دلخوشانه بر آن انگشت میگذارند ـ یک حقیقت، ولو تلخ، اما بسیار مهم نهفته است و آن اینکه «چپ نو افغانی» تاکنون فاقد یک نظام فلسفی سیاسی دقیق است که بوسیلهء آن به تبیین مسایل نظری خود بپردازد.

گزارش کنگرهء موسس حزب وطن به علتی یک سند دارای اهمیت تاریخی سیاسی برای چپ افغانی است، که در آن برای نخستین بار تلاش شد که نقد سیاسی ـ و در مواردی نیز نقد مفهومی ـ از گذشته، با نقد ایدئولوژی و این هردو با نقد شرایط تاریخی جدید پیوند داده شود. نتیجهء این کوشش، با همه محدودیت های غیر قابل تردید آنوقتی آن، یک چارچوب نظری ـ مفهومی جدید بود که ما آنرا در عنوان «مصالحه ملی» خلاصه میسازیم.

معنای این سخن که «مصالحه ملی معرف طرز فکر حزب وطن است»، اینست که مصالحه ملی همان پارادام بدیل چپ است که ما  در جستجوی آن هستیم. «مصالحه ملی» حامل چرخش بنیادی فلسفی سیاسی است؛ چرخش از پارادیم «خصومت طبقاتی، به پارادایم «مفاهمه یی». «مصالحه ملی» به همه مقولات بنیادی فلسفه سیاسی مدرن برخورد نو میکند و مقولات «قدرت»، «خشونت»، «تساهل»، «آزادی» را بر یک مبنای پارادیمی جدید قرار میدهد و بنابرآن راه را برای نتیجه گیری های فلسفی سیاسی ـ و تا دل عزیزان ما خوش شود: ستراتیژیکی و تاکتیکی و مقطعی و نقطه یی و جذری و کسری ... ـ  مدرن در همه عرصه های تکامل اجتماعی میگشاید. «مصالحه ملی» چارچوب مفهومی جدیدی برای تکامل اجتماعی میگشاید. مصالحه ملی برای نخستین بار ما را با همه ابعاد فکر سیاسی مدرن پیوند میدهد و راه ما را برای دور انداختن فکر دگماتیک و جزمی میگشاید. و درست از راه نظریهء مصالحه ملی است که ما قادر میشویم «تاریخ خود را در یک مسیر دیگر بیاندازیم» و استعداد همه افغانها را برای بیرون جهیدن از دور باطل جاری هماهنگ بسازیم. سیمای چپ نو افغانی سیمای مصالحه ملی است. مصالحه ملی مبنای نظری استقلال فکری چپ افغانی است.

2ـ اینک این وظیفهء ماست که مبانی فلسفی سیاسی مصالحه ملی را بدرستی بگشاییم، آنرا از اضافات ـ لاجرم و ناگزیر ـ آنزمانی تنقیح نماییم، و رابطهء پارادایم ارتباطی ـ مفاهمه یی مصالحهء ملی را با کاربست سیاسی نو بدقت و بدرستی تبین کنیم. کار برای برنامهء چپ نو افغانی ازینجا آغاز می یابد. همه همراهان دیروزی باید این امر را بدرستی و بدقت دریابند و بدون حب و بغض زمینه های بحث و گفتگو در میان «چپ دیروز»، و در گام نخست میان طرفداران حزب وطن و نظریه مصالحه ملی را گسترش بخشند.

این صحت دارد که حزب وطن در تاسیس و تنظیم نظریهء مصالحه ملی سهم مهمی داشت و اما این یک واقعیت غیر قابل انکار است که نظریهء مصالحه ملی بر اساس آرأ و مشورت های علما و شخصیت های افغانی پیریزی گردید و فقط پس از مراجعه به میراث فکری مشروطه سیمای مشخص نظری یافت. بعد از 1992 نیز شخصیت های افغانی چون پوهاند محمد حسن کاکر و دکتور ارغندیوال از مصالحه ملی سخن گفتند. در سند کنفرانس بن نیز مصالحه ملی مشروط ساخته شده است. در افریقای جنوبی و الجزایر نیز مصالحه ملی اساس انکشاف نو سیاسی قرار داده شد.

عده یی از نقش شوروی ها و خاصتا گرباچف در تنظیم  نظربهء مصالحه ملی سخن میگویند. این واقعیت دارد که شوروی ها در کار تنظیم میکانیزم های سیاسی مصالحه به نفع حفظ حاکمیت طرفدار خود در کابل شرکت داشتند، اما اندیشه مصالحه ملی از مقولات فلسفی شوروی نبود. اندیشه رهنمای شوروی ها اندیشه «دیکتاتوری پرولتاریا» بود. مفهوم مصالحه ملی، به معنای مصالحهء طبقاتی، در سال 1961 در مجارستان وقت به وسیلهء ملوان جیلاس در کتاب «طبقه جدید» عنوان شد که در همانزمان از جانب شوروی ها به خیانت محکوم شد. شوروی ها و از جمله خود گرباچف اندیشه و تجربهء مصالحه ملی را از افغانستان با خود برداشتند و بعد در نیکاراگوا و تاجیکستان آنرا مطرح ساختند.

پیش از همه ما باید در بارهء «مصالحهء ملی» همنظر شویم. ما باید مسایل اساسی خود و جامعهء خود را از طریق بسط و کاربست مصالحه ملی نشانی کنیم و برنامهء خود را بر مینای همنظر شدن پیرامون چنین مفاهیم اصلی اندیشهء سیاسی قرار دهیم. نهضت های سیاسی در تاریخ بدور  اندیشه ها تاسیس شده اند و نه بدور اشخاص. شخصیت ها در تاریخ تجلی اندیشه ها بوده اند، و نه اندیشه ها تجلی شخصیت ها. سخن گفتن انحراف از سیاست نیست، سخن گفتن عین سیاست است. سخن بگوییم تا دیوار ها فرو ریزند.

دیدگاه