زندگی

قدرت سياسی جهان در بازی شطرنج اروپا / آسيائی.

بخش دوم


Ernst Woit - Junge Welt - برگردان ناهيد.ج

تئوری مدرن منطقه جغرافيائی بزرگ

در بخش اول مقاله اتفاق نظر در سياست جغرافيائی و افتراق نظر در کسب منافع، ميان اتحاديه اروپا و ايالات متحده آمريکا در فضای جغرافيائی اروپا/آسيائی مورد تجزيه و تحليل قرار گرفت.

جاوير سولانا در مصاحبه ای با روزنامه اشپيگل در پاسخ به اين سئوال که: در چه بعدي، استراتژی جغرافيائی امپرياليستی اتحاديه اروپا در رابطه با سياست خارجی و سياست نظامی اش بااستراتژی آمريکا همخوانی دارد و آيا
يک ائتلاف اروپائی قوي، محکم و مصمم از سوی آمريکا بعنوان رقيبی سرسخت شناخته نخواهد شد؟ جواب می دهد که: درست بر عکس: يک ائتلاف قوی اروپائی شريک و همکار بهتری برای ايالات متحده آمريکا خواهد بود زيرا که در موقع مشکلات جدی از آنجا که اهداف ما يکسان است لذا بهتر می توانيم با هم با مشکلات مبارزه کنيم. ما در هرحال مشکل تجاری داريم. برای مثال با بوئينگ و ايربوس. اما اين موضوع ربطی به بخش های استراتژی ندارد. ( هفته نامه اشپيگل شماره 44 سال 2004 صفحه 135)

با اين وجود قبول هژمونی آمريکا از سوی اتحاديه اروپا پيش شرط مهمی برای استراتژی جغرافيائی مشترک ميان آنها است. اين مسئله باعث می گردد که آمريکا بعنوان کشوری که همواره خواهان قدرت بيشتر در سياست خارجی است و بدنبال آن خواهان اجرای خواسته های آمريکائی از طريق عملکردهای نظامی است ، اتحاديه اروپا را تحمل نمايد.

اوتو کارل هوندريش جامعه شناس آلمانی می نويسد: آمريکائی ها به لحاظ اقتصادی به خرج ديگران زندگی می کنند. با زبانی ديگر جهان برای آمريکا در نقش کالاست. کالائی که تلاش می کند از طريق عمليات نظامی همواره سهم بيشتری از آن بربايد.( هفته نامه اشپيگل شماره 25 سال 2003 صفحه 58)

بطور قطع اين خواست آمريکا گويای عملکردهای نظامی اخير ، برنامه تسليحاتی عظيم اتحاديه اروپا و همچنين بلند پروازی کشورهای رهبری کننده در اتحاديه اروپا و در نهايت اجرای خواسته های ايالات متحده آمريکاست.
هرفريد مونکر در باره بلند پروازی اتحاديه اروپا چنين می گويد: سئوال اصلی اين است که صلاحيت اروپائی ها به چه نحوه و تا چه اندازه است؟ اين خود يک سئوال کلاسيک است که به توان عملکردهای نظامی ربط پيدا می کند. به اين مفهوم که در صورت لزوم آيا اگر اروپائی ها برای خواست سياسی شان به ابزار نظامی متوصل شوند حال فرقی نمی کند چه قانونی و چه غير قانونی آيا اين اعتبار خواهد داشت؟(1)

طبيعتا اين موضوع به اين مسئله ربط پيدا خواهد نمود که اصولا انتظارات و خواسته های آمريکا از مليتاريزه شدن اتحاديه اروپا چيست؟ چيزی که رامزفلد از اروپائی ها می خواهد کاملا روشن است: آنها( منظور اروپائی ها) بايد سريعا ارتش بزرگ قديمی خود را که برای زمان جنگ سرد بدرد می خورد مدرنيزه نمايند . آنهم به اين صورت که در موقع لزوم با خرج رفاه عمومی شهروندان و صلح اجتماعی در اين کشورهاخود را مليتاريزه نمايند. بجای اينکه آنان مرتبا به آمريکا انتقادهای اخلاقی کنند، بايد بخش بزرگی از عملکردهای جنگی و عملکردهای در خدمت صلح را بر دوش کشند و وظيفه واشنگتن را کمی سبک کنند".( سوزانه کويل بل در هفته نامه اشپيگل شماره 35 سال 2004 صفحه 56)

بلند پروازی های آلمان

کلايوس کينکل وزيرخارجه اسبق آلمان در سال 1993، در باره برخورد ايدوئولوژيکی امپرياليسم آلمان در رابطه با بسط و گسترش مناطق تحت سلطه اش در مقاله ای در باره سياست خارجی آلمان چنين می نويسد:" نگاه به بيرون برای ما بسيار پر بار خواهد بود، گر چه ما دو باردر جهان دچار شکست شديم اما اينبار در هم صدائی با همسايگانمان برای اينکه نقشی تعيين کننده ای پيدا نمائيم که بتواند آرزو ها و توانائی ما رابيان کند .... بايد به بيرون توجه زياد داشته باشيم. ما به لحاظ موقعيت حساسمان، بزرگی مان و رابطه سنتی مان با اروپای مرکزی و شرقی ، بايد بيشترين نفع را از برگشت مجدد اين دولت ها به دامان اروپا کسب نمائيم.(2)

مسئله بسيار قابل اهميت اين است که کينکل در اين سخنانش با حقی مسلم با توجه به بلند پروازی های اخيردولت آلمان وباز هم با توجه به دو جنگ جهانی که در صورت حساب آلمان قرار دارد و خود به شکست آن اشاره می کند اما همواره در تن دادن به جنگی سوم نهراسيده و می خواهد بيشترين منفعت از پيدايش ائتلاف اروپا نصيب آلمان گردد و با نام مناسبات سنتی با مرکز و شرق اروپا به توجيح سياست خارجی آلمان و رابطه تاريخی اين سياست با اين کشور ها بپردازد.

در اين فاصله در تاريخ 27 فوريه 2004 جرج دبليو بوش و نخست وزير آلمان گرهارد شرويدر در توافقات دوجانبه ای با نام "ائتلاف آمريکائی/آلمانی قرن 21" دقيقا بدون هيچ گونه معذوريت و محدوديتی در رابطه با مناسبات امروزی اروپا و همچنين مناسبات سنتی امپرياليسم آلمان اعلام نمودند:" قربانيان دو نسل و همچنين قوه رهبری خيالی پيشينيان ما ، پيش شرط های يک اروپای آزاد و صلح آميز در آغاز قرن 21 را فراهم نمودند". همزمان رئيس جمهور آمريکا و نخست وزير آلمان در يک پيمان مشابه ديگر ، به همکاری و مناسبات دوجانبه در رابطه با استراتژی جغرافيائی مشترک برای کسب شانس های اقتصادی بيشتر و امنيت در خاور ميانه و نزديک تاکيد نمودند.(3)

اين استراتژی پر معنی و مهم مرحله بندی شده که نگاهش به " قوه رهبری خيالی پيشينيان ما" متمرکز است و دقيقا از سوی قدرتمندان امروزی بيان می گردد، به طور قطع چيزی اتفاقی نيست. اينکه ما امروز در آلمان شاهد عملکردهای قانونی هستيم که توسط آن کسانی را که برای جنايات فاشيسم هيتلری بطور مستقيم مسئول بودند را مثبت ارزش گذاری نموده و آب تطهير بر سر آنان می ريزد، هم اصلا اتفاقی نيست.

ارنست نولته تاريخ شناس، در فوريه سال 1992 نوشت:" اينکه امروزدروازه تمامی کشورهای اروپای شرقی به روی اقتصاد آلمانی باز است بيان گر اين موضوع نيست که حتی تصورات هيتلرهم نسبت به " محيط زندگی" تنهايک فانتزی بود ؟(4)

در سال گذشته از لوتار گال يک بيوگرافی 500 صفحه ای در باره زندگی بانکدار معروف هرمن جوزف آبس بيرون داده شد که از سوی رسانه های مقتدر و معروف آلمانی از آن بعنوان "بزرگترين موفقيت" نام برده شد وگفته شد که "برخورد استثنائی عادلانه" ای در اين بيوگرافی انجام پذيرفته است. هرمن جوزف آبس واقعا يک شخصيت جانبی ديکتاتوری نازيسم نبود. کمی قبل از مرگش يعنی اوائل فوريه سال 1994 مجله آمريکائی فوربس در باره وی نوشت " قدرت مند ترين مرد آلمان". از همه مهمتر اينکه همانطور که فولکر اولريش در باره بيوگرافی آبس می نويسد: هرمن جوزف آبس در استمرار نخبگان اقتصادی سال های 1945 دومی نداشت".(6)

اين پيشينيان قدرتمندان امروزی آلمان در جنگ جهانی دوم چه نقشی داشتند که کينکل از" دومين تلاش برای رويای اروپائی" نام می برد. در 17 يولی 1941 يعنی درست بعد از حمله آلمان به شوروی ، جوزف آبس در برابر کمسيون سياسی تجار مرکز اقتصادی رايش ( امپراطوری) آلمان اعلام نمود که: همچنين چشم اندازهای طرح شده در باره اقتصاد آلمان بعد از جنگ، که همگی از رابطه تنگاتنگ اقتصادی تمامی کشورهای قاره اروپا حرکت می کنند، تحت عنوان ديدگاه های مناسب با تجارت خارجی ، در نگاهشان قاره اروپا را در مقابل قاره آمريکا قرار می دهند. اگر از اين حرکت کنيم که آلمان بعد از جنگ به اروپا تسلط دارد، پس اروپا بعد از جنگ ديگر به آمريکا احتياجی ندارد. بنا براين در های بازار شرق دور و آمريکای جنوبی به روی صادرات اروپا باز خواهد بود....."(7).

اتو فون هاسبورگ می نويسد:"، در اتحاديه اروپا می توان جای پای شعور و تفاهم اجتماعی را پيدا نمود درست همانطوری که حکومت هابسبورگر آن را ترسيم نمود......اولين ايده های سياسی من که من از زمان جوانيم به آن می انديشيدم، هدفی را دنبال می کند بمانند اتحاد دولت های دونااورايمس. خوشبختانه هم اکنون من می بينم که نظر من مورد قبول واقع شده است. طبيعتا اوکرائين هم به اتحاديه اروپا تعلق دارد". (روزنامه فرانکفورتر آلگماينه 3.10.2004 )
يورگن هابرماس که از حمله ناتو بر عليه يوگوسلاوی بنحوی دفاع می کرد از زمان حمله آمريکا به عراق در مارس 2003 دولت بوش را محکوم نموده و اين عمل نظامی دولت آمريکا را بعنوان زير پا گذاشتن منشور سازمان ملل متحد ( ممنوعيت خشونت) و نابودی نشانه های تمدن بشری می خواند.(8)
هابرماس بعنوان آلترناتيو اروپا روی نظر کارل اشميت گل سر سبد وکلای فاشيسم هيتلری دست می گذارد که تکيه بر برنامه مونرئو( نظم جغرافيائی بزرگ برای حقوق ملت ها) که از سوی ايالات متحده آمريکا طرح ريزی شده است، می گذارد و می نويسد: که امروز جايگزين برنامه نظم جغرافيائی بزرگ برای حقوق ملت ها را که از زمان رايش سوم طرح ريزی شده بود، تئوری مدرن شده فضای بزرگ جغرافيائی است زيرا که اين طرح جديد به احتمال قوی مخالف نظم تک قطبی و هژمونی ليبراليسم نخواهد بود....(9) .

اينکه چنين بحثی که بطور سنتی از سوی کارل اشميت تئوريسين آلمانی مطرح شده امروز برای اتحاديه اروپا مهم می شود، بيان گر يک طرزتفکر کنزرواتيو آلمانی است. در روزنامه يکشنبه آلمانی با تيتر "اروپا بايد يک امپراطوری گردد"نوشته می شود: تئوری فضای گسترده جغرافيائی کارل اشميت کمک می کند تا ما بتوانيم بطوری ماهرانه از امپراطوری جهانی ايالات متحده آمريکا گوی سبقت را بربائيم و خلاصی يابيم". (10)
تبليغات قهرمانان جنگ

اگر از ايدئولوژی جنگ حرکت کنيم تمامی آن رسانه ها و کتوبی که نگاهشان به عملکردهای نظامی قدرت های اتحاديه اروپا از طريق مليتاريزه شدن اتحاديه اروپا در سرتاسر جهان است هدفمند در تلاشند تا اينبار بتوانند آن نگاه گسترده منفی گرايانه نسبت به جنگ جهانی دوم را خنثی سازند. از اين جهت مثلا امسال در انتشارات آلمانی شهر مونيخ کتابی از يورگن بوشه بيرون آمد بنام " امتحان قهرمانان" که در اين کتاب کسانی چون ارنست يونگن، اروين رومل، پايول فون لتوو- فوربک، ارنست اودل ،اوتو ودينگر و پاول فون هيندن بورگ به عنوان قهرمان ارج گذاشته شده اند.

در اين رابطه هيچ عجيب نيست زمانی که انتشارات رنانينا در کوبلينز آلمان جديدا به مشتريانش تعداد بسياری از کتوبی را که در باره سربازان آلمانی در دوجنگ جهانی گذشته نوشته شده است به اضافه کتوب هيندن بورگ از جمله کتاب وی با نام " فاتح تانن برگ" را ارائه می دهد

.
برنامه امنيت ملی آمريکا

در برنامه امنيتی ايالات متحده آمريکا در زمان جرج دبليو بوش دقيقا مسئله امنيت و صلح در عمليات جنگی از هم تمايز داده شده اند. جرج بوش در تاريخ 13 فوريه 2001 در ديداری ازهوانيروهای نيروی دريائی ويرجينيا چنين می گويد:" امنيت را تنها از طريق قدرت می توان حاکم نمود و آنهم تنها از سوی تسليحاتی که قادرند در مسافت های طولانی و بلند عمل نمايند می توان به اجرا درآورد.بهترين طريقه ای که ميتوان از صلح جهانی پاسداری نموداين است که جنگ را با شرايط جديدمان تمايز دهيم.(11)

اتحاديه اروپا وهمچنين سازمان نظام وظيفه آلمان تا کنون فاقد ابزاری بوده اند که با آن بمانند آمريکا وارد جنگ ها شوند. اما اين مسئله هم از سوی اتحاديه اروپا به طور قطعی تصويب شده است که تا سال های 2010/2011 اتحاديه اروپا کاملا مليتاريزه ميشود و به تسليحات نظامی مسلح خواهد شد. اين مسئله خود پيش زمينه ای است برای هانس – اوتو بوده ، ژنرال و فرمانده لشکر آلمان که برای ارتش آلمان طرحی جديد را بريزد بر اين مبنا که وی می گويد:" ما احتياج به مبارزان قديمی داريم و همچنين کسانی که بتوانند جنگ های مدرن را رهبری نمايند". ژنرال گونسل فرمانده نيروهای ويژه در باره منظور اوتو بوده، چنين می گويد:" پيدايش يک " عصر نوين" که در آن استراتژی نظامی طبيعتا احتياج به سربازانی دارد که از شهروندانی تشکيل شده اند که يونيفرم نظامی بر تن دارند.(12)
دتلف بالد کارشناس نظامی آلمان در مصاحبه با نشريه گزارشی ماهانه تلويزيون کانال يک آلمان در تاريخ 6 دسامبر 2004 در پاسخ به اين سئوال که می پرسد: آيا کونسل با اين نظرش تنها می باشد ؟ جواب می دهد که نظر گونسل نظر اکثريت ژنرال های ارتش آلمان است.

ما در اينجا مسلما با يک طرز تفکر توسعه يافته روبرو هستيم . طرز تفکری که از سوی سياستمداران آلمان غربی و سياستمداران درون دولت و ارتش آلمان نمايندگی ميشود و تلاش می کنند نقش تاثير گذاری در تعيين استراتژی مليتاريزه شدن اتحاديه اروپا و رهبری جنگ های مدرن داشته باشند.

طبيعتا بسياری از رسانه ها و ناشران و .... به اين طرز تفکر توسعه يافته تعلق خاطر داشته و تلاش می نمايند بطور علنی در باره خواست صلح طلبانه مردم آلمان بطوری منفی به تبليغات بپردازند. بطور مثال ولفگانگ شوتس رئيس سابق روزنامه زاکسن آلمان در ژانويه سال 2004 در يکی از روزنامه های مجانی که در خانه های شهر درسنر آلمان شرقی پخش می گردد در باره خواست صلح طلبانه شهروندان آلمان شرقی سابق نوشته است که :" اين شهروندان آلمان شرقی خيلی خوب تربيت شده اند. بطوری که طرفدار هر صلحی می باشند و آرزوی صلح دارند. اين احساس به لحاظ سياسی هم درست است و با انتظارات اجتماعی هم همخوانی دارد چه بلحاظ تاکتيک و چه به لحاظ اعتقاد. خيلی خوب است اگر از آدم سئوال شود بتواند چيز های خوب را آرزو کند.
اين بيان گر اين مسئله است که چرا هميشه در همه پرسی کسی خواهان جنگ نيست و نمی خواهد چنين کار خشونت باری را انجام دهد. اما اگر تنها صلح بعنوان خواست عمومی مطرح گردد درست مثل شرکت در لاتاری است. شانس اينکه بتوان در اين جهان از هم پاشيده صلح به وجود آورد همانقدر است که کسی در بازی لاتاری 6 عدد درست با سوپر عدد داشته باشد.(13)

در پايان من فکر می کنم که ما بايد تمامی تلاشمان را بکار بريم تا بتوانيم از اين خواست جنگ طلبی در اروپا جلوگيری نمائيم قبل از اينکه ديگر دير باشد
.

ماخذ ها:
1- هژمونی قديمی و جنگ های نوين، از:
Herfried Münkler und Dieter Senghaas im Streitgespräch.In: Blätter für deutsche und internationale Politik. Bonn, Nr. 5/2004, S.547.

2- مسئوليت، واقعيت امنيت های آينده ، سياست خارجی آلمان در يک جهان نظم داده شده از: کلايوس کينکل در فرانکفورتر آلگماينه تاريخ19.03.1993

3- از اوراق آلمانی برای سياست بين المللي، بن ، شماره 4 سال 2004 صفحه 502

4- فرانکفورتر آلگماينه تاريخ 22.2.1992 ، اوتو کولر : مونيخ 1994 صفحه88

5- لوتار گرال: بانک دار، هرمن جوزف آبس ، بيوگرافی انتشارات س ها بک سال 2004

6- اولريش فولکر: آقای پول، در: روزنامه زمان بخش ادبيات، هامبورگ،اکتبر 2004 صفحه 61
7- راينهارد کون: فاشيست آلمانی در مدارک و ماخذ ها: کلن 1975 صفحه 327

8- يورگن هابرماس: غرب منشعب ، فرانکفورت سال 2004 صفحه 181

9- در همان کتاب صفحه 192

10- کارلو ماسالا: اروپا بايد يک امپراطوری بشود، فرانکفورتر آلگماينه 10.10.2004 صفحه15

11- بخشی از نشريه دانش و صلح شماره 3 سال 2001 صفحه 43

12- از يورگن روزه با عنوان مبارزان قديمی در نشريه جمعه 2.4.2004 صفحه 4

13- نشريه هفتگی مجانی آلمان درسنر تاريخ 7.01.2004

"اين مقاله در ابتدا در ماهنامه شماره 73 سازمان دانشجوئی درسنر در بخش سياست امنيتی چاپ گرديد. "

قدرت سياسی جهان در بازی شطرنج اروپا - آسيائی

 
استراتژی جغرافيائی و ديدگاه های ايدئولوژيکی ائتلاف اروپائی اتحاديه اروپا

 بخش اول

سولانا مسئول سياست خارجی اتحاديه اروپا: "ما بزرگترين قدرت تجاری جهان می باشيم و بيشترين کمک مالی به کشور های در حال توسعه از صندوق ما جاری ميشود. از اين رو ما مدت هاست که قدرتی جهانی گشته ايم. تنها تا کنون ما در آکسيون های نظامی جهان به طور مستقيم شرکت نداشتيم اما اين استراتژی را هم ما تغيير خواهيم داد و اگر بخواهيم از ارزش هايمان دفاع کنيم بايد به لحاظ نظامی هم قدرت برتر باشيم

Ernst Woit - Junge Welt - برگردان ناهيد.ج
 

اتحاديه اروپا در کنار و بعد از ناتو ، در صدد است منطقه جغرافيائی تعيين کننده ای را با شرکت تمامی دولتهای اروپائی در جهت "نظم نوين اروپا" به وجود آورد. نظم نوينی که بعد از پيروزی سرمايه داری در سال 1917 آلترناتيوی جديد برای تنظيم جوامع از سوی سرمايه داری است. بدينوسيله پيدايش اتحاديه اروپا بيان عصری جديد در زندگی سرمايه داريست. مسلما اين تغيير عصر صلح آميز اروپا را ميتوان تنها مديون روندی دانست که از ائتلاف پيمان ناتو و پيمان ورشو شکل گرفت. ائتلافی که از پيش شرط های پيدايش اتحاديه اروپا در تاريخ 21.11.1990 بود. تاريخی که در آن منشور پاريس تغيير يافته و به فراموشی سپرده شد. بنابراين تاريخی هم که بنگريم خواهيم ديد که اتحاديه اروپا خود تنها محصول و يا بهتر بگوئيم آلترناتيو صلح آميز پيوند ميان پيمان ورشو و پيمان ناتو است. اولين قدم اين ائتلاف دو پيمان در اروپا اين بود که سرمايه داری پيروزمندانه تلاش نمود در ابتدا به اختلافات شرق اروپا و غرب اروپا پايان بخشد و با وجود اينکه در آغاز کار ارزش گذاری مشترکی به لحاظ ثبات و نظم در تک تک کشور ها بخصوص کشورهای شرق اروپا وجود نداشت اما در هر حال آنان موفق گرديدند اولين پايه های ائتلاف دولت های اروپائی را بنيان نهند.(1)

مسلما حل اختلافات ميان شرق و غرب اروپا به معنی تغييرات در پيمان ورشو بود. در تاريخ 7 فوريه 1992 با وضع پيمان ماستريش، اتحاديه اروپا پايه گذاری گشت. در اين زمان 12 کشور در اين پيمان شرکت داشتند. سپس با ورود کشور های بيطرفی چون اطريش و فنلاند و سوئد در تاريخ 11 ژانويه 1995 اين ائتلاف 15 کشور اروپائی را زير پوشش خويش قرار داد. در حال حاضر تعداد کشور های عضو به 24 رسيده است. البته قابل توجه است که تمامی کشورهای زير پوشش پيمان ورشو که در اين فاصله عضو اتحاديه اروپا گشته اند در ابتدا قبل از اينکه از اين شانس برخوردار باشند که عضو اتحاديه اروپا گردند می بايست عضو پيمان ناتو بشوند. هم اکنون بلغارستان و رومانی با وجود اينکه عضو ناتو می باشند اما در ليست انتظار عضو شدن در اتحاديه اروپا قرار دارند. تمامی کشورهائی که عضو ناتو می باشند بايد همواره آمادگی خويش را برای خدمات نظامی در فضای استراتژی جغرافيائی امپرياليستی به اثبات رسانند (فرستادن سرباز و يا حضور نظامی در مناطق جنگی مانند عراق). طرح پيش نويس قانون اساسی جديد اتحاديه اروپا در صدد است قدرت نظامی جهانی را برای اروپا کسب نمايد. اين طرح در مقاطعی با استراتژی قدرتی آمريکا همخوانی داشته و در مقاطعی در مقابل آن قرار می گيرد. سولانا مسئول سياست خارجی اتحاديه اروپا اين مسئله را چنين بيان می نمايد: "ما بزرگترين قدرت تجاری جهان می باشيم و بيشترين کمک مالی به کشور های در حال توسعه از صندوق ما جاری ميشود. از اين رو ما مدت هاست که قدرتی جهانی گشته ايم. تنها تا کنون ما در آکسيون های نظامی جهان به طور مستقيم شرکت نداشتيم اما اين استراتژی را هم ما تغيير خواهيم داد و اگر بخواهيم از ارزش هايمان دفاع کنيم بايد به لحاظ نظامی هم قدرت برتر باشيم. البته اين به آن مفهوم نيست که ما بخواهيم با آمريکا وارد رقابت گرديم". (روزنامه دی سايـت تاريخ 12.06.2003 ).

بنظر سيبگنيو برژننسکی مشاور امنيتی اسبق جيمی کارتر در استراتژی جغرافيای سياسي، موضوع نه بر سر مقياس های منطقه ای بلکه مقياس های جهانی است. تسلط بر مجموعه قاره اروپا - آسيائی، پيش شرط تبديل شدن به قدرتی جهانی است. از اين رو برای برژينسکی، حفظ قدرت آمريکا در جهان بستگی به اين مسئله دارد که چگونه و تا کی بتواند در مقابل اين ائتلاف اروپا - آسيائی بعنوان قدرت برتر عرض اندام نمايد. در حال حاضر برای آمريکا مجموعه اين قاره بعنوان قاره ای وابسته محسوب می شود و تاکنون از بسياری از دولت هايش باج فراوان گرفته است. برخی از اين دولت ها با کمال ميل به واشنگتن وابسته بودند. (3)

اينکه اين وابستگی و باج دهی چه مفهومی دارد را هلموت کل صدر اعظم اسبق آلمان و عضو حزب دمکرات مسيحی آلمان در مصاحبه ای در سال 1998 چنين توضيح می دهد که از آنجا که هيچ سرباز آلمانی حاضر به شرکت در جنگ خليج فارس نيست (جنگ اول عراق) پس آلمان بايد 20 ميليارد مارک سهم برای اين جنگ بپردازد. (روزنامه دی سايت در تاريخ 27.08.1998 ).

برای برژينسکی اين مسئله به وجه دستوری استراتژی جغرافيائی امپرياليستی تعلق داشته و از اختلاف و سر پيچی دولت های وابسته، باج ده جلوگيری نموده و وابستگی آنان را در رابطه با "مشکل امنيت" حفظ می کند.(4).
اين دقيقا نشان می دهد که آمريکا چگونه طرح های نظامی خويش را با کمک اتحاديه اروپا و ناتو در فضای جغرافيای سياسی مشخص به اجرا در می آورد. کنسرن های بزرگ اروپائی هم از آنجا که از قدرت نظامی مناسبی برخوردار نيستند، مجبورند همواره بقول ملوانان "زير باد بادبان های آمريکا قايقرانی کنند". دفاع از منافع جهانی شان تنها از طريق همراهی با آمريکائی ها امکان پذير است و نه در دشمنی با آنان. (راينر هوب در دنيای جوان 28.10.2004 ).
اما با اين وجود اين مسئله باعث نخواهد شد که هدف رقابت در عملکردهای سياسی، نظامی ميان آمريکا و اتحاديه اروپا محو گردد و خود را بروز ندهد. برعکس اين رقابت هم اکنون در رابطه با حمله آمريکا به عراق از هميشه واضح تر گشته است.

هدف: تغيير و دگرگونی در روسيه

ده سال پيش برژنسکی اعتقاد داشت که نفوذ ناتو در جغرافيای سياسی خارج از اروپا و مشخصا به مرزهای روسيه، روندی است که با گسترش اتحاديه اروپا رابطه تنگاتنگ خواهد داشت. رابطه ای که باعث خواهد شد ثبات و امنيت در اوکرائين به وجود آيد و يک اوکرائين با ثبات اين خاصيت را دارد که در مقابل تلاش های امپرياليستی روسيه قرار می گيرد. (روزنامه دی سايت 8.7.1994). سه سال بعد وی اعلام داشت که نقش اوکرائين در استراتژی توسعه آمريکا و اتحاديه اروپا به هيچ وجه نقشی باز و روشن نيست. زيرا اوکرائين خود فضائی جديد و مهم در صحنه بازی اروپا - آسيائی پيدا نموده است و در واقع يک چرخش در استراتژی سياسی جغرافيائی است زيرا که وجود اوکرائين به عنوان دولتی مستقل باعث دگرگونی در روسيه خواهد شد. بدون اوکرائين، روسيه ديگر قدرتی مهم در صحنه اروپائی - آسيائی نخواهد بود. البته اين مسئله ميتواند به آنجا ختم شود که روسيه قدرت مطلق آسيا گردد. اگر مسکو بتواند تسلط بر اوکرائين را که از 52 ميليون سکنه برخوردار است و مقادير قابل توجه ای ذخاير طبيعی داشته و همچنين به دريای سياه دسترسی دارد، دوباره بدست آورد، در اين صورت روسيه خواهد توانست به عنوان قدرتی بزرگ در صحنه اروپا - آسيائی عرض اندام نمايد. (5).

ما هم اکنون شاهد اين هستيم که آمريکا و اتحاديه اروپا از اين استراتژی برای کشيدن اوکرائين به زير تسلط خود استفاده می نمايند.

در شرايط کنونی در اتحاديه اروپا اختلافات بر سر چگونگی راه های گسترش حيطه قدرت اتحاديه اروپا از طريق عضويت ترکيه وجود دارد. بروز اين اختلافات همچنين به رقابت با آمريکا و نقش ناتو در گسترش حيطه قدرت اتحاديه اروپا و استراتژی جغرافيائی سياسی اتحاديه اروپا ربط پيدا می نمايد. همزمان گسترش تسلط اتحاديه اروپا در خاور ميانه و نزديک از طريق مسلما ترکيه در برنامه اتحاديه اروپا قرار دارد. در اين رابطه در يکی از روزنامه های کنزرواتيو آلمانی آمده است: "يک چنين استراتژی می تواند چشم انداز ورود اسرائيل و فلسطين را به اتحاديه اروپا ممکن سازد. زيرا يک چنين استراتژی کمک خواهد نمود که اروپای غربی برای اولين بار بعنوان يک آلترناتيو قابل قبول نسبت به آمريکا در نظام قدرتی سياست منطقه ای عرض اندام نمايد". ( هانس مايول ، فرانکفورتر آگماينه سايتونگ 7.11.2004)

• نقطه مورد اختلاف: حقوق ملت ها

از موارد مهم اختلاف ميان آمريکا و اتحاديه اروپا سياست آنها نسبت به سازمان ملل متحد و حقوق ملت هاست.
يوزف جوفه اين اختلاف را چنين تجزيه و تحليل می نمايد: "آمريکائی ها به قدرت خود متوصل می شوند، قدرتی که مشروعيت حقوقی ندارد. برعکس اروپائی ها به مشروعيت حقوقی می انديشند اما قدرتی ندارند". (روزنامه دی سايت به تاريخ 3.4.2003).

اگون بار معتقد است: "تا زمانيکه اتحاديه اروپا از قدرت نظامی چون آمريکا بر خوردار نيست، ميتوان اميدوار بود که اروپا به ضعف هايش فائق آمده و نقاط مثبتش رشد خواهد نمود و از طريق بستن قرار دادها و همکاری و مناسبات ديپلماسی ثباتی را حکمفرما خواهد نمود که کمتر نياز به عملکردهای نظامی خواهد داشت".(6)
در واقعيت هم در رابطه با حقوق ملت ها و مناسبات با سازمان ملل متحد، بين آمريکا و اغلب دولت های اتحاديه اروپا تفاوت هائی وجود دارد. ميشائيل مينکن، سياستمدار آلمانی که در حال حاضر در نيويورک زندگی می نمايد در اين باره می گويد: "هم اکنون گروه هائی که در آمريکا بر سر کارند تصويری دشمنانه از سازمان ملل متحد در ذهنشان به وجود آورده اند. در حاليکه در سال های 80 مرکز توجه دولت آمريکا در مرحله اول مبارزه بر عليه کمونيست ها بود و بعد سازمان ملل متحد. اما از سال 1989 نفرت از سازمان ملل متحد مقام اول را گرفته است. زيرا که از ديد افکار مسيحيت، جامعه ملل تهديدی است جدی در مقابل نظم نوين آمريکائي......". (7)

برای اينکه نشان دهيم که در بيان اين موضوع زياده روی نکرده ايم به سخنان ريچارد پرله که يکی از بنيان گذاران افکار نئوکونزرواتيوی است با روزنامه بريتانيائی گاردين در تاريخ 26.3.2003 توجه می کنيم . وی در اين مصاحبه در رابطه با شروع جنگ آمريکا در عراق می گويد: "خدا را برای مرگ سازمان ملل شکر می کنيم". همين ريچارد پرله در يکی از نشست های فورومی که از سوی بانک آلمان (دويچه بانک) در رابطه با عدم توجه به منشور سازمان ملل متحد در باره جنگ فرا خوانده شده بود می گويد: "عملکرد ها و استراتژی های حقير و عقب افتاده احتياج به عکس العمل های سريع در مقابل تهديدات ناشی از آن عملکرد ها خواهند داشت...... در سال 1981 اسرائيلی ها کاری کردند که ما بايد از آنها تشکر کنيم. آنها يک مرکز اتمی در عراق را منهدم نمودند. آنها اين کار را نکردند چون عراق تسليحات اتمی خواهد ساخت. زيرا مشخص بود که در آنزمان حداقل تا يکسال بعد عراق نمی توانست به اينکار مبادرت نمايد. حتی اين مسئله به علت وجود خطر احتمالی از سوی عراق انجام نپذيرفت بلکه تنها به اين دليل بود که عراقی ها می خواستند سوخت اتمی وارد نيروگاه ها نمايند... در آنزمان اين حمله نظامی حتی به يک حمله احتمالی از سوی عراق به اسرائيل هم ربط پيدا نمی کرد. بلکه تنها به شرايطی ربط پيدا می نمود که اسرائيل را در حالتی قرار داده بود که ديگر نمی توانست راه حل های عاقلانه ديگری را انتخاب نمايد. از اين رو بنظر من اين خود يک روش تفکر عاقلانه است". (8)
به عقيده چارمرز جونسون، آمريکا آنچيزی که نشان می دهد نيست در حقيقت آمريکا يک طرز فکر نظامی است که می خواهد خود را به جهان تحميل کند.(9)
به همين خاطر هم آنان يک امپراطوری از مستعمره های خود به وجود نياورده اند بلکه امپراطوری از پايگاه های نظامی شکل داده اند.(10)
در سال 2001 دولت آمريکا در حدود 725 قرارگاه نظامی را که در محدوده جغرافيائی آمريکا قرار نداشت زير پوشش خود داشت. در سال 2003 آنها تنها 153 پايگاه نظامی در 189 کشور عضو سازمان ملل متحد برقرار نموده بودند و در 25 کشور حضور فعال نظامی داشته و با 36 کشور پيمان های نظامی و امنيتی بسته بودند.(11).
توماس ريچرينگ منشی وزارت خارجه آمريکا در تاريخ 10 فوريه 1999 قبل از حمله ناتو به يوگسلاوی در يک مراسم آکادمی نظامی آمريکا در وست پوينت در باره اختلاف نظر های ميان آمريکا و متحدين اروپائيش در رابطه با حقوق ملت ها می گويد:" امروزه بيشتر از همه اين خواست وجود دارد که قبل از هر عملکردی به لحاظ حقوقی امنيت های لازم را در نظر گيريم. برای مثال در فضای ناتو جائی که برخی از متحدين ما عمل می نمايند يک قيوميت از سوی سازمان ملل متحد در صورت دست يازيدن ناتو به عملکردهائی خارج از منطقه ائتلافيش، ضروريست. ايالات متحده آمريکا و ديگر متحدينش با يکديگر در اين مسئله توافق نداشته..... اگر ما تنها خود را به نظر و رای شورای امنيت محدود می کرديم می توانستيم وتوی چين و روسيه را بر عليه چنين آکسيون هائی از سوی ناتو قبول کنيم. اين غير قابل قبول است ...... ايالات متحد آمريکا به هيچ وجه از حق خويش برای اينکه به تنهائی عمل کند نخواهد گذشت". ( روزنامه دنيای جوان 22.7. 1999)


"نظم نوين" جهانی

با وجود تمامی تفاوت های موجود ميان آمريکا و اتحاديه اروپا در نحوه برخورد به نظر سازمان ملل متحد در باره حقوق ملت ها و همچنين استفاده از ابزار و متدهائی که می توان برای اهداف سياست خارجی استفاده نمود اما مابين ايالات متحده آمريکا و اتحاديه اروپا بر روی اساس و بنيان استراتژی جغرافيائی توافق وجود دارد که آنهم "نظم نوين" جهانی به نفع قدرتمندان جهانی و سلطه سرمايه داری از طريق حذف نظرات و عملکردهای ضد امپرياليستی و ضد استعماری و مبارزات آزاديخواهانه در قرن 20 است.

روزنامه کنزرواتيو فرانکفورت (فرانکفورتر آلگماينه سايتونگ) روزی که آمريکا به عراق حمله نمود چنين نوشت: "عراق بايد به عنوان دشمن حذف گردد و مجددا از طريق ابزار های امپراطوری آمريکا از نو بنيان گردد. انکار دوران نواستعماری جای خود را به يک استعمار نوين دمکراتيک می دهد". (فرانکفورتر آلگماينه 20.3.2003)

امروزه ديگر همه می دانند که موضوع تنها بر سر خصوصی سازی مجدد ذخاير طبيعی جهان است. ذخايری که در نتيجه مبارزات آزاديبخش سال های 70 دولتی گشته بودند. بطوريکه امروزه مثلا ما اين مسئله را در اندازه قدرت اقتصادی کشور های عضو اوپک می بينيم. جيمز وولسی رئيس سازمان سيا در سالهای 1993/94 کمی قبل از حمله آمريکا به عراق از اين هدف استراتژی سخن می گويد: "مسئله تنها بر سر وابستگی آمريکا به نفت نيست بلکه موضوع بر سر وابستگی تمامی جهان به آن است... ما بايد در خاورميانه نفت را بعنوان اسلحه بر داريم و در دست خود داشته باشيم. ما امروز از عراق شروع می کنيم و بعد....". (هفته نامه اشپيگل شماره 4 سال 2003 صفحه 109)

ريچارد هرسينگر هم درست از اين منطق، جنگ در عراق را توجيه نموده و می گويد: "اين جنگ ابزاری است برای ابراز وجود دمکرات های غربی و با اهدف نواستعماری دمکراتيک انجام می گيرد". (روزنامه دی سايت تاريخ 12.6.2003).

ملت هائی که بعد از جنگ سرد مورد حمله اين نظريات نواستعماری دمکراتيک قرار گرفته اند ، قدرت هائی را پيش روی خود می بينند که بر فراز مونوپل ها قرار گرفته اند . سمير امين از 5 مونوپل نام می برد که جهانی سازی امپرياليستی کنونی را رهبری می کنند: 1- مونوپل تکنولوژی 2- مونوپل کنترل بر جريانهای مالی 3 – مونوپل کنترل بر ذخاير طبيعی کره زمين 4 - کنترل بر ارتباطات الکترونيکی جمعی و رسانه ها 5 - مونوپل تسليحات کشتار جمعی . سپس وی آمريکا و متحدينش را متهم می کند که افکار عمومی جهان را گول می زنند و مجبور می کنند که آنان به خود بقبولانند که غربی ها از ابزاری برخوردارند که می تواند ساير ملت ها را تهديد نمايند بدون اينکه خود مورد مخاطره قرار می بيند.(13)

سمير امين مردم جهان سوم را از سوی دولت های گ 8 و گ 7 و امپرياليستها (آمريکا، اروپا و ژاپن) مورد مخاطره جدی می داند. (14)

يک چنين تحليلی هم نويسنده توانای هند خانم آروندا روی در اين اواخر زمانی که خانم سدنی جايزه نوبل را دريافت می کرد، اعلام نموده است: "در حاليکه مبارزه برای کنترل ذخاير طبيعی جهان روز به روز جدی تر می شود، اقتصاد استعماری با خشونت های نظامی دوباره به زندگی بر می گردد. .... دنيای مدرن و متمدن وارث برده داري، استعمار و تسليحات کشتار جمعی می گردد و کنترل بر اکثر منابع نفت جهان، اکثر تسليحات جهان، اکثر ثروت و پول جهان، اکثر رسانه های جهان و .... شروع می گردد .( روزنامه دنيای جوان 11.11.2004).

ادامه دارد



منابع:
1- هاينس وشترا: نقش( ک اس زت ا) در ايجاد سازمان همکاری های امنيتی در فضای
: اروپا در راه ائتلاف امنيتي؟ بادن بادن 1994 صفحه 151 »
interlocking institutions«-

2- در همان کتاب صفحه 152

Zbigniew Brzezinski: تنها قدرت جهان . Weinheim-Berlin 1997, S. 64 u. 41.3-

Zbigniew Brzezinski: .a.a.O., S. 65 f.4-

Zbigniew Brzezinski: a..a.O., S. 74 f.5 -

Egon Bahr: راه آلمانی . München 2003, S. 131.6 -

7 - حقوق مسحيت و سياست آمريکائی از اولين تا دومين دولت بوش : از سياست و تاريخ زمان ( جلد مخصوص پارلمان)
Michael Minkenberg:Berlin, Nr. 46/2003 v. 10.11.2003, S. 30.

8- ريچارد پرله ، نگاه آمريکائی به جهان: چاپ انتشارات جامعه بانک داران آلمان : شکاف های آتلانتيکی و اروپائی : در برابر يک نظم نوين جهانی ؟
از:
(
Elftes Gesellschaftspolitisches Forum der Banken. Schönhauser Gespräche. 5./6.
November 2003), Berlin 2004, S. 32.

9 - خودکشی دمکراسی آمريکائی از :
Chalmers Johnson:. München 2003, S. 10

10
Ebenda, S. 36.10 - همان کتاب

11
Nach ebenda, S. 11 u. 394.11 - همان کتاب

12 – سمير امين، کاپيتاليسم ، جهانی سازي. از:
Marxistische Blätter. Essen, H. 4/1998, S. 48.

13 – سمير امين ، حکمرانی در هم بر هم :
Hamburg 1992, S. 108.

14 – سمير امين : گنوسيد سرمايه داری در: اوراقی برای سياست آلمانی و بين المللي:
Bonn, Nr. 7/2004, S. 823.