نژاد پرستی و گفتمان هویت ملی
دکتور رنگین دادفر سپنتا
چرا جستاری با این همه کاستی؟
این یاد داشت فشرده ای از یک پژوهش مفصل نگارنده است که در سالهای 2003 و 2004
در دانشگاه آخن آلمان انجام یافت. آرزو این بود، تا با در نظر داشت تحولات
سیاسی در افغانستان و شیوع نژاد پرستی، این یاد داشت ها بصورت یک کتاب چند صد
صفحه یی به زبان فارسی انتشار یابند. دخترم فرنگیس دادفر سپنتا در راستای چاپ
کتاب تلاش های فراوان کرد؛ شرمنده ای محبت او ماندم. پارسال وقتی که بعنوان
استاد مهمان در دانشگاه کابل درس میدادم، گاهی هم در بحث های کناری با شاگردانم
به معضله ای نژادپرستی اشاره هایی داشتم. در سلسله سخنرانی هائیکه در مرکز
رسانه ای کابل ( مدیوتک)در ماه سپتامبر و اکتبر پارسال بر گزار شد، نخستین
موضوع سخنرانی ام "تیوری های نژادپرستی و گفتمان هویت ملی" بود. از آن روز به
بعد استاد قسیم اخگر همواره خواهان آن بود تا سر انجام به انتشار کتاب مورد نظر
اقدام کنم. به پایان بردن پروژه ای کتاب یاد شده از جانبی ایجاب می کرد تا
مجددا" به کاوش و پژوهش پرداخته شود، چراکه بیشتر از 80 در صد یاد داشت ها را
نمیدانم که در کدام کمپیوترم و در کدام دفترم از دست دادم و هم در این یک سال و
نیم اخیر، یقینا" که پژوهش های ارزشمند دیگری نیز در این راستا صورت گرفته است.
با اینکه متن سخنرانی یاد شده از جانب مرکز رسانه ها، پار سال بر روی لوح فشرده
(CD)
انتشار یافت، با این هم، جدال و تقابل روزانه با نژاد پرستی و پا فشاری روز
افزون استاد قسیم اخگر مرا بر این داشت تا این یاد داشت های پر از کاستی را
انتشار دهم. از پژوهشگران و همه آنانیکه انسانیت را بر قوم وتبار و اوج شهروند
جهان بودن را بر حضیض قبیله ترجیح میدهند، بدلیل نشر این یاد داشت های پر کم
وکاست پوزش می طلبم. با این همه، اگر این یادداشت ها بتوانند، اشارات تئوریکی
را در برداشت از نژاد پرستی و شئونیسم در دسترس جوانان میهن قرار دهند، مایه ای
خوشحالی من خواهد بود.
1. بکار برد
واژه ای گفتمان
زماینکه به جمعبندی این یاد داشتها می پرداختم، نگرانی و دلهره ای برحقی، از
اینکه روزگاری مسئله ای نژادپرستی به مثابه ایدیولوژی تا ابعاد امروزی آن گسترش
خواهد یافت، داشتم. با این همه با حرکت از تبارزات قدرت طلبانه ای نیروهای
سیاسی و شیوع گرایشات قومی در سال 1991 بود که در نتیجه گیری کتاب، "افغانستان-
فرایند عقب مانده گی، جنگ و مقاومت" نوشته بودم که "در افغانستان بگونه ای که
امروز اوضاع به پیش میرود، کلیه روند های سیاسی و اجتماعی آینده بطور،
باورنکردنی از گفتمان تباری متأثر خواهند بود." این تز از دید برخی از دوستان
خودم نیز بر واقعیات افغانستان مبتنی نبود و آنها با شعار برادری و مراجعت به
"تاریخ کهن سال" این جغرافیا نادرستی این دیدگاه را مطرح می کردند. من که خود
از جانبی در آغوش کشاکش های قومی و سلطه طلبی ها و مقاومت ها بزرگ شده بودم و
از جانب دیگر در پی پژوهش های خودم در دانشگاه آخن آلمان در مورد مسایل کثرت
گرائی فرهنگی و پذیرش مهاجران و مشکلات نژادپرستی و آشکار شدن نشانه های رشد
متضاد پدیده ای جهانی شدن آشنا شده بودم، با گستاخی به این خطر و بحران اشاره
کردم. با اینکه امروز نیز بسیاری از پذیرش این واقعیت سرباز میزنند و در واقعیت
با پناه بردن به آغوش تحلیل گریزی، نژاد پرستی پنهان خودرا توجیه میکنند، به
باور من نژاد پرستی، "دیگر ستیزی" و ناسیونالیسم تباری گفتمان حاکم در درون
کشور مارا تشکیل میدهد.
مباحث جاری در افغانستان پیرامون مسایلی مانند، ملت، هویت ملی، زبان ملی، دولت،
جایگاه اقوام در نظام سیاسی و اجتماعی، نظام حقوقی و سیاسی و مباحثی مانند آن،
گاه بگونه ای، آشکار و گاه پوشیده بار نژاد پرستانه دارند.
من در این یاد داشت از مفهوم گفتمان نژادپرستی استفاده می کنم. با اینکه میدانم
این واژه و یا این اصطلاح در سالهای اخیر به وفور از جانب اندیشمندان غربی بکار
برده شده و گاهی هم بگونه ای مد و غیر لازم، بد تر از آنکه در زبان فارسی برای
بیان هرچیزی از آن استفاده می کنند و بیشتر هم از یکی از کار برد های فرعی آن
بهره می برند. بدین معنی که این واژه را بیشتر به مفهوم جدل و بحث و چیز های
مانند آن مورد استفاده قرار می دهند.
برای روشن شدن مباحث مورد نظر، تمایل من اینست که واژه ای گفتمان را به مفهوم
متداولتر آن، به مفهومی که مورد نظر فوکو (Foucault)
بود، در این متن بکار بگیرم. به بیان دیگر، به مفهوم درک واقعیت دوران که در
گویش تبارز می یابد و به مفهوم کلیت روابط یک مجموعه و یا یک معرفت معین، شامل
آنچه که گفته میشود، آنچه که باید گفته شود و آنچه که نباید گفته شود. از این
دیدگاه، گفتمان عبارت است از بخش گویشی یک "کنش مبتنی بر گویش" که شامل نمود
های غیر گویشی، نیز میشود. گفتمان نه تنها مولود یک واقعیت است بلکه خود نیز
میتواند واقعیت ها را بیآفریند. با این برداشت واژه ای گفتمان بگونه ای که در
این بحث بکار برده می شود، با مفهومی که از جانب بسیاری در افغانستان مطرح
میشود، تفاوت دارد.
یک ارزیابی اکادمیک از ویژگی های نژاد پرستی و هویت ملی در افغانستان امر
دشواری است؛ چراکه فاعلان نژاد پرستی وطنی، کمتر چیزی برای ارزیابی ارایه
میدهند. (اگر کتاب سقوی دوم را در نظر نگیریم) از جانب دیگر عرضه ای نژاد پرستی
در پوششی از مقولات دارای بار معنائی مثبت، مانند، عدالت اجتماعی، رفع تبعیض و
ستم و مانند آنها، در واقعیت موجب میشوند که در برخورد و آشکار کردن پیام
پوشیده ای این طرح ها کار آسان نشود. یکی از دشواری های دیگر در این راستا این
است که روند ها و جریانات سیاسی که بار نژادپرستانه دارند، با گریز به آغوش
مفاهیم اخلاقی و آفرینش اسطوره های فرا تاریخی و دادن شعار های ویژه عملأ باعث
آن میشوند که پرده دری از سیمای راستین شان دشوار شود. افزون بر این دشواری ها،
سنت شفاهیگری و گریز از کتاب و نوشته در افغانستان نیز موانع بزرگی اند بر سر
راه پژوهشگران در این کشور. با این همه، واقعیت گفتمان نژادپرستی در افغانستان
آشکارتر از آن است که نتوان به کمک تحلیل های گفتمانی به کنه آن پی برد. بيشتر
نخبگان سياست و فرهنگ و حتی دموکرات ها و مخالفان کذائی نژاد پرستی کشور ما به
درجات گوناگون به نوعی از نژادپرستي مبتلأ اند و از آن برای "تحکيم، تعدیل و یا
کسب قدرت" بهره می جویند.
در گسست اجتماعی که در پی جنگ و کشتار و خون ریزی به وجود آمده است و جامعه در
آستانه ای یک تحول قرار گرفته است، اگر خیزش چنین گرایشاتی طبیعی به نظر میرسد
ولی شیوه های حل و سمت دهی به آنها در فرایند سیاسی-اجتماعی کنونی افغانستان
مایه ای نگرانی است.
در این جستار تلاش می کنم تا برخاستگاه ها و سختار های تئوریک قضیه را مطرح
کنم.
2. نژاد
پرستي- فرایند یک اید یولوژی
2.1 توجیه نابرابری های اجتماعی
در سده ای نزدهم پا به پای رشد نابرابری های طبقاتی و گسترش طبعیت گرائی (Naturalismus)
و سوسیال داروینیسم (Sozialdarwinismus)
در دانش های اجتماعی، تمایل به توجیه نابرابری های اجتماعی بر پایه ای تعلقات
نژادی شیوع یافت. (Stocke,
1994, 57)
معادل نژادپرستی در بسیاری از زبان های مهم دنیا راسیسم (Rassismus)
می باشد. راسیسم اشتقاقی است، از کلمه ای رأس عربی، به مفهوم سر، منبع و آغازیک
پدیده.
فلسفه ای راسیسم کلاسیک عمدتا" بر سه ادعای زیر تکیه می کند:
· در جهان نژاد های ناب و جود دارند که بدلیل ساختار های بیولوژیکی با نژاد های
دیگر تفاوت دارند،
· نژاد های ناب از دید گاه بیولوژیک نسبت به نژادهای دیگر بر تر هستند؛ این بر
تری، بگونه ای برتری روانی، اجتماعی و فرهنگی تبلور می یابد،
· برتری نژاد های ناب نشانی از مشروعیت حاکمیت آنها بر "نژاد های پست" می باشد
(Memmi,
1992, 13)
نژاد پرستی به باور بالیبار (Balibar)
تلاش مشروع سازی تقسیم کار میان کشور های پیشرفته ای مرکز و کشور های عقب مانده
ای پیرامون است. (Wallerstein
1990, 87ff)
براین پایه نژاد پرستی تعمیم تفاوت های حقیقی و یا مجازی به مثابه نظام ارزش ها
بسود نژادپرست و به زیان قربانیان وی است؛ بدینوسیله نژاد پرست در تلاش است تا
امتیازات موجودش را از طریق به کار برد خشونت اجتماعی و به کمک ایدیولوژی
نژادپرستی توجیه کند. (Wallerstein,
1990, 64)
بالیبار در این ارزیابی اش تا حدود زیادی از تئوری معروفش در باره ای نظام
جهانی و روابط قدرت و جایگاه خلق های جهان سوم در این نظا م بهره می جوید.
با آنکه گرایشات نژاد پرستانه دارای تفاوت های می باشند ولی در کلیه گرایشات
نژادپرستانه میتوان موارد مشترک زیررا در یافت:
· بر خاستگاه کلیه نژاد پرستان اینست که گروه های اجتماعی با یکدیگر بگونه ای
طبیعی دارای تفاوت هایی اند. اگر این تفاوت ها بگونه ای عینی قابل رویت نباشند،
نژاد پرست آنها را بگونه ای مجازی می آفریند. تلاش برای کشف و یا ایجاد تصور
موجودیت تفاوت ها، نخستین گام بسوی نژاد پرست شدن است. اما با طرح تصور و یا
کشف تفاوت ها، تا نژاد پرست شدن راه درازی در پیش است.
· نژاد پرست به دنبال آنکه به کشف و پیدا کردن تفاوت ها میان کتله های انسانی
دست یافت، و یا آنرا فرضیه ای کنش سیاسی اش قرار داد، به تفسیر و تعبیر این
تفاوت ها بسود گروه خود و به زیان گروه های دیگر می پردازد.
· از دید نژادپرست تفاوت ها، چه بیولوژیک وچه فرهنگی تبارزات جهانشمولی اند که
همواره وجود خواهند داشت.
· حالا چون این یک قانون و نظام طبیعی و جاویدانی است پس باید جایگاه گروه های
اجتماعی و حق حاکمیت "مشروع" گروه بر تر را حتی با توسل به قهر و خشونت حفظ
کرد.
نژاد پرستی در واقعیت یک اید یولوژی و کنش بیمار ولی آشنا و شناخته شده است.
کنشی که انسان از کودکی در بستر کنش ها و تعاملات اجتماعی می آموزد. این ایده
ئولوژی تجربه وباور جمعی است که پیش از آنکه بگونه ای مانیفست و برنامه ای
سیاسی تبارز بیابد، بسیاری به آن باور دارند، نوعی از نژاد پرستی مانفیست نشده،
تمایل بیشتر به گروه فرضی خودی و ترس از گروه برونی.
نژاد پرستی در واقعیت با تعریف "خود" و "دیگران" و تعریف و تفسیر تفاوت های
حقیقی و مجازی به مثابه اید یولوژی حاکمیت آغاز می شود. (Memmi,
1992, 37f
) نژاد پرستی باور یک جمع ا ست که نژادپرست از کودکی در گفتار و کردار خانواده
اش از طریق نظام آموزشی و نهاد های جمعی بشمول نهاد های دولتی، و غیره فرا
میگیرد. (Memmi,
1992, 115
)
نژاد پرستی به بیان دیگر، نوعی از اجتماعیت اید یولوژیک است که در آن افراد
جایگاه خویش را در نظام دولتی، جائیکه روابط قدرت و نهاد های آن ضمانت اجرائی
می یابند با توسل به تفسیر سیاسی تفاوت ها به مثابه منبع و کانون مشروعیت قدرت
تحکیم و تثبیت می کنند.
فان دن برک (van
den Broek
) بر این باور است که نژادپرستی عبارت است از مجموعه ای رفتار ها، قوانین،
دساتیر و دیدگاه ها که موجب میشوند تا انسان های (برون از حلقه ای نژادپرست) نه
به مثابه انسان های دارای ارزش برابر، بلکه به مثابه انسان های دارای تبار
مادون تلقی شوند و با آنها نیز به مثابه انسان های مادون معامله میشود. به باور
وی پایگاه راسیسم را نابرابری در قدرت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تشکیل میدهد. (van
den Broek, 1988, 32)
نژاد پرستی ساختار و سطح فکری و آگاهی گروه های انسانی را مولود بی رابطه ای
ساختار فزیکی و بیولوژیکی آنها می داند (Poliakov,
u.a. 1984, 27)
و بر این باور است که گروه های انسانی بگونه ای طبیعی از لحاظ ذکاوت و هوشیاری
و صلح طلبی و یا سلحشوری به دلیل اینکه وابسته به این و یا آن نژاد می باشند از
هم تفاوت هایی دارند. در این راستا نقش داده های تاریخی و اجتماعی و درجه ای
تکامل اجتماعی و تاریخی و سطح پیشرفت و آموزش و غیره جانبی تلقی می شوند. در
اینکه شهر نشینی، آشنائی و آمیزش با فرهنگ های دیگر، درجه ای رشد فرهنگ سیاسی و
رشد وقوام دموکراسی و نظام آموزش و پرورش، در گسترش، کاهش و باز آفرینی
نژادپرستی چه نقشی را میتوانند داشته باشند، مسئله ای نیست که نژادپرست آن را
در تحلیل و اعمالش زیاد در نظر داشته باشد.
نژاد پرستی با دیگر ستیزی و ناسیونالیسم تباری باهمه نزدیکی ها، تفاوت هایی
دارد. نژاد پرست در رد ونفی دیگران برخورد رادیکالتر و در مبارزه با آنانیکه از
دید او به تبار خودی تعلق ندارند پیگیر تر است وطبیعی است که در چنین موردی
استفاده از قهر فزیکی و قهر ساختاری نیز سهل تر است.
گفتمان راسیستی یک گفتمان اید یولوژیک است. این اید یولوژی معانی و مفاهیمی را
که می آفریند، پیام هایی را که مطرح می کند و آنچه را که میگوید و یا ظاهرا"
نمی گوید همه اجزای یک کلیت میباشند. اید یولوژی راسیستی در گام نخست چشم به
مسأله ای قدرت سیاسی، اجتماعی و مسایل مربوط به آنها را دارد. در فرایند کار
آئی سیاسی، پیآمد این ایدیولوژی، پیشگیری از دسترسی "دیگران" به منابع قدرت و
نهاد ها و نمود های آن به شمول نهاد های فرهنگی می شود. (
Hall, 178, 31 Jg,
913)
بحث تعین حدود و ثغور نژادپرستی و ساحت کار آیی سیاسی و اجتماعی آن، یکی از
مباحث مورد منازعه ای تئوری های سیاسی می باشد.آیا راسیسم تنها شامل آن
گرایشاتی میشود که به برتری بیولوژیک برخی از گروه های انسانی بر برخی دیگر
باور دارند و یا اینکه شامل کلیه گرایش های که به دلیل تفاوت های گوناگون مانند
فرهنگی و غیره به برتری جمعی بر جمعی دیگر باور دارند نیز میشود؟ این پرسشی است
که تئوری های راسیسم به آن پاسخ های گونا گون ارائه میدارند. (Balibar
1990, 62f)
3. نژادپرستی
به مثابه مانفیست سیاسی
نژاد پرستی به بیان دیگر واکنشی است در برابر ظهور و گسترش افکار عدالتخواهانه
و انسان دوستانه، عکس العملی است در برابر عصیان برده ها در برابر برده داران و
خیزش های ضد استعماری مردمان مستعمرات. (Schöneberg,
1987, 253 ) و یا گروه های اجتماعی که به دلیل ظاهر فزیکی و یا تعلق فرهنگی خود
مورد اجحاف قرار گرفته اند. همراه با هجوم استعمارگران اروپایی به جهان
مستعمرات، نژادپرستی مدرن به مثابه ایده ئولوژی توجیه وتفسیر برتری تکنیکی،
نظامی و اقتصادی ارو پائیان برجهان برون از اروپا مطرح گردید. (Geiss,
1988, 15)
نژاد پرستی از دید روانشناسی اجتماعی در واقعیت بیگانگی با خود است. بیگانگیی
که از طریق نهاد های حقوقی بگونه ای آفرینش "ما" و "دیگران" تدوین میشود. این
"ما" نژاد، فرهنگ و یا دین مشترک دارد و آن "دیگران" برون از این حوزه هستند.
در بهترین حالت میتوان به آن "دیگران" در چارچوب نظام اجتماعی و سیاسی (دولتی)
که این "ما" ی خودی صاحب و حامل آنست، حقوقی قایل شد. این حقوق بر پایه ای عرف
و سنت ها و یا بر پایه ای قوانین مدرن، حقوق دیگران است؛ حقوق "اقلیت ها" است،
که جانب دیگر آن تضمین حقوق اکثریت است. اکثریتی که همنژاد و یا هم فرهنگ است.
بدینگونه قلمرو های جغرافیائی به ملکیت گروه های نژادی و یا مذهبی در می آیند و
جغرافیه ها نیز دارای نژاد و دین می شوند وگروه های اجتماعی دیگر که شامل این
"ما" ی حاکم نمی شوند به انسان های با حقوق محدود که محکوم به تمکین هستند
تقلیل می یابند.
از این چشم انداز به دلیل اینکه، این "ما" یکدست و همزبان و همدین است، پس ملت
نیز به مثابه سازمان سیاسی و اجتماعی این "ما" یکدست و همگون است. دارای هویت
نژادی و یا فرهنگی است که باید دیگران نیز یا صاحب آن باشند و یا شامل آن شوند،
به مفهوم حل تا انکار هویت خودی، و یا اینکه شامل مقوله ای اقلیت ها میشوند. در
نژادپرستی بیولوژیک ملت جمعی از همنژادان است ودر نژاد پرستی فرهنگی جمعی از
برادران (خواهران؟) همزبان و یا هم کیش است.
نژادپرست تا جائیکه مربوط به جمعیت همنوع او میشود حتی برخی از صفات نکوهیده را
نیکو می شمارد در حالیکه همان صفات را در مورد "دیگران" قابل نکوهش میداند.
بگونه ای مثال اگر "جمع" او به خانه و کاشانه ای دیگران هجوم برده و مال و
ناموس دیگران را تاراج کرده باشد، از دلاوری ها و سلحشوری های جمعش افسانه ها
می سازد و از آن با غرور و افتخار یاد می کند و این در حالیکه اگر سلحشوران
"جمع" دیگر به خانه و کاشانه ای جمع او روی کرده باشند، از بربریت و سبعیت این
"نژاد پست" شکوه ها سر میدهد. (Flohr,
1994, 220
)
نژاد پرست، در واقعیت بسیاری از عادت ها و صفات زشت خود را، آن صفات نا پسندیده
ای را که از انظار دیگران پنهان می کند به فرد و یا گروه "بیگانه" نسبت میدهد.
از همین جاست که به بیان یونگ (Jung)
بیگانه سایه ای نژاد پرست است. آن صفاتی را که نژاد پرست می خواهد از دیگران
پنهان نگهدارد، نامرئی و ناشناخته می مانند و بگونه ای ناخود آگاه از طریق
گفتار و یا کردار نژادپرست به مثابه صفات ذاتی دیگران تبارز می یابند. بدینگونه
فرد نژاد پرست شخصیت در پرده ای خود را در آینه ای قربانی اش می بیند و این
قربانی که در واقعیت مولود فانتازی و اوهام شخصیت بیمار، نژاد پرست است، نقش
مسؤول و بلا گردان را عهده دار میشود. (Scheib,
1995/2, 33)
اگر در کشورش بی نظمی است به این دلیل است که اعضای نژاد مادون پا به قلمرو
سیاست گذاشته اند؛ اگر بیکاری بیداد می کند به این خاطر است که "دیگران" زمینه
ای اشتغال را ربوده اند و اگر ارتش شوروی ازسالنگ می گذرد به این خاطر است که
قوم دون پایه ای حاشیه نشین شاهراه بوده است و اگر طالب از جنوب با سپاهیان و
افسران کشور دیگری هجوم می آورد به این دلیل است که در آنجا قوم فرهنگ ستیز و
قابل خرید زنده گی می کند و غیره.
نژاد پرستان با تعریف "دیگران" به مثابه انسان های که با "ایشان" همانندی
ندارند به آفرینش جدایی ها می پردازند. بدین مبنا، انسان ها نه بر پایه ای
موجودیت مستقل فردی خود شان بلکه با تصور اینکه این گروه احتمالأ با گروهی که
نژاد پرست به او تعلق دارد، تفاوت دارد و این تفاوت به باور نژاد پرست دلیل عدم
برابری این گروه با گروهی که نژادپرست خودش را با آن پیوند میدهد، میباشد.
هرگاه جمعی نگران از دست دادن موقعیت و امتیازات اجتماعی خود، بگونه ای حقیقی و
یا مجازی باشد، این نگرانی میتواند موجبات "دیگر ستیزی" و در نهایت نژادپرستی
را فراهم آورد. ساختار های جامعه ای که در آن روابط قدرت بربی عدالتی استوار
باشد، در آغوش خود، گفتمان سیاسی و اجتماعی مبتنی بر ترس و نهایتا" سلطه جوئی
را پرورش میدهد. (Scherr,
2/95, 23
)
نژاد موضوع گفتمان راسیستی است؛ برون از دایره ای این گفتمان نژاد معنی و مفهوم
نمی یابد. نژاد به بیان کالپاکا و راتزیل "یک ساخته و پرداخته ای اید ئولوژیک
است ونه یک کتگوری تجربی تئوری اجتماعی، بر این مبنا است که نژاد مجموعه یی از
ویژه گی های مجازی ارثی را به نمایش می گذارد تا به توسل به آن بتوان موقعیت
های برتر و حقیقی و نظام حاکمیت و یا محکومیت موجود را با اشاره به تفاوت های
که از طریق وراثت تداوم می یابند، مشروع نشان داد"(Kalpaka
und Räthze, 1990)
نژادپرستی مانیفیست شده، نژاد پرستیی است که علیرغم تجلی های گوناگون تبارز
ایدیولوژیک یافته و به مثابه برنامه ای سیاسی قدرتمدار در قلمرو جامعه و سیاست
برای فتح نهاد های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ودر پی حفظ و یا گسترش امتیازات
موجود و یا احتمالی می باشد. کشف و تحلیل این نوع نژاد پرستی به دلیل رک گویی
که در آن نهفته است، آسانتر است.
3.1 نژادپرستی بیولوژیک:
نژاد پرستی معاصر دست کم در تجلی اروپایی و امریکایی آن و اخیرا" در تجلی
افغانی آن، کمتر تبارز بیولوژیک ولی بیشتر تبارز فرهنگی دارد. نژادپرست
بیولوژیک بر این باور است که انسان ها تبارها و رنگ های گوناگون دارند. به دلیل
داشتن این رنگ ها برخی تواناتر، هوشیارتر، جسورتر و پر کارتراز دیگران اند. این
بر تری نه تنها در میان رنگ های گوناگون به دلیل بیولوژیک امر طبیعی است، بلکه
در بین جنس ها (زن ومرد) نیز به مشاهده میرسد. به یک کلام، از این دید گاه نژاد
موطلائی و سپید پوست را بر نژاد های دیگر بر تری است. با حرکت از این دیدگاه
است که نژاد پرستان دارای رنگ های دیگر نیز به بر تری نژاد خود شان باور دارند.
از آنجایکه بر پایه ای منطق نژادپرست برتری بیولوژیکی وجود دارد و یک واقعیت
است، پس نژاد بر تر را حق حاکمیت است. نژاد برتر یا نژاد فروتر را نابود میکند،
و یا اینکه بر او حکم میراند.
پژوهش های مدرن در باره ای موجودیت نژاد های گوناگون میان انسان ها نشان میدهند
که سخن از موجودیت نژاد های گوناگون هیچ پایه و منبع علمی ندارند. (Miels,
1991, 94) با این همه پی آمد این پزوهش ها در نظام فکری نژادپرستان بازتاب نمی
یابد. تا جائیکه در قوانین اساسی بسیاری از دموکراسی های جهان و حتی در اعلامیه
ای جهانی حقوق بشر نیز سخن از نژاد ها است.
بحث نژاد ها، نخست از دلمشغولی های آبشخورداران بود که در مسابقات اسپ دوانی،
اسپ ها را به نژاد های گوناگون تصنیف می نمودند تا بتوانند اسپ های تیزرو و
بارکش را بهتر شناسایی کنند. بعد ها این مسئله همراه با شیوع استعمار و گسترش
سرمایه در قلمرو جامعه و انسان ها راه یافت. بر این مبنا انسان موضوع تحلیل های
وارد بر اسپ های تیزرو و بارکش شد. بزرگی، درازی ویا گردی چهره، رنگ موی، قد
های بلند و کوتاه و بسیاری از تبارزات ظاهری انسان ها دلیل مهتری و یا کهتری
تلقی شدند. بیچاره انسان بعنوان نژاد پرست به جانبی و قربانی حماقت ایدیولوژیک
خود تقلیل یافت.
3.2 نژادپرستی فرهنگی:
در پی فاجعه ای ناسیونال سوسیالیسم و نظام جدائی نژادی (آپارتاید) ومبارزات
شهروندی در امریکا و مستعمرات، نژاد پرستان امروزی بیشتر به نژاد پرستی فرهنگی
روی آورده اند. در این باره رجوع شود به پژوهش های:بالیبار (Balibar,
1990)
و تاگویف (Taguieff,
1991)
تسیاکلوس (Tsiakalos)
یکی از نخستین کسانی بود که مفهوم نژاد پرستی فرهنگی را در گفتمان مورد نظر
مطرح کرد. نژاد پرستی فرهنگی بر این باور است که در جهان ودر کشور های مختلف
فرهنگ های یکدست و ناب و جود دارند، صاحبان این فرهنگ ها به دلیل اینکه دارای
چنین فرهنگی اند بر انسان های دیگر بر تر اند.
nach:
Kalpaka/R„thzel: Neuere Rassismustheorien. In: Gorzini und M. (Hg.):
. 309)
بر پایه ای تبارزات راسیسم فرهنگی تفاوتهای اجتماعی میان انسان ها ناشی از نظام
فرهنگی و فرایند های روانیی میشود که انسان ها در نظام اجتماعی شان اجبارا" در
آن پرورش می یابند. در این سیستم ایدیولوژیک نیز تلاش صورت می گیرد تا بی
عدالتی های موجود و یا پی افکندن بی عدالتی های نو، از راه توسل به فرهنگ به
مثابه یک اصل الزامی و اجتناب ناپذیر توجیه شوند. بر پایه ای این باور زدودن
مرز فرهنگ ها و نداشتن یک هویت ملی مبتنی بر یک زبان وفرهنگ ویژه موجب خصومت
های اجتماعی و تضعیف وحدت ملی می شود. نژادپرستی فرهنگی در واقعیت ایدیولوژی
توجیه راندن "دیگران" از روند های تولید و توزیع و اعمال قدرت سیاسی و اجتماعی
می باشد.
در همین راستا میتوان به نژادپرستی معاصر افغانستان پرداخت. به باور نژاد
پرستان پشتون " تاجیکان انسان های ترسو و بزدلی هستند که در مقاومت های
افغانستان سهم به سزایی نداشته اند؛ نژاد پرستان فارسی زبان بر این باور اند که
پشتون ها فرهنگ ستیز و زورگو هستند. اینها همواره دست به غارت و چپاول و تاراج
میزنند و با مدنیت سرسازش ندارند. نژاد پرستان هزاره خود شان را قربانی
جاویدانی دیگران میدانند. به باور اینان، پشتون ها در برابر اقوام خرد تر وحشی
و زورگو و در برابر خارجیان خود فروش و سر سپرده اند. در افغانستان کنونی جنگ
حاکمیت و تقسیم عادلانه ای منابع اجتماعی، در این میان قدرت سیاسی و سامان دادن
به نظام اداری به جنگ هویت ها و زبان ها مبدل میشود و بدینگونه این کشور در یک
المپیای خونین نژادپرستی فرهنگی غرق میشود.
3.2. نژادپرستی مبتنی بر نهاد های اجتماعی
هرگاه گروهی از انسان ها به دلیل آنکه منسوب به نژاد، قوم و یا مذهب خاصی اند،
در نتیجه ای عملکرد نهاد های اجتماعی و فرهنگی نتوانند استعداد های اقتصادی،
فرهنگی و اجتماعی شان را آن طور که در صورت نبود چنین موانع ساختاری و عملکرد
این ساختار ها میتوانستند رشد بدهند، به پویایی رسانند، در چنین صورتی میتوان
از موجودیت راسیسم مبتنی بر نهاد ها یاد کرد. (Serkei,
1998, 38)
مراد از نهاد ها در اینجا نهاد های سیاسی و اجتماعی عمومی و خصوصی و سازمان های
سیاسی و اجتماعی در یک جامعه می باشند. بگونه ای، مثال هر گاه در کشوری سیاه
پوستان نتوانند به دانشگاه های معینی به دلیل رنگ جلد شان راه پیدا کنند و یا
اینکه مسلمانان به دلیل اینکه مسلمان اند نتوانند قاضی و یا رئیس جمهور شوند و
یا اینکه هندوان نتوانند به دلیل احکام قانونی به چنین مقاماتی دست بیابند، در
چنین صورتی میتوان از موجودیت نژاد پرستی مبتنی بر نهاد ها سخن گفت.
چنین موانعی عملا" در بسیاری از کشور های جهان وجود دارد، با این تفاوت که در
برخی از آنها پوشیده اند و در برخی دیگر بسیار آشکار.
5. نژاد پرستی نخبگان
پژوهش های تجربی توون فان دیکس (Tuen
A. Van Dijks)
در هالند نشان میدهند که گفتمان نژاد پرستی در گام نخست، مولود تفکر وکنش
نخبگان سیاسی و فرهنگی یک جامعه است. چرا که اینان به رسانه های گروهی دسترسی
دارند و میتوانند از نهاد های سیاسی و اجتماعی بسود گسترش چنین گرایشی بهره
گیری کنند. اینان میتوانند با تکیه بر نهاد های جامعه و با به کار بر د متون و
کلام بگونه ای گسترده به گفتمان راسیستی سمت و سو بدهند ودر پناه "استدلالات"
تاریخی، فرهنگی و سیاسی این گفتمان را عوام پسند کنند و با بهره گیری بی رحمانه
از نهاد های فرهنگی و علمی دستور کار گفتمان روز را تعیین کنند و به آن جهت
سیاسی بدهند.
4. تبار و
تبار گرائی:
گرو های انسانی که به دلیل شباهت های ظاهری فزیکی و یا سنت های جمعی و یا هردوی
آنها و یا به خاطر داشتن حافظه ای جمعی در باره ای مهاجرت ها و نشیمن شدن ها
بگونه ای عینی باور به داشتن تبار و ریشه ای مشترک داشته باشند، تا جائیکه این
باور برای ایجاد جماعت ها دارای اهمیت باشد، و چنین گروهی فراتر از خاندان
باشد، بی توجه به اینکه داشتن ریشه ای مشترک حقیقی باشد و یا خیالی، گروه های
تباری (اتنیکی) گفته میشوند. به بیان دیگر، گروه تباری، گروهی از انسان هاست که
ویژه گی های مشترک زبانی، فرهنگی داشته و دارای قلمرو مشترک می باشند. بادر نظر
داشت چنین توهمی است که مفهوم گروه تباری، مفهومی است که همه چیز در آن میگنجد.
بسیاری از مفاهیمی که میتوانند به مثابه مشترکات گروهی از انسان ها تلقی شوند،
میتوانند به مثابه مشترکات گروه تباری تلقی گردند. زبان، گویش، ظواهر فزیکی و
بیولوژیکی افراد، محل اقامت، افسانه هایی راجع به منشأ مشترک، دین، تاریخ
مشترک، و بسیاری از چیز های دیگر میتوانند به مثابه ویژه گی های یک گروه تباری
مطرح شوند. (Bader,1995
b, 66f)
برخورد آگاهانه به تبار، به هویت تباری، به زبان، هویت فرهنگی و تمایل به
مرکزگرائی تباری و پدیده های مانند آن که برای شناسایی و آفرینش یک تبار در
ساحت یک گفتمان و در قلمرو یک جامعه ضروری است، ابزاری اند که تبار گرا در حوزه
ای عملش به آنها نیاز دارد.
در واقعیت تبارگرا برای خود و همتبارانش منشای واحدی می آفریند تا بدینگونه
صاحب یک هویت فرا فردی و کلکتیو شود. هویت کلکتیو تباری می تواند به پیش شرط
نژادپرستی بیولوژیک ارتقا یابد. منشای نژادی واحد، فرهنگ و زبان واحدو نهایتا"
هویت ملی مبتنی بر ویژه گی های مانند واحد قومی از توهمات ایدیولوژیک تبار
گراست.
Anthias, F. In: Kalpaka, A. /R„thzel, N.
(hg.):
1992, 91
توهم قومیت ناب وداری منشای واحد در واقعیت تلاشی است برای آفرینش و خلق یک
منبع ناب برای ایجاد یک هویت جمعی تباری و بیولوژیک. رعایای "همتبار" هیچوقت
مجموعه ای از افراد دارای فردیت نیستند، بلکه یک پیکره ای واحد اند. مرز جدایی
آنها طبقات و اقشار اجتماعی نبوده بلکه بدلیل اینکه در رگ های آنها، به باور
تبارگرا، خون واحدی در جریان است، منافع مشترک و ایده آل های مشترک دارند. در
این گفتمان، فرد هیچ است وقوم همه چیز است. قوم برای این آفریده میشود تا از
پیکر واحد در برابر "برونی"ها به دفاع بر خیزد. (Hoffmann,
1990. 68)
قومیت در واقعیت، عنصر ایدیولوژیکیی است برای دفع کلکتیو "برونی" ها.
در ساحت اجتماعی کنش ها و واکنش های تبار گرایان با یاری گیری از پیشداوری ها
توجیه و تشریع میشوند. پیشداوری عبارت است از یک محصول غیر عقلانی در باره ای
"دیگران" که در نتیجه ای یک ساده گرایی و تعمیم مفاهیم و برداشت های از پیش
آماده شده در باره ای افراد و یا گرو های انسانی در قلمرو معرفت و یا عالم
احساسات افراد تبارز می کند. (Scheib,
1995/2, 33) پیشدواری برداشت های از پیش آماده است که بدون آنکه زیر سوال قرار
بگیرند، به مثابه حقیقت پذیرفته میشوند. چنین داوریی معافیت و مصئونیت صاحبان
آن را در برابر استدال و داده های علمی به نمایش میگذارد. پیشداوری اغلب بار
منفی دارد، ولی گاهی نیز دارای بار مثبت است. بار معنائی آن در خرد گریزی آن
تغیری وارد نمی کند. به گونه ای مثال:"هراتیان همه شعر دوست و شاعر پیشه و ادب
پروراند" " افغان ها همه مهمان نواز اند." چنین افاده های از نوع پیشداوری های
دارای بار مثبت می باشند.
باور به بر تری تبارخودی، نخست در ساحت معرفت انسان آشکار میشود. و این با
برداشت انسان از "گروه خودی" و "گروه برونی" آغاز میشود. تجربه نشان داده است
که چنین برداشت های اغلب با واقعیت وفق ندارد. چنین پندار های بیشتر عبارت اند
از تعمیم برداشتهای تبارگرا از "خود" و "دیگران". چنین باوری اغلب غیر تاریخی،
ساکن و غیر انتقادی می باشد. توجه کنید به این بیان: "افغان ها، ملت شکست
ناپذیری اند." این دروغ تاریخی شامل خطاهای بیشماری است که بدینگونه هیچ دردی
را دوا نمیکند. همگان میدانند که ما در برابر عرب ها شکست خوردیم، ترکان غزنوی
بر ما حکومت کردند، ترکان سلجوقی حاکمان ما بوده اند، مغولان خاک ما را به
توبره کشیدند، ترکان تیموری بر ما حکومت کردند، ازبکان شیبانی قدرتمندان محلی
ما را شهر به شهر می راندند، چغتائی های هندی از ما رعیت و سرباز و شاعر در بار
داشتند، ترکان صفوی بر ما حکومت کردند و بسیاری دیگر...
با در نظر داشت ایجابات سیاسی و مناسبات قدرت و شدت بحران و یا استحکام نظام
سیاسی و اجتماعی تبارگرایی سیمایش را دگرگون میکند. ولی گوهر و ذات نفرتزای آن
همواره مشترک است. آن مشترکات تبارز تبارگرایی را که در همه واریانت ها دیده
میشود میتوان بدینگونه جمعبندی نمود:
· تعمیم گرایش نفی و رد "دیگران" به مثابه گروه های برابر انسانی،
· پذیرش مرزهای میان "گروه خودی" و "گروه بیگانه" و تغیر مرزهای جدائی بر پایه
ای ایجابات قدرت سیاسی و منافع گروهی. بدینگونه آنچه که از دید تبارگرا در
شرایطی به مثابه ای قانون طبیعی مرز جدایی میان "گروه خودی " و "گروه بیگانه"
برای سلامت نظم مبتنی بر طبعیت انسانی و قومی الزامی به نظر می رسد می تواند در
شرایط تاریخی دیگر بگونه ای دیگر و با ساحت اجتماعی دیگری تبارز نماید. بر همین
منوال است که ممیزات و ویژه گی های گروه خودی از گروه قومی به گروه نژادی و یا
گروه مذهبی و دینی در تغییر است. بگونه ای مثال در شرایط معینی تاجیکان "ترسو"
و "بزدل" در برابر هزاره ها و ازبکان ترک تبار به همنوعان آریایی "ارتقأ" می
یابند و گاهی هم سنی ها در برابر شعییان و یا بر عکس قرار می گیرند و یا اینکه
فارسی زبانان در برابر پشتو زبانان و برعکس.
· تداوم و تعمیم برداشت های منفی از سیما و کنش "گروه برونی" ولو اینکه تجارب
تاریخی و داده های علمی خلاف آن را ثابت کرده باشد. "هزاره ها بیشتر به ایران
دلبستگی دارند تا به افغانستان"، "هراتیان سلحشور نیستندو ممسک می باشند"،
"پشتون ها همواره در بدل پول به آرمان شان خیانت میکنند و فرهنگ ستیز اند" و
مانند اینها. در اینجا انسان ها بر پای، تفکر وعمل فردی شان مورد توجه قرار
نمیگیرند، بلکه به دلیل اینکه متعلق به کدام گروه و یا قوم و یا فرهنگ هستند،
مورد تایید ورد قرار می گیرند. در گرو ه های اجتماعی که فردیت انسان ها مورد
پذیرش نیست و انسان ها در چارچوب دسته های فرهنگی و نژادی هویت می یابند چنین
برخوردی پایگاه گسترده تر اجتماعی دارد. در این جا فردی که فردیتش مورد پذیرش
نیست به نماد و سمبول گروهش، سوای آنکه چنین هویت گله ای را می پذیرد و یا از
آن نفرت دارد مبدل میشود. وبدینگونه گروه برون از گروه خودی به شیی تنزل می کند
و فرد مورد حمله نیز نماد و نمود آن شی میشود. بگونه ای مثال اگر یکی از اتباع
افغانستان در ایران دست به دزدی زد، تمام افغانها می شوند، "افغانی پدر سوخته
ودزد".
· از دید تبارگرا، گروه او عالی و برتر و بر گزیده است. این گروه واجد بهترین
صفات انسانی است. این صفات با در نظر داشت ایجابات گفتمان تبارگرا متغییر اند.
مهم اینست که این صفات را تا جایی باید به اوضاع نزدیک کرد که مخاطبان بتوانند
خودی خودشان را و گروه شان را در آن ببینند. بر همین منوال است که حتی زمانی
سلحشوری و جانبازی به مثابه ای عالیترین ممیزه ای گروه ارتقأ داده میشد و آنهم
تا جائیکه افتخارات تاریخی گروهش به تالان ها وتاراج های پادشاهان و فتوحات
مکرر و تجاوز سلحشوران به زنان و کودکان مردمان دیگر افاده میشوند. با اینکه
تبارگرا بر اصل "خون وخاک" عمدتا" تکیه می کند، جائیکه بخواهد پای سلحشوری
تبارش را به کمک غارت های تاریخی به نمایش بگذارد مرز میان محمود غزنوی ترک و
احمد شاه درانی پشتون زدوده میشود. عجیب است که همین تبار گرایی که "گروهش در
تاریخ شکست نخورده است!" از هجوم ترک وتاتار و اخیرا" انگلیس و روس و پنجابی
شکوه ها دارد.
· و بلاخره برداشت او از روابط درون گروه خودی و همچنان گروه او با گروه های
دیگر، برداشتی است مبتنی بر هیرارشی و نردبانی. در درون گروه خودی، این رهبر،
امیر و قاعد اعظم و یا نخبگان قدرت اند که می اندیشند و تصمیم می گیرند و کار
عوام الناس اجرای پروژه هایی است که چنین رهبرانی اندیشیده اند. اما در روابط
میان گروه ها، این گروه اوست که چارچوب ها و مرز های همزیستی در جامعه را تعیین
می کند.
در گفتمان تبارگرایان افغان بیشتر سخن از "برادران" است. در این گفتمان کاراکتر
چند لایه ای نژادپرستانه ای این بیان بخوبی آشکار میشود. از جانبی با تأ کید بر
"برادران" نیمی از جامعه از حوزه ای عملکرد این گفتمان بیرون میشود و بدینسان
سیمای زن ستیز و مرد سالار این گفتمان نمودار میشود و باز در همین راستا رابطه
ای تنگاتنگ سکسیسم و راسیسم آشکار میشود و از جانب دیگر با طرح بیان "برادران"
بگونه ای ذهنی "خود آفرینی" و "دیگر آفرینی" میشود. این "ما" یا شامل سنیان است
که در این صورت شعییان از حوزه ای آن برون می مانند و یا بر عکس آن که در آن
صورت سنیان از حوزه ای "خودی" برون می مانند. در همین رابطه میتوان از خیل های
از برادران و دیگران یاد نمود. "برادران تاجیک"، "برادران پشتون"، "برادران
هزاره" و دیگران. در این گفتمان جایگاه برادران از پیش روشن است و در پلکان
پائین "برادران اهل هنود"، "برادران سک" و دیگران جای دارند. چنین کتگوری سازی،
به آشکار مبین یک دید نژاد پرستانه است و آن هم سوای آنچه که فاعل آن از آن
آگاهی دارد و یا نه.
یکی از دشواری های دیگر تبار گرائی و راسیسم این است که گروه های انسانی را با
در نظر داشت منشای حقیقی و یا مجازی آنها با در نظر داشت رقم و تعدا د آنها در
یک نظام بزرگ اجتماعی به گروه های قومی اکثریت و اقلیت تقسیم نموده و از آن
نتایج سیاسی و حقوقی را در نظر دارد. چه تا زمانیکه طرح مسئله ای اکثریت و
اقلیت قومی در عینیت جامعه مبنأ و اساس تقسیم منابع اجتماعی و منابع قدرت قرار
نگیرد در ذات خود عیبی ندارد. اما در گفتمان تبارگرائی مضمون و محتوای چنین
تقسیم بندی تقسیم و توزیع قدرت است. چه مراد از اکثریت و اقلیت در اینجا حاصل
جمع آرأ و اراده ای افراد نیست، بلکه برخاستگاه، اینست که افراد یک کلکتیو قومی
همواره منافع مشترک دارند و این منافع مشترک با منافع مشترک افراد کلکتیف رقیب
در تقابل قرار دارد، چون این یک قانون طبیعی است پس آن گروه قومی که دارای عدد
قومی بزرگتر است، باید حکومت کند.
5.
ناسیونالیسم (ملی گرائی)
فرایند جنبش های ملی در آغاز در ارو پا وامریکا با گوهر جنبش های جمهوریخواهانه
و با روند ابراز اراده ای مردم در پیوند است. انقلاب شهروندی در انگلستان و
ایجاد سلطنت مشروطه، جنبش استقلال در ایالات متحده ای امریکا و مهمتر از آن
انقلاب کبیر فرانسه و دستآوردهای مانند: حقوق شهروندان، تفکیک قوای دولت و
ایجاد جمهوری، همه نشانه های بر این امر می باشند. (Blomert,
1991, 105f
)
ملی گرایی دارای هر مضمون و پیامی که میخواهد باشد اید یولوژی است که با شامل
شدن "خودی ها" و مانع شدن آن "دیگران" رابطه دارد. بر خلاف تصور آنانیکه به
دلیل دگرگونی های میان فرایند ناسیون (ملت) در اروپا و دیگر بخش های جهان به
آفرینش مفاهیم و یا نفی وجوه مشترک ملت می پردازند، ملت یک پدیده ای اروپائی
است که با فرایند روشنگری، مدرنیته و رشد جوامع لیبرال شهروندی آفریده شده است.
سوای آنچه که لغت عربی ملت در اصل برای کدام پدیده و یا مفهوم به کار برده شده
است، آنچه که امروز در کشور های فارسی زبان به ملت شهرت یافته است از دیدگاه
تئوری های سیاسی همان ناسیون اروپائی است و گفتمان ملت نیز در این حوزه ای
فرهنگی تداوم همان گفتمان جهانی شده ای مدرنیته در این باره است، افزون بر
کاستی های جهان سومی ودر حوزه ای افغانستان افزون بر بدویت افغانی آن.
حق ملت ها در مباحث قرن نزدهمی در مقایسه با مسایل مربوط به حقوق بشر که حقوق
جهان شمول و فردی اند مطرح گردید. جنبش های دموکراتیک لیبرالی آغاز قرن نزدهم
بیشتر در پی آن بودند تا در قلمرو دولت ملی، حقوق و آزادی های شهروندی،
دموکراسی و نظام پارلمانی را بجای نظام حاکم مطلقه و مشروعه و مبتنی بر رعایا
به تحقق برسانند. (MüllerS.66)
واقعیت اینست که ناسیون به باور آندرسن (Anderson)
زاده و آفریده ای فرایند های ایجاد دولت ملی و مرزهای سیاسی است و نه یک واقعیت
همواره موجود. ملت چیزی هست که دولت ها ی ملی می آفرینند. بدین منوال، ملت
جمعیت سیاسی است که بر پایه ای ایجابات قدرت سیاسی در دوران مدرنیته آفریده
میشود. (Anderson,
1998, 15)
یکی دیگر از مفاهیمی که در حوزه ای تفکر و کنش ناسیونالیستی دارای اهمیت می
باشد مقوله ای ملیت است. مقوله ای ملیت، یک مقوله ای ناروشن و گنگ است. بسیاری
از مفاهیمی را که به نحوی با مباحث ملت و ملی گرائی در رابطه اند، میتوان با
این مقوله بیان نمود. براین مبنا واژه ای ملیت میتواند در بر گیرنده ای مفهوم
ملت، فرهنگ و هویت ملی و ناسیونالیسم سلطه جو باشد. (
Bader, 1995, 83)
آگاهی ناسیونالیستیی در پی آنست تا موجودیت ملت را به کمک سنت ها، باور ها و
حافظه ای مشترک تاریخی توجیه و تفسیر نماید. با همه ارزش و اهمیتی که این
مفاهیم برای آفرینش دولت-ملت دارند، این مفاهیم برای پی یابی ملت کافی نیستند.
ملت به مفهومی که امروز مورد نظر گفتمان دولت سازی افغانستان است مولود جهان
دیگری است که از برون آمده است وبیشتر باید به این سوال پاسخ گفت که چگونه
میتوان این سامان سیاسی را در جهان پسا استعمار و جهان مدرنیته در درون مرز های
موجود افغانستان آفرید و به زبان ها و فرهنگ باشندگان این سرزمین و همزیستی
آنها با همسایگان نیز به دلیل جدال های نژادپرستانه آسیب نرساند.
دولت ملی مشروعیت اش را از اراده ای شهروندانش (شهروند به مفهوم بیان رابطه ای
حقوقی اعضای ملت با دولت-ملت) در قلمرو دولت از طریق اعمال مشروع قدرت سیاسی و
کنترول شده می یابد. قلمرو چنین دولتی، حتمی نیست که برابر قلمرو زندگی یک قوم
و یا یک زبان و یا یک دین باشد. شهروندان این دولت اعضای دولت-ملت و صاحبان
دولت هستند. مرز ها و هویت ملی این شهروندان از هویت قوم ها و تبار ها فراتر می
رود. هویت ملی در اینجا هویتی است سیاسی و شهروندی و نه قومی و فرهنگی. مفهوم
دولت ملی قومی دولت را به مثابه قومی که دارای دولت خودی شده است می داند و بر
همین پایه باور دارد که هویت ملی، هویت قومی است. و چون مرز های میان قوم وملت
به مفهوم جمهوریخواهانه و سیاسی آن زدوده میشود، نژاد پرستی تباری در چنین یک
نظام اجتماعی در نهاد ها و متون حقوقی باز تاب می یابد.
به باور بالیبار و والرشتاین ناسیونالیسم این چنینی با اینکه ظاهرا" با
نژادپرستی تفاوت دارد ولی در واقعیت مفهوم اید ئولوژیکی است که با نژاد پرستی
در یک رابطه ای تنگاتنگ قرار دارد. نژاد پرستی در چنین حوزه ای مکمل
ناسیونالیسم می گردد. نژاد پرستی برای تحقق و تحکیم حاکمیت ناسیونالیسم قومی
اجتناب ناپذیر می نماید. این دو اید ئولوژی به تنهائی توانائی تحقق پروژه ای را
که نژاد پرست و ناسیونالیست در پی آنست، ندارند. (Balibar
und Walerstein, 1990, 69)
5.1 ملت در دموکراسی مقوله ای سياسی و حقوقی است
در اينجا میخواهم برداشتم را از مقوله ای ملت و ويژهگي هاي يک ملت داراي دولت
مبتني بر دموکراسي بر پايه ای يک سلسله نورم ها (هنجارها) مطرح نمایم.
در افغانستان امروز بر خورد به مسئله ای ملت و حقوق مردم و مبارزه با هويت هاي
نژادي در فرايند ايجاد يک دولت ملي، فراقومي و مبتني بر عدالت از اهميت ويژه ای
برخوردار مي باشد. در آستانه ای دگرگوني که ما ايستاده ايم، روشن ساختن حدود،
تنگناها و گشايش هاي موجود و همچنين طرح وتدوين هنجارهايکه در پرتو آن روابط
ميان شهروندان و دولت و جايگاه حقوقي افغانستان در برابر جامعة بينالمللي بايد
نظم يابد، اهميت تاريخي مي يابند.
گرایش ایجاد دولت-ملت همانگونه که اشاره شد مولود دوران مدرنیته و در کشور های
جهان سوم مولود تحولات پسا استعمار می باشد. در فرایند ایجاد دولت ملی، ملت
حاکم شده بر سرنوشتش مطرح می گردد. این ملت صاحب دولت ملی اش، دولت مبتنی بر
اراده ای، شهروندان میشود. شهروندان افراد دارای فردیت اند که در برابر قانون
دارای حقوق برابر اند. وجیبه ای اصلی این شهروندان حفظ دولت نیست. اینان دولت
را به مثابه یک سازمان سیاسی می آفرینند تا از حقوق و آزادی های آنها حراست
نموده و به مثابه میانجی میان آنها عمل نماید و بر پایه ای اراده ای جمعی در
خدمت سعادت جمعی قرار گیرد. این دولت، دولت بندگان و دولت بردگان نیست. چنین
دولتی که بر پایه ای ارزشهای مشترک سیاسی و اجتماعی گروه های بزرگ انسانی که
میتوانند دارای فرهنگ و ریشه های گوناگون باشند، و با در نظر داشت واقعیت جهان
و افغانستان نیز دارای چنین ویژه گی های هستند، به وجود می آید، برای تضمین
آزادی و عدالت در میان و برای صاحبان چنین ارزش های مشترکی آفریده می شود. (Waldemar,
1985, 188)
ملت چنین دولتی عبارت است از مجموعه ای از انسان ها که تصور می شود با هم نزدیک
اند و از طریق باور های سیاسی شان با هم نزدیک ساخته میشوند و در فرجام به
حاکمیت دست می یابند. بر این منوال ملت جمهوری و یا ملت های دموکراسی سازمان
کلکتیو گروه های قومی که بر پایه ای حس هم خونی به هم میپیوندند نیست. ملت در
اینجا سازماندهی سیاسی انسان ها در دولت ملی آنهاست. (Hekmann,
1988, 24)
مسئلة ملت و چگونگي بر خورد به آن، يکي از بحث بر انگيز ترين و پيچيده ترين
مسائل مطرح در علم سياست مي باشد. با تابو و تحريم و سوگند بر برادري باشندگان
اين سرزمين (حتي چنين افادة خود بيان جدائي و دگربوديهاي عيني در درون جامعه
است) و همواره گناه را برگردن خارجيان انداختن، نميتوان بر مشکلات کشور چيره
شد. ما در فرايند ايجاد ملت افغانستان، دچار دشواري هستيم. در ميان برداشت هاي
گوناگون از مقولة ملت در افغانستان، دو گرايش از اهميت ويژة برخوردار اند و
آنهم به دليل اينکه هردوي آنها با تکيه بر ارکان دولت و مخاطب قراردادن عقب
مانده ترين احساسات مخاطبان شان به مقولة ملت از چشم انداز ايد یولوژي
“مليگرایي قومي” مي نگرند.
گرايش نخست، گرايشي است که به دادن تفسير و تعبير نژادي از ملت، آنهم از طريق
طرح ويژه ای از هويت افغانستان، در پي توجيه و تداوم حاکميت هاي قومي ميباشد.
در اين طرح همواره سخن از هويت “افغاني” افغانستان است. آنچه که در اين گفتمان
از اهميت ويژة برخوردار است، اينست که در ميان اقوام ساکن افغانستان، يکي از
اقوام داراي اکثريت مي باشد و اين قوم اکثريت هويت ملي اين کشور را تعيين مي
کند. حالا فرض کنيمکه چنين باشد. اکثريت مورد نظر دموکراسي، اکثريت شهروندان
است، نه بزرگي و يا کوچکي گروه هاي قومي. اکثريت شهروندان، بي توجه به وابستگي
هاي نژادي، مذهبي و فرهنگي به وجود مي آيد. هويت قومي به کشورها دادن، آنهم
بدليل اکثريت و اقليت سازي قومي، ريشه در تبار محوري دارد و تبار محوري چيزي
نيست مگر ايدیولوژي سلطه جویي قومي.
گرايش ديگر هويت ملي را حاصل جمع، هويت هاي قومي و عشايري ميداند. در اينجا نيز
مسئلة اصلي تأمين حقوق شهروندان و پذيرش آنها به مثابه صاحبان اصلي قدرت نيست.
اصل مسئله، تأمين حقوق اقوام است. سنگ بناي ملت بر گروه هاي قومي خرد و بزرگ
نهاده ميشود.
در هردوي اين گرايش فرديت انسان مورد توجه قرار نميگيرد. “من” به مثابه فرد در
آغوش “ما” ی که طبیعي است و از ديد اين باور برحسب قوانين بيولوژيکي و يا
فرهنگي به وجود آمده است معني و مفهوم مي يابد.
برداشت هاي موجود در جهان معاصر را از مقولة ملت ميتوان به گونة زير جمعبندي
نمود:
· جانبداران مقولة “ملت فرهنگي” بر اين باورند که ظهور يک ملت بر نهاد هاي
مدنيتي و سامانههاي فرهنگي که منجر به تبلور يک فرهنگ واحد ملي ميشود، بستگي
دارد. مرزهاي ملت، مرز هاي فرهنگ مشترک است.
· جانبداران مقولة “ملت قومي”، ملت را محصول قوميت ميدانند، قومي که گويا
داراي ريشة واحد “نژادي” است و در تاريخ با سربلندي و قهرماني بي مانندي به
مثابه قهرمان ترين ملت دنيا هستي و بقاي قوميتش را تضمين ميکند. در ادبيات تبار
محوري در سراسر دنيا صحبت از قهرمانترين و برترين قوميت دنيا است. وقتي که
ادبيات ناسيوناليسم هاي گوناگون را ورق ميزنيد، در واقعيت با گزارش هاي از
المپياد هاي جسورترين ها و سربلند ترين ها روبرو ميشويد. “اقوامي” که در تاريخ
ده ها بار مغلوب شده و با اقوام ديگر خلط شده اند، خودشان را در درازناي تاريخ
شکست ناپذير و پيروز تر و از ديد “ نژادي” نابتر از هر کس ديگري ميدانند. از
اين چشم انداز آنانيکه برون از دايرة قوم هستند، يا اقليت اند و يا اينکه
مهاجرو مهمان.
· جانبداران مقولة ملت به مثابه ای يک “جمعحقوقي و سياسي”، ملت را گروهي از
انسان ها ميدانند که بر پاية نياز هاي سياسي و اجتماعي در يک فرايند تاريخي
داراي يک سرنوشت مشترک شده و با ابراز آزادانة ارادة خود ملت خويش و ارگان هاي
آنرا به وجود مي آورند. اعضاي چنين ملتي، ميخواهند در محدودة جغرافياي مشترک
شان به مثابه ای عضوي از جامعة بين المللي در چار چوب هنجار هاي که خود بر پاية
خرد و فرزانگي به وجود مي آورند و برحسب ايجابات سياسي و تاريخي آنهارا تعديل و
دگرگون ميکنند، با هم همزيستي داشته باشند. براي چنين همزيستييي داشتن فرهنگ،
نژاد و يا دين واحد الزامي نيست. مشترکات در نتيجة ابراز آزادانة ارادة
شهروندان تعيين و تصويب ميشوند. چنين ملتي ميتواند چند فرهنگي باشد و شهروندان
آن داراي تبار ها و ريشه هاي گوناگون باشند.
ايجاد دولت ملي در افغانستان، دولتي که مبتني بر ارزش هاي دموکراسي و آزادي
باشد، نميتواند بدون تعريف و برداشتي نو از ملت افغانستان واقعیت یابد. دولت
ملي که با تکيه بر ارادة یک جمع سیاسی به وجود مي آيد، از سويي آزادي هاي اساسي
انسان (حقوق بشر) را مي پذيرد و تأمين ميکند و از سويي ديگر حقوق و آزادي هاي
شهروندان را. چنين دولتي در برابر قانون مانند يک شهروند مسؤول بوده و در کلية
اجراآتش تابع قانون (دولت حقوق) مي باشد. در چنین دولتی اگر از جانبی فرهنگ و
هویت محلی و "قومی" شهروندان تضمین می شود و زمینه ای شگوفایی آن بر پایه ای
کثرت گرایی فرهنگی آماده میشود اما نظام حقوقی آن در اصول خود، نظامی است واحد
و مبتنی بر قانون اساسی کشور. دولت در چنین نظامی دارای قومیت نیست. “دولت-ملت”
داراي دين و يا نژاد و فرهنگ واحدي نیز نمي باشد. دولت در چنين جامعه یی داور
بي طرفي است که خود بجز پيمان هاي تصويب شدة مردم و ميثاق هاي جهاني، داراي
هنجارهاي فراتاريخي و جاويداني نمي باشد.
رویکرد ها:
Anderson, Benedict: Die
Erfindung der Nation, Zur Karriere eines folgenreichen Konzepts, Frankfurt/Main,
New York, 1993
(van Dijik, T.A, In: Kalpaka, A. /R„thzel, N. 1992, 291)
Anthias, Floya: Parameter kollektiver Identität: Ethnizität, Nationalismus und Rassismus, In: Institut für Migrations- und Rassismus forschung (hg.) S. 88-103 1992
Bader, Veit-Michael: Rassismus, Ethnizität, Bürgerschaft, Münster 1995
Balibar, Ètinne: Gibt es einen „neune“ Rassismus? In: Das Argument, 175, S. 369-
Ders.: Rassismus und Nationalismus, In: Balibar, Ètinne und Walerstein, Immanuel: Rasse, Klasse, Nation, Berlin – Hamburg 1990
Balibar, Ètinne und Walerstein, Immanuel: Rasse, Klasse, Nation, Berlin – Hamburg 1990
Blomert, Reinhard: Wandlungen des „Wir-Gefühl“, in: Schäfer, Otfried (Hg): Das Fremde, Opladen 1991
Flohr, Anne Katrin: Fremdenfeindlichkeit, Opladen 1994
Geiss, Immanuel: geschichte des Rassismus, Frankfurt a.M. 1988
Hall, Stuart: Rassismus als ideologischer Diskurs, in: Das Argument, 178, 31 Jg., 913-921
Hekmann, Friedrich: Volk, Nation, ethnische Gruppe und ethnische Minderheiten, in: Österreichische Zeitschrift für Soziologie, Jg. 13, 1986, 16-23
Hoffmann, Lutz und Evan, Herbert: Soziologie der Ausländerfeindlichkeit, Weinheim/ Basel 1984
Kalpaka, Annita und Räthzel, Nora: Wirkungsweisen von Rassismus und Ethnozentrismus, In: Kalpaka und Räthzel (Hg) Die Schwierigkeit, nicht rassistisch zu sein, S. 12-80, 1992
Memmi, Albert: Rassismus, Frankfurt a.M. 1992
Miels, Robert: Rassismus. Einführung in die Geschichte und Theorie eines Befriffs, Berlin-Hamburg 1991
Müller-Funk, Wolfgang: Neue Heimaten- Neue Fremden. Wien 1992
Poliakov, Lèon und Delacampagne, Christian und Girard, Patrick: Über den Rassismus, Frankfurt a.M. 1985
Scheib, Valentina Veneto: Das Fremde als eigene Schatten, in: Informationsdienst zur Ausländerarbeit Bd. 2, 1995
Scherr, Albert: Soziale und psychische Fremdheit, in: Informationsdienst zur Ausländerarbeit, Nr. 2/1995
Schöneberg, Ulrike: Gruppenpsychologische Hintergründe der Fremdenfeinangst und Fremdenfeindlichkeit, in: Ausländer- und Massenmedien. Bundeszentrale für Politische Bildung, Bd. 253, Bonn 1987
Stolcke, Verena: Kultureller Fundamentalismus, in: Linder, Rolf: Die Wiederkehr des Regionaln Frankfurt a.M. 1994, S. 57-58
van den Broek, Lida: Am Ende der Weißheit. Vorurteile überwinden. Berlin 1988
van Dijik, T.A, In: Kalpaka, A. /R„thzel, N
Waldemar, 1985, 188
Wallerstein, Immanuel Die Konstruktion von Völkern. Rassismus, Nationalismus, Ethnizität. In: Balibar/Walerstein Rasse, Klasse, Nation, Berlin – Hamburg 1990, S. 216-228