زندگی

اتیان« نظریه انتقادی»

 

  درباره ماکس هورکهایمر

 بیرام نوری

قسمت اول

اشاره:«نظریه انتقادی» تلاشی است برای کشف ساختار های جامعه معاصر و تدارک پایگاهی نظری برای نقد آن.مارکسیسم در اینجا به عنوان نظریه ای برای آنالیز نارسائی اساسی جامعه سرمایه داری معاصر و معرفی راه برون رفت از آن به کار می رود.نظریه انتقادی که هم اکنون یورگن هابرماس بزرگترین(واحتمالا آخرین) نماینده آن است نسل هایی از مارکسیست ها را ،از هورکهایمر و آدورنو تا مارکوزه و هابرماس،در بر می گیرد.آنچه که خواهد آمد نوشتاری در باب معرفی ماکس هورکهایمر به عنوان بنیانگذار و یکی از مهمترین اعضای موسسه تحقیقات اجتماعی است.

 چکیده:

 مکتب فرانکفورت که در سال 1922 در آلمان بنیانگذاری شد، سعی میکرد مفاهیم و نظریه های مارکسیستی را وارد علوم اجتماعی سازد و آن دو را با هم آشتی دهد. این نگرش اعضای مکتب بر فضای روشنفکرانه دهه های بعدی تاثیر گذاشت و توانست آمیزه ای از نظریه های مارکسیستی و فرویدی و وبری را با هم ترکیب کند. اکثر تحلیلهای مکتب فرانکفورت متاثر از روش تحلیل هگل و مارکس بود. اعضای این مکتب بر اساس دیالکتیک به بررسی امور میپرداختند و عقیده داشتند برای شناخت معتبر علمی باید جامعیت پدیده ها را در نطر گرفت و تجزیه آن ناگزیر به شناخت ناقصی از واقعیت منجر خواهد شد. اعضای این مکتب هم مانند مارکس بر تضاد مبتنی بر مالکیت تاکید داشتند، ولی مثل مارکسیستهای ارتدوکس برجبرگرایی اکونومیستی ، پایبند نبودند و بر آن انتقاد داشتند و بیشتر کارهای اولیه او را که در تقسیم بندیهای اولیه ، به نوشته های هگلی مارکس مشهورند، و جنبه ذهنی دارند، تاکید داشتند و به همین جهت به مطالعه فرهنگ در جوامع مدرن سرمایه داری رو آوردند. در این زمینه آنها تاکید میکردند که سرمایه داری با تولید ارزشهایی به سلطه خود مشروعیت میبخشد، و موجب تداوم نظام سرمایه داری میشوند. ایدئولوژی سرمایه دارانه و به گفته هابرماس "مشروع سازی " هاله ای از ابهام در مورد دولت و طبقه مسلط در نظام سرمایه داری بوجود میآورد که توده مردم نمیتوانند به پشت صحنه نظام سیاسی نگاه کنند و مهمتر اینکه خود آگاهی مردم را از بین میبرند و آنها را مطیع و تابع ببار می آورند. به همین جهت متفکران انتقادی بر نقش خرفت کنندگی رسانه ها و صنعت فرهنگ تاکید میکنند. نظریه انتقادی ، چنانکه از نامش پیداست، بیشتر انتقاد از جنبه های مختلف زندگی اجتماعی از ایدئولوژی و فرهنگ گرفته تا تکنولوژی و هم چنین انتقاد به نظریه های مارکسیتی و جامعه شناسی و نظریه معرفت شناختی اثباتی ، میباشد. در میان بنیانگذاران این مکتب بیشتر از همه چهار اندیشمند مهم و تاثیر گذار بودند: هورکهایمر، آدورنو، بنیامین و مارکوزه ، که البته هر یک از اینها ، هر کدام تحلیلهای خاص خودشان را از جامعه و نظریه انتقادی داشتند و حتی میتوان گفت که نظریه انتقادی واحدی هم در درون این مکتب وجود ندارد. اما هورکهایمر بخاطر اینکه هم ریاست این موسسه را بر عهده داشته و این موسسه را گسترش و ساماندهی کرده است و هم چنین بخاطر ارائه " نطریه انتقادی" که بعنوان پایه و اساس مکتب پنداشته میشود، از اهمیت خاصی برخوردار است، و ما دراین مقاله ، در باره نظریه انتقادی هورکهایمر بحث خواهیم کرد.

   درآمد: 

هورکهایمر نظریه انتقادی را در برابر نظریه سنتی قرار میدهد. منظور او از نظریه سنتی، تجربه گرایی و اثبات گرایی میباشد. که از طریق روشهای صوری و جمع آوری داده های قابل مشاهده به تحلیل پدیده ها میپردازند و به کلیت و جنبه تاریخی پدیده ها توجهی ندارند و رابطه علت و معلولی ساده بین پدیده ها برقرار میکنند ، اما به نظر هورکهایمر نظریه انتقادی از دید گاه دیالکتیک به بررسی پدیده ها میپردازد و به رابطه متقابل میان پدیده ها تاکید دارد و پدیده های موجود را نتیجه فراشد تاریخی میداند که برای شناخت پدیده های موجود بایستی تاریخیت آن را هم در نظر گرفت و بررسی کرد. به نظر هورکهایمر نظریه اثباتی مشاهده را پایه و اساس علم میداند و هر آنچه به مشاهده و تجربه در نیاید ، غیر علمی تلقی میکند ، در حالیکه نظریه انتقادی بر این باور است که ما، قبل از اینکه پدیده ها را مشاهده کنیم،پیش فرضهایی در باره آنها در ذهن ما وجود داریم و این پیش فرضها است که مشاهداتمان را جهت میدهند. بطور کلی هورکهایمر سه انتقاد اصلی بر نظریه اثباتی دارد: 1-در این ارتباط که نظریه اثباتی به چیزواره کردن پدیده های اجتماعی میپردازند. بدین معنا که نظریه اثباتی ، ساخت پدیده های انسانی را فارغ از دخالت انسان میداند و بر این اعتقاد است که این پدیده ها بطور طبیعی و از پیش شده ، در جهان وجود دارند. 2- اینکه ارزش را از واقعیت منفک میکند،و شناخت را عاری از ارزشهای انسانی میداند. 3- اثبات گرایی افراد را منفعل تصور میکند و آنها را به عنوان امور واقع و اشیاء طبیعی مینگردکه خنثی هستند و جهت گیری خاصی خم ندارند. نظریه پردازان انتقادی از آنچه ، اثبات گرایان از ان با عنوان "وحدت علوم" یاد میکنند،نیز انتقاد دارند و برای دانش وظیفه رهایی بخشی قایل هستند و بیطرفی ارزشی را قبول ندارند.

زندگی :

ماکس هورکهایمر در 14 فوریه 1895 در شهر اشتوتگارت به جهان آمد. پدرش موسی هورکهایمر کارخانه داری ثروتمند، آزادمنش و یهودی بود، و با اینکه آرزو داشت پسرش کار اورا ادامه دهد، مانع از تحصیل او در رشته های مورد علاقه اش نشد. هورکهایمر در ایام جوانی شوق نویسندگی داشت، و رمانهایی نوشت که آنها را منتشر نکرد. در سال 1919 به تشویق دوستش فریدریش پولوک ، در مونیخ به تحصیل روانشناسی پرداخت، زندگی و عقاید ویژه خویش را بازیافت، و دوستانی چپگرا که از شوراهای کارگری مونیخ هواداری میکردند. گرایش او به جناح چپ حزب سوسیال دموکرات و احزاب افراطی، سبب شد که در پی شکست جنبش شوراهای کارگری مونیخ، از آن شهر به فرایبورگ برود. در مونیخ با وبر آشنا و در درسهای اوحاضر شد. به یاری آثار وبر با مفاهیم جامعه شناسانه آشنا شد و تا پایان زندگی دلبسته اندیشه های او و بویژه نقادی اش از "خرد ابزاری"باقی ماند. سپس به داننشگاه فرایبورگ رفت و در آنجا با ادموند هوسرل و مارتین هایدگر آشنا شد. هر چند هایدگر هنوز کتابی منتشر نکرده بود، و فقط بعنوان یکی از طرفداران هوسرل شناخته میشد، اما درسهایش تاثیر زیادی بر هورکهایمر گذاشت، او را شیفته فلسفه کرد. البته دیری نپایید که هورکهایمر با با پدیدارشناسی و فلسفه هایدگر مخالف شد، و تا پایان عمر هم مخالف باقی ماند. نتیجه درس آموزیهای او این بود که از روانشناسی و خاصه روانشناسی گشتالت که درمورد آن تحقیق میکرد دلزده شد، و در پی آشنایی با هانس کورنلیوس بطور قطعی به فلسفه و " فلسفه اجتماعی" روی آورد. سپس به فرانکفورت رفت و در دانشگاه این تحصیل فلسفه را آغاز کرد، و همچون منشی کورنلیوس نیز به کار پرداخت. در سال 1925 دکترای خود را با رساله ممتازی درباره سومین نقادی کانت گرفت. در سال 1922 با دانشجویی که هشت سال از او جوانتر بود ، تئودورآدورنو ، آشنا شد. این آشنایی سبب دوستی ، همفکری و همکاری شد که تا پایان زندگی آنها به درازا کشید، و یکی از نتایج آن کتابی است بنام " دیالکتیک روشنگری " که در سال 1944 در آمریکا نوشتند و سه سال بعد در هلند منتشر کردند. هورکهایمرازطریق آدورنو با والتربنیامین که آثار او را پیشتر خوانده و از ستایشگران او بود، آشنا شد. در سال 1930 ، او سرپرستی "موسسه پژوهش های اجتماعی"و انتشار نشریه آن را بر عهده گرفت و این مدیریت، نقطه عطفی در مارکسیسم غربی شد. در 30 ژانویه 1933، افراد گروه فشارهیتلری، انجمن و خانه هورکهایمردر فرانکفورت را اشغال کردندوفعالیتهای انجمن تعطیل شد. و آنچه آدوزنو به تلخی "شب طولانی مهاجرت" نامید، آغاز شد. هورکهایمر، نخست به سوییس رفت، اما در اواخر سال 1934 او به نیویورک رفت و مرکزاصلی انجمن را در دانشگاه کلمبیا برپا کرد. درسال 1971 ، جایزه لسینگ به او تعلق گرفتو در7 ژوئیه 1973 در سن 78 سالگی درگذشت.

فعالیتهای فکری هورکهایمر در طول زندگیش بدین قرار است:در سال 1930 هورکهایمر کتاب کوچکی بنام"سرآغاز فلسفه بورژوایی تاریخ " منتشر کرد که درباره فلسفه تاریخ مدرن از ماکیاولی و هابز تا ویکوست. در سال 1934 کتابی منتشر کرد بنام" سپیده دم"که مجموعه ای است از قطعه های کوتاه فلسفی و جامعه شناسانه. در سال 1936،هورکهایمر مقاله"خودخواهی و جنبش آزادی "را نوشت که یکی از مهمترین رساله هایش به شمار میرود. ویک سال بعد مقاله" نظریه انتقادی و نظریه سنتی" را چاپ کردکه هنوز هم بعنوان بیانیه اصلی انجمن در این مورد محسوب میشود. هورکهایمر در سال 1944،به همراه آدورنو کتاب "دیالکتیک روشنگری " را نوشت و در سال 1947،مجموعه ای از درس گفتارهایش بنام"کسوف خرد" را به زبان انگلیسی منتشر کرد که حکم های اصلی دیالکتیک روشنگری در آن به صورت ساده تر آمده است.

 نظریه انتقادی

در مقاله ای که هورکهایمر در تحت عنوان "نظریه انتقادی و نظریه سنتی" در سال 1937،به چاپ رساند و در آن برنامه کارش را معین کرد، صفت سنتی عمدتا به همان واژه اثبات گرایی و تجربه گرایی بکار میرفت. از دیدگاه هورکهایمر نظریه انتقادی در مقابل نظریه سنتی میباشد. البته نظریه در اینجا به همان معانی که در علوم طبیعی به کار میرود یعنی جنبه کلی بخشیدن به تجربه های علمی، نیست، که در مقدمه از آن بحث کرده ایم. ریموند گاس تعاریف مختلف نظریه انتقادی را به گونه ای بسیار دقیق و موجز بدین گونه دسته بندی کرده است: "1-نظریه های انتقادی جایگاه ویژه ای به عنوان راهنمای عمل انسانی دارند. از این جهت که: الف، هدف این نظریه ها ایجاد روشنگری در کارگزارانی است که به آنها عقیده دارند، یعنی، قادر ساختن کارگزاران مذکور برای تعیین اینکه منافع و علایق حقیقی آنها کدامند. ب، این نظریه ها ذاتا نظریه های رهایی بخش هستند،یعنی کارگزاران را از قید نوعی اجبار و اضطرار که حداقل بخشی از آن خودخواسته و خودتحمیلی است،رها میسازند. 2- نظریه های انتقادی از محتوای شناختی برخوردارند،یعنی اشکالی از معرفت هستند. 3- نظریه های انتقادی به لحاظ معرفت شناختی، تفاوتهای اساسی با نظریه های علوم طبیعی دارند. نظریه های علوم طبیعی تجسم بخش هستند و واقعیت قائم به ذات دارند، لیکن نظریه های انتقادی بازتابی هستند" (نوذری،1383:ص130). هر چند که نمیتوان تعریف مشخصی از نظریه انتقادی بدست داد ، اما میتوان با گزاره هایی شروع کرد که به عنوان پیش فرضهای این نظریه پذیرفته شده اند: یکی از این پیش فرضها که از مهمترین این پیش فرضها هم است "اصلی است که بنا به آن تمامی دانش اعم ازدانایی علمی یا اخلاقی یا زیبایی شناسانه در رشته ای از منافع وبهره های مادی و اجتماعی ریشه دارند. هر گونه تلاش برای پنهان کردن چنین وابستگی ای خود درحکم کنشی است درراستای حفظ و پنهان کردن منافع و بهره ها"(احمدی،1376:ص115). بر این اساس هورکهایمر ، دو نوع خرد را از هم متمایز میکند و بر آن است که در برابر آن خرد باوری که می کوشد منافع طبقاتی را پنهان کند، خردباوری وجود دارد که از اساس با آن مخالف و متفاوت است و می کوشد زمینه های اجتماعی و تاریخی خاص آن و هم چنین منافعی که بوسیله آنها پنهان شده اند فاش سازد. بظور کلی ما دو نوع فعالیت اجتماعی داریم(شکلهای عقلانی کنش): 1- یا این فعالیتها بر اساس خردباوری ابزاری شکل میگیرند که کارشان پنهان کردن منافع طبقاتی است و میتوان آن را کنش محدود کننده دانست و یا بر اساس خردباوری انتقادی شکل میگیرند، یعنی سعی در فاش ساختن این منافع طبقاتی دارند و برای فرد جنبه رهایی بخشی دارد و به نوعی کنش انتقادی خوانده میشود. خرد ابزاری در نظریه سنتی قرار میگیرد که جنبه سلطه گرانه دارند، ولی خرد انتقادی مختص نظریه انتقادی میباشد و چنانکه گفتیم در جهت رهایی انسان عمل میکند و به گفته ریموند گاس" نظریه های انتقادی اندیشگران مکتب فرانکفورت دارای مواضع خاص ، همچون راهنمای کنش انسانی هستند و هدفشان ایجاد روشنگری در افراد است تا متوجه شوند که منافع راستین شان کدام است"(نوذری،1383:ص116). " از دیدگاه هورکهایمر وظایف اصلی نظریه انتقادی در نتیجه بحران در نظریه مارکسیستی رایج و نیز در نظریه بورژوایی، ایجاد شده بود. ظاهرا وی بیشتر در پی بررسی بحران در علم بورژوایی یا اثباتی بود و این بررسی را از دید گاه مارکسیستی انجام میداد. به نظر هورکهایمر ، نقش و جایگاه علم اثباتی در تقسیم کار نظام سرمایه دارانه ، سرشت آن را تعیین میکند. تحت چنین محدودیتهایی علم بورژوایی صرفا به گردآوری و تحلیل داده ها به صورت تجربی میپردازد و با نیازهای واقعی انسان سروکاری ندارد"(بشیریه،1378:ص171). او نظریه انتقادی را نظریه ای خاص معرفی میکند که در برابر نظریه های سنتی قرار می گیرد و از سوی دیگر آن را یک فرا نظریه می شناسد که میتواند نظریه های دیگر را به یاری ملاکهای ساخته خود بسنجد. به بیان دیگر نظریه انتقادی، بنیادی روش شناسانه است که در پژوهش های تجربی مورد استفاده است و افزون بر اینها در حکم یک کلان نظریه است که از هم نهاده ای از فلسفه، تاریخ و علوم اجتماعی، تشکیل می یابد.هورکهایمر همواره نظریه انتقادی را به یک اصل مرتبط میداند: اینکه هر دانایی ، آگاهی از موقعیت اجتماعی، امری تاریخی است. نمیتوان حکم یا شکلی از دانش اجتماعی را برای تمام دوران و همه موقعیتها ، صادق دانست، چرا که همه اصول واحکام در زمینه اجتماعی و تاریخی خاصی سربرآورده و نمیتوان آن را بعنوان اصل جاویدان و ثابت و تبیین کننده همه موقعیتهای اجتماعی دانست و از زمینه تاریخی اش جدا کرد، و به گفته هورکهایمر" هیچ قاعده ای نمی تواند وجود داشته باشد که یکبار و برای همیشه ، مناسبات میان فرد، جامعه و طبیعت را روشن کند"(احمدی،1376:ص129).

ادامه دارد