زندگی

 سخنى چند پيرامون رُمانِ

"كوچهءما"

 

غفار عريف

 دوست با صفاء يى، رُمان ضخيم، حجيم و قطور "كوچهء ما" اثر اكرم عثمان را امانتا" در اختيارم قرار داد. از بركت لطف آن يار عزيز، كتاب را با دقت و تأمل فراوان خواندم و در لابلاى آن شمارى از واژه ها و اصطلاحاتى را كه خود در نوشته هايم بكار برده ام، نيز يافتم.

قبل از مطالعهء اثر، چيزهاى در بارهء آن در برنامهء "انديشه و هنر" راديو بى بى سى شنيده بودم. دست اندركاران آن پروگرام در مصاحبهء كوتاهى با مولف رُمان، در يك تبصرهء كوچك به كتاب، شهرت قاره پيما دادند.

متعاقبا" نشريهء "آزادى" در شمارهء (70) خويش، به معرفى مختصر آن پرداخت و باز هم از قول مولف تذكار داده بود، كه "رُمان عمدتا سياسى- تاريخى" است.

نگارنده قصد آنرا ندارد كه در اين مقال، رُمان را به نقد گيرد، چه يك كتاب داراى 166 بخش و 1450 صفحه، بحث عميقى را ميطلبد، كه در يك نوشتهء كوجك نمى گُنجد.

از آنجائيكه اين حقير بسان صاحب اثر(!)، ستراتيژيست، نظريه پرداز، تيوريسن و طراح دكتورين سياسى- اقتصادى و نظامى نمى باشم، بناء خود را در بعضى زمينه هاى تيوريك و سياسى مندرج در رُمان "كوچهء ما" خيلى عاجز و نا توان مى يابم و با عُجز و بيچارگى، به اين خلاء و كمبود خود اعتراف مينمايم.

اكرم عثمان در كتاب خود به كرات و مرات روى پاره يى از انديشه ها و نظريات سياسى و تيوريك "ماركس" و "لينن" (بخصوص لينن) ايراد هاى گرفته و قسما" آنها را ناكارا، پوسيده، خشن و عارى از جنبه هاى تطبيق عملى خوانده است. لينن و استالين را در پروسهء مبارزات سياسى و در روند دولت سازى و تمثيل قدرت انسانهاى خيانت پيشه، خشونت گر، آدمكُش، ماجراجو، دهشت افگن، توطئه گر، خود خواه، قدرت طلب، فساد پيشه، قسى... دانسته است. اينجانب داورى را در مورد شخصيت و دورهء زمامدارى آنها، از صلاحيت خويش بدور ميدانم، زيرا موسسات دانشگاهى و مراكز تحقيقات مسايل سياست و جامعه شناسى به اين كار پرداخته اند و در آلمان گاه گاهى فلم هاى مستند در اين موارد، در شبكه هاى تلويزيونى Arte و Phoenix به نمايش گذاشته ميشود.

مطالعهء رُمان "كوچهء ما" از سه ديدگاه مرا وادار به آن ساخت تا پس از ارج گذارى به اصل هاى آزادى بيان و عقيده، احترام به آزادى قلم و انديشه و حُرمت گذاشتن به حرفهء شريف نويسندگى، با استفاده از ابتدائى ترين حق خود، سطورى چند بنگارم:

    1: به عنوان يك انسان در دفاع از شرافت و اسم و رسم آدمى كه در رُمان "كوچهء ما" سخت به آن تجاوز صورت گرفته است.

    2: منحيث يك عضو نهايت عادى جامعهء افغانى (از چند سالى ساكن در ديار غُربت)، حق ابراز نظر را بخود محفوظ ميدانم.

    3: بمثابهء يك عضو ساده و پائين رتبهء "حزب دموكراتيك خلق افغانستان" كه به عضويت و دوران پيكار وطنپرستانهء خود در صفوف آن حزب افتخار ميكنم و مسأله دفاع مشروع را در برابر توهين هاى بدور از ادب و اخلاق و تاخت و تاز هاى سبعانه، حق مسلم خويش ميشمارم.

1-      انسان و انسانيت:

احسان طبرى نگاشته است:"درست اين احساس عميق، تعهد در برابر سراپاى خاندان انسانى است كه ما را در آزمونهاى طوفانى هستى حفظ ميكند، ما را از خود فراتر ميبرد؛ ما را بيك موجود آن سوى جانوران؛ به يك موجود واقعا" انسانى تبديل ميكند؛ انجيز روح ما را در داغى رنج مى پزد و آنرا شيره ناك و معطر ميسازد.

آدمى به نوعى غرور ژرف آدمى نياز دارد. سكهء پول، عيش و نوش، شعشعهء كُرسى و مقام، افسون شهرت، جنون قدرت، نبايد او را از اين مسند فرخنده و مغرور فرو بكشد و الى به شيوهء هستى جانوران فروتر از خود تن داده است. آرى! انسان بمانبم و به انسان خدمت كنيم! اين است شعار درست براى عمل درست..." (از ديدار خويشتن"ياد نامهء زندگى" صص 202 و 203)

بلى! با احساس عميق تعهد در برابر سراپاى خاندان انسانى، پرويزن گر اثر اكرم عثمان ميشوم:

در رُمان"كوچهء ما" موارد توهين و تحقير انسان و تعرض به انسانيت، خيلى زياد ديده ميشود. مولف چنان پنداشته كه خواسته با ظرافت كلام و زيبائى بيان، دفاع از عدالت و نفرت از زشتى ها را، به خواننده تحويل بدهد، ولى نتيجه معكوس آن بيرون مى آيد. به ذكر چند مثال (مُشت نمونهء خروار)، بسنده ميكنم: در صفحه (90) جلد اول رُمان آمده است:

"... در آن وقت تبليغات چى ها بيست و چهار ساعت قوله ميكشيدند، كه كه اينهمه به خاطر رسيدن به بهشت كمونيسم بود..."

ببينيد خوانندهء عزيز! اين ديگر سگ ها هستند كه قوله ميكشند، نه انسانها! انسانها سخن ميگويند و با حرف زدن و استفاده از نشرات و رسانه هاى گروهى، به تبليغ ميپردازند. بين صفت قوله كشيدن و عمل سخن زدن (سگ و انسان) در سياق علم منطق، از هر لحاظ تفاوت وجود دارد.

در صفحهء(273) جلد اول ميخوانيم: "... همه آزادى، آزادى مى گفتند، حتى كسانيكه از آن چيزى نمى فهميدند... حشرات موذى و غير موذى ادارات دولتى! كه هميشه آب شان را پُف پُف كرده ميخوردند، زبان باز كرده بودند و مديران و روساى شانرا انتقاد ميكردند، و اينهمه از بركت آزادى بود."

واژهء حشرات كه جمع حشره است، مفهوم آن در نزد همگان قابل درك ميباشد، اما لفت موذى چيست؟ در فرهنگ معين، موذى (اذيت كننده، آزار رساننده، حيله گر و بد جنس) معنى شده است.

توجه بفرمائيد! مامورين پائين رتبهء دولتى كه همه انسانهاى مستمند و مستضعف بودند، در شمار حشرات موذى محاسبه شده اند.

در صفحهء (346) جلد اول، تذكار داده شده است: آغا محسن... به هيچ جانور حريص سياسى و غير سياسى! اجازه نميدهد كه او را دندان بزند."

سبحان الله؟! از ديدگاه بعضى ها، "جانور ها" نيز به سياسى و غير سياسى رده بندى ميشوند. اينگونه تقسيم و تركه، در هفت اقليم نمى گُنجد!!

ولى اهالى و موالى، حسن ديوارى همه واقف اند كه از روز پيدايش حضرت آدم تا به امروز، (و در آينده)، سياست كردن، چه شيطان گونه و حريصانه، و چه صادقانه و خالصانه، كار انسان ها بوده است، نه جانوران!!

در صفحه (419)،جلد اول، ميخوانيم:

"... از سوى ديگر، مكتبى بچه ها كه هنوز حزم و احتياط را نمى شناختند و مست جان خود بودند، افسار و پچارى را ميكَنَد و چهار نعل بسوى آزادى و دموكراسى يا انقلاب يا سرگرمى يا هيچ مى تازند."

همين طور در صفحهء (530) جلد اول، جملات مشابه را مى يابيم: "... اما برغم فراغ خاطر عباس آقا، خاطر مملكت غبار اندود و آشفته بود. جوان ها باز افسار و پچارى! را كنده بودند و بى قيزه و بى جلو به پيش مى تاختند."

چه كشف جديد و چه ابتكارى تازه يى، كه اختيار را از كف برده است؟! دهقانان، روستائيان، گادى رانان و هر كسى ديگر بخوبى ميفهمند كه افسار، پچارى، قيزه و چهار نعل، واژه هاى اند كه براى حيوانات، (الاغ، استر {قاطر} و اسپ، مورد استعمال دارند. آيا جوان ها و شاگردان مدارس(دختر و پسر)، اسپ، قاطر و الاغ بودند، كه افسار و پچارى را كنده و چهار نعل و بى قيزه، به سوي هدف واهى ميرفتند؟

در صفحهء (494 و 495) جلد اول، اين سطر درج است: "... كسانيكه از آخور دولت در آندم و دستگاه تغذيه ميكردند، آدم هاى ساده و قالب شده اى بودند..."

در برهان قاطع، لغت آخور يا آخُر، جاى علف خوردن اسپ، گاو و خر معنى شده است. در "فرهنگ معين"، آخُر و يا آخور به معنى "جايگاهى از گِل و سنگ و مانند آن كه براى علف و كاه و جو خوردن چهار پايان سازند، معلف، طويله، اصطبل"، آمده است.

پس كاركنان و كارمندان رسمى و سركارى كه از دارايى ملت(بودجه دولت)معاش و امتياز ميگرفتند، همه چهار پايانى بودند كه از آخور دولت تغذيه ميكردند؟

از آنجائيكه در گفتهء بالا، هيچ استثنى وجود ندارد و قضاوت متوجه همه است، اين سوال پيش ميآيد، كه آيا خود مولف رُمان "كوچهء ما" در آن دم و دستگاه(!) كدام كاره اى بوده يا نه، كه با چنين بيانى همه را خطاب كرده است؟

به مانند جلد اول، در جلد دوم رُمانِ "كوچهء ما" نيز مسايلى از اين دست فراوان ديده ميشود، ليكن بخاطر جلوگيرى از به دراز كشيدن سخن، ناچار از ذكر آنها صرفنظر بايد كرد.

شايان ذكر است كه نوشتن و بيان اينگونه حرفها، هيچ ارتباطى به محتويات كتاب كليله و دمنه(مجموعهء داستانهايست از زبان حيوانات كه در عهد سامانيان از سانسگريت به پهلوى نقل شده اند)، نمى گيرد.

در پاسخ به تحقير انسانها و توهين به انسانيت نبشته يى دارم زير عنوان"جايگاه انسان" كه قبلا در جريدهء "تصوير" به چاپ رسيده است. بى مناسبت نيست كه در اينجا نيز آورده شود:

{"در دنياى موجودات، هرگاه از مقام والاى انسان، سخن بر زبان آيد، بيشك كه نخست از سجايا، صفاى دل، بزرگوارى، عاطفه، پويندگى تلاش و تكاپو... حرف زده ميشود:

در بارهء جايگاه رفيع انسان، "خط سوم" را كشوده از سخنان عارف فرزانه شمس تبريزى فيض مى بريم:

"نگويم: خدا شوى!

كفر نگويم!

آخر اقسام ناميات(گياهان) و حيوانات و جمادات و لطافت جو فلك،

اين همه در آدمى هست!

و آنچه در آدمى هست،

در اين ها نيست!

خود"عالم كبرى"، حقيقت، آنست...

زهى آدمى كه هفت اقليم و همه ى وجود، ارزد!"

آرى! "آنچه در آدمى هست": تهذيب، پاكدلى، مهربانى، مهر ورزى، فروتنى، پرهيزگارى، پاك نفسى، نوعدوستى، صداقت، آزرم، خدمت گذارى... و در يك سخن سجاياى انسانى و خصوصيات اخلاقى!

در گذرگاه تاريخ، صاحبدلان فرهيخته با قامت استوار سخن و با كاخ بلندِ نظم و نثر، با چشم انداز بس گسترده به پديدهء انسان و انسانيت نگريسته و گوشه هاى از جهان يهناور وجود و شخصيت آدمى را از سپيده دم آغاز زندگى بشريت، روشن ساخته است.

انسان به عنوان"اشرف مخلوقات"، در دفاع از حق و شرافت آدمى و جهت پاسدارى از فضايل انسانى به جنگ با اهريمن رفته و در پيكار حق بر باطل، در نبرد داد و بيداد، در پرخاش فضيلت با رذالت، كوره راه هاى دور و درازى را پيموده و تا رسيدن به سر منزل مقصود، هنوز وظايف بزرگ ديگرى در پيش رو دارد.

گرچه منزل بس خطرناك است و مقصد بس بعيد

هيچ راهى نيست كان را نيست پايان، غم مخور

(حافظ)

انسان پوينده، در مبارزه در راه آزادگى، حق جوئى و عدالتخواهى، هرگز تسليم بد زبانيهاى توطئه آميز ماجراجويان مفتن نشده و نميشود. در مقابله با نا بسامانيها و پيشآمد هاى ترمز كننده، با دلاورى، جوانمردى، بلند همتى، طى طريقت كرده و هيچگاهى به خوارى و تحقير، تن در نداده و نخواهد داد."}

    2- خوانش مسايل تاريخى، رويداد هاى سياسى و تحولات اجتماعى:

رُمان تاريخى"آنها كه دوست دارند" اثر ايروينگ استون، ترجمهء فريدون گيلانى، بدون ترديد يكى از شاهكار هاى ادبى جهان بحساب مى آيد. در اين رُمان، خواننده با چهرهء استعمار كهن در قرن هجده در سرزمينهاى مستعمره آشنا ميشود. نويسنده با ظرافت كلام و بدون حُب و بغض، به خلق اثر خود پرداخته و نشانهء از تبارز عقدهء شخصى ناشى از حقارت، در آن وجود ندارد. در رُمان، عشق جاى خود را يافته و سياست جاى خود را.

مولف فرزانهء امريكائى Mary Macarthy گفته است: "ما قهرمان تاريخ مربوط به خود هستيم"

پس به اتكاى گفتهء دانشمند امريكائى، بايست بحث روى كتابِ "آنها كه دوست دارند" بند گردد و باب سخن بالاى رُمان مربوط به تاريخ خود مان كشوده شود:

رُمان "كوچهء ما" در عرصه هاى(سياسى- تاريخى)، اصلا" كدام مطلب بكر و تازه يى را به خواننده تحويل نميدهد. آنچه در آن گفته شده، قبلا" در آثار مورخين و صاحبنظران سياسى و با بصيرت و نامدار افغانى و خارجى، به صورت درست و واقعى و به دور از ملحوظات شخصى و بدون جانبدارى هاى تفتين آميز، آمده است.

بيشترين بخشهاى اين رُمان، با هذيان گوئى ها، ياوه سرائى ها، بلند پروازيها و توهين هاى به دور از اخلاق  در ضديت با ح.د.خ.ا(بخصوص پرچمى ها) و شخصيتهاى مشخص حزبى (بطور اخص مرحوم ببرك كارمل)، اختصاص داده شده است. اشاعهء اكاذيب، قرينه سازيها، تهمت بستن ها، لافيدنها، زهر پاشى به روى واقعيت ها، اهانت و تحقير انسانها تا سرحد ابتذال رسيده است.

مولف رُمان، در جايى با شلاق تخليط، حقيقت را به تاراج برده و در محل ديگر  با ريسمان اكاذيب، دست و پاى واقعيت را در بند كشيده است. صاحب اثر، گاهى در سيماى تاريخ نويس حضور مى يابد، و زمانى واقعه نگارى را پيشه ميكند. در يك گوشهء كتاب سفر نامه نوشته، و در بيشهء ديگر گيسوان مشكين دلدادهء قهرمان رُمان(!) را، شانه ميزند، تو گوئى مورخ نكته سنج! پژوهشگر مسايل جامعه شناسى! واعظ سياسى، عالم دينى، راهب زاهد پيشه، و رندِ خرابات، در يك لباس در آمده است.

"كوچهء ما" از "تخيل" و "اختلاق"، پُر ميباشد. چيستان هاى خيالى و معما هاى تو خالى، در بسيارى بخشهاى رُمان(!)، نسبت به واقعيت ها، چربى ميكند.

رويداد هاى خيلى مغرضانه، نه منصفانه، به بررسى گرفته شده است. يك نخود را چهل نخود ساخته، ورق تاريخ را سياه كرده است. چنان به نظر ميرسد كه رُمان در بعضى موارد (رخداد هاى سياسى)، با سنگ ها، نه آدم ها سخن ميگويد، زيرا انسانهاى واقعيت نگر ميهن مان كه خود شاهد حوادث و رويداد هاى پنج دههء اخير در كشور بودند، با مطالعهء اين رُمان در مى يابند كه بررسى مسايل تا چه سرحد، با حقيقت فاصله دارد. 

در نگارش وقايع سياسى پس از سال 1352، فاكتور دسايس و توطئه هاى بين المللى بر ضد مردم و دولت افغانستان كه رهبرى آنرا ايالات متحدهء امريكا و متحدين غربى آن، همراه با پاكستان، ايران، عربستان سعودى، مصر، چين، شيخ نشينان حوزهء خليج و سايرين به عهده داشتند و كار تحقيق عملى دسايس را، ادارهء جهنمى "سيا" آى.اس.آى، ساواك ايران و ادارهء جانشين آن سازماندهى كردند، قسما" به فراموشى سپرده شده است. گويا كتابهاى"تلك خرس"، "افغانستان گذرگاه كشور كشايان"، "حقايق پُشت پردهء تهاجم اتحاد شوروى بر افغانستان"، "افغانستان- تجاوز شوروى و مقاومت مجاهدين"... سهوا و به اشتباه به چاپ رسيده اند. تنها در شرح حوادث بعد از هفت ثور 1357 و هشت ثور 1371، نويسندهء رُمان "كوچهء ما" از كتاب ستايشگر خود (محمد اعظم سيستانى" استفادهء شايان نموده است.

اينكه در دوران جنگ سرد، سرزمين افغانها به ميدان رقابتهاى نا سالم بين المللى، ميان ابر قدرتها بدل شده بود، و در پهلوى اتحاد شوروى سابق، امريكا و متحدين جهانى و منطقوى آن، مُهره هاى اصلى جنگ و ويرانى افغانستان بودند، در رُمانِ "عمدتا" سياسى- تاريخى!" بسيار كمرنگ انعكاس يافته است.

خاطر نشان بايد ساخت، كه تذكار حرفهاى بالا، به هيچصورت انكار و دورى جستن از واقعيت ها نمى باشد و نميتوان خطا ها، اشتباهات، انحرافات، كژرويها، ماجراجوئى ها، ناروائى ها، معامله گريها، سازش كاريها، قانون شكنى ها، ظلم و اختناق، بيدادگرى ها، زورگوئى ها، سركوبگرى ها، خيانت ها... را كه در دو مرحلهء حاكميت ح.د.خ.ا رخداده و از همان سبب زمينه هاى سقوط و فروپاشى آن مهيا شد، ناديده گرفت!!

ولى عاملين و مُجريان اعمال و حركات جنايتكارانه، نه تمامى اعضاى حزب و نه همه شخصيت هاى حزبى و دولتى بودند، بلكه در مراحل مختلف، اشخاص و افراد مشخص و گروهبنديهاى خرابكار، به آن دست يازيده اند. فكتور هاى متعدد داخلى و خارجى، از جمله تداوم جنگ اعلام نا شده، مداخلهء همسايگان با پشتيبانى نيرومندترين قدرت نظامى و اقتصادى جهان(!)، در انكشاف منفى و نا مساعد اوضاع، نقش خود را داشتند.

در صفوف حزب و دولت، تعداد معامله گران ابن الوقت، خورده مُنكران عقده مند، سازشكاران فرصت طلب، دستورى هاى مُخرب، حادثه سازان مُفتن، انحلال طلبان منفعت جو، دسيسه گران ناسپاس، موقف خواهان شرمسار، استفاده جويان بى خاصيت، تسليم طلبان بُزدل، نيمه راهان جبون، تصادفى هاى بى دانش و... كم نبودند!

فعاليتهاى خرابكارانهء اين افراد، زيانهاى جبران ناپذيرى را به حزب و دولت وارد آورد و سبب انحرافات و كژ انديشى ها گرديد. دست اندازى ها و مداخله هاى شبكهء مافيايى مشاورين فاسد و رشوت خور روسى (ملكى و نظامى)، به روند وخامت اوضاع سرعت بخشيد و مشكلات عديدهء را به بار آورد.

گمان ميرود كمى حاشيه رفتيم و از اصل موضوع بدور مانديم. فرق نميكند، در هر نقطه ايكه جلوى خطا گرفته شود، سودمند است:

در هردو جلد كتاب"كوچهء ما" شمارى از كلمات، جملات و اصطلاحات و بعضى موضوعات چنان تكرار در تكرار آمده اند، كه خوانش آنها انسان را دلگير ميسازد. در بسا قسمت ها، كاربُرد شيوهء نثر ملزمهء يك گزارش خبرى و يا يك مقالهء عادى اخبارى، رُمان را از خط يك اثر داستانى بيرون ميكشد. صحنه پردازيهاى مضحك در رابطه با شهادت استاد مير اكبر خيبر(صص 704- 712 جلد اول)، ارزش كتاب را به حد اقل تنزيل ميدهد، چه مليونها انسان در افغانستان و خارج از آن(به استثناى صاحب اثر!)، بخوبى ميدانند كه ترور مرحوم خيبر را چه كسانى سازماندهى و اجرا نمودند. هنوز دهها هزار عضو صادق و شرافتمند ح.د.خ.ا وجود دارند كه بر ادعاى غلط و بى اساس مولف، خط بطلان ميكشند.

به يك دروغ بلند و مضحك ديگر، توجه فرمائيد!

در صفحهء 190 و 191 جلد دوم آمده است: "... شايع ميشود كه در قريهء كراله بدستور يك "دريا خان" سربازان دولت تمام مرد ها و نو جوان هاى آنجا را به گلوله مى بندند و يك هزار و يكصد و هفتاد نفر را كه از فرمان آن دريا خان سر پيچيده بودند، قتل عام ميكنند. به دستور رهبرى دو نفر از بلند پايگان جناح خلق و پرچم به محل اعزام ميشوند، تا چون و چراى فاجعه را تحقيق كنند. معلوم مى شود كه شعار هاى ضد دولتى دهاتى ها، افسر خلقى را عصبانى كرده و در اوج غضب امر كرده كه مردم را به گلوله ببندند. وزير پرچمى ميخواهد قضيه را جدى بگيرد و گزارش مفصلى براى دارالانشاى بيروى سياسى تهيه كند، ولى وزير خلقى كه علنى شدن چنان فضيحتى را به صلاح نمى بيند، ميگويد كه مسووليت اين قضيه را شخصا به ذمه ميگيرد و وزير پرچمى موافقت ميكند و به همين سادگى آفتابى شدن ماجرا را جلو ميگيرند كه چندى در پرده ميماند، ولى اندكى بعد همه ميدانند كه بر آن روستا چه رفته است."

پيش ار هر چيز روان هموطنان شهيد قريهء كراله و ساير قربانيان دست ظالم و بيدادگرى را كه در زير چكمه هاى خونين اختناق فاشيستى جان باختند، شاد خواسته غرض طلب مغفرت بدرگاه خالق بى نياز دست دعا بلند ميكنم، و اما پس از آن بايد گفت كه:

كسانيكه به عذاب وجدان باور دارند، هرگز به دروغگوئى پناه نمى برند. آگاهان سياسى بخوبى واقف اند كه فقط اندكى كمتر از يكماه بعد از حادثهء 7 ثور 1357، در داخل حزب و دولت، به شكل وسيع توطئه صورت گرفت و در نتيجه اكثريت اعضاى رهبرى جناح (پرچم)، به نام سفير از كشور خارج ساخته شدند. به تعقيب آن در ماه سنبله، تعداد ديگرى يكجا با شمارى از شخصيتهاى غير حزبى و از جمله مرحوم شاهپور احمدزى و مرحوم مير على اكبر، بازداشت و روانهء زندان گرديدند.

با براه اندازى اين توطئه، ماشين تبليغاتى تره كى- امين، آنها را به چه گناهانى نبود كه متهم نساختند، كه به تعقيب آن پروسهء سركوب و پيگرد و زندانى ساختن پرچمى ها در مركز و ولايات شروع شد و در پهلوى ساير مخالفين حزب و دولت، وارد سلول هاى زندان گرديدند، در پوليگونها تير باران شدند، در زير شكنجه هاى غير انسانى معلول و حتى جان باختند. تا آن روزيكه قيام چنداول بوقوع پيوست و حوادث درهء كنر و نورستان رُخ داد، حد اقل 2500 پرچمى توسط دژخيمان رژيم در داخل افغانستان، سر به نيست شدند.

جان مطلب در اينجاست كه، در آن وقت هيأت حاكمهء حزبى- دولتى، ريختن خون پرچمى ها را مباح شمرده بود، بناء آنها در قدرت سهيم نبودند. ولى بايد پرسيد كه اين فرد بلند پايه و وزير پرچمى كى بود، چطور از گزند روزگار و پيگرد عمال رژيم در امان باقى مانده بود، كه به دارالانشاى بيروى سياسى، از جنايات نايخشودنى در قريهء كراله، گزارش تهيه ميكرد؟

شايد بگويند: سليمان لايق، حسن بارق شفيعى و يا عبدالقدوس غوربندى، اما باز هم درست نگفته اند، زيرا آنها در نخستين ماه هاى پس از 7 ثور 1357، توبه نامه و سند تسليمى خويش را به تره كى- امين سپردند، پرچمى بودن خويش را با حفظ چوكى هاى وزارت تبادله كردند و ديگر نه تنها هيچنوع ارتباط علنى و يا مخفى با پرچمى ها نداشتند، بلكه در كليه توطئه ها، بر ضد آنها سهم وسيع گرفتند و در تبليغ و اشاعه اى اهداف گويا "انقلاب ثور" و بيانيه هاى علمى رهبر انقلاب!، اشتراك فعال گرفتند و بدينگونه از ريختن خون بيگناهان، شادمانى و پايكوبى نمودند!

حرفهاى زيادى وجود دارد كه ميتوان در بارهء آنها نوشت، اما از آنجائيكه به تعدادى از ادعا ها و اتهامات در گذشته ها، از سوى ياران و دوستان عزيز پاسخ هاى به موقع و مناسب داده شده است، بناء پروندهء اين بخش را در همينجا مى بندم.

    3- توهين و تحقير اعضاى ح.د.خ.ا:

هرچند مولفِ رُمان، در نبشتهء {چند توضيح مختصر در بارهء ’’كوچهء ما‘‘} ضمن ياد آورى برخى حرفها، از جمله تذكار داده شده است: "در معرفى كركتر هاى غير عمده از حد اكثر مدارا و احتياط كار گرفته ام، تا هتك حُرمت، افشاگرى عنودانه و غرض ورزانه متوجه كسى نشود و قبل از اثبات جُرم، آدم مشخصى مورد اتهام واقع نشود و يا به سبب تفاوت عقيده و سليقه و موضعگيرى هاى اعتقادى، محيط داستان آلوده نگردد..."

اما متأسفانه در گفته هاى فوق هيچگونه صداقتى وجود ندارد و سراپاى كتاب پُر از هتك حُرمت به انسان، عقده گشائى هاى عنودانه! و اتهام هاى پُر از بغض و كينه ميباشد و محيط داستان تا گلو در آلودگى غرق است.

نميدانم از كجا شروع كنم و كدام مطلب را مثال بياورم. از بسكه زياد است، انسان راه گُم ميشود. به يك مثال توجه فرمائيد:

در به تصوير كشيدن خيالى صحنه هاى تجمع شهروندان كابل در طول روز 7 ثور 1357(آنچه در صفحات 5 و 7 جلد دوم آمده است، حقيقت ندارند و هرگز چنين چيزى رُخ نداده بود، زيرا مردم تا ناوقتهاى شب از كُنه موضوع واقف نبودند). در صفحه 7 جلد دوم ميخوانيم:

"غريو و عربده هاى جمعيت، پهلوان را بياد ارغه رفتن، جفتك انداختن و بد مستى الاغ هايش مى اندازد، كه هر بامداد مست و لايعقل كرت هاى گندنه، پالك و ترب را زير پا ميگذاشتند و چهار ترات خود را به مقصد ميرساندند. سخت جاى آنها را خالى مى بيند و از فرط حسرت، چنان عر ميزند و شيهه ميكشد، كه گوئى استحاله اى صورت گرفته و جاى او را در يك آن، همان الاغ مشكى مصرى اش پُر كرده است..."

ببينيد، كه به خر و آدم ها، حيثيت مشابه قايل شده است!

احسان طبرى نگاشته است: "جادهء مبارزه، همه جا مُشتهاى گره كردهء دهها هزار و يا سلسلهء گُل باران پيروزى ها نيست. جادهء مبارزه، دهليز هاى تار و پسكوچه هاى نمور و دلگير فراوان دارد. در اينجا شجاعتى خاصى ضرور است. خويشتن دارى ويژه اى بايستى. آه، اى خداى تاريخ! چه روزگارى بر ما گذشت، كه تنها ديده گان تو نظاره گر آن بود!..."

 (از ديدار خويشتن- ياد نامهء زندگى- ص 39)

گذشت زمان طى چهارده سال اخير، همه را در بوتهء آزمايش قرار داد و در جريان آن، همه كسانيكه به شكلى از اشكال در قضايا دخيل بودند، عملكرد خود را به نمايش گذاشتند و در نزد مردم تجربه شدند.

ذهنى گرائى ها و گروهبندى هائيكه ح.د.خ.ا را دچار سقوط ساخت، در بطن تمامى سازمانها و جريانات سياسى(چپگرا و راستگرا) در افغانستان وجود داشت و دارد. انسانهاى فاقد آرمان، راه گُم و انقلابى نما(!) كه در اوج نهضت روشنفكرى در صفوف ح.د.خ.ا جاى گرفته بودند و در دوران قدرت يك سر و گردن بدون تبارز كوچكترين نشانهء فداكارى، امتياز بدست ميآوردند، در مراحل شكست ماهيت زشت خود را بيشتر برملا ساختند و كنون آنچه نا روا و پلشت كه در جهان يافت ميشود، به حزب و صادق ترين اعضاى آن حواله ميكنند. چه خوب شد كه صفار تاريخ، مس زنگ زده و موريانه خوردهء اين گروه افراد را قلعى كارى كرد و ثابت گرديد كه ديگر كار آمد نيستند!

به پا گرفتن تابوت من مناز رقيب

هنوز مردهء من زندهء ترا بالاست!

آزادی