زندگی

سقراط پالایش گر روح انسانی

     گرچه فلسفه با معقولات سرو کار دارد و هرنوع خیال پردازی را از ریشه مردود می شمارد. وصور خیال بیشتر ویژه ای شاعران اند که در ادوار مختلف ومکان های متنوع به مدد آن توانسته اند شاهکار های ماند گار بیا فرینند که ما را پس از قرنهای طولانی شگفت زده می سازد. اما در فلسفه خرد ورزی ،حقیقت یابی ، واقع نگری ، جستجوی راز آفرینش انسان ، طبیعت و کایینات ، پاسخ دهی به انبوهی سوالات آدمی که : چگونه تکوین یافتم ؟ ازچه تکوین یافتم ؟ درترکیب من ماده مقدم بوده ویا روح ؟ گردش فصول بر مدار کدام قوانین میچرخد؟ این طبیعت آغاز وانجامی داشته و دارد ویا ازلی و ابدی است؟ چرا میمیرم ؟ مرگ من عدم من است ویا آغاز دیگری از زنده گی جدید در قالب دیگر ؟ تکامل چیست ؟موجودیت من و طبیعت حاصل نبرد اضداد است ویا چطور ؟ دنیای دیگری وجود دارد که من با همین هیکل در آن زیست نمایم؟ واز این قبیل دهها سوال دیگر مطرح گردیده که فیلسوفان در طول زمان برخی از آنها را پاسخ گفته اند و برخی از این پرسشها هنوز پاسخی ندارند. 

   اما ما در اینجا وارد فلسفه نمی شویم ، فقط برای لحظاتی برخلاف عقل گرایی فلسفی ، به مدد خیال ۲۵۰۰ سال عقب می رویم ودر جاده های سنگی آتن به گردش می پردازیم وسراغ مردی را میگیریم که نه تنها فیلسوف بزرگ است بلکه حکمت یونان قدیم مرهون تجلی این شخصیت است. این شخص به غیر از سقراط کسی دیگری بوده نمی تواند. مردی که زنده گی اش در هاله ء از حقیقت و افسانه پنهان است. افلاطون شاگرد سقراط در آثارش از او یک چهره ء مقدس ونیمه خدا تصویر می نماید  بدین گونه میخواهد که آتنیان را در نوشاندن " جام شوکران " به سقراط این فیلسوف بزرگ ، سرزنش نماید واین خطارا یکی از بزرگترین اشتباهات تاریخی شهروندان آتنی ترسیم کند.  سقراط ، در طول حیات ۷۱ ساله اش هیچ نوشته ء کتبی ندارد . هر آنچه در مورد شخصیت ، اندیشه وتفکر بلند او میدانیم در آثار افلاطون و گزنفون آمده است. در اینجا نیز اشکالاتی وجوددارد برخی از پژوهشگران آثار سقراط باور دارند که افلاطون بسیاری از اندیشه های خودرا از زبان سقراط آورده است. چون زمانی در دوران جوانی افلاطون ، سقراط گفته بود که : " این جوان چیز های از زبان من می نویسد که هیچگاهی من بدانها اندیشه نکرده ام."  افلاطون در ایام پختگی سنی خویش مطالب زیادی را از زبان سقراط نقل کرده است که شاید سقراط نسبت به آنها اندیشه ای نداشته است۰ آنچه را که گزنفون نقل میکند بر خلاف زبان شاعرانه ء افلاطون ، ساده وسلیس تر است اما هیچ ذهن حساس نمی تواند که گفته های شخص دیگر را مو به مو بیان نماید. به هر حال نوشته های گزنفون در مورد سقراط کمتر تردید بر انگیز است.

    از زنده گی جوانی سقراط کمتر آگاهی وجود دارد. اما با توجه به حیات شهر وندان آنوقت آتنی که تمام هستی شان به نیروی بازوان " برده گان " میچرخید ، جوانان آتنی به دور از کار فزیکی به مشق شمشیر بازی ، اسپ د وانی ، ورزش و تمرین سربازی می پرداختند. به یقین که سقراط هم در جوانی از این آزمایشات بهره ء فراوان برده است. پدر سقراط پیشه ء حجاری داشت. و میگویند که مجسمه ء بزرگ سنگی آن وقت بر دروازه ء شهر آتن ، حاصل کار پدر سقراط بوده است. مادر سقراط پیشه ء قابلگی داشت و سقراط به شدت مر هون تر بیه ء مادرش بوده است. به همین دلیل سقراط خودرا زاییش دهنده روح انسان میدانست. باری مادرش برایش گفته بود که پسرم من شغل به دنیا آوردن و مو اظبت کودکان را پیشه کرده ام وتو کوشش نما در عرصه ء زایش و پرورش روح انسان ، کار نمایی. سقراط زنده گی فقیرانه داشته است. همسر سقراط " گزانتیپ " نام داشت. زن عصبی مزاج وتند خویی بوده است. چنانچه سقراط روزی در مورد تربیت زنان بحث میکرد ومی گفت که: اگر زنان تربیت خوبی شود می توان از آنها چیزهای بسیار ارزشمندی آموخت. یکی از شاگردانش بلا درنگ گفت : سقراط چرا تو گزانتیپ ، را به عنوان همسر خود بر گزیده ای ؟ سقراط بی درنگ پاسخ داد که: " یک سوار کار ماهر هیچ گاهی یک اسپ رام را بر نمی گزیند و انتخاب او یک اسپ سرکش است تا او را رام نماید. من گزانتیپ تند خوی را بر گزیدم تا بتوانم با آدم های سرکش به خوبی کنار آیم ودر زایش وپر ورش روح آنها مساعدت کنم. "  

    می گویند سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد. سقراط که تقریباً بخش اعظم عمرش را در زیر رواقها ، در میدان های عمومی ، دربحث های متداوم ودر شب نشینی دوستان گذراند. در تمام این مدت همیشه به خودخواهی وغرور کاذب انسانها چنگ انداخت . سقراط می گفت که آدمی بیش از حد به دانش و معرفت خود می بالد در حالیکه بخش محدود ومحدود تری از دانش در اختیار انسان قرار دارد. اما در این بخش محدود انسانها مبالغه می نمایند و خودرا محور هستی جهان میداند و بدین سان خود خواهی لجام گسیخته ء آدمی به حد فوران میکند که تشخیص راه از چاه برای او محال میگردد و سر انجام در دایره ء غرور خویش سقوط می نماید. سقراط سخنور آتشین بود. در عصر او یعنی قرن پنجم قبل از میلاد که عصر درخشان از تمدن یونانی شمرده می شود ، سقراط را هیچ کسی در جریان مباحثات مغلوب نکرده است. سخنان سقراط در عصر خودش تاثیر گذار ترین سخنانی بوده است که همه بدان اذعان دارند. در آن زمان مباحثات فلسفی نه تنها در مکان های خاص بلکه در میدان های عمومی صورت میگرفت و مباحثه کننده گان در این میدانها می آمدند وبه پرسش و پاسخ می پرداختند. سقراط در همه این مکان ها حاضر بود وبه بحث می پرداخت. او پیوسته برای تلطیف روح انسانی به پرسشها طور پاسخ میگفت که نادانی و کم فهمی انسان ، مورد استهزا قرار بگیرد. او در پهلوی پاسخها سوالهای طرح مینمود که تنها خودش قادر به پاسخ آنها بود. تاثیر سخنان سقراط به حد در آتنیان اثر گذار بود که ارباب قدرت آنوقت نتوانست که موجودیت اورا تحمل نماید وسر انجام اورا به محاکمه کشانید وبا نوشاندن جام شوکران به زنده گی اش خاتمه بخشید.

     بخش دوم

   نوشته اند که سقراط متوالیاً دو همسر اختیار کرده است. زنده گی سقراط در فقر گذشته است. اگر تمام اثاثیه ء او را در آنوقت جمع می کردند فقط به پنج مین ـ پول بسیار ناچیز ـ می رسید. سقراط از گرفتن اعانه ء نقدی پرهیز می کرد. اما از روی نوشته ء " دیوژن لائرس " در مورد زنده گانی گزانتیپ همسر سقراط میتوان حدس زد که هدایای شراب و گندم را سقراط رد نمیکرد.

   طوریکه میدانیم سقراط در آتن به دنیا آمد وتمام عمر درآن شهر زیست. فقط یکبار به کرنت رفت تا در  بازیهای "ایستیمیک" که به افتخار " نپتون " تدویر یافته بود ، شرکت نماید. برای شناخت بهتر سقراط مکالمه ء افلاطون را که " ضیافت " نام دارد ، باز می نماییم و حد اکثر کوشش خواهیم کرد که برای خواننده ، شیوه ء روانتر و نزدیک به زبان امروزی را برگزینیم بدون آنکه محتوای مفاهیم آن دچار سکتگی گردد. افلاطون در این روایت ، چهره ء دقیقی از سقراط ترسیم میکند که شاید یکی از بهترین منابع برای شناخت شخصیت سقراط باشد. خواننده ، تیز هوشی ، ژرفای درک ، قوت تحلیل ، حاضر جوابی و طنز تلخ سقراط را در این نوشته درخواهد یافت.

     منزل آگاتون

   همه در منزل " آگاتون " گردآمده اند. او به افتخار جایزه ای که برای نوشتن نخستین تراژیدی اش ربوده ، چند تنی از دوستانش را به مهمانی فرا خوانده است. در میان آنها سقراط نیز دیده می شود. او برای " قشنگ معلوم شدن " کفش های صندلش را پوشیده ، چون در منزل " پسر قشنگی " آمده است. همه به موافقه رسیدند که دیگر شراب ننوشند ، چون شب قبل به حد افراط نوشیده بودند. قراربر این شد که هرکس در مورد " عشق "سخن بگوید. فدر ،پوزانیاس ، اریکسیماک و اریستوفان یک رشته حرفهای دلپذیر در باره ء عشق گفتند. سقراط از گفتگوی خود که با " اولوتیم " کاهنه داشت ، گزارشی ارائه داد.

   در این موقع حلقه بر در زده شد. غلامی در را گشود در لحظه ء بعد صدای نیمه مست " آلکیبیادس" را از داخل حویلی شنیدیم او عربده میکشید و فریاد میزد که : آگاتون کجا است؟ مرا به نزد آگاتون ببرید! آنگاه زن نی نواز وچند تن خدمه زیر بازوان اورا گرفته در تالارک که ما بودیم آوردند . آلکیبیادس ، در برابر ما ایستاد. سرش مزین به تاج بزرگی از گلهای بنفشه ، عشقه و چند نوار کوچک بود.

   آلکیبیادس ،با وجود مستی بر سر میز شرابخواران نشست در همان حال مستی داستان سقراط را حکایت می کند ، همان سقراطی که در کنار اونشسته است. سقراطی که او برای ما وصف میکند دارای سه شخصیت جسمی ، روحی و اخلاقی است. از لحاظ جسمی سقراط بسیار کریه المنظر و زشت است. او به خمره ای بزرگ مضحک می ماند که این خمره گنجهای نهان را در درون خود جاداده است. آلکیبیادس میگوید:

   " دوستان عزیز ، برای اینکه من سقراط را وصف نمایم ناگزیر به تشبیهاتی هستم : شاید او خیال کند که شوخی میکنم. اما به شما اطمینان می دهم که من کاملاً جدی حرف میزنم. در آغاز می گویم که سقراط شبیه " سیلن " ( یکی از ارباب انواع که در افسانه های یونان باستان اورا به صورت مقلد و مسخره ء المپ معرفی میکند ) های است که در کارگاههای مجسمه سازان دیده میشود و هنرمندان آنها را با نی های که دردست دارند نمایش میدهند. اما وقتی که انسان آنهارا از هم باز میکند ، در داخل شان مجسمه های ارباب انواع را می یابد. پس از آن ، ادعای من بر این است که او ویژه گی " مارسیاس " شهوت ران رادارد. تو خودت سقراط تکذیب نخواهی کرد که صورت ظاهر تو با اوشباهت دارد. "

   سقراط که سر طاس ، پیشانی گود رفته ، بینی پهن ، قامت کوتاه وشکم برامده داشت. موضوعی است که در تمام اسناد ونوشته های قدیم آمده و مجسمه سازان مجسمه های که از او میسازند این ویژه گیها را در نظر میگیرند.

   در " ضیافت " گزنفون نیز دیده می شود که سقراط در این باره شوخی میکند و در فصل پنجم با کریتوبول راجع به ارزش زیبای گفت و شنودی دارد:

   " خوب ، تو که این همه به زیور فضیلت آراسته ای ، ثابت نما که زیباتر ازمن هستی - برای اثبات این موضوع باید مشعلی را اینجا بیاوری - آیا تصور میکنی که زیبای تنها در انسان وجوددارد یا در موجودات دیگر هم است! مسلماً در موجودات دیگر هم هست مثلاً در یک اسپ ، در یک گاو ودر اشیای بیجان هم زیبای وجوددارد. مگر شما نمی گویید : چه شمشیر قشنگی ، چه نیزه ای زیبایی !

   - اما چگونه ممکن است که اشیای که باهم تشابه ندارند قشنگ باشند ؟ - در صورتیکه طبیعت یا هنر آنهارا درست در همان موردیکه به کار برده شود ، استعمال نمایند -

   میدانی برای چه ما به چشمهای خود نیاز مندیم ؟ ظاهرا ً برای دیدن - پس در این صورت چشمهای من زیباتر از دیده گان تو است.

  - چطور ؟

    به این دلیل که چشمهای توفقط می تواند خط مستقیم را ببیند در حالیکه چشمان من از پهلو هم میتواند ببیند زیرا برامده است.

   - پس به حساب تو حیوانی که قشنگ ترین چشمها را دارد ، خرچنگ در یایی است ؟

   - بلی هیچ تردیدی وجود ندارد. زیرا طبیعت به او چشمهای پر قدرت و شگفت آوری بخشیده است.

    -  خوب ، پس دماغ تو آیا زیباتر از دماغ من است؟

    - آری! دماغ من هم از دماغ تو زیباتر است. به این دلیل اگر بپذیریم که خدایان ، منخزین را به خاطر درک بوها برای ما درست کرده اند. سوراخهای بینی تو به سمت زمین متمایل است. حال آنکه سوراخ های بینی من رو به بالا است به قسمی که بوها از هر سوی که متصاعد گردد ، استشمام میکند!

   - ولی یک بینی پهن و کوتاه چگونه زیباتر از یک دماغ قلمی وکشیده است؟

   - به این خاطر زیبا است که سدی تشکیل نمی دهد ، هردو چشم میتوانند آنچه می خواهند ببینند، در صورتیکه یک بینی کشیده آنهارا از هم جدا میکند ، مثل اینکه تعمدی در ایجاد مانع میان دو چشم در کار بوده باشد. "

   این شوخی ادامه می یابد که ماحصل آن حضور روح زیبا وبلند سقراط را در پیکر زشتش ، تایید می کند. این پیکر زشت اگر پیرایه های دیگری از زیبای نمی داشت بدون شک مورد بی اعتنایی و تحقیر یونانیانی آنوقت که شیفته ء زیبایی مردانه ، جوان وخوش سیما بودند ، واقع می گردید. بر بنیاد همین پیرایه ها است که آلکیبیادس ، سقراط را مدح و تمجید می کند:

   - در گام نخست زیبایی روحی سقراط را باید در نظر گرفت. سقراط مردی است که اظهار و اصرار به نادانی خود دارد و او پیوسته تکرار می نماید که او هیچ چیز نمی داند. اما در تمام مباحثات و گفتگو ها  ذیحق و برنده است. در حالیکه او پا می فشارد که در فن بلاغت وفصاحت مطالعه نکرده و سر رشته ای در سخنوری ندارد. اما وقتی لب به سخن میگشاید همه را مانند افسونگری مجذوب می کند. بنا بر همین دلیل ، اورا به سبب کراهت و زشتی چهره به مارسیاس تشبیه میکنند وشما میدانید که مارسیاس کسی بود که مردم را با اصوات قشنگی که از نی خویش خارج میکرد ، افسون می نمود. سقراط ، در این جا اختلاف که بین تو ومارسیاس وجود دارد این است که تو بدون آلات واسباب و فقط با کلمات ساده مردم را جادو میکنی. وقتی ما حرف های ناطق دیگری - ولو ماهر ترین شان - را میشنویم کوچکترین اثر پذیری از کلام او در خود حس نمی کنیم. اما همینکه سخنان تورا ویا کسی که حرفهای تورا تکرار می کند ، می شنویم ، از خود بی خود میگردیم. تاثیر سخنان تو مرز های سنی وجنسی را میشکند و شنونده گان تو اعم از مردان ، زنان و جوانان با شیفتگی تمام مسحور صحبت های تو می گردند.

    - دوستان عزیز! از این باک ندارم که در نظر شما کاملاً مست جلوه کنم. در اثر گذاری فوق العاده ء سخنان او ، بالای من ، شما را شاهد میگیرم ودر موقعی که به حرف های او گوش می دهم ، حس می کنم که قلبم به شدت می زند و اشک از چشم هایم جاری می شود. در نزد این مارسیاس ثانی ، من غالباً چنان به هیجان می آیم که با خود اندیشه می کنم که این زنده گی که من می گذرانم ، به زحمت زیستنش نمی ارزد. من در حضور او از مردانگی خویش خجالت میکشم. خجالت به خاطریکه در برابر سحر کلام او مقاومت ورزیده نمی توانم و خجالت از پر هیز گاری و شهامت سقراط. او انسان با تقوا است. او در تربیت وتقویت روحی جوانان آتن نقش محوری دارد.

    من در جنگ " پوتیده " خودم شاهد شهامت او بودم. در خستگی ها ودشواری روزهای جنگ او از همه ء ما ثابت قدم واستوار بود. درموقعیکه که خوراکه ء ما تمام می شد ، دیگران از گرسنگی تحمل شان را از دست می دادند ، اما او شکیبایی اختیار می کرد. در هنگامیکه وفور نعمت داشتیم ، دیگران از ذوق زده گی سر از پا نمی شناختند اما او وقار خاصی پیشه میکرد. او درسرمای زمستان طاقت عجیبی داشت. در روزهای سرد ، ما که قدرت خارج شدن از اردوگاه را نداشتیم. او برسبیل عادت بالا پوشش را به تن میکرد ، اما با پاهای برهنه در آن هوای سرد و یخبندان راه میرفت که ما با کفش های گرم آن راه را می پیمودیم.

    آلکیبیادس به عنوان یک شاهد در جنگهای " پوتیده " ، " آمفی پولیس " و " دلیوم " از شهامت سقراط یاد میکند :

   - اینکه سرداران افتخار پیروزی را به من منسوب ساخته است ، اما من در این افتخار مرهون سقراط هستم. زیرا در هنگامیکه زخم برداشتم همه مرا ترک نمود اما سقراط راضی نشد تا مرا رها نماید او ، من واسلحه ام را از چنگ دشمن نجات داد. مسئله دیگری که قابل یاد آوری است اینکه در موقعیکه ارتش ما در جلو" دلیوم " دچار پراگنده گی و انهزام گردید ، متوجه شدم که او از لحاظ حضور ذهن بر " لاخس " ( سردارسپاه ) برتری دارد. درعین حال او با چنان منش بزرگورانه قدم میزد که گو یا در کوچه های آتن راه می رود.

    این بود سخنانی در باره شخصیت سقراط که افلاطون از زبان آلکیبیادس ، نقل میکند. اما دونکته ء دیگر قابل تذکر است که سقراط را بدان متصف میدانند. یکی اینکه وقتیکه او در باره ء مسئله ای به تفکر می پرداخت و اگر قادر به حل آن نمی گردید همان طور در حال تفکر باقی میماند. این حالت اورا دوستانش بار ها دیده بودند . چنانچه بازهم آلکیبیادس ، بامشاهده ء این حالت در جنگ پوتیده ، می گوید :

   " یک روز صبح سقراط در جایی ایستاده ماند وبه تفکر پرداخت ، چون به حل قضیه دست نیافت هیچ حرکتی از خود نشان نداد به تفکر ادامه داد. نیمروز فرارسید افراد ما میگفتند که سقراط در حال ایستاده به خواب فرورفته است.با الاخره عساکر " ایونی " تختخوابهای شان را آوردند تا همانجا بخوابند وهم سقراط را تماشا کنند که آیا او تمام شب را همانطور میماند ویا خیر ؟ حقیقت این است که تمام شب همانطور ایستاده ماند ، فردا پس از آنکه به آفتاب سلامی داد و از آن حالت خارج گردید."

    دوم اینکه سقراط پیوسته از " فرشته " ء خود سخن میگفت. او که حاضر به انجام کارهای خلاف میل خویش نمی گردید چون به حقانیت آن باور نداشت ، میگفت که فرشته ام مرا از انجام این کار منع میکند. اینکه او فرشته ء داشته ویا خیر پرسشی است که پاسخ ندارد. چنانچه وقت دوستانش تمام مقدمات فرار اورا از زندان مهیا نمود او پاسخ داد که مشیت الهی بر این است که باید بمیرم واین درست آن چیزی است که فرشته ام به من خبر داده است. این فرشته ء که سقراط از آن حرف میزند آیا همان وجدان بشری نیست که ما امروز از آن نام میبریم. 

    بخش سوم

پیش از آنکه وارد برخی از دید گاههای فلسفی سقراط شویم ، لازم میدانم که نکات چندی از   "جهانگیر شدن " سقراط را در این جا ، فهرست نمایم :

   ۱- سقراط نخستین فیلسوف شهید بود که مرگ را با نوشیدن جام زهر ( جام شوکران ) ، آگاهانه پذیرفت. در تاریخ بشریت ، پذیرش مر گ آگاهانه بیانگر شجاعت قهرمانانی بوده اند که آنهارا به چهره های افسانوی تبدیل کرده اند که پیوسته مورد تکریم وستایش انسانهای پس از خود قرار گرفته اند. از جمله می توان بابک خرم دین ، منصور حلاج را در جایگاه ء رفیع همین قهرمانان ، به حساب آورد.

  ۲- سقراط فیلسوف عملگرا بود. او آنچه را میگفت ، خودش درهمان راستا عمل میکرد. بین گفتار و کردار سقراط ، مرز متفاوت وجود نداشت. این مسئله سبب گردید که تاثیر سخنان اورا به مثابه یک معلم بزرگ در نسل معاصر و نسل های بعدی ، بالا ببرد واز او یک قهرمان تمام عیار بسازد.

  ۳- سقراط سخنور توانا بود اما او این " فن سخنوری " را از جای کسب نکرده بود و با استعداد فطری که داشت وقتی لب به سخن می گشود مانند یک ساحر اطرافیانش را تسخیر می کرد و او از ادای جملات مطنطن و فوق درک مردم پرهیز می نمود ، برعکس اکثراً سخنان او از ضرب المثل های عامیانه آغاز میگردید وهم چنان اوج میگرفت و شنونده را تحت تاثیر قرار می داد. برای سقراط شخصیت مخاطبانش مهم نبود چون او اکثراً صحبتهای خودرا در میدان های عمومی ، زیر رواق ها و خیابان ها انجام میداد ، لذا شنونده گان وی از طیف های مختلف جامعه بود که در میان آنها کسبه کاران ، ثروت مندان ، جوانان ارشد ، دکانداران ، معمار گران ، سربازان و حتی روسپیان وجود داشت وسقراط برای هر یک از این اقشار سخنانی دلپذیری داشت. چنانچه او برای روسپیان فن " دلربای " را توضیح میکرد.

  ۴ - سقراط آموزه های خودرا کاملاً رایگان در اختیار جامعه خود قرار می داد. واو از آن عده معلمان و فیلسوفان سوفسطا یی که در بدل مزد تعلیم سخن میداد ، سخت نفرت داشت. او میگفت که خداوند سخن را رایگان در دهن انسان گذاشته است واین سخنان باید همانطور رایگان در اختیار مخلوق خداوند قرار داده شود.

  ۵ - سقراط را در واقع بنیاد گذار " علم منطق " دانسته اند. چون اثر مکتوبی از او در این زمینه وجود ندارد ، بناً ارسطو به عنوان آورنده علم منطق شناخته شده است. اما اقوالی وجوددارند که سقراط در طی تعالیم خویش بنیاد این علم را گذاشت و بعداً ارسطو آن را ، گسترش داد و نوشت.

  ۶ - سقراط در مورد اخلاق وفضیلت انسانی بسیار گفته است. و این گفته های او پیوند عمیق با روح بشر داشته که مقام اورا به مثابه صیقل دهنده ء روح انسانی بالا می برد. گاهی اورا جد مسیحیت نام داده اند ، اما بهتر است که از او به عنوان " معلم متواضع اخلاق " یاد نماییم.

  ۷ - شهرت سقراط در دوره ء حیات اش ، سبب گردید که ار باب قدرت اورا تحمل نکند و به محاکمه بکشاند ، تا زمینه ء نابودی اورا فراهم نماید و از شر سخنان آتشین او رهایی یابد ، چون حضور اورا در جامعه ء آنوقت ، تهدیدی باالقوه در برابر دستگاه ء قدرت میدیدند. باید نابودش می کردند تا خطر را ازخود دور مینمودند. از بازی های تاریخ است که سقراط را یکی از نزدیکترین دوستانش به محاکمه کشانید و سر انجا حکم مرگ را بر او تطبیق نمود. اما سقراط با مرگ آگاهانه ، خودرا جاودان ساخت و شهرت عالمگیر را کمایی نمود. انسان آگاه ء که پیوسته خودرا " نادان " می پنداشت در قلب تاریخ بشریت جا گرفت و در این ۲۵۰۰ سال در مورد او وتعلیمات او مینویسند ، میخوانند و هنوز این سلسله  پایانی ندارد چون بشر نتوانسته است در راستای بسیاری از تعالیم او گام عملی بردارد ، برخلاف ، کنش های متضادی با اندیشه های او داشته است. همن باعث می شود که به تعلیمات او رجوع گردد تا بتوان واکنش های متناسب به سخنان او ، نشان داد.

   نکات چندی از فلسفه ء سقراط

    وقتی از فلسفه ء سقراط سخن میگوییم ، ناگزیر هستیم که به آثار و نوشته های افلا طون و گزنفون ، مراجعه نماییم. چون سقراط خودش فلسفه اش را ننوشته است. در اینجا هم به آن نکات از فلسفه ء سقراط اشاره خواهیم نمود که میان یادداشتهای گزنفون و افلاطون ، هم آهنگی وجود داشته باشد، ورنه نوشته های متناقضی از سخنان فلسفی سقراط را در لابلای یادداشتهای آنها فراوان میتوان یافت. اینکه ما به نوشته های افلاطون و گزنفون ، توسل می جوییم به این دلیل است که آنها هم عصر سقراط بوده وافلاطون به شاگردی وی افتخار می نماید. اما این مانع از آن نیست که افلاطون برخی از سخنان خودرا اززبان سقراط گفته باشد. در باره ء سقراط محققین بسیار نوشته اند. از جمله " دیوژن لاییرس " که ۶۰۰ سال بعد از سقراط زیسته و تحقیقات جامعی در مورد زنده گی و آثار سقراط ، انجام داده است. اما دراین یادداشت کوتاه ، صلاح دراین دیدیم که برخی نکاتی از فلسفه ء سقراط را از نوشته های افلاطون و گزنفون که محتوای هم آهنگ دارند ، گزینه نماییم ، وبرای جلوگیری از تطویل کلام از ذکر نام آنها خودداری میکنیم . اکثر  سخنان سقراط به شیوه ء مکالمه آمده است ، اگر برخی از آنها را دراینجا می آوریم ، امید که برای خواننده ء عزیز کسل کننده نباشد. حد اکثر سعی میکنیم که از زبان متداول نوشتاری امروز در بیان اندیشه های سقراط ، استفاده کنیم ، بدون آنکه در محتوای نظریا ت وی کدام سکتگی وارد گردد.

   علم اخلاق :

   به باور سقراط ، دست اندازی به ماوراءالطبیعته ، برای انسان مقدور نمی باشد. اگرانسان در این راستا تلاش نماید فقط بهانه ء برای خیال پردازی ویاوه سرایی خویش می تراشد. اما آنچه که برای انسان میسر است تاسیس یک علم اخلاق معقول ومجهز با منطق میباشد. تاسیس علم اخلاق که بر شالوده ء منطق استوار باشد ، نخستین عقیده ء خاص سقراط شمرده میشود. او خود میپرسد که برای تاسیس یک علم اخلاق چه باید کرد؟ آ نگاه چنین پاسخ میدهد :

   زنی که آبستن است ، بچه ای در شکم دارد ولی این بچه باید زایانده شود. در اغلب اوقات این کار بدون قابله ویا کمک کننده ء مقدور نیست. همین گونه یک رشته اطلاعات فلسفی است که باید بر رفتار و کردار آدمی حاکم گردد. هر انسانی بدون آنکه طریقه ء استعمال آنرا بداند ویابدان آگاهی داشته باشد ، گنجی در وجود خود نهان دارد. همه ء ما باالقوه ، دارای اطلاعات مورد بحث هستیم. ولی آنچه که مهم است که ما باید به وجود آنها معرفت حاصل نماییم. روح ما از حقایق اصلی اخلاقی آبستن است و فقط زایاننده ای ، لازم دارد.

   سقراط خواسته است که چنین زایاننده ای باشد واو فن " زایاندن نفوس " رااختراع کرده است. سقراط ادامه میدهد:

   اگر مردم از کشف حقیقت ، عاجز هستند ، به این دلیل است که در جستجوی آن نیستند. اینکه در جستجوی آن نیستند از این جهت است که تصور می کنند که حقیقت را در اختیار دارند. در حالیکه به وجود آن هیچ گونه آگاهی ندارند. پس نخستین شرط زایاندن یک روح این است که اورا به جهالتش معترف سازیم. مثلاً صحبت اگر از تعریف " شجاعت " باشد. باید مخاطبی را برگزید و از وی پرسید که شجاعت کدامست ؟ مخاطب ما تصور می کند که میداند شجاعت چیست و برای آن تعریفی ذکر می کند. اگر این تعریف درست نباشد ، پیش از هرچیز باید اورا وادار نمود که به خطا بودن تعریفش پی ببرد. به گونه ء مثال از او باید پرسید که کسی که در جنگ خودرا نجات میدهد ، شجاع است ؟ ویا کسی که از کار کردن گریزان است ، شجاع است ؟ آیا کسی که بدون لزوم به استقبال خطر موحشی می رود ، شجاع است؟ وقس علیهذا. بدین ترتیب اگر مخاطب در تعریف موضوع اشتباه کرده باشد ، به خطای خود پی میبرد و روح از اشتباهی که کرده بود پاک میشود. ولحظه ای " استهزای " زایاننده ء روح فرا میرسد.

   توجه باید کرد که تنها پاکیزه ساختن روح از خطا واشتباه ، کافی نیست. این پاکیزه گی مقدمه ایست که روح را باید به تفکر وادارد. زیرا هنوز جواب اصلی به دست نیامده است. بعد باید یک رشته مثال را  برای مخاطب آورد و از او دعوت باید کرد که بین آنهامقایسه نماید و سر انجام وادارش نماییم تا وجه مشترک بین عملکرد های مختلفی که همه ء ما به راستی آنرا شجاعت می نامیم ، تشخیص دهد. بدین گونه در نتیجه ء یک استدلال مرتب و منطقی ، به زودی خودش ، اختلاف لازم میان بزدل و متهور را بیان خواهد کرد و بدین ترتیب ، فرمول مجردی از جوهر شجاعت به دست می آوریم و با این توانمندی قضاوت درست خواهیم داشت و متناسب با این فرمول رفتار وکردار خودرا تصحیح خواهیم کرد. 

   عدالت واستبداد :

   سقراط میگوید که در اینجا یک حرف " ب " می نویسیم ، ویک حرف " الف ". هر عملی که به نظر ما ، عادلانه می آید زیر حرف " ب " و هر عملی که ظالمانه می آید زیر حرف " الف " می آوریم. سقراط این دو حرف را نوشت و دوباره گفت :

   آیا در بین ما دروغ وجود ندارد ؟ - که وجود دارد - این لفظ را کجا بنویسم ؟ طبعاً زیر حرف ظلم. مردم کسی را فریب نمی دهد ؟ مسلماً که فریب میدهد. گول و فریب را کجا بنویسم ؟ در زیر حرف ظلم. لطمه رساندن به دیگران چطور ؟ طبعاً زیر حرف ظلم. یک مرد آزاد را به صورت برده فروختن چطور ؟ بازهم زیر حرف ظلم. هیچ کدام از اینها در ردیف حرف عدالت نمی آید. اما فرض کنیم که سرداری ملت ستم پیشه و دشمن را ، برده ومطیع می سازد. آیا خواهیم گفت که او عمل ظالمانه ای مرتکب شده است ؟ - هرگز - خواهیم گفت که عمل منصفانه ای انجام داده است. اگر دشمنان را فریب دهد ، بازهم خواهیم گفت که عمل عادلانه ء انجام داده است . ولی اگر آنهارا غارت کند و اموال شان از دست شان برباید ، بازهم آنرا عادلانه خواهیم گفت. ببینید آنچه که ما به بی انصافی و ظلم نسبت می دادیم ، اکنون باید آنرا به عدالت منسوب سازیم. پس این اختلاف را چگونه می توان از میان برداشت؟ از نظر من بهترین راه ء حل این است که این اعمال را بر ضد دشمنان ما ، عادلانه و بر ضد دوستان ما ، ظالمانه ، بدانیم. دراین باره همه ء ما توافق نظر داریم . سقراط دوباره ادامه داد :

    اگر سرداری ببیند که سپاهیانش ، روحیه ء خودرا از دست داده اند ، آنگاه آنهارا معتقد سازد که به زودی کمک خواهد رسید ، وبا این دروغ خاطر های مشوش آنهارا آرامش و اطمینان بخشد. این فریب را زیر کدام حرف بنویسم ؟ تصور می کنم که زیر حرف عدالت باید نوشت. کودکی به داروی نیاز دارد ، اما از خوردن آن امتناع می ورزد. پدرش این دارو را با غذایش مخلوط نموده وبا این نیرنگ به او می خوراند و تندرستی اورا بر می گرداند. این خدعه را در کجا بنویسم ؟ بازهم زیر حرف عدالت. دوست من از زنده گی نومید گردیده ومیخواهد دست به خودکشی بزند. من شمشیر وتمامی اسلحه ء اورا می دزدم. به این دزدی چه نام بدهم ؟ طبعاً دزدی عادلانه.