احمد زيدآبادی
کارشناس مسايل سياسی خاورميانه
بسياری از كسانی كه از سقوط صدام حسين، ديكتاتور عراق سود بردهاند، همانند كسانی كه از سقوط او زيان ديدهاند، ايالات متحده آمريكا را مسئول اوضاع ناگوار امنيتی عراق در دوران پس از سقوط ديكتاتوری حزب بعث می دانند.
رسانههای جهانی از جمله رسانههای آمريكا سرشار از "خبرهای بد" در مورد عراق است و همه اين خبرهای بد به گونهای تلويحی به دولت جورج بوش، رييس جمهوری آمريكا نسبت داده می شود.
در واقع، دولت بوش متهم است كه با سرنگونی رژيم صدام حسين مسبب بروز نا امنی و قتل و كشتار و گسترش تروريسم در عراق است و او به نحوی بايد در اين باره پاسخگو باشد.
به نظر می رسد كه اگر صدام حسين هنوز بر سر كار بود و آمريكا با دولت او از در تعامل در می آمد، باز هم حجم انتقادهای جهاني نسبت به دولت بوش كمتر از ميزان فعلی آن نبود؛ زيرا در آن صورت آمريكا به حمايت از نسل كشی دولت صدام حسين و يا سكوت در برابر اقدامات سركوبگرانه او متهم می شد.
چنين وضعيتی در واقع به معنای آن است كه انتقاد از آمريكا در سطح محافل سياسی و خبری جهان به عملكرد دولت آن بستگی چندانی ندارد، بلكه انتقادها به موقعيت خاص ايالات متحده در نظام پس از جنگ سرد برمی گردد.
آمريكا با همه محدوديتهايی كه فرا روی توانايی آن قرار دارد، تنها ابرقدرت باز مانده از نظام دو قطبی مبتنی بر جنگ سرد است و اين در حالی است كه به دليل گسترش ارتباطات و علاقه ملتها به "تساوی" در نظام بينالملل، تحمل رفتار يک ابرقدرت، روز به روز برای مردم جهان مشكل تر می شود.
برخی از تحليلگران بيزاری بخشی از مردم جهان از آمريكا را به نحوه رفتار دولت آن نسبت می دهند و بر اين باورند كه اگر آمريكا در رفتار خود تجديد نظر كند، افكار عمومی نيز به سمت آن گرايش پيدا می كند.
به نظر می رسد شواهد عينی اين نظر را تاييد نكند، زيرا پيش از اين، منتقدان آمريكا اين كشور را متهم می کردند كه منافع خود را از راه حمايت از رژيمهای سركوبگر و ناقض حقوق بشر دنبال می كند و به كاخ سفيد توصيه می كردند كه گسترش دمكراسی و حقوق بشر را در دستور كار خود قرار دهد، اما اکنون كه آمريكا ظاهرا همان توصيه را به كار بسته است نه فقط از حجم انتقادها كاسته نشده، بلكه دورويی و ريا و سالوس نيز به اتهامهای پيشين افزوده شده است.
واقعيت اين است كه بسياری از مردم جهان با حجم و اندازه قدرت آمريكا، صرف نظر از اينكه در چه جهتی به كار گرفته شود، مخالفند و تحمل بازی يک كشور در نقش ابرقدرت را ندارند.
اين واقعيت، كار آمريكا را در جهان دشوار كرده است. آمريكا از يک سو نمی خواهد وجههای منفی در بين مردم جهان داشته باشد، اما از ديگر سو، كاری كه بتواند باعث بازسازی وجهه اين كشور در سطح جهان شود، از كاخ سفيد ساخته نيست مگر آنكه با نقش ابرقدرتی خود وداع كند.
شايد آنچه شماری از منتقدان آمريكا می خواهند نظمی مبتنی بر تساوی تمام كشورها با رهبری سازمانی بينالمللی مانند سازمان ملل باشد، اما تفاوت كشورها در قدرت، ثروت و پايبندی به حقوق بشر در عين اصالت داشتن تعقيب "منافع ملی" در حوزه سياست خارجی كشورها، جهان مبتنی بر تساوی همه كشورها را به آرمانی دور از دسترس تبديل كرده است.
اين آرمان اما به رغم دور از دسترس بودن آن، روز به روز علاقهمندان بيشتری را به خود جذب می كند و همين علاقهمندی به انتقاد از رفتار آمريكا در جهان دامن می زند.
به هر حال، آمريكا مجبور است در چنين محيطی عمل كند. اين كشور به هر حال محكوم است و راهی برای جلب رضايت منتقدانش پيش رو ندارد.