زندگی

 

آيا نادانی سعادت است؟

Professor (Ph.D), 1977, University of Pennsylvania
فرانك كيل / برگردان: علی‌محمد طباطبايی
 

 

زمانه‌ی انسان‌های رنسانس مدت‌ها است كه ديگر سپری شده است

 و ديگر كسی بر اين انديشه نيست كه يك فرد به تنهايی می‌تواند

 بر تمامی حوزه‌های علم و فن‌آوری به طور كامل احاطه پيدا كند.

 


امروزه نرم افزار‌های معمولی مشتمل بر ميليون‌ها خط رمزی هستند. ساز و كار واكنش دستگاه ايمنی فقط يك لمفوسيت (١) هزار‌ها صفحه از يك نشريه‌ی علمی را در برمی‌گيرد. ظاهر يك دستگاه
iPod (٢) كه با وجود سادگی، بسيار آراسته و خوش ساخت است فن آوری درون خود را به خوبی استتار می‌كند، به طوری كه فقط درصد بسيار اندكی از انسان‌هايی كه از آن استفاده می‌كنند از سازوكار آن سر در می‌آورند.
اما علی رغم ناكامل بودن و نقص عظيم دانش ما، تحقيقات جديد حكايت از آن دارد كه اكثر مردم بر اين باور هستند كه دانش آنها به مراتب از آنچه به واقع می‌دانند بيشتر است. ما به سهولت اعتراف می‌كنيم كه در باره‌ی اين كه يك چرخ‌بال چگونه پرواز يا يك غلطك چاپ چگونه عمل می‌كند چيز زيادی نمی‌دانيم، اما به نادانی و جهالت خود به اندازه‌ی كافی فروتنانه برخورد نمی‌كنيم.
ساده‌ترين راه برای نشان دادن اين ادعا دعوت از افراد داوطلب برای انجام يك آزمون است. در اين بررسی از شركت كنندگان درخواست می‌شود تا برای نشان دادن بی‌نقص بودن دانش خود به يك رشته از پرسش‌ها از بين اعداد ١ تا ٧ يكی را انتخاب كنند. در اينجا عدد ٧ در حكم آن خواهد بود كه شركت كننده در مورد آن پرسش بخصوص كه به سازوكار معينی می‌پردازد اطلاعات كاملی دارد و انتخاب عدد ١ به آن معنا است كه وی هيچگونه آشنايی با آن سازوكار ندارد يا آنچه می‌داند بسيار اندك و مبهم است. شركت كنندگان در آزمون با كمال ميل و از روی صداقت اعداد مورد نظر را به نسبت شناختی كه از هر كدام از آن پرسش‌ها دارند انتخاب می‌كنند. پرسش‌ها معمولاً از طرز كار دستگاه‌های پيچيده و خودكار گرفته تا نظام‌های زيست شناختی و همچنين بعضی پديده‌های طبيعی مانند جذر و مد را در برمی‌گيرد. معمولاً در چنين آزمون‌هايی نتايج به دست آمده نشان می‌دهد كه برآورد شركت كنندگان از دانش خود بسيار بيشتر از دانش واقعی آنها در باره‌ی آن پرسش‌ها است.
ما می‌توانيم اختلاف ميان آنچه تصور می‌كنيم كه می‌دانيم را با آنچه واقعاً می‌دانيم به اين ترتيب مورد ارزيابی قرار دهيم كه از افراد مورد آزمايش قرار گرفته خواسته شود كه پس از پاسخ به پرسش‌ها و با توجه به قضاوت‌های شخصی داده شده‌ی خود در آزمون برای ما با جزئيات دقيق‌تر تعريف كنند كه طرز كار بعضی از چيز‌های مورد پرسش قرار گرفته چگونه است. به طرزی مشابه ما می‌توانيم آنها را مورد پرسش‌های انتقادی و تشخيصی قرار دهيم (مثلاً چگونه يك چرخبال از حالت ايستاده‌ی خود در فضا می‌تواند پرواز هم بكند) يا می‌توانيم صرفاً آنها را با توضيحات فشرده اما پرمايه در باره‌ی پرسش‌های آزمون روبرو سازيم. در هركدام از اين دو حالت شركت كنندگان در آزمايش با دستپاچگی اعتراف می‌كنند كه سطح شناخت و آگاهی آنها به مراتب از آنچه ابتدا تصور می‌كرده‌اند كمتر است.
آزمايش شوندگان معمولاً از ابعاد نادانی خود متعجب شده و وحشت می‌كنند، اما در اين باره كه ما كلاً چقدر می‌دانيم در مجموع ارزيابی بدی از خود نداريم. در عوض ما در خصوص دانش تبيينی خود دارای كمبود ويژه‌ای هستيم. ما در ارزيابی اين كه چه اندازه در مورد واقعيت‌های ساده‌ای (مانند نام پايتخت‌های كشورها) يا تشريفات (مانند اين كه چگونه می‌توان با خارج از كشور مكالمه‌ی تلفنی انجام داد) و البته در باره‌ی آنچه به روايت‌ها مربوط می‌شود (مانند طرح كلی يك فيلم سينمايی مشهور) خود را به خوبی تخمين می‌زنيم. اما به نظر می‌رسد كه ما دچار نوعی « توهم از عمق توانايی خود برای ارزيابی و تبيين جهان» هستيم، يعنی اين باور كه ما دارای شناخت علت و معلولی عميق‌تری هستيم از آنچه كه واقعاً از آن برخورداريم. ما می‌توانيم در باره‌ی وسعت دانشی كه در باره‌ی چيزهای ديگر داريم به نحو شايسته‌ای فروتن باشيم، اما هنگامی كه موضوع به توانايی ما در تبيين نحوه‌ی كار جهان باز می‌گردد به هيچ وجه متواضعانه برخورد نمی‌كنيم.
برای به وجود آمدن چنين توهمی بايد چندين عامل مختلف با يكديگر تلاقی كنند. پس از آن كه لئون روزنبليت و من از اين توهم و نقش ويژه‌ی آن پرده برداشتيم، مجموعه‌ای از مطالعات تحقيقاتی را به انجام رسانديم تا دريابيم كه چرا ادراك تبيينی ما تا اين اندازه نسبت به تخمين اشتباه آسيب پذير است. تمامی عواملی كه به اين ترتيب توسط ما برای واقعيت‌های ساده، تشريفات يا آنچه به روايت‌ها مربوط می‌شود شناسايی شدند، دارای نقش و اهميت چندانی نبودند.
يك عامل مهم كه باعث ايجاد چنين توهمی می‌گردد كه ما از عمق توانايی خود برای ارزيابی و تبيين جهان داريم مربوط به سرشت شديداً سلسله مراتبی بيشتر نظام‌های پيچيده است. معنای آن اين است كه اين نظام‌ها می‌توانند در سطوح متعددی از تحليل مورد ادراك ما قرار گيرند. انسان می‌تواند طرز كار يك رايانه را از نظر نقش و وظيفه‌ی پيچيده‌ی ماوس، ‌هارد درايو و صفحه نمايش آن بفهمد، آن هم در حالی كه چه بسا هيچ گونه دركی از سازوكاری كه مكان‌نما را قادر به تغيير جای خود بر روی صفحه نمايش می‌كند، يا در باره‌ی سازوكاری كه امكان ذخيره شدن و پاك شدن اطلاعات را فراهم می‌كند يا پيكسل‌ها را بر روی صفحه نمايش كنترل می‌كند نداشته باشد. اين ساختار سلسله مراتبی نظام‌های پيچيده ما را اغوا می‌كند به اين كه تصور كنيم دارای سطح بالايی از آگاهی و ادراك هستيم، حال آن كه در واقع آگاهی ما از سطح نازلی برخوردار است.
عامل دوم خشنودی نابجايی است كه ما به هنگام ديدن بخش‌های يك نظام احساس می‌كنيم. هرچقدر بخش‌های بيشتری را مورد مشاهده قرار دهيم به همان نسبت نيز احساس تصور بيشتری داريم از اين كه اين بخش‌ها چگونه كار می‌كنند. از اين رو توهم در شناخت اشيايی كه دارای بخش‌های قابل مشاهده‌ی بيشتری هستند بيشتر است تا اشيايی كه به سختی قابل رويت می‌باشند، يا برای مشاهده گر غير قابل دسترس هستند و يا اين كه بيش از اندازه كوچك‌اند تا ديده شوند. برای مثال ما تصور می‌كنيم كه از سازوكار مغز هنگامی كه تصاوير معروف رنگی را از بخش‌های مختلف مغز مشاهده می‌كنيم بيشتر سر در می‌آوريم.
در نهايت اين كه وقتی چيزهايی در برابر ما قرار دارند خود را از اين جهت فريب می‌دهيم كه درك كاملی از سازوكار آنها داريم زيرا می‌توانيم به سهولت آنها را مشاهده و دستكاری كنيم، آنهم به جای آنكه جلو رفته و با وارسی و دستكاری واقعی آنها، از سازوكارشان سردربياوريم.
شايد در اين باور كاذب و پرطمطراقی كه به دانش خود داريم جنبه‌ی مثبتی نيز نهفته باشد. جهان برای هر شخص يگانه بيش از اندازه پيچيده است تا بتوان كاملاً از آن سر در آورد. هنگامی كه احساس آزارنده‌ای از نادانی به هنگام جستجوی بيشتر برای درك هرآنچه با آن مواجه می‌شويم مانع از اين تلاش ما برای شناخت بيشتر جهان بشود، چه بسا در جزئيات يك ميدان بازمانيم و در درك و تشخيص ميدانی ديگر به طور كامل ناكام.
توهمی كه ما در عمق توانايی خود برای ارزيابی و تبيين جهان داريم ممكن است كه ما را دقيقاً در آن سطح درستی از ادراك كه قرار گرفته‌ايم متوقف سازد، يعنی در جايی كه ما می‌توانيم بدانيم كه چگونه اطلاعات بيشتری كه شديداً نيازمند آنها هستيم را از ديگران به دست آوريم، آنهم بدون آن كه در زير سنگينی فشار آنها مدفون شويم. شايد برای ما بهتر باشد كه محدوديت‌های توانايی‌های خود در تبيين جهان را بشناسيم، اما در هر حال در اين محدوديت‌ها چه بسا بعضی ارزش‌های سازگار كننده برای ما نيز وجود داشته باشد.


-----------
فرانك كيل پروفسور روان شناسی دانشگاه
Yale است. وی در كارهای تحقيقاتی خود به اين مسئله می‌پرازد كه چگونه افراد بالغ و كودكان پچيدگی علت و معلولی جهان پيرامون خود را پی می‌گيرند و اين كه چگونه با درك نسبی و جزيی از اين پيچيدگی‌ها در زندگی كنار می‌آيند.

Is Ignorance Bliss? By Frank Keil. Project Syndicate2006.
١: لمفوسيت‌های نوعی گلبول سفيد هستند كه برای سيستم ايمنی بدن اهميت بسيار زيادی دارند. در بدن انسان لمفوسيت‌ها ٢٠ الی ٢٥ درصد از كل گلبول‌های سفيد را در بر می‌گيرد. مترجم.

٢:
iPod نوعی دستگاه بسيار كوچك و ديجيتالی برای پخش موسيقی‌های MP٣ است. مترجم.