زندگی

 

 "نوآوری" يا اصلاح گرائی؟

نکاتی در باره ی انحرافات رفرميستی در جنبش کارگری

 م. رازی

"دوران ارتجاعی، مانند دوران فعلی، نه تنها طبقه ی کارگر و پيشروی آن را تجزيه و تضعيف می کند، بلکه سطح کلی ايدئولوژيک جنبش را نيز تنزل داده، طرز تفکر سياسی را به مراحلی که مدت ها قبل پشت سر گذاشته است، رجعت می دهد، در چنين شرايطی وظيفه ی پيشرو بيش از هر چيز ايستادگی در برابر اين جريان قهقرائی است: می بايستی در جهت خلاف جريان شنا کند، اگر تناسب نامساعد قوا حفظ سنگرهای به چنگ آمده را ناميسر می سازد، دست کم بايست برای حفظ مواضع ايدئولوژيک بدست آمده بکوشد، زيرا بهای سنگينی بابت اين مواضع پرداخت شده است. هستند ابلهانی که اين سياست را "سکتاريستی" می پندارند. در حالی که تنها از اين راهست که می توان خود را برای امواج مقاومت ناپذير جنبش پيش رونده ای که با جزر و مد بعدی تاريخ فرا می رسد، آماده ساخت.

شکست های بزرگ تاريخی به طرز اجتناب ناپذيری سبب پيدايش ارزيابی جديدی   می شود، اين معمولاً در دو جهت اتفاق می افتد. از يکسو پيشروی واقعی که با تجربيات شکست توانگر گشته است، با تمام قدرت از ميراث عقايد انقلابی دفاع کرده، بر اين اساس در راه تربيت کادرهای جديد برای مبارزات توده ای آتی کوشش می کند. از سوی ديگر، کسانی که به کارهای روزمره ی عادی عادت کرده اند، سانتريست ها و آماتورهای بوالهواس، از شکست هراسان می شوند و تمام هّم خود را متوجه انهدام اتوريته سنن انقلابی کرده، در تجسس "دنيای نوين" به قهقرا می روند. (در نظريات اينها) کوچک ترين اشاره ای به يک تجزيه و تحليل مارکسيستی نشده است. حتی يک کوشش جدی در بررسی علل شکست نمی توان يافت. حتی کلمه ی تازه ی در باره ی آتيه اظهار نشده است. هيچ چيز جز کليشه های پيش پا افتاده، فريب و تزوير، و بخصوص دلواپس های مذبوحانه ی... برای حفاظت خود پيدا نخواهيم کرد... اين حضرات به دليل رخوت مغزی نمی توانند مارکسيزم را انکار کنند، آنرا ارزان به هرزگی سپرده اند..."

لئون تروتسکی، "استالينيزم و بلشويزم"29 اوت(1) 1937

 ريشه های نظريات "نوآوران" در کجا نهفته است؟

وقايع مهم تاريخ معمولاً خود را تکرار می کنند. در آستانه دهه 30 قرن اخير، دستاوردهای انقلابی جنبش کارگری با شکست های تعيين کننده ای مواجه شدند و گرايش های راست گرای فاشيستی رو به رشد نهادند. بحران عميق اقتصادی نظام های سرمايه داری از يک سو، و عدم وجود رهبری انقلابی کارگری در سطح جهانی، از سوی ديگر، پيش روی های جنبش کارگری عليه نظام سرمايه داری را مسدود کردند. سياست های سازش طبقاتی استالينيزم آخرين سنگرها و دستاوردهای جنبش کارگری را به نابودی کشاند. در اين دوره، جو رخوت و دلسردی بر روشنفکران انقلابی غلبه کرد. عده ای از شکست هراسان شده و مبارزات طبقاتی را رها کرده و برخی ديگر علل شکست را در خود نظريات انقلابی جستجو کردند و به کشف عقايد "نوين" مشغول شدند. اما، در مقابل اين روند، عده ای نيز کماکان به حفظ و تداوم دستاوردهای انقلابی کمر بستند و نظريات و سنن انقلابی را رها نکردند و در راستای تکامل آنان گام های مؤثر برداشتند. تاريخ جنبش کارگری، تاريخ مبارزات ادامه دهندگان پيگير نظريات سوسياليزم انقلابی بوده و هست.

در دهه 90 نيز با فروپاشی نظام های حاکم بر شوروی و اروپای شرقی و تغيير تناسب قوا به نفع امپرياليزم، بار ديگر گرايش های گريز از مرکز در ميان "روشنفکران" وحشت زده از شکست، مشاهده می شود. اپوزيسيون چپ ايران نيز از اين وضعيت مستثنی نيست. شکست انقلاب اخير ايران نيز موقعيت آنان را دو چندان وخيم تر کرده است. تعداد محافل، دسته های رنگارنگ "نوآوری" و "نوطلب" در همه جا سايه افکنده است. افراد و محافلی از گرايش های نظری متفاوت و حتی متضاد همه در يک نکته توافق نظر دارند: "نظريات انقلابی سابق کهنه شده اند و منطبق با وضعيت کنونی نيستند و بايد مباحث نوين ارائه داد!"

انتشار نشريات "تئوريک" متعدد نمودار وضعيت کنونی "نوآوران" است. عده ای دست به "نقد" و "کنکاش" زده اند و برخی نيز صرفاً با افزودن پسوند "نو" نشريات خود را تزيين کرده اند(2). اغلب نشريات "نوآوران" در واقع مطلب "نو"ای به ارمغان نياورده که همان نظريات کهن گرايش های ورشکسته جنبش کمونيستی را صرفاً تبليغ می کنند (کائوتسکيزم، مکتب فرانکفورت و غيره). تمايلات ضدنظريات سوسياليستی انقلابی در بيشتر نشريات به وضوح به چشم می خورد.

در اين ترديدی نيست که جريان های چپ می بايستی پيگيرانه در صدد تجسس و تحقيق و تکامل نظريات جديد باشند. اما کنار گذاردن عمل متشکل سياسی و عدم دخالت در جنبش کارگری و ضديت با نظريات انقلابی و تمايل به نظريات انحرافی جنبش کمونيستی، روش صحيح پيشبرد و تکامل نظريات انقلابی نيست.

"نوآوران" ايرانی اغلب در رد نظريات مارکسيزم انقلابی، به نظريات کائوتسکی، برنشتاين (مکتب فرانکفورت) استناد می کنند. در واقع، هيچ يک از اين نظريات نه در زمان خود، "نو" و راهگشايی مسايل جنبش کارگری بودند و نه امروز. درست بر عکس هر يک از آن نظريات به درجه ای نظام های موجود سرمايه داری منحط را توجيه کرده و نهايتاً مسير انقلاب های کارگری را منحرف کردند. امروز، در آستانه قرن بيست و يکم، طرح اين قبيل نظريات به مثابه نظريات "نو"، برخوردی غير اصولی است. برای مقابله با اين قبيل "نوآوری" ها، پيشروی کارگری و انقلابی ايران بايستی با اين نظريات و وجه تمايزشان با عقايد انقلابی بيشتر آشنا شود. به اين علت در اين مقاله سعی خواهد شد که نظری اجمالی به ريشه اين عقايد، يعنی تجديد نظر طلبی(3) ادوارد برنشتاين و اصلاح گرائی(4)  کارل کائوتسکی، افکنده شود. زيرا که اين عقايد امروز از محبوبيت بسياری، در ميان "نوآوران" از جمله برخی از طرفداران سابق شوروی، برخوردار هستند. همچنين، در مقابل اين گرايش های انحرافی، اشاره ی کوتاهی نيز به اعتقادات سوسياليزم انقلابی نيز می شود.  

کائوتسکی و برنامه ی ارفورت

در نيمه دوم قرن نوزدهم، جامعه آلمان با تغييرات اقتصادی عمده ای مواجه شد. آلمان از يک کشور نسبتاً عقب افتاده و کشاورزی به يکی از مهمترين قدرت های صنعتی جهان سرمايه داری تبديل شد. جمعيت آلمان از 35 ميليون نفر در سال 1849 به 65 ميليون در سال 1910 رسيد. توليدات زغال سنگ، فلزات، کشتی سازی، صنايع سنگين و بانک ها در قياس با ساير کشورهای اروپائی رشد قابل ملاحظه ای کردند. طبقه ی کارگر صنعتی، نيز، در نتيجه، مبارزات متشکل تری عليه نظام سرمايه داری سازمان داد. در چنين وضعيتی، حزب سوسيال دمکرات آلمان(SPD) پا به عرصه حيات گذاشت. اين حزب در اواخر قرن 19 به يکی از پرنفوذترين حزب های کارگری اروپا تبديل شد. برای نمونه، در سال 1914 اعضای حزب به بيش از 1 ميليون نفر رسيد و سنديکاهای کارگری طرفداران آن بيش از5/2 ميليون عضو داشتند(5). کارل کائوتسکی يکی از بنيادگذاران اصلی اين حزب بود.

کائوتسکی در سال 1891 برنامه ی نوين حزب سوسيال دمکرات در کنگره ارفورت را نگاشت و ارائه داد. اين برنامه جايگزين برنامه گتا شد، برنامه ای که در کنفرانس 1875 پذيرفته شده بود. در اين کنفرانس که پايه ی سوسيال دمکراسی آلمان بنا نهاده شد، طرفداران کارل مارکس و فرديتاند لاسال برای ايجاد "حزب کار سوسياليست متحد آلمان"، اتحاد کردند. بين سال های 1878 تا 1890 (بين دو کنفرانس)، سرکوب جنبش کارگری توسط قانون "ضد سوسياليستی" بيسمارک، خود کمک به پيدايش چنين جنبشی کرد. اما از ابتدا در درون اين جنبش دو گرايش فکری پديد آمد: تجديدنظر طلبی (در مارکسيزم) و "مارکسيزم ارتدکس"(6). اولی به رهبری ادوارد برنشتاين و دومی به رهبری کارل کائوتسکی شکل گرفتند. تجديدنظرطلبان بر اين اعتقاد بودند که نظام سرمايه داری، بر خلاف نظريات مارکس، به تدريج در حال غلبه بر تضادهای خود است. در نتيجه سوسيال دمکراسی آلمان بايد مبادرت به اصلاحات اجتماعی و نه سرنگونی آن نظام کند.

البته حزب سوسيال دمکرات آلمان از ابتدا آغشته به نظريات روشنفکرانی نظير لاسال و دورينگ بود- نظرياتی که مارکسيزم را مورد سوال قرار می دادند. در اين حزب کائوتسکی از طرفداران مارکسيزم ارتدکس بود و از اعتبار سياسی بسياری نيز برخوردار بود. او سر دبير نشريه تئوريک حزب، "زمان نو" و همچنين نويسنده کتاب معتبری تحت عنوان "دکترين کارل مارکس" (خلاصه ای از جلد اول سرمايه) بود- اين کتاب نهايتاً به 18 زبان مختلف ترجمه شد. اما حتی در اين مرحله، مارکسيزم ارتُدکس، حداقل يک تفسير متفاوت و اساسی با مارکسيزم دوره ی خود مارکس داشت. اين گرايش مفهوم انقلاب اجتماعی (حل تضاد رشد نيروهای مولده و مناسبات توليدی) در نظريات مارکس، را تغيير داده و با اعتقاداتی نظير اينکه تکامل بشريت از طريق "صلح بين المللی" و پيشرفت های اقتصادی – اجتماعی ايجاد می شود، جايگزين کرد. (البته خود کائوتسکی قبل از پيوستن به مارکسيزم، يکی از طرفداران نظريات داروين بوده و تکامل فکری او در فلسفه مديون کتاب "آنتی دورينگ" انگلس بود). گرچه اين نکته در اينجا بايستی تأکيد شود که کائوتسکی جوان، تحت تأثير نظريه کارل مارکس در مورد ديکتاتوری پرولتاريا، در سال 1881 بر اين اعتقاد بود که:

"نخستين گام انقلاب آتی، انقلابی که هدفش الغاء اختلاف های طبقاتی است. از ميان برداشتن دولت بورژوايی است". دومين قدم، "استقرار دولتی نوين به جای آنست... (پس از پيروزی بر بورژوازی و استقرار دولت کارگری) پرولتاريا، به مثابه هيئت حاکم، به حکومتی نياز دارد که با هر وسيله ای که در اختيار دارد حکومت شوندگان (طبقه بورژوا) را تحت کنترل قرار دهد. همه اين مطالب شايد غيردمکراتيک به نظر آيد، اما ضرورت اين روش را به ما تحميل خواهد کرد."(7)

اما، چند سال، بعد مواضع وی در مورد روش اعمال قدرت تغيير کيفی کرد.

البته کنگره اُرفورت نقطه عطفی بود در تحولات درونی حزب سوسيال دمکرات آلمان، با کنار رفتن قانون "ضدسوسياليستی" بيسمارک و فراهم آمدن زندگی عادی سياسی، حزب برنامه ی پر ايراد و انحرافی گوتا (که مارکس در زمان حيات خود شديداً آنرا مورد نقد قرار داده بود) را رها کرد. حزب سوسيال دمکرات آلمان از طريق توافق با برنامه ارفورت در واقع ظاهراً به مارکسيزم روی آورد. بخصوص اينکه اين برنامه همراه با تفسير آن (کتاب "مبارزه طبقاتی") توسط "پاپ مارکسيزم" (کائوتسکی)، غسل تعميد داده شده بود! برنامه اُرفورت در واقع منعکس کننده عقايد مارکسيزم ارتدکس بود، به اين مفهوم که برخی از نظريات مارکس را با خود حمل می کرد. برای نمونه فصل نخست آن، استوار بر فشرده ای از عقايد مارکس در "مانيفست کمونيست" بود:

"... تکامل اقتصادی جامعه بورژوائی ضرورتاً به نابودی اين شکل توليد راه می برد، کارگر را از ابزارش جدا و به پرولتری بدون دارايی تبديل می کند. ابزار توليد بيشتر و بيشتر به انحصار معدودی سرمايه دار و زمين دار در می آيد... و مالکيت خصوصی به ابزار توليد با کاربرد مؤثر و تکامل همه جانبه آن در تضادی آشتی ناپذير قرار گرفته است..."(8)

در نتيجه برنامه، شکل مبارزه ی طبقاتی را نيز تعيين می کند:

"مبارزه طبقه ی کارگر عليه استثمار سرمايه داری ضرورتاً يک مبارزه سياسی است. طبقه ی کارگر نمی تواند سازمان اقتصادی خود را توسعه دهد و بدون حقوق سياسی مبارزه اقتصادی خود را پيش ببرد. اين طبقه نمی تواند انتقال ابزار توليد به کل جامعه را بدون اينکه ابتدا قدرت سياسی را به کف آورد به انجام رساند. هدف حزب سوسياليست اينست که به اين مبارزه کارگران وحدت و آگاهی ببخشد تا تنها هدف سُتُرگ خود را مد نظر داشته باشد"(9).

تا اينجا، نکات برنامه ای بر اساس نظريات مارکس بنا نهاده شده است. زيرا که مارکس مکراً در نوشته های خود تأکيد کرده است که:

"مبارزه ی طبقه (کارگر) عليه طبقه (بورژوا) يک مبارزه سياسی است" و "مسئله تسخير قدرت، بنابراين، به يکی از وظايف عمده ی طبقه کارگر تبديل شده است"(10)

اما سؤال اينست که محتوای اين "مبارزه سياسی" چگونه بايد باشد؟ به اعتقاد مارکس "مبارزه سياسی"، در وهله ی نخست و قبل از هر چيز ديگر، شکستن و نابودی کامل دولت بورژوايی و استقرار ديکتاتوری انقلابی پرولتاريا، بود- استقرار دولتی مانند کمون پاريس، اما، "مبارزه سياسی" به زعم کائوتسکی و حزب سوسيال دمکرات آلمان، به طور اخص، به مفهوم مبارزه پارلمانی بود. برای درک اين موضع به بخش هايی از نوشته کائوتسکی اشاره می کنيم:

"... طبقه ی کارگر نيز همانند ديگر طبقات می بايستی تلاش کند بر مقامات دولتی اثر بگذارد و آنها را به اهداف خود متمايل نمايد.

سرمايه داران بزرگ می توانند مستقيماً بر حاکمين و قانونگزاران اثر بگذارند ولی کارگران اينکار را تنها از طريق فعاليت پارلمانی می توانند انجام دهند... بدين ترتيب طبقه ی کارگر از طريق انتخابات نماينده برای پارلمان می تواند بر مقامات دولتی اثر بگذارد...

بنابراين پرولتاريا هيچ دليلی ندارد که به فعاليت پارلمانی بی اعتنا باشد، بلکه دلايل کافی در دست دارد تا همه انرژی خود را برای افزايش قدرت پارلمان در رابطه با ديگر حوزه های دولتی بکار گيرد و آنجا که می تواند نمايندگان خود را در پارلمان افزايش دهد."(11)

از نوشته کائوتسکی به خوبی پيداست که حتی در مراحل اوليه فعاليت سياسی، "مارکسيزم" او با عقايد خود مارکس تفاوت های عميقی داشت. حتی در اين مرحله که هنوز کائوتسکی به عنوان "پاپ مارکسيزم" شناخته شده بود و توسط بلشويک ها از جمله لنين تأييد می شد، مواضعی رفرميستی داشت(12). در واقع برنامه ی اُرفورت، حزب سوسيال دمکرات آلمان را متعهد به کسب قدرت سياسی کرد، اما هرگز راه و روش تسخير قدرت را نشان نداد. در سال 1891 بِبِل، يکی از رهبران رفرميست حزب، چنين استدلال کرد که:

"جامعه بورژوائی خود با چنان شدتی به سوی انحطاط می رود که صرفاً کافی است در انتظار بمانيم  تا خودش متلاشی شود و ما قدرت را به چنگ آوريم".

کائوتسکی نيز در ادامه همين استدلال اعلام کرد که حزب سوسيال دمکرات آلمان:

"يک حزب انقلابی است، اما حزبی برای ساختن انقلاب نيست"(13)

ادوارد برنشتاين

برنشتاين در سال 1850 در برلين بدنيا آمد، پسر يک يهودی راننده قطار بود. او در سن 16 سالگی مدرسه را ترک و در بانکی مشغول کار شد. در سال 1872 به سوسياليست های ايزناچر (Eisenacher) پيوست. او يکی از نمايندگانی بود که در سال 1875 در کنفرانس گُتا شرکت کرد. تا سال 1878 در حزب سوسيال دمکرات آلمان، در برلين، فعال بود. به دليل مقرر شدن "قانون ضد- سوسياليستی" مجبور به ترک آلمان شد و در ابتدا به سوئيس و پس از آن از سال 1888 تا 1901 در لندن بسر برد. در لندن از دوستان نزديک انگلس و جريان فابين ها بود. او پس از بازگشت به آلمان در سال 1902 به عنوان نماينده مجلس رايشتگ (Reichstag) انتخاب شد و تا سال 1928 که بازنشست شد در آن خدمت کرد. او همچنين يک روزنامه نگار بود و در مدارس حزبی تدريس می کرد. در ابتدا در رابطه با جنگ جهانی اول به نفع حکومت آلمان رأی داد، اما پس از آن در سال 1915 موضع خود را تغيير داد و به حزب مستقل سوسياليست ها(1917) پيوست. در سال 1919 در حکومت ائتلافی حزب سوسيال دمکرات و حزب مستقل سوسياليست ها در مقام معاون خزانه داری قرار گرفت. پس از آن مجدداً به حزب سوسيال دمکرات پيوست، اما در طول سال های 1920 از نفوذ کمی در آن حزب برخوردار بود. او در سال 1932 در گذشت. 

تجديد نظر طلبی برنشتاين

در حزب، اما، گرايش راست تری نيز وجود داشت که برنامه اُرفورت و مارکسيزم را مردود اعلام می کرد. بنيادگذار اين ادوارد برنشتاين بود. وی تحت تأثير عقايد فابين های بريتانيا و گرايش های چپ طبقه ی متوسط به خصوص "ليبرال های نوين" انگلستان، دست به تجديد نظر طلبی مارکسيزم زد. برنشتاين بر اين اعتقاد بود که حزب سوسيال دمکرات آلمان می بايستی حزبی رفرميست با جهت گيری به سوی جلب آراء عمومی باشد. به نظر وی حزب و اتحاديه های کارگری وابسته به آن، بايستی صرفاً در حرف انقلابی باشند. زيرا که رشد اقتصادی آلمان و تکامل اجتماعی و سياسی، و در نتيجه ظهور ليبراليزم طبقه ی متوسط، حکايت از يک آَشتی طبقاتی بين آن طبقه و طبقه ی کارگر و فراروئيدن به سوسياليزم از طريق مسالمت آميز   می کند. او اعتقاد داشت که زمان عقايد انقلابی سر آمده و بايد در تئوری های مارکسيستی و مارکسيزم تجديد نظر کرد.

مقالات برنشتاين در اين مورد، عمدتاً بين سال های 1896 تا 1889 در نشريه ی "زمان نو" و سپس مجموعه آنها تحت عنوان "در باره ی تاريخ و تئوری سوسياليزم" انتشار يافت. کتاب اصلی دفاعيه برنشتاين تحت عنوان "سوسياليزم در حال تکامل"(14) در سال 1899 منتشر شد. او در اين کتاب می گويد:

"تکامل و مو شکافی بيشتر دکترين مارکسيزم بايد با نقد آن آغاز شود." و "امروز... هر چيزی را در مقابل مارکس و انگلس می توان اثبات کرد.(15) "

او بر اين پندار استوار بود که جامعه، در حال رهايی خود از "قوانين اقتصاد" است (نکته ای که مارکسيزم ارتدوکس نيز بر آن تأکيد داشت). برنشتاين تصور می کرد که مارکسيست ها ماهيت قابل تغيير جامعه سرمايه داری- بخصوص از سال 1867- را ناديده گرفته اند. اين عقايد به خصوص در اواخر قرن نوزدهم که موج فکری ای توسط روشنفکران عليه امپريسيزم و پوزيتويزم(16) و نقد نظريات فلسفی مشترکی نيز با نظريات مارکس در تزهای فوئرباخ داشت)، پايه تئوريک نظريات برنشتاين را بنياد نهاد و مارکسيست های اطريشی(17) و طرفداران مکتب فرانکفورت(18) را تحت تأثير قرار داد. در نتيجه، نئو- کانتيزم در مقابل تئوری های فلسفی مارکسيزم ارتدوکس قرار گرفت. بدين ترتيب نظريات تجديدنظرطلبی برنشتاين، پايه های فکری خود را در درون حزب سوسيال دمکرات پيدا کرد؛ و نقد نظريات اقتصادی مارکسيزم را نيز بدنبال آورد (نقد تئوری ارزش در کاپيتال، نظريه استثمار، تئوری مزد و ماهيت بورژوازی). 

مخالفان تجديد نظر طلبی برنشتاين

از آنجائی که نقد برنشتاين در وهله نخست متوجه مارکسيزم  ارتُدوکس در درون حزب سوسيال دمکرات آلمان بود، رهبر اين گرايش، کارل کائوتسکی در مخالفت با نظريات وی قرار گرفت. اما مهمترين و پيگيرترين مخالفت عليه تجديدنظرطلبی و دفاع از مارکسيزم را روزا لوکزامبورگ سازمان داد. به غير از تحليل از بحران ذاتی سرمايه داری که نهايتاً منجر به از هم پاشی آن نظام می شود (نظری که مورد توافق بسياری از مارکسيست های آن دوره نيز بود)، لوکزامبورگ مشخصاً به سه جنبه از وجه تمايز بين مارکسيزم انقلابی و تجديد نظر طلبی در مارکسيزم تأکيد کرد. نخست اينکه: "آنارشی رشد يابنده اقتصادی سرمايه داری" نهايتاً به اضمحلال آن منجر خواهد شد. دوم اينکه، اجتماعی شدن بيشتر توليد در درون سيستم سرمايه داری راهنمای نظام سوسياليستی آتی خواهد بود. سوم، آگاهی و سازماندهی فزاينده پرولتاريا در راستای سرنگونی سرمايه داری. لوکزامبورگ بر اين اعتقاد بود که نه تنها سرمايه داری توسط معرفی کارتل ها به مسائل خود خاتمه نمی دهد(بحثی که برنشتاين مدافع آن بود)که خود آنها به آنارشی هر چه بيشتر سرمايه داری منجر شده و از "سقوط اساسی نرخ سود" در اقتصاد جلوگيری نمی کنند(19)

روزالوکزامبورگ

روزا در سال 1871 در زاموسک (Zamosc - بخشی از لهستان- از مستعمرات روسيه تزاری) در يک خانواده متوسط يهودی متولد شد. دوران نوجوانی را در ورشو سپری کرد تا زمانی که اجباراً، در سال 1890، به زوريخ  تبعيد گرديد. در آنجا به تحصيل در دانشگاه پرداخت و در تاسيس حزب ضدناسيوناليستی سوسيال دمکرات لهستان (SDKP) نقش مهمی ايفا کرد. روزا در سال 1898 به آلمان رفت و در آنجا به عنوان روزنامه نگار و آموزگار در حزب دمکرات مشغول بکار شد. در مدرسه ی مرکزی حزب سوسيال دمکرات در برلين از سال 1908 تا 1914 تدريس کرد. او هميشه خود را جزء جناح چپ سوسيال دمکرات آلمان می دانست. روزا به همراه کارل ليبنخت رهبری گروه اقليتی از سوسياليست ها را در دست داشتند که از همان ابتدا روی اپوزيسيونی انقلابی عليه جنگ جهانی اول تأکيد می کردند. روزا در ابتدا جريان اسپارتاکيست (Spartakusbund) را بنياد نهاد و پس از آزاد شدن از زندان در سال 1918 به تأسيس حزب کمونيست آلمان (KPD) پرداخت. هوادار پرشور انقلاب اکتبر 1917 روسيه بود. اما، به آن هميشه از ديد انتقادی می نگريست. روزا و ليبنخت هر دو سال 1919 توسط يک گروه تروريستی دست راستی و با توافق حکومت نوين سوسيال دمکرات (SPD) به قتل رسيدند.  

کائوتسکی نيز در کتاب معروف خود، آنتی کريتيک(20)، عليه مواضع تجديدنظر-  طلبانه ی برنشتاين موضع اعلام کرد. اين کتاب در واقع در دفاع از برنامه ارفورت نگاشته شده بود. اکثر مواضع آن در انطباق با استراتژی حزب سوسيال دمکرات آلمان بود. در اين کتاب کائوتسکی تئوری فروپاشی سرمايه داری برنشتاين را مردود اعلام می کند (نظريه ای که بر اين تصور استوار است که نظام سرمايه داری نهايتاً به خودی خود فرو خواهد ريخت و نيازی به سرنگونی آن نيست). در واقع مارکسيزم ارتدوکس کائوتسکی، بر اين اساس استوار بود که سرمايه داری در آلمان به چنان حدی از تکامل رسيده که دچار بحران دائمی شده است. در نتيجه وضعيت برای جايگزينی آن با سوسياليزم توسط پرولتاريا آگاه و انقلابی آماده است (البته او هرگز، در اين دوره، چگونگی جايگزينی را توضيح نداد و صرفاً تأکيد بر مبارزه پارلمانی کرد). برنشتاين، در مقابل، بر اين اعتقاد بود که سرمايه داری در آلمان دچار آن چنان بحران عميق اقتصادی نيست و خرده بورژوازی به نيروی عمده و قدرتمندی تبديل شده و پرولتاريا ضعيف و متفرق و رفرميست است و هيچ اميدی به انقلاب پرولتاريا نمی توان داشت. تنها بايستی در انتظار ماند و بطور مسالمت آميز و صبورانه به فعاليت پارلمانی و کسب اصلاحات دمکراتيک، همراه با جريان ليبرال بورژوازی، ادامه داد. البته در روش مبارزه پارلمانی نکات اشتراکی (حتی در اين دوره) بين نظريات کائوتسکی و برنشتاين مشاهده می شد، اما کائوتسکی بيشتر به عمل مستقل پرولتاريا در اين راه تکيه می کرد. در مبارزه بين اين دو مکتب، از اواخر قرن 19 تا جنگ جهانی اول، در مجموع در درون حزب سوسيال دمکرات آلمان و در سطح بين المللی نظريات مارکسيزم ارتدوکس کائوتسکی بر ديدگاه رويزيونيستی برنشتاين غالب شد، اما، پس از 1914، کليه نظريات تجديد نظرطلبانه و رفرميستی، از نظريات هلفردينگ(21) گرفته تا مکتب فرانکفورت، همه ريشه و منشاء شان در عقايد برنشتاين نهفته بودند. 

کارل ليبنخت

کارل ليبنخت همراه با روزالوکزامبورگ، يکی از رهبران جناح چپ سوسيال دمکراسی آلمان بود. او يکی از معدود افرادی بود که از آغاز بر عليه جنگ جهانی اول به مخالفت برخاست، برخلاف اکثريت قاطع رهبران قديمی سوسيال دمکراسی که در4 اوت 1914 با رأی به نفع اعتبارات جنگی، از هدف های طبقات حاکم کشورهای خود، مبنی بر براه انداختن جنگی امپرياليستی برای تقسيم مستعمرات، به بهای کشتار هزاران تن از زحمتکشان و کارگران اروپا، پشتيبانی کردند، کارل ليبنخت به انترناسيوناليزم کارگری وفادار ماند و بر عليه اعتبارات جنگی رأی داد.

لينن در مورد وی چنين گفت:

"کارل ليبنخت برای کارگران همه کشورها، نامی آشناست... اين نام سُمبل وابستگی به منافع پرولتاريا و وفاداری نسبت به انقلاب سوسياليستی است. اين نام سُمبل مبارزه واقعاً صادقانه، واقعاً فداکارانه و واقعاً بی رحمانه عليه کاپيتاليزم است.... نه در گفتار بلکه در کردار..."

 اتحاد نظری کائوتسکی با برنشتاين

آغاز جنگ اول جنگ جهانی، اوت 1914، منجر به انشقاق در درون جنبش سوسياليستی اروپا شد. اغلب حزب های مارکسيستی در ابتدای جنگ از دولت های خود در مقابل ديگر دولت های درگير جنگ دفاع کردند. برخی از رهبران سوسيال دمکراسی نظير اتوبائر(22) و هيلفردينگ برای خدمت و دفاع به "وطن" به ارتش اطريش پيوستند! در آلمان تنها گروه انترناليستی روزالوکزامبورگ و کارل ليبنخت(23) بود که مواضع انقلابی (و مشابه حزب بلشويک) اعلام کرد. با گسترش و تداوم جنگ، بالاخره عده ای به مواضع صلح طلبانه روی آوردند. اما، موضعی که خواهان سرنگونی دولت های سرمايه داری نبود، که صرفاً خواهان خاتمه جنگ و کشتار بود. در اين، ميان مخالفان سياسی سابق، کائوتسکی و برنشتاين، با يکديگر متحداً در اين جبهه قرار گرفتند. مواضع مسالمت جويانه کائوتسکی در مقابل دولت آلمان منجر به برخوردی شديد توسط جناح چپ حزب سوسيال دمکرات آلمان (لوکزامبورگ) و حزب بلشويک (بخصوص لنين) به وی شد.

انقلاب اکتبر 1917 روسيه، خاتمه جنگ اول جهانی، شکست قدرت های مرکزی سرمايه داری در اروپا و فروپاشی رژيم های سلطنتی در آلمان و اطريش- مجارستان، وضعيت سياسی اروپا را دگرگون کرد. گرچه نظام های "دمکراتيک" صوری در سراسر اروپا به قدرت رسيدند، اما حفاظت از سرمايه و سرکوب طبقه ی کارگر همچنان ادامه يافت. اگر در گذشته تحديد مبارزات کارگری توسط دولت های مستبد صورت می گرفت. اکنون دولت های سوسيال دمکرات، به نام طبقه ی کارگر، جنبش کارگری را به زير چکمه های سرمايه داری بردند. در واقع دولت سوسيال دمکرات آلمان پس از جنگ مسئول سرکوب قيام اسپارتاکيست و به قتل رساندن لوکزامبورگ و ليبنخت، در ژانويه 1919، بود. اينها آلمان را از انقلابيون "پاکيزه" نگاه داشتند تا سرمايه داری بتواند در محل امنی رشد يابد.

پس از انقلاب اکتبر، در آلمان (و همچنين ساير نقاط جهان) انشعاب ما بين طرفداران بلشويزم (حزب کمونيست آلمان)(24) و سوسيال دمکراسی شکل گرفت(25). از اين پس، انقلابيون کمونيست بطور مشخص در مقابل رفرميست ها قرار گرفتند(26). حزب سوسيال دمکرات آلمان در ازای خدماتش به دولت سرمايه داری، به خصوص در جمهوری وی مار(27)، از "اعتبار" چشم گيری برخوردار شد. رادولف هلفردينگ، يکی از رهبران حزب، در دهه 1920 برای دو دوره به مقام وزارت مالی دولت سرمايه داری "ارتقاء" يافت. چشم انداز انقلاب سوسياليستی به کنار گذاشته شد و کائوتسکی به نظريات برنشتاين گرويد و تجديدنظرطلبی "نوين" را بنا نهادند و مارکسيزم برای هميشه به کنار گذاشته شد. برنشتاين حتی تز فروپاشی نهايی  سرمايه داری را انکار کرد و پيشنهاد کرد که در نظام سرمايه داری، بحران اقتصادی با رشد توليدات صنايع تقليل خواهد يافت و دولت و سرمايه داران راه حل های واقعی را خواهند يافت.

کائوتسکی نيز به نوبه، مخالفت سابق خود را با برنشتاين رها کرد(28).

اما، هيچ يک از اين رفرميست ها، هرگز خود را نپذيرفتند که مارکسيزم را رها کرده اند. آنها با توجيه مواضع خود، هنوز سخن از سوسياليزم به ميان می آوردند. کائوتسکی نيز تا آخر عمر خود را مدافع سوسياليزم معرفی می کرد. او بر اين اعتقاد بود که هر چه اقتصاد سرمايه داری پيشرفته و گسترده تر شود، امکان گذار  مسالمت آميز به سوسياليزم قوی تر خواهد شد.

 "نوآوری" يا تداوم سنن انقلابی؟

تاريخ نظريات و عملکرد گرايش های رفرميست و تجديدنظر طلب، تاريخ مماشات با بورژوازی و خيانت به جنبش کارگری بوده است. به سخن ديگر، خدمت به بورژوازی تحت عنوان مارکسيزم! بديهی است که نسل نوين انقلابيون در سراسر جهان، بخصوص پس از فروپاشی شوروی، واهمه ای از ارائه نظريات نوين در تکامل سنت های انقلابی تجارب نظری و عملی جنبش کارگری طی دو قرن گذشته، نداشته و نمی تواند داشته باشد. اما، تجديد نظريات ورشکسته رفرميستی و تجديدنظرطلبی اوايل قرن بيستم، تحت عنوان عقايد "نو"- آنهم زير لوای مارکسيزم- در بهترين حالت فريب کاری و در بدترين حالت خيانت آشکار به نسل جوان است.

تکامل و تدوين عقايد نوين بايستی بر اساس سنت های نظری و عملی انقلابی جنبش کارگری صورت گيرد. يعنی، دستاوردهايی که در عمل صحت آنها اثبات شده است (صرفنظر از اشتباهات تاکتيکی و جزئی). شناسائی سنن انقلابی نيز برای افراد غير مغرض چندان دشوار نيست. دستاوردها و سنن انقلابی يا سوسياليزم انقلابی متکی است بر: نظريات مارکس و انگلس (مبارزه عليه انحرافات آنارشيستی)، جناح چپ بين الملل دوم (مبارزه عليه انحرافات تجديدنظر طلبی و رفرميستی بخصوص در آلمان و روسيه)، بلشويزم و چهار کنگره اول کمينترن (مبارزه عليه انحرافات رفرميستی)، اپوزيسيون چپ حزب کمونيست شوروی و جنبش تروتسکيستی پس از 1930 (مبارزه عليه انحرافات استالينيستی)، بنيادگذاران اصلی اين سنن انقلابی نيز مارکس، انگلس، لنين، لوکزامبورگ، تروتسکی (و همچنين دهها انقلابی ديگر مانند گرامشی، مهرينگ، زتکين، ويکتور سرج، آلفرد روزمر و غيره) و صدها هزار تن از پيشروان کارگری جهان بوده اند.

مکتب فرانکفورت

مکتب فرانکفورت در طول سال های 1920 و 1930 در آلمان شکل گرفت. تئوری اين مکتب در رابطه با وضعيتی که پس از انقلاب اکتبر بوجود آمده بود. نُضج گرفت. اين شرايط عبارت بود از: شکست احزاب توده ای کارگری چپ در اروپای غربی پس از جنگ جهانی اول؛ در غلطيدن احزاب توده ای چپ آلمان در سياست های رفرميستی؛ به انحطاط کشيده شدن انقلاب اکتبر توسط استالينيزم و پيدايش فاشيزم و نازيزم. مکتب فرانکفورت در ضديت با راديکاليزم بلشويزم و انتقاد از مارکسيزم شناخته می شود. اين مکتب همچنين ضديت خود را با سوسياليزم روسی و سرمايه داری به نمايش می گذارد. تئوری مکتب فرانکفورت در راستای تلاش جهت يافتن آلترناتيو ديگری برای تکامل سوسياليزم، موفق شد توجه بسياری از چپ های مدرن (نوآوران) را در سال های 1960 و 1970 به خود جلب کند. بحث هايی از قبيل بورکراسی و اتوريته گرائی مورد توجه آنها قرار گرفت. بحث هايی که قبلاً توسط مارکسيزم ارتدکس مطرح شده بود. ايده های مکتب فرانکفورت بطورکلی تحت عنوان "تئوری انتقادی" مطرح می گردد. اين عنوان کلی خود به دو بخش تقسيم می شود. بخش اول، از نظريات کسانی تشکيل شد که در نهادی بنام "موسسه ی تحقيقات اجتماعی" که مرکز آن در فرانکفورت (1923) قرار داشت، گرد آمده بودند. افراد شناخته شده ی آن عبارت بودند از: ماکس هورکهمير (MaxHorkheimer)، فردريک پولاک (Pollock)، هربرت مارکوزه (Herbert Marcuse)،هنريک گراسمن(HenrykGrossman)، آرکاديج گارلند(  Arkadij Gurland) و والتر بنجمين (Walter Benjamin).

بخش دوم اين جريان حول نظريات يورگن هابرماس (Jurgen Habermas)، در مورد فلسفه و جامع شناسی، متشکل شدند.

تئوريسين های اصلی مکتب فرانکفورت علی رغم توافق با اين ايده (مارکسيستی) که همه ی معرفت بشر توسط تاريخ آن محک می خورد، اما معتقد بودند که می توان روی حقايق زندگی بشر، مستقل از منافع طبقاتی آن، قضاوت کرد. بحث های مارکوزه در رابطه با "خودسازی شخصی"، "رهايی انفرادی" و آلترناتيوهای بنيانی در مقابل روابط موجود بين بشر و طبيعت، همگی در راستای دور شدن از دکترين مارکسيزم سنتی بود.

تئوريسين های اصلی اين مکتب هيچگاه خواسته های سياسی روشنی را برای طبقه ی کارگر مشخص نکردند. با اين وجود در راستای مبارزه خود عليه استالينيزم، معتقد بودند که، از آنجائيکه روند دسترسی به رهايی بشر شامل روند دسترسی به خود- رهايی فردی و خود- آفريندگی هم می شود، بنابراين سازمان های پيشتاز لنينستی خود به نوعی تقسيم کار، بورکراسی و اتوريته گرائی دامن می زنند. ريشه تفکر مکتب فرانکفورت در ايده آليزم آلمانی و عقايد برنشتاين نهفته است.

 اين سنتی است که همواره مبادرت به تلفيق تئوری با عمل کرده است. همچنين با دگم های روشنفکرانه شبه "مارکسيست"های فضل فروش، مبارزه و برش قاطع کرده است. همواره کوشيده که مارکسيزم را با دنيای در حال تغيير وفق دهد. مهمترين سهم نظری اين گرايش فکری به جنبش کارگری تئوری های حزب پيشتاز انقلابی (لنين)، اعتصاب عمومی (لوکزامبورگ)، انقلاب مداوم (تروتسکی)، امپرياليزم و اقتصاد جهانی (لوکزامبورگ، بوخارين، لنين و تروتسکی)، تحليل نقش ضدانقلابی استالينيزم (تروتسکی)، فاشيزم (تروتسکی)، فلسفه ی مارکسيستی (لنين، گرامشی و لوکاچ)، بوده است.

اما، به غير از 1923- 1917 (دوره ی انقلاب اکتبر روسيه)، طرفداران نظريات و تئوری سنن انقلابی همواره اقليت بسيار کوچکی از جامعه را تشکيل می دادند. علت آن نيز روشن است، ايدئولوژی حاکم در جامعه ی سرمايه داری ايدئولوژی هيئت حاکم است. توده های عظيم کارگری، تنها در دوران اعتلای انقلابی به عقايد انقلابی جلب می شوند و آگاهی انقلابی در چنين دوره ای ما بين کليه ی قشرهای تحت ستم تأثير می گذارد. توده های انقلابی و سرمايه داری در وضعيت عادی در کنار يکديگر زندگی مسالمت آميز نمی توانند داشته باشند. بنابراين، کناره گذاری عقايد انقلابی و يا تأخير در انجام فعاليت متشکل، به بهانه نداشتن پايه ی توده ای و يا "نداشتن گوش شنوا" در جامعه، عملی است کاملاً غيراصولی و فرصت طلبانه. اين سنن در عين حال نه يک سلسله نظريات همگون و يکپارچه هستند و نه خالی از اشتباه. بحث ها و جدل های عميق در درون طيف سوسياليست های انقلابی برای پيشبرد مبارزات طبقاتی، خود نمايانگر وجود اختلاف و مبادله نظر در درون اين طيف است (بحث های لوکزامبورگ و لنين در مورد حزب پيشتاز انقلابی و مسئله ی ملی؛ لنين و تروتسکی بر سر انقلاب روسيه؛ و يا بحث های درونی حزب بلشويک قبل از انقلاب اکتبر و غيره). کليه بحث ها بطور دمکراتيک، اما مصممانه و حتی با لحن شديد، صورت گرفته اند و می گيرند و نظرياتی که در عمل صحتش به اثبات رسيده به عنوان دستاورد به گنجينه سنن سوسياليزم انقلابی افزوده شده و می شوند. بر اين اساس سنن انقلابی تکامل و ادامه يافته و می يابد (و نه بازگشت به نظريات منحط رفرميستی قرن گذشته). اشتباهات و کجروی های تاکتيکی نيز، طبعاً، در اين طيف وجود داشته است که با اتکاء به تجربه طبقه ی کارگر يا اصلاح شده اند و يا در مقابل آنها مبارزه انجام گرفته و نهايتاً به کنار گذاشته شده اند.

در درون اپوزيسيون چپ ايران نيز سنن سوسياليزم انقلابی، به خصوص طی دو دهه گذشته، وجود داشته و در حال تداوم است(29). اين گرايش نيز با اتکاء به تجارب جنبش کارگری بين المللی، پيگيرانه کوشش کرده که تداوم سنن انقلابی را حفظ کرده و با گرايش های رفرميست، اپورتونيست، آنارکو- سنديکاليست و سانتريست در جنبش کارگری ايران مرزبندی کند. مبارزه برای ايجاد گرايش سوسياليست های انقلابی ايران در درون اپوزيسيون چپ می تواند گام بعدی حفظ اين سنن در جنبش کارگری ايران باشد.    

    زير نويس ها:

1-انتشارات طليعه، تير 1354.

2- گرچه کليه مقالات انتشار يافته، در نشريات "تئوريک" موجود، کاملاً دچار انحراف رفرميستی نشده، و برخی از نويسندگان، مطالب مثبتی نيز انتشار داده اند، اما اغلب اين قبيل نشريات يا به جُنگ ادبی/ فرهنگی تبديل شده اند (زمان نو، آغازی نو، آرش و غيره) و يا به مبلغان نظريات کائوتسکی و مکتب فرانکفورت (نقد، طرح نو وغيره). اقتباس حتی نام و عنوان های نشريات و کتاب های رفرميست ها و تجديد نظر طلبان و همچنين انتشار و ترجمه نوشته های کائوتسکی توسط برخی از اين نيروها- در وضعيتی که هنوز حتی کليه نوشته های اصلی انقلابيونی مانند لوکزامبورگ، گرامشی، تروتسکی و غيره ترجمه نشده اند- نمايانگر گرايش اين عده به "نوآوری" (عقايد رفرميستی در شکل نوين) است. برخی نيز ("نوطلبان"!). گرچه هنوز نشريه ای انتشار نداده اند، اما در جستجوی عقايد "نوين"، سر خود را با خرده کاری های بی حاصل گرم کرده، و آرزوی پيوستن به "نوآوران" را در سر می پرورانند!

3- رويزيونيزم (Revisionism )- رجوع شود به شرح زندگی برنشتاين در ضميمه ی همين مقاله.

4- رفرميزم (Reformism )- رجوع شود به شرح زندگی کائوتسکی در ضميمه ی همين مقاله.

5- ر.گييری   (R. Geary) ، "جنبش کارگری آلمان 1919- 1848"، مجله ی مطالعات اروپائی (European Studies Review) ، شماره  6، 1976، انگليسی، ص 33.-297.

6- Marxism Orthodox

7- م. سالواُدری (Massimo Salvadori) ، "کارل کائوتسکی و انقلاب سوسياليستی 1938- 1880"، ص22، انگليسی، انتشارات ورسو(Verso)

8- کارل کائوتسکی، "مبارزه طبقاتی"، ص 2، مترجم رياحی، نشريه بيدار.

9- همانجا، ص 140

10- کارل مارکس، "بين الملل اول و پس از آن"، ص 80، انگليسی.

11- منبع 8، ص ص 166-164. تأکيد در متن از ماست. در ترجمه ی کتاب مذکور، جمله ی تأکيد شده چنين خوانده می شود: "ولی کارگران اينکار را از طريق فعاليت پارلمانی صورت ميدهند". اين جمله طبق متن انگليسی، نيويورک 1971، دقيق نيست و می تواند به اين مفهوم تلقی شود که منظور کائوتسکی اينست که "يکی" از راه های اثر گذاری کارگران بر قوانين از طريق پارلمان است، در صورتی که کائوتسکی تأکيد می کند که "تنها" راه تأثيرگذاری از طريق پارلمان است بنابراين، آن بخش می بايستی همانند جمله در متن فوق ترجمه می شد- متن انگليسی از قرار زير است:

...but the workers can do so only through parliamentry activity....

12- همچنين رجوع شود به نوشته های 1929 کارل کورچ  (Karl Korsch)  در باره ی عقايد کائوتسکی و مفهوم ماترياليزم تاريخی- کُورچ معتقد بود که کائوتسکی هرگز مارکسيزم انقلابی را درک نکرده بود، چه قبل از "مرتد" شدن و چه پس از آن (ذکر در منبع 7).

 K. Korsch, Die materiaistische geschichtsanffassung. Eine Auseinandersetzung mit karl kautsky, Leipzig, 1929.

13- گاتسمن (Guttsman) ، "حزب سوسيال دمکرات آلمان"، ص ص 288- 274

14-   Evolutionary Socialism                                                 

15- همانجا، ص ص 6-25، ( (New York, Schocken Book Evolutionary Socialism- اين گفتار را با نظريات "نوآوران" امروزی مقايسه کنيد!

16- Positivism & Empiricism

17 - Austro- Marxists             

18 - رجوع شود به ضميمه ی همين مقاله.  

19- روزالوکزامبورگ، " رفرم و انقلاب"، ص 13- 8، انگليسی، پات فايندرپرس 1970.

20- Antikritik                         

21-  Hilfreding ، يکی از رهبران حزب سوسيال دمکرات آلمان جناح مارکسيزم ارتُدکس بود که نظرياتی مبنی بر "سرمايه داری سازمان يافته" را طرح می کرد.      

22- Otto Bauer                          

23- رجوع شود به ضميمه در همين مقاله. Karl Liebknecht-

24- حزب کمونيست آلمان،KPD، در سال 1918 تشکيل شد.

25- سانتريست ها، طرفداران "بين الملل دو ونيم" و حزب مستقل سوسياليست (USPD)، به رهبری کائوتسکی و هلفردينگ، به حزب سوسيال دمکرات پيوستند.

26- پس از جنگ، کائوتسکی حملات سياسی خود را عليه انقلاب اکتبر و بلشويزم دامن زد. لنين در نوشته خود "انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد"، پاسخ رساله ی کائوتسکی تحت عنوان "ديکتاتوری پرولتاريا" را در نوامبر 1918 داد. در سال 1919 و 1920 نيز کتابی تحت عنوان "تروريزم و کمونيزم" عليه بلشويک ها توسط کائوتسکی نوشته شد که تروتسکی تحت همين عنوان به وی پاسخ داد.

27- Weimar Republic 

28- رجوع شود به کتاب Die Materialistiche Geschichtsauffassung (Berlin,1929)

29- سوسياليست های انقلابی ايران فعاليت متشکل خود را از سال 1352 آغاز کردند و تا امروز ادامه داده اند. نشريات و انتشارات اين گرايش از قرار زيرند: در دوره ی رژيم شاه در تبعيد (1357-1352): "کندوکاو"، "انتشارات طليعه"؛ در دوره ی رژيم خمينی، در ايران (1361- 1357): "کندوکاو"، "کارگر" (6 شماره اول)، "چه بايد کرد"، "کارگران سوسياليست"، "نظم کارگر"، "انتشارات طليعه"؛ و در دوره ی فعلی در تبعيد (1368- 1363): "سوسياليزم و انقلاب" و "چه بايد کرد" و (امروز- 1369): " دفترهای کارگری سوسياليستی"، "کارگر سوسياليست"، "ديدگاه سوسياليزم انقلابی" و " نشر کارگری سوسياليستی".

 

 ديدگاه سوسياليزم انقلابی شماره 2 ؛ 1995