برگردان
: دانیال .ج
قسمت (۲)
این می تواند شکل رقیقی داشته باشد ، مثلاً وقتی کانادایی های فرانسوی
دانش آموزان کبک را مجبور کردند که به زبان فرانسه آموزش ببینند ، یا
می تواند شکلی جدی تر به خود بگیرد ، مثل وقتی که آخوند های اسلامیست
در اروپا خواهان آنند که قانون شریعت بر قانون مدنی فرانسه یا هلند
اولویت داشته باشد. مسئله حکومت این است که کثرت گرایی لیبرال را به چه
گونه تفسیر کند .آیا باید مسئول حفاظت ازحقوق افراد باشد یا حقوق گروه
ها ، ودرصورتی که انتخاب اش حفاظت گروه هاست چه محدودیت هایی بر حقوق
اشخاص از طرف گروه ها را تحمل می کند.
توضیح کامل تر این مسئله از حوصله این مقال خارج است. جوامع لیبرال
معدودی هستند که علناً از حقوق فرد در مقابل گروه ، حمایت کرده اند ؛
تنوع فرهنگی ، استفاده از دو زبان رسمی ، و دیگر اشکال به رسمیت شناسی
گروه بخشی از سیاست عمومی در ایالات متحده و دیگر دموکراسی های غربی
شده اند. در سوی دیگر ، اغلب جوامع لیبرال متوجه اند که به رسمیت شناسی
گروه به معنی تضعیف اصول اولیه لیبرال ، یعنی حقوق افراد و مداراگری
ست.همان طور که چارلز تیلور توضیح می دهد لیبرالیسم نمی تواند در قبال
همه فرهنگ ها بی طرف باشد ، چراکه خودش منعکس کننده ارزش های فرهنگی
خاصی ست و می بایست گروه های فرهنگی دیگری که خودشان به شدت غیر لیبرال
هستند را رد کند.
سکولاریسم سیاسی به عنوان بخش غیر قابل انفکاک فرآیند مدرنیزاسیون در
آمده است .در تاریخ مسیحیت ، کلیسا و حکومت به عنوان نهاد های مجزایی
شکل گرفتند در حالیکه این مسئله در مورد اسلام صدق نمی کند. ولی جدایی
میان این دو هرگز ضروری یا کامل نبوده است. در پایان قرون وسطی هر
شاهزاده اروپایی باور های مذهبی مورد وثوق تابعین خود را دیکته می کرد
، نزاع های فرقه ای در پی " دوره رفورماسیون پروتستانی"(1) منجر به بیش
از یک قرن جنگ خونین شد.
بنابراین ، سیاست مدرن سکولار از فرهنگ مسیحی سرچشمه نگرفت ، بلکه چیزی
بود که می بایست از خلال تجربه دردناک تاریخی آموخته می شد. یکی از
اولین پیروزی های لیبرالیسم مدرن توفیق اش در متقاعد کردن مردم بود به
اینکه می بایست اهداف غایی را که توسط مذاهب ادعا می شد از صحنه سیاست
حذف کرد. این کشمکشی بود که غرب از آن عبور کرد و تصورم این است که
الان دنیای اسلام در حال عبور از آن است.
. یک سوء تفاهم
"پایان تاریخ" همان طور که در ابتدای این مقال آمد ، از زمان اعلام اش
از نقطه نظر های بیشماری مورد حمله واقع شده است. بسیاری از این
انتقادات بر پایه سوء تفاهم ساده ای در مورد اینکه من چه استدلالی
داشتم شکل گرفت ، برای مثال در قسمتی که افراد باور کرده بودند که من
فکر می کنم که وقایع از رخ دادن باز خواهند ایستاد. من قصد ندارم در
اینجا با اینگونه نقد ها که اگر فرد مذکور کتاب من را خوانده بود اغلب
امکان داشت که اصلاً مطرح نشوند روبرو شوم .
البته ، یک سوء تفاهم که من می خواهم از آن رفع ابهام کنم ، مربوط به
این کج فهمی است که من استدلال ام برای یک نسخه صرفاً امریکایی پایان
تاریخ بود، که یک نویسنده آن را " پیروزمندی وطن پرستانه"(2) نام
گذارده بود. خیلی ها پایان تاریخ را مقدمه ای بر هژمونی امریکایی بر
مابقی دنیا نه فقط در گستره آمال و ارزش ها ، بلکه در استفاده از قدرت
نظامی برای نظم دهی به دنیا بر پایه منافع امریکایی گرفته بودند .
هیچ چیز نمی توانست از این به حقیقت دورتر باشد. هر فردی آشنا با کوهوه
(3)و سرچشمه های اندیشه برداشت او از پایان تاریخ ، متوجه می شد که
اتحادیه اروپا، تجسمی بسیار کامل تراز ایالات متحده امروزین برای
دنیایی واقعی ست. همراه با کوهِوه من نیز استدلال کردم که پروژه ء
اروپایی در حقیقت خانه ای بود ساخته شده برای آخرین انسانی که در پایان
تاریخ می آید. رویای اروپایی – که بهتر ازهمه در آلمان احساس می شود –
این بود که از حق حاکمیت ملی ، سیاست قدرت ، و انواع منازعاتی که نیاز
به قدرت نظامی را لازم می کند ( در این باره بعدتر بیشتر خواهم گفت) پا
را فراتر بگذارند ؛ در مقابل امریکایی ها ، فهم نسبتاً سنتی تر از حق
حاکمیت دارند ، ارتش شان را ستایش می کنند ، و رژه های وطن پرستانه
چهارم جولای شان را دوست دارند(4).
دموکراسی مدرن لیبرال بر پایه دو اصل دوقلوی آزادی و برابری شکل گرفته
است. این دو در نزاعی تمام ناشدنی هستند : برابری بدون مداخله یک
حاکمیت قدرتمند که آزادی های فردی را محدود کند به حد اعلی نمی رسد ،
آزادی نیز نمی تواند تا بی نهایت گسترش یابد مگر اینکه اشکال متنوع
نابرابری اجتماعی مهلک را پذیرا باشیم. پس هر لیبرال دموکراسی می بایست
میان این ها دست به انتخاب هایی بزند. به دلایلی که ریشه در پیشینهء
تاریخی شان دارد اروپایی های معاصر بیشتر با قربانی کردن آزادی ، طرف
برابری را می گیرند ، و آمریکایی ها به عکس عمل می کنند.این تفاوت ها
در شدت است و نه در اصول ؛ با اینکه من نسخه ء آمریکایی را به نوع
اروپایی اش در بعضی جهات ترجیح می دهم ،ولی این بیشتر ناشی از مشاهده
عملگرایانه و سلیقه من است تا اختلاف در اصول .
. چهار چالش
از میان بسیاری چالش ها که در سناریوی خوش بینانه ء" پایان تاریخ" مطرح
شده اند چهار تایشان از نظر من از همه مهم تر اند. اولی مربوط به اسلام
به عنوان یک مانع در برابر دموکراسی ، دومی در مورد مسئله دموکراسی در
سطحی جهانی ، سومی مربوط به استقلال ِ سیاست ، و آخری مرتبط با عواقب
غیر منتظره ء فن آوری ست. من به نوبت هر یک را مورد بحث قرار می دهم.
. اسلام (١)
به خصوص بعد از حملات یازدهم سپتامبر ، بسیاری از افراد ادعا کردند که
تناقضی اساسی میان اسلام به عنوان یک دین و امکان برقراری دموکراسی
مدرن وجود دارد . هیچ بحثی نیست که اگر شما به اطراف دنیا نگاه کنید بر
الگوی کلی توسعه دموکراتیک که در آمریکای لاتین ، اروپا ، آسیا و حتی
در آفریقای تحت صحرا شکل گرفته ، مسلمانان به شکل عمده مستثناء شده
اند. پس افرادی ادعا می کنند که احتمالاً چیزی در دکترین اسلامی ،
مثلاً اتحاد دین و حکومت ، هست که به عنوان یک مانع فرهنگی غیر قابل
عبور بر سر گسترش دموکراسی قرار دارد.
اینکه مشکل ریشه در خود اسلام به عنوان یک دین دارد از نظر من شدیداً
غیر محتمل است. همهء سامانه های ادیان بزرگ دنیا به شدت پیچیده اند.
مسیحیت زمانی ( که چندان هم دور نیست) سلطنت و درجه بندی انسان را مجاز
می شمرد ، و ما امروز آن را حامی دموکراسی مدرن می دانیم .دکترین های
مذهبی بسته به تفسیر سیاسی ، از یک نسل به نسل دیگر متفاوت اند.این در
مورد اسلام هم صدق می کند.
تنوع فراوانی میان سیاست کشور هایی که امروز از نظر فرهنگی مسلمان
هستند وجود دارد. دموکراسی های نسبتاً موفق متعددی در کشور های مسلمان
وجود دارد ، از جمله اندونزی که بعد از بحران سال1997 از استبداد ، با
موفقیت این انتقال را انجام داد ؛ ترکیه که از پایان دومین جنگ جهانی
دارای دموکراسی دو حزبی نصفه و نیمه بود ؛ مالی ،سنگال، ودیگر کشور های
مثل هند ، که اقلیت قابل توجه مسلمان دارد. به علاوه ، مالزی و اندونزی
رشد اقتصادی سریعی را نیز تجربه می کنند، پس اینکه اسلام مانعی بر سر
توسعه نیز هست نیز یک انگاره ضرورتاً صحیح نیست.
آلفرد استپان(5) به این اشاره می کند که در الگوی وسیع دموکراتیزه شدن
در برهه ای که ساموئل هانتینگتون آن را "موج سوم" گذار دموکراتیک از
دهه هفتاد به دهه نود می خواند در حقیقت این اسلام نیست که استثنا است
بلکه استثناء بیشتر مربوط به عرب بودن است ، به نظر می آید که چیزی در
فرهنگ سیاسی اعراب است که بیشتر مقاومت نشان می دهد. اینکه آن چیز چیست
، محل اختلاف نظر است ولی بسیار محتمل است که یک مانع فرهنگی همچون
بقایای قبیله گرایی باشد که مرتبط به دین نیست. و چالش حال حاضر که
دنیا با آن به شکل اسلام گرایی افراطی یا "جهادیسم" روبروست بیشتر
سیاسی ست تا دینی ، فرهنگی یا مرتبط با تمدن.
همان طور که الیویه روی(6) و رویا و لادن برومند استدلال کرده اند ،
اسلام گرایی افراطی بهتر از همه در قالب یک ایدئولوژی سیاسی قابل فهم
است. ایده های سیاسی در مورد حکومت ، انقلاب و تطهیر خشونت که در نوشته
های سید قطب ، بنیان گذار الاخوان المسلمین در مصر ، یا اسامه بن لادن
و ایدئولوگ هایش درون القاعده دیده می شود ، ریشه در ایدئولوژی های
افراطی چپ و راست اروپای قرن بیستم – که منظور فاشیسم و کمونیسم است –
دارد و نه در هیچ یک از سنن اصیل .اسلامی
آن دکترین ها ، که به شدت خطرناک اند ، هیچ یک از آموزه های محوری
اسلام را منعکس نمی کنند ، بلکه از اسلام برای مقاصد سیاسی استفاده می
کنند. آنها در بسیاری از کشور های عربی و میان مسلمانان اروپا ، به
دلیل شدیداً حاشیه نشین شدن این دسته از مسلمانان دراین جوامع ،
محبوبیت یافته اند. بنابراین اسلام گرایی افراطی احیای یک عمل فرهنگی
سنتی اسلامی نیست ، بلکه باید در قالب هویت تازه سیاسی بدان نگریسته
شود. اسلام گرایی افراطی دقیقاً وقتی بروز می یابد که هویت های سنتی
فرهنگی توسط مدرنیزاسیون و نظم کثرت گرای دموکراتیک ، که گسستی میان
درون فرد و فعالیت اجتماعی در خارج بوجود می آورند ، مضمحل می شود.
به این دلیل است که بسیاری از جهادی های خشن چون محمد عطا ، سازمان
دهنده ء حملات یازدهم سپتامبر ، یا محمد بویری ، قاتل فیلم ساز هلندی
تئو ون گوگ ، در اروپای غربی به دیدگاه های رادیکال رسیدند.
مدرنیزاسیون از ابتدا علیه خود بیزاری و مخالفت ایجاد کرده است . از
این منظر جهادی های معاصر قدم در راه آنارشیست ها ، بولشویک ها ،
فاشیست ها و اعضای باند بادر-ماینهوف می گذراند.
سئوال این است که که آیا مسلمانان به شدت بیزار و تندرو بالقوه توانایی
تهدید خود ِ دموکراسی را دارند یا خیر. البته که فن آوری مدرن با سلاح
های کشتار جمعی کارشان را ساده تر از اسلاف شان کرده است. ولی اسلام
سیاسی قرارگاه قدرتمندی تا امروز نداشته است و در کشورهایی مثل ایران
،عربستان سعودی ، افغانستان یا سودان که به قدرت رسیده ، نتوانسته
سابقهء سیاسی و اقتصادی قابل قبولی بر جای بگذارد.
از این گذشته قرائت های دیگری هم از اسلام وجود دارند که برای پیشتازی
در دنیای اسلام تلاش می کنند. به این ترتیب مطمئناً بخش بزرگی از نزاع
ها در درون جهان اسلام خواهد بود. بنابراین از نظر تهدید خارجی به
نظرمی رسد که اسلام سیاسی چالشی به مراتب کم اهمیت تر از کمونیسم است
که هم محبوبیت جهانی بیشتری داشت و هم به کشوری قدرتمند ومدرن منسوب
بود.
مشکل بزرگ تر برای آینده لیبرال دموکراسی مسئله ای مربوط به درون جوامع
دموکراتیک است ، به خصوص در کشور هایی مثل فرانسه و یا هلند که دارای
اقلیت های بزرگ مسلمان اند. کلاً اروپا در ادغام اقلیت های فرهنگی
متفاوت در جامعه از ایالات متحده ضعیف تر عمل کرده است. خشونت فزاینده
از سوی مسلمانان اروپایی نسل دوم یا سوم مبین ابعاد تیره تری از مقولهء
سیاسی هویت نسبت به مثلاً ناسیونالیست های کبکی یا اسکاتلندی است.
اقلیت های خشمگین ِ تلفیق نشده با جامعه با واکنش شدید از سوی اکثریت
جامعه روبرو می شوند که خود نهایتا به درون مرز های فرهنگی و مذهبی خود
عقب نشینی می کند. پیشگیری از اوج گیری این کشمکش ها بسوی چیزی که شبیه
" برخورد تمدن ها" باشد ، نیاز به نرمش و دیده وری رهبران سیاسی دارد ،
چیزی که به شکل خود به خود در فرآیند مدرنیزاسیون تضمین شده نیست.
ادامه دارد ...
پی
نوشتها :
1. رجوع شود به :
http://en.wikipedia.org/wiki/Reformation
2.
jingoistic
triumphalism
3.
Kojčve
4. روز استقلال امریکا(توضیح مترجم).
5.
Alfred
Stepan
6.
Olivier
Roy
نسخه انگلیسی را از اینجا می توانید بخوانید... |