زندگی

اشتباهات راهبردي "اسرائيل" نشانه چيست؟

نويسنده: طلعت رميح

منبع:مركز اطلاع رساني فلسطين

در نبردهاي جاري در اراضي فلسطيني از سال 2000 ميلادي تاكنون و نيز در نبرد ميان حزب الله لبنان و ارتش اسرائيل كه از زمان تشكيل اين حزب و آغاز مقاومت و پيروزي هاي به دست آمده در جنوب لبنان تا نبرد تمام عيار امروز، آنچه بيش از همه جلب توجه مي كند اين است كه ارتش اسرائيل نتوانسته است در هيچ يك از اين دو نبرد نظامي پيروزي كه در تعاريف نظامي پيروزي يك ارتش ناميده شود، به دست آورد. اين ارتش نه موفق به شكستن اراده ملت فلسطين و مبارزاتش شده و در لبنان نيز نه تنها نتوانسته است اراده خود را بر حزب الله تحميل كند، بلكه حتي از درهم شكستن اراده اين حزب نيز عاجز مانده است.

اين ارتش اكنون از كسب حتي نتايج اندك نظامي ـ اگر كشتار روزمره غير نظاميان را پيروزي يك ارتش در برابر غير نظاميان بي دفاع، نناميم ـ هم عاجز شده است ، مضاف بر آنكه ضربات سنگين و زيان هاي فراوان و بي سابقه اي متحمل شده است. ارتش اسرائيل هم در فلسطين و هم در لبنان از وادار كردن دشمنانش در اين دو سرزمين براي كنار گذاشتن اسلحه يا مشاركت در مذاكراتي سياسي كه سازشي قابل قبول به همراه داشته و مقاومت اين دو سرزمين را به پذيرش شكست يا تسليم يا ناتواني يا حتي چشم پوشي از اصول يا اهداف مرحله اي اش وادار سازد، ناكام مانده است. جالب توجه اين است كه هر دو نبرد به جنگي فرسايشي و مزمن تبديل شده كه اين نيز از شكست حتمي ارتش اسرائيل حكايت دارد و اين وضع به جنگي فرسايشي براي اين ارتش تبديل شده است.

ارتش اسرائيل در هر دو ميدان نبرد در فلسطين و لبنان، در زمان غرور وارد جنگ نشده است تا بتوان گفت كه اين ارتش آماده جنگيدن نبود، بلكه طرح هايي داشت كه پيش از آغاز جنگ براي چنين جنگ هايي تدوين كرده بود. ارتش اسرائيل در فلسطين، پيش از آغاز تجاوز و در دوره مذاكرات ميان عرفات و سران اسرائيل خود را كاملا آماده كرده بود، زيرا ارتش اسرائيل بر آن بود كه در صورت شكست مذاكرات فورا وارد عمل شود. البته شايد بتوان ادعا كرد كه ارتش اسرائيل به هنگام آغاز انتفاضه اول غافلگير شده بود كه البته اين خود نشان دهنده شكست ديگري براي ارتش اسرائيل است كه به سبب ناتواني از پيگيري حوادث جاري در فلسطين به وجود آمد. ارتش رژيم صهيونيستي براي جنگ فعلي در لبنان هم كاملا آماده بود و طرح هاي نظامي خود را حتي بسيار زودتر از زماني كه حزب الله دو نظامي صهيونيست را در عمليات الوعد الصادق به گروگان گرفت، آماده اجرا كرده بود. روزنامه هاي آمريكايي گزارش دادند كه عمليات جاري اسرائيل از سال 2000 به مدت چهار سال طراحي و آماده اجرا شده بود و دو سال هم براي آغاز اجرا منتظر ماند كه صحت اين امر به شعارهاي سياسي "اسرائيل" در ابتداي تجاوزات باز مي گردد كه در آن رژيم صهيونيستي از نابودي حزب الله و خلع سلاح اين جنبش و استقرار نيروهاي ارتش لبنان در نوار مرزي جنوب اين كشور سخن مي راند و هيچ گاه به تنهايي موضوع آزاد كردن اسيران خود را مطرح نمي كرد. اين امر، پرسش هاي جدي تري را مطرح مي سازد مبني بر اينكه چه كسي در قتل حريري دست داشت و چه كسي در ايجاد آشوب و بحران ها در داخل لبنان پس از قتل حريري نقش ايفا مي كرد؟ حوادث گذشته و حال ترديدي باقي نمي گذارد كه همه اين تحولات جز طرح ها و برنامه هاي "اسرائيل" بوده است. بنابراين شكست نظامي ارتش "اسرائيل" دلايل مهم تري را از ادعاي عدم طراحي مناسب عمليات، مي طلبد.

 از آنجا كه ارتش اسرائيل در نبرد كنوني لبنان و نبردهاي گذشته يك ارتش ناتوان محسوب نمي شد و حتي از نظر شمار نيرو و فناوري و تجهيزات نظامي چنان تفاوتي ميان اين ارتش و چند صد مبارز حزب الله وجود دارد كه قابل مقايسه نيست، بايد پرسيد كه در اين صورت چرا اين نتايج براي ارتش اسرائيل رقم خورد و اين رژيم نتوانست بر آن عدد و عده اندك پيروز شود؟ 

با توجه به اين وضع بايد گفت كه علت هاي اين شكست ها فراتر از بهانه قرار دادن تعداد و آمادگي نيروها يا اشتباهات در اداره جنگ يا فرماندهي مغرورانه ارتش به سبب پيروزي هاي متعدد بر ارتش هاي عربي به ويژه در جنگ هاي سال هاي 48 و 56 و 67، است و به همين سبب اين پرسش ها ماهيتي راهبردي پيدا مي كنند و به وضعيت دروني ارتش اسرائيل و اضمحلال روحي و رواني نيروها و توان برنامه ريزي اين ارتش باز مي گردد. اين وضع همچنين پرسش هاي تازه اي را كه تاكنون مطرح نبوده است، طرح مي كند به ويژه كه اكنون نمودار افولي قدرت و توان ارتش اسرائيل را ـ بر خلاف نمودار صعودي اين ارتش در خلال جنگ هاي گذشته ـ به نمايش مي گذارد. بايد توجه داشت كه "اسرائيل" اكنون با دو گروهي مي جنگد كه در گذشته در برابر آنها در غزه و جنوب لبنان شكست خورده بود و اين امر موجب مي شود كه ارتش اسرائيل در جنگ كنوني به پيروزي خود يقين نداشته باشد. اكنون بايد پرسيد كه آيا ما شاهد انتقال شكست و اضمحلال روحي جامعه صهيونيستي به نظاميان صهيونيست هستيم؟ در اين صورت پرسش مربوط به آينده "دولت اسرائيل" نيز مشروع جلوه مي كند، زيرا ارتش "اسرائيل" ستون فقرات استقرار و پايداري جامعه صهيونيستي است و اين پرسش بدان سبب جدي خواهد بود كه ارتش اكنون توان ايجاد و حفظ امنيت براي جامعه صهيونيستي را ندارد.

پايان عصر سلطه

كساني كه مرحله اخير از روند مناقشه ميان "اسرائيل" و منطقه همجوار عربي آن را پيگيري كرده باشند، ملاحظه مي كنند كه ارتش اسرائيل توان سلطه گري و برتري خود را از دست داده است و اين ارتش به رغم آنكه اكنون با ارتش هاي بزرگي روبرو نيست، اما توان انجام كارهايي را كه پيش از اين انجام مي داد، ندارد. كرانه باختري و نوار غزه از سال 1967 به بعد در اشغال اين ارتش بود. پس از آن طبق توافق اسلو از مناطق موسوم به "ا" عقب نشيني كرد، اما پس از آغاز انتفاضه الاقصي در 28 سپتامبر سال 2000 بار ديگر همان شهرها و مناطقي را كه از آن عقب نشيني كرده بود، به اشغال مجدد در آورد. تفاوت در اين دو بار اشغال بسيار آشكار است، زيرا ارتش اشغالگري كه در سال 1967 بدون مقاومت قابل ذكري وارد كرانه باختري و نوار غزه شد و براي مدتي طولاني اين مناطق را در اشغال داشت، پس از انتفاضه نتوانست اين مناطق را به سادگي اشغال كند و پس از سيطره نيز هميشه با درگيري و حملات مبارزان فلسطيني روبرو بوده است. اين ارتش در اشغال مجدد مناطق فلسطيني نشين كرانه باختري و نوار غزه خود را در يك جنگ فرسايشي و طولاني گرفتار ديد و به رغم آنكه اين مناطق را در اشغال كامل داشت، اما نتوانست مقاومت را از بين ببرد يا اراده آن را تضعيف كند و كار به آنجا رسيد كه تحت ضربات همين مقاومت به عقب نشيني از نوار غزه ناچار شد و در دو عمليات "اوهام بر باد رفته" و "وعده صادق" نيز نظاميان همين ارتش هدف حملات مبارزان فلسطيني و لبناني قرار گرفتند. در لبنان نيز، تفاوت ميان اشغال اين كشور در سال 1982 به وسيله ارتش رژيم صهيونيستي و حمله كنوني اين ارتش به آن كشور، كاملا آشكار است. هر چند كه راه بيروت در سال 1982 نيز به سبب مقاومت فلسطينيان و لبناني ها دشوار بود، اما نيروهاي اسرائيلي فقط در مدت چند روز عرفات و نيروهاي مقاومت فلسطين را در داخل بيروت محاصره كردند. اما اكنون ارتش رژيم صهيونيستي نه فقط با مقاومت روبرو است، بلكه وضعيتش تفاوت بسيار زيادي با گذشته دارد، زيرا در طول چند هفته گذشته حتي يك كيلومتر نيز در داخل مرزهاي لبنان پيشروي نكرده است و درگيري ها در اين منطقه نيز هزينه و تاوان سنگين و بي سابقه اي براي ارتش رژيم صهيونيستي داشته و جنگ فرسايشي كنوني به يك كابوس تمام عيار براي اين ارتش تبديل شده است. مضاف بر آنكه ارتش رژيم صهيونيستي موفق به توقف شليك موشك هاي مقاومت لبنان به سوي شهرهاي صهيونيستي نشده است و اين سبب شده است كه پشت جبهه اي كه اين ارتش هميشه افتخار مي كرد همه نبردهايش را از آن دور نگه مي دارد و عملياتش در خارج از اراضي اشغالي (فلسطين) انجام مي شود، هدف حملات سنگين موشكي قرار گيرد و اين پشت جبهه اكنون از تجليل و حمايت از اين ارتش و فرماندهي آن كاملا مأيوس شده و تغيير نظر داده است.

 جالب آنكه، همه توان ارتش اسرائيل صرف مقابله با دو گروه از مقاومت شده است كه در تمام عرصه ها با محاصره كامل مواجه اند. بنابراين اين پرسش مطرح مي شود كه اگر نيروهايي قوي تر يا ارتش هاي ديگري در اين درگيري عليه ارتش "اسرائيل" مشاركت مي كردند، وضعيت ارتش اسرائيل چگونه بود؟

 نمودار تحولات مقاومت نيز نشان دهنده توان روبه رشد و حركت به جلوي اين مقاومت در طي زمان است و حال آنكه ارتش اسرائيل در مقابل در جهت عكس آن حركت مي كند. مقاومت فلسطين در ابتدا عملياتي در خارج از سرزمين اشغالي 1967 ميلادي انجام مي داد و حال آنكه اين مقاومت اكنون قادر است دشمن را در تمام مناطق اشغالي 1967 و حتي اراضي اشغالي 1948 ميلادي فلسطين هدف حمله قرار دهد. در مقابل ارتش رژيم صهيونيستي از شكست اين مقاومت ناتوان و ناتوان تر مي شود. در جنوب لبنان نيز مقاومت ابتدا از داخل مرزهاي لبنان آغاز شد، اما اكنون اين مقاومت توان آن را دارد كه صحنه نبرد را به پشت جبهه ارتش رژيم صهيونيستي منتقل كند. مقاومت فلسطين نيز با انجام عمليات شهادت طلبانه و شليك موشك هاي قسام چنين توانايي را ثابت كرده است.

 ارتش و جامعه صهيونيستي

رابطه ميان ارتش "اسرائيل" و جامعه صهيونيستي در مقايسه با رابطه ارتش و مردم ساير جوامع، رابطه اي استثنائي است. در جوامع غربي ارتش يكي از ابزارهاي حاكميت منتخب از جانب مردم است تا اهداف سياسي آن جامعه را محقق سازد، اما در صورت رسمي در تعيين سياست ها دخالتي ندارند و ژنرال ها در سلسله درجات تصميم گيري در درجه دوم اهميت قرار دارند. در جهان سوم نيز ارتش ابزاري براي سركوب ملت ها يا جلوگيري از هر نوع تغيير و حمايت از استمرار ثبات هيأت حاكمه و سلطه آنهاست. اما در "اسرائيل" استقرار موجوديت جامعه صهيونيستي در سرزمين اشغالي منوط به توان ارتش است و نه بر عكس، زيرا زمين هاي ديگران به وسيله همين ارتش در ابتداي مراحل تأسيسش اشغال شد و ادامه بقاي اين جامعه نيز منوط به ادامه توان اين ارتش براي جلوگيري از صاحبان اين زمين ها به بازگشت به سرزمينشان است. به همين سبب هر گونه تأثيري هر چند اندك بر توان ارتش، جامعه صهيونيستي را به شدت دچار بحران مي كند و اين جامعه احساس خواهد كرد كه موجوديت با خطر مواجه شده است، زيرا شكست ارتش به مثابه فروپاشي و اضمحلال كامل جامعه است و اين امر سبب شده است كه صهيونيست ها به شدت به هر گونه وضعي كه در آن ارتش آنها ناكارامد و ناتوان جلوه كند و نتواند جنگ را در كمترين زمان ممكن به پايان برساند، به شدت حساسند.

 روابط ويژه ميان ارتش و جامعه "اسرائيل" در عرصه هاي مختلف قابل مشاهده است و به همين سبب اين رابطه بسيار پيچيده و استثنايي است. از جمله اين كه هر "اسرائيلي" در واقع عضو ارتش است حتي اگر شصت ساله، مرد يا زن باشد. اسرائيلي ها ـ همه اسرائيلي هايي كه به سن خدمت نظامي رسيده اند، نظامي هستند ـ در نيروي احتياط عضو هستند. اين بدان معناست كه بسيج نيروهاي نظامي در زمان جنگ، جامعه صهيونيستي را در عرصه هاي اقتصادي و اجتماعي فلج مي كند. به همين سبب اسرائيلي ها آگاهي و ارتباط زيادي با تحولات سياسي و نظامي پيدا مي كنند و از اين رو زندگي مدني و اجتماعي آنان با جزئيات سياست و جنگ عجين شده است، اما همين امر و به سبب آنكه اين جامعه دائما با تنش و نگراني همراه است، آثار منفي بسياري براي اين جامعه در بر دارد كه اين امر بر زندگي صهيونيست ها تاثير زيادي مي گذارد. يكي ديگر از عرصه هاي روابط ارتش و جامعه صهيونيستي اين است كه ارتش اصلي ترين و مهم ترين مدرسه تربيت شهروندان براي زندگي غير نظامي است كه اين امر غير نظامي و نظامي را در حالتي مشابه قرار مي دهد و به همين جهت است كه مي بينيم بسياري از سياستمداران و سران "اسرائيل" داراي سوابق نظامي بوده و شماري از آنان نيز ژنرال هاي ارتش هستند كه اين امر به نظامي بودن دولت صهيونيستي انجاميده است. همه سران اسرائيل نظامي بوده اند و آناني هم كه نظامي نبوده اند از اعتبار و مقبوليت كمتري به نسبت رهبران نظامي برخوردار بوده اند. از نمونه هاي مهم اين حالت، پرز و بنيامين نتانياهو در مقايسه با افرادي مانند رابين و شارون و باراك هستند. ملاحظه مي شود كه به رغم آنكه پرز يكي از مهم ترين بنيانگذاران اسرائيل و حتي پايه گذار اصلي قدرت هسته اي اين رژيم است، در مقايسه با اعتباري كه شارون يا رابين در جامعه صهيونيستي از آن برخوردارند، بسيار كمتر است، زيرا اين دو تن هر دو از فرماندهان و ژنرال هاي ارتش اسرائيل بوده اند و پيروزي هاي نظامي زيادي كسب كرده اند. يكي ديگر از ويژگي هاي اين روابط آن است كه وضعيت تركيب و توزيع جمعيتي "اسرائيلي ها" بر اساس طرح هاي نظامي شكل مي گيرد، زيرا ساخت و چينش شهرك هاي صهيونيست نشين يكي از شيوه هاي دفاعي "اسرائيل" است و محل ساخت آنها بر اساس طرح هاي دفاعي ارتش و نه شرايط زندگي طبيعي مردم، تعيين مي شود.

 اين روابط ويژه ميان ارتش و جامعه "اسرائيل" هر چند كه در توان اسرائيل تاثير مثبتي دارد، اما در مقابل مي تواند خطرات بسيار زيادي هم براي اين رژيم به ويژه در زماني كه اين رژيم در يك جنگ فرسايشي بلند مدت درگير شود.

 اشتباهات راهبردي

در چنين وضع پيچيده اي در رابطه ميان بخش هاي سياسي و اجتماعي و نظامي و در حالي كه ارتش رژيم صهيونيستي در مواجهه با مقاومت فلسطين و لبنان دچار ناكامي و شكست هايي شده است، اين امر مشكلات زيادي را در داخل "اسرائيل" ايجاد مي كند و صهيونيست ها را به بازگشت از فلسطين اشغالي و ترك اين سرزمين در صورتي كه احساس كنند توان و برتري ارتش كاهش يافته و رو به افول است، جدي تر مي كند، زيرا بقاي آنان در اين سرزمين فقط با برتري ارتش اين رژيم در مقابل همسايگان امكان پذير است.

 علاوه بر آن، طولاني شدن جنگ و تبديل آن به درگيري مستمر نظامي در اراضي فلسطين و لبنان ـ به جاي جنگ هاي سابقي كه ارتش اسرائيل به كشورهاي عربي داشت كه حملاتش برق آسا و فاصله ميان جنگ ها زياد بود ـ ارتش را خسته تر و سست تر مي سازد و به علت ارتباط شديد ميان ارتش و جامعه صهيونيستي، اين امر جامعه صهيونيستي را نيز به شدت زير تاثير مي گذارد و به اين ترتيب ويژگي ها و نكات مثبت تلفيق ميان نظامي و غير نظامي، آثار نامطلوب خود را بر اين جامعه باقي مي گذارد.