زندگی

صبح بخير بيروت زيبا

مترجم: محمدعلي فيروزآبادي  

يك بار ديگر همان صحنه هاى تاسف انگيز كه هر انسانى را مى گرياند: خانه هاى ويران بيروت، ستون هاى عظيم دود، حفره هاى بزرگ و پر از آب محل برخورد موشك ها با زمين ، فريادهاى پرستارها، زخمى هاى خون آلود و كابوس دوران جنگ داخلى و اين انديشه كه: خداوندا تحمل جنگ داخلى ديگرى را نداريم. يادآورى وحشت آن دوران، آن هراس مشترك و آن دگرگونى هاى ذهنى و روانى كه هر شهروند لبنانى تجربه آن را دارد، بسيار ملال آور است. براى ما بار ديگر خاطرات وحشتناك آن چهار هفته جهنمى (از اول ژانويه تا آغاز فوريه ۱۹۸۶) زنده شده است و با چشم درون خود شاهد آن ماجرا هستيم. يعنى همان زمانى كه شهر بيروت به دو بخش غربى و شرقى تقسيم شد، همان تقسيم بندى كه تحمل آن از ديوار برلين هم دشوار تر بود. حداقل آلمانى ها اين شانس را داشتند كه هر روز در معرض اصابت گلوله هاى دوطرف نباشند. اما در بيروت آن روز زندگى بدون صفير بدشگون گلوله ها و خمپاره ها جريان نداشت. من (نگارنده) در نيمه شرقى شهر و در صومعه اى واقع در محله «الصيوفى» زندگى مى كردم. از آن صومعه دژمانند كه بر روى تپه اى شنى ساخته شده بود، مى توانستيم همه شهر را در مقابل چشمان خود داشته باشيم. تقريباً هيچ خانه اى نبود كه آثار و سوراخ هاى ناشى از اصابت گلوله بر آن ديده نشود. آن زمان يعنى سال ۱۹۸۶ يازده سال از جنگى مى گذشت كه پايانى براى آن متصور نبود. چهار سال پيش از آن نيز اسرائيل با حمله به جنوب لبنان و پيشروى تا نزديك بيروت به بهانه بيرون راندن ياسر عرفات و اعضاى سازمان آزاديبخش فلسطين، درد و رنج مردم لبنان را كامل كرد. اما اسرائيل به اين هم اكتفا نكرد و پس ازخروج عرفات و هوادارانش، سربازهاى تحت فرماندهى وزير دفاع وقت يعنى «آريل شارون» با حمله به اردوگاه هاى پناهجويان صبرا و شتيلا ، صدها زن و كودك و سالمند بى گناه فلسطينى را به خاك و خون كشيدند.

شهر بيروت در سال ۱۹۸۶ شهرى خراب و ويران بود. وضعيت ظاهرى اين متروپل چند ميليون نفرى در آن زمان، بازتاب دقيقى بود از آشفتگى و ازهم پاشيدگى سياست و اخلاق. شهرى كه پيش از آن جنگ داخلى ويرانگر، به پاريس خاورميانه مشهور بود در آن زمان ناكجاآبادى بود در «خط سبز». خط سبز در واقع نامى بود كه به خط مرزى ميان بخش مسيحى نشين و بخش مسلمان نشين بيروت اطلاق مى شد، مفهومى شوم و مرگبار براى يك منطقه مرگ،منطقه اى كه هيچ رهگذرى از آن زنده خارج نمى شد. در آن دوران هتل هاى بزرگ بيروت از جمله هتل «هاليدى اين» و هتل «سنت جورج» در كنار ساحل، توسط شبه نظاميان اشغال شده بودند. جنگجويان مسيحى و به ويژه شبه نظاميان وابسته به نخست وزير سابق «كميل شمعون» و همين طور افراد ارتش مارونى يعنى همان ارتش شخصى قبيله قدرتمند مارونى، از اين تاسيسات به عنوان سنگر و جان پناه و استحكامات جنگى استفاده مى كردند. اما پس از مدتى پيكارجويان مسلمان و به ويژه افراد سنى مذهب و چپ گراى «مرابطون» و هم پيمانان فلسطينى آنها، اين هتل را به تصرف خود درآوردند. اين شبه نظاميان اعم از گروه اول و گروه دوم، در ساختمان هاى ويران اين هتل ها كه تنها اسكلت بتونى آنها باقى مانده بود ستادهاى مركزى خود را مستقر كردند و در آنجا بود كه مخالفان را زندانى مى كردند يا مى كشتند. روزى براى گردشى كوتاه به بخش غربى بيروت رفتم و در آنجا مردى كه حكم راهنماى مرا داشت از فاصله اى مطمئن ساختمان سوراخ سوراخ شده هتل « هاليدى اين» را به من نشان داد، ويرانه اى كه با وجود گلوله باران همچنان سر به آسمان كشيده بود. سپس به طبقات بالاى هتل اشاره كرد و با صدايى آرام گفت:«در طبقات بالايى جنازه ها را نگهدارى مى كردند.» حركتمان را به سوى «حمرا» ادامه داديم كه زمانى مركز خريد اصلى و مركزى بيروت به حساب مى آمد. در آن زمان يعنى در ژانويه ۱۹۸۶ اين محل زمانى باشكوه به يك پيست خاك آلود مشبك از اصابت گلوله ها تبديل شده بود. بر روى برخى از ديوارها تصاوير رهبران مسلمان شيعه قرارداشت و در آن زمان همين مسئله نشانگر نفوذ فزاينده اين رهبران بر شيعيان لبنان بود. البته فضاى عمومى حمرا و ساكنان آن كه با لباس هاى مد روز در رفت و آمد بودند هيچ تناسبى با اين عكس ها نداشت. بسيارى از مغازه ها آسيب هاى جدى ديده بودند و شايد به همين خاطر بازار دستفروشان و صرافان دوره گرد داغ بود و بسته هاى قطور دلار بر روى صندوق هاى ميوه قرار داشتند. با وجود آن آسفالت هاى داغان شده، اما رفت و آمد اتومبيل ها همچنان برقرار بود. البته غالب اين خودروها متعلق به شبه نظاميانى بودند كه با لباس استتار گشت زنى مى كردند.
آن مرد لبنانى به من هشدار داد كه قبل از تاريك شدن هوا بايد در هتل باشم. آن شب بايد در هتلى در همان بخش غربى بيروت مى ماندم. اين هتل«كومودور» نام داشت و از معدود هتل هايى در بخش غربى به شمار مى آمد كه هنوز ويران نشده بود، هتلى با يك پيست پاتيناژ و يك سالن رولت كوچك. اين هتل پر از روزنامه نگاران و خبرنگاران و همين طور پر از بازرگانانى بود كه تا حد زيادى مشكوك به نظر مى رسيدند. به قول يكى از گزارشگران انگليسى: «اين هتل تكه اى از آسمان است كه در جهنم قرار دارد.» هتل كومودور فاصله زيادى تا حمرا نداشت اما در آن وضعيت خاص بيروت، تا رسيدن به هتل به زمان زيادى نياز بود. در راه هتل از مغازه اى كوچك يك بسته شكلات خريدم. ناگهان در بيرون از مغازه صفير گلوله ها آغاز شد. صاحب مغازه نگاه خسته اش را به درها دوخت وسپس به قفل كردن و بستن آنها پرداخت. معدود مشتريان مغازه هم خود را به سرنوشت سپرده و با حالتى منتظر همانجا ايستادند. ظاهراً كسى وحشت نكرد و هيچكس سعى نكرد خود را به پشت مغازه برساند و سنگر بگيرد. در آن زمان تيراندازى و انفجار و خمپاره و بمب در بيروت درست به مانند طلوع و غروب خورشيد امرى كاملاً عادى شده بود. و اين بار هم صداى شليك تيرها خاموش شد و فقط از دور صداى رگبار مسلسل به گوش مى رسيد. يك ساعتى در آن مغازه بوديم تا اينكه صاحب مغازه با همان حالت آرام و بى صدا درها را دوباره باز كرد. خيابان در تاريكى فرورفته بود. تا هتل كومودور ده دقيقه فاصله داشتم، ده دقيقه اى مملو از وحشت و هراس. در تاريكى به راه خود ادامه دادم. خوشبختانه چراغ هاى هتل كومودور روشن بود و بدين صورت مى شد كه آخرين قسمت آن پياده روى وحشتناك را به حالت دو بروم.
صبح روز بعد به سمت جنوب بيروت رفتم، مقصدى كه براى رسيدن به آن بايد از ميان مناطق شيعه نشين نرسيده به فرودگاه، رد مى شدم. راننده لبنانى من هر دويست متر مجبور به توقف مى شد تا ماموران ايست بازرسى اجازه ادامه حركت را بدهند. رزمندگان حزب الله يا امل مسئوليت اين ايست بازرسى ها را بر عهده داشتند. اين افراد لباس جين پوشيده بودند و پيشانى بندهاى سبزرنگى داشتند كه بر روى آنها شعارهاى اسلامى نوشته شده بود. راننده لبنانى من هر بار مجبور مى شد پس از توقف به زبان عربى فرياد بزند:«روزنامه نگار آلمانى». آن شبه نظاميان هم اول كلاشينكف هاى خود را به سمت راننده مى گرفتند و سپس به همين صورت به چهره سرنشينان ماشين نگاه مى كردند و پس از چند كلمه اى پرسش و پاسخ راه را باز مى كردند و اين عمل بارها تكرار مى شد. ناگهان از ميان گرد و غبار هيبت فرودگاه پيدا شد، فرودگاهى چون يك دكور ويران و فراموش شده. در آن زمان هنوز هم چند هواپيمايى در طول روز در اين فرودگاه، فرود مى آمدند و پرواز مى كردند. اين فرودگاه نيمه ويران جزء حوزه شبه نظاميان شيعه بود و به جز آنها كسى حق ورود به آن را نداشت.
منطقه مسيحى نشين بيروت در مقايسه با مناطق ديگر آبادتر و سرزنده تر مانده بود و با وجود جنگ و ويرانى، زندگى روزمره در آن منطقه با نظم بيشترى جريان داشت. كمتر پيش مى آمد كه برق در اين منطقه قطع شود و هنوز هم چند مركز خريد باقى مانده بود، البته اين مراكز درست به مانند اداره پست در زيرزمين واقع شده بودند. به همين خاطر حتى زمانى كه در بيرون درگيرى هاى شديد جريان داشت،مى توانستم در اين زيرزمين هايى كه پوشيده از سنگ بود، با خيال راحت با خارج تماس تلفنى داشته باشيم.
البته اين بخش مسيحى نشين نيز در ژانويه۱۹۸۶ دچار بى ثباتى و هرج و مرج شد. در آن زمان گروه هاى طرفدار و مخالف سوريه در مقابل هم جبهه گرفته و به دنبال فرصتى براى ضربه زدن به يكديگر بودند. و ناگهان خونريزى آغاز شد: در اواسط ژانويه نيروهاى مخالف سوريه در ارتش لبنان به پايگاه فرمانده شان «ايلى حقيبه» كه طرفدار سوريه بود حمله بردند. اين فرمانده نظامى كه زمانى در ميان نظاميان مسيحى محبوبيت داشت، در آن زمان متهم بود كه در كشتار صبرا و شتيلا با نيروهاى اسرائيلى همكارى كرده و علاوه بر آن با نيروهاى سورى مستقر در لبنان ارتباطات گسترده اى دارد. نبرد وحشتناك دو حريف مسيحى سه روز تمام ادامه داشت. ستاد حقيبه و مخازن بنزين كنار بندر بر اثر اين نبرد منفجر شده و درست مانند امروز ستون هاى دود آسمان بيروت را فراگرفته بود. مردم غيرنظامى در خانه هايشان اسير شده بودند و در هر گوشه اى از شهر جنگى خونين جريان داشت. صبح روز سوم نبرد، مردم مسيحى اين منطقه در نهايت سردرگمى و هراس بودند. ناقوس يكى از كليساها به صدا درآمد و سپس دومين و سومين كليسا نيز ناقوس هايشان را به صدا درآوردند. به ناگاه در تمام بخش شرقى بيروت اين صدا به گوش مى رسيد كه هر چه زودتر به اين برادركشى پايان دهيد. اما رگبار گلوله و تبادل آتش يك لحظه خاموش نمى شد. صداى زنگ كليساها هم بيش از يك ساعت با صداى رگبار مسلسل ها و انفجار نارنجك ها همراهى مى كرد و تازه پس از چند ساعتى كه از خاموش شدن زنگ كليساها مى گذشت، آن جنگ خيابانى وحشتناك پايان گرفت. حقيبه بازنده اين نبرد بود و مجبور شد به قبرس فرار كند. جانشين او هم كسى نبود به جز حريف قديمى اش يعنى همان افسر بى رحم و قاتل «سمير جعجع» كه با آن صداى نرم و آرام خود را فرمانده ارتش معرفى مى كرد. اما هواداران حقيبه هم فعاليت هاى زيرزمينى خود را ادامه مى دادند. تنها چند روز پس از آن جنگ وحشتناك، يك ماشين حامل بمب در بخش شرقى بيروت منفجر شد و همه ساختمان هاى اطراف را به ويرانه اى تبديل كرد و سوراخ حاصل از انفجار آن بمب بر روى زمين خيلى زود با آب پر شد، درست به مانند مناظر وحشتناكى كه اين روزها در بيروت تكرار مى شود. اما جالب آنكه پايان جنگ لبنان در سال ۱۹۹۰ هم تنها در عرض چند روز اتفاق افتاد، پايانى شوك آور درست به مانند شوكى كه در فوريه ۲۰۰۵ به مردم اين كشور دست داد. در ۱۴فوريه ۲۰۰۵ بمبى قوى در نزديكى هتل «سنت جورج» منفجر شد و رفيق حريرى نخست وزير سابق لبنان را به همراه محافظانش تكه تكه كرد. بدين صورت هتل سنت جورج تبديل به نمادى از دو ويرانى شد. اين هتل كه پس از جنگ نيز بازسازى نشد اسكلت سوراخ سوراخ بتونى اش به عنوان نمادى از جنگ به همان صورت باقى ماند، و حال با انفجار اين بمب شاهد دورانى ديگر نيز بود. بسيارى از مردم لبنان براى سوگوارى در عزاى مردى به محل حادثه آمدند كه به عنوان يكى از بزرگترين سرمايه داران اين كشور دست اندركار ساخت ساختمان هاى بلند بود و گذشته از آن سياستمدارى صلح جو به حساب مى آمد كه براى بازسازى لبنان و به ويژه بيروت زحمات زيادى را متحمل شده بود. هراس از شروع دوباره جنگ، بيش از همه كسانى را كه سن و سالى از آنها مى گذشت، آزار مى داد. جوان هاى لبنانى درست به مانند طرفداران فوتبال، پرچم هاى لبنان را در دست گرفته و خواستار خروج فورى نيروهاى سوريه بودند و شعارهاى تندى عليه همسايه سورى شان سر مى دادند. از نظر آنها رژيم سوريه با سوء استفاده از آن جنگ داخلى، لبنان را وادار كرده بود كه همواره تحت اشغال رژيم آن كشور باشد.
با اين وجود و با همه آن درگيرى ها ، در آن زمان يعنى در همان ژانويه سال ۱۹۸۶ به نوعى لذت زندگى و عشق به زندگى در بيروت حس مى شد، و اين حالت تضاد مطبوعى با آن هراس دائمى و همه جا حاضر لبنانى ها داشت. ويرانه هاى جنگ در سال هاى پس از آن جمع آورى شد تا شهرى كاملاً جديد به جاى آن ساخته شود. بوتيك و رستوارن هاى مدرن در مركز تاريخى بيروت دوباره يكى پس از ديگرى ساخته شدند و بارديگر برج ساعت ميدان نجمه به كار افتاد. اما به فاصله يك كيلومترى آن ميدان، ويرانه عظيم الجثه هتل هاليدى اين يادآور روزهايى وحشتناك بود. مردم لبنان به آن غول بتونى سوراخ سوراخ شده دست نزدند، كسى آن را بازسازى نكرد اما براى خراب كردن آن هم اقدامى انجام نشد. هتل هاليدى اين ساختمانى است كه كاملاً در مقابل زلزله مقاوم است و به همين خاطر هيچ گروهى از آن شبه نظاميان در طول جنگ موفق به ويرانى كامل آن عمارت نشد بلكه تنها خساراتى عميق به آن وارد آمد. پس از جنگ تقريباً هيچ شهروند لبنانى خبر نداشت كه آيا هنوز هم در طبقات فوقانى آن جنازه نگهدارى مى شود يا نه. ظاهراً كسى هم علاقه اى به دانستن اين مسئله نداشت و همه سعى مى كردند با بى خيالى از كنار آن ويرانه غول آسا بگذرند. در نوامبر ۲۰۰۵ زندگى در لبنان بار ديگر به روند عادى خود بازگشته بود. اما در منطقه حمرا هميشه نوعى راه بندان برقرار بود، راه بندانى كه رهگذران را به يك سوگوارى فرا مى خواند. مردم بيروت همواره مى خواستند باور كنند كه اين منطقه و خيابان ، محله اى است بين المللى با يك رديف بوتيك و رستوران، رستوران هايى كه محل تجمع دانشجويان دانشگاه آمريكايى بيروت و آن پيرمردهاى روزنامه خوان و بازرگانان است و خيابانى پر از تاكسى و موبايل و عينك هاى آفتابى و اشياى هنرى. خيابان حمرا نامى خاطره برانگيز و يك يادگار است، يادگار زندگى شبانه و فرهنگ پويايى كه در دهه هاى پيش از آن جنگ داخلى (يعنى تا قبل از سال ۱۹۷۵) در بيروت و لبنان جريان داشت. حمرا شايد زمانى نماد آن شرق مدرنى بوده است كه غربى ها از آن به عنوان تلفيقى از دمشق افسانه اى و پاريس مدرن ياد مى كردند، تكه اى كوچك از اين كره خاكى كه بهترين ويژگى هاى شرق و غرب را همزمان دارا بود.
در آن روزهاى ماه نوامبر هنوز هم همه بخصوص خارجى هاى مقيم بيروت عقيده داشتند كه تاريخ تكرار نخواهد شد و ديگر از جنگ داخلى و تنش هاى پرمخاطره سياسى در لبنان خبرى نخواهد بود. بحث ها و آثار هنرمندان لبنانى همه حكايت از روياى صلحى همه جانبه و پايدار داشت، صلحى كه حداكثر در ۲۰ تا۳۰ سال آينده كامل مى شود و هر كسى در بيروت به همان اندازه راحت خواهد بود كه در ...
آنچه هنوز در حمرا چندان قابل مشاهده نيست، همان چيزى است كه اين روزها در فرودگاه بيروت كه نام سياستمدار مقتول «رفيق حريرى» را بر خود دارد، كاملاً مشهود است، يعنى همان درهاى ورود كه بار ديگر بر اثر اصابت گلوله ها سوراخ سوراخ شده اند.
منبع: تاگس اشپيگل