با نگاهي به انديشه هاي ليوتار
شكست كلان روايت ها
ليوتار از جمله
فيلسوفان بزرگ پست مدرن است كه كتاب هاي: اقتصاد ليبيدويي و وضعيت پست مدرن از جمله
آثار وي است. لازم به يادآوري است كه دكتر نوذري كتاب «وضعيت پست مدرن»، ليوتار را
به فارسي برگردانده است. از اين نشست گزارشي تهيه شده كه با هم مي خوانيم.
در ابتداي نشست دكتر نوذري در باب ليوتار به عنوان شارح اصلي گفتمان نظري پست مدرن
اظهار داشت: ليوتار مانند بسياري از روشنفكران فرانسه گرايش هاي نظري مختلفي را پشت
سرنهاد. از پديدار شناسي و اگزيستانسياليسم سارتري و مرلوپونتي گرفته تا ماركسيسم
نو و در نهايت وارد حوزه اي شده كه از آن با عنوان گفتمان نظري پست مدرن ياد
مي شود. بخش اساسي گفتمان نظري ليوتار، مبتني بر نفي فرا روايت هاست.
زمينه شكل گيري انديشه هاي او از ساختارگرايي آغاز مي شود و پس از آن به انديشه هاي
پساساختارگرا و ديدگاه هاي ساختارشكنانه مي رسد. اما پيش از ورود به اين حوزه
موضع گيري راديكال، بنيادگرايانه و انقلابي در ارتباط با مسائل و رخدادهاي عيني را
در پيش مي گيرد. او هنگام پيوستن به جريان هاي سوسياليستي و ماركسيستي ارتدوكس، شكل
تروتسكيستي آن را سرلوحه خود قرار مي دهد كه در نهايت پيوستن او به گروه «توحش»
نشان دهنده دغدغه هاي عملي و سياسي او است. اما اين وضعيت چندان ادامه نمي يابد و
پس از واقعه مه ۱۹۶۸ به دليل انتقادهايي كه به كمونيسم وارد مي كند، از اين گروه
طرد مي شود. اين طرد شدن او نقطه عطفي در انديشه ليوتار به حساب مي آيد و او، اين
نقطه تحول را در كتاب «وضعيت پست مدرن» در قالب مفهوم يا مقوله مشروعيت بخشي و
اقتداريابي به گونه گزاره هاي فلسفي مطرح مي كند.
وي ضمن برشمردن برخي از آثار ليوتار از جمله «وضعيت پست مدرن شرحي براي كودكان»،
«تعارض»، «ناانساني» و «گفتمان و امر مجازي»، در باب آراي ويليامز درباره كتاب
«وضعيت پست مدرن» گفت: ليوتار در اين اثر بسياري از مفاهيمي را كه اساس و اركان
گفتمان كلاسيك و گفتمان مدرن بر آن بنا شده اند، به مبارزه مي خواند و چشم انداز و
افق تازه اي را ارائه مي دهد. گرچه در برابر بسياري از مفاهيم و گرايش هايي كه در
اين كتاب نقد مي شود، هيچ بديلي عرضه نمي گردد اما گشودن چشم ها بر افق هاي تازه،
تلنگر بسيار محكمي است كه بسياري از افكار و اذهان را نسبت به مشروعيت باورهايي كه
به آن خو كرده بودند، دچار ترديد مي كند. دكتر نوذري در باب وضعيت پسامدرن از
ديدگاه ليوتار اظهار داشت: وضعيت جوامع امروزي بيانگر حالتي است كه هر نوع گفتمان
مسلط و گفتمان كلان، ظرفيت اعتباربخشي و اقتدار بخشي خود را از دست داده است و
انسان در اين وضعيت ديگر نمي تواند به هيچ يك از جريان هايي كه تا كنون به عنوان
امر محتوم و قطعي به شمار مي آمدند، دل بندد. او اين معنا را تحت عنوان فراروايت ها
يا روايت هاي كلان تبيين كرد. فراروايت ها يا روايت هاي كلان، نتيجه و حاصل
فرايندهايي است كه انسان به ويژه پس از دوران روشنفكري آنهارا تجربه كرده و پشت سر
نهاده است. دراين راستا ليوتار به دو روايت اساسي يا دو فراروايت اشاره مي كند و
مي گويد درست است كه اين دو فراروايت در قرون هجدهم و نوزدهم شكلي مدرن، آكادميك،
تحليل گرانه و روشنفكرانه به خودگرفتند اما اين گونه نيست كه اموري مختص و منحصر و
محدود به اين دوران باشند. قدمت اين فراروايت ها و روايت هاي كلان به تاريخ بشر
مي رسد. اين همان مسئله اي است كه بعدها ژاك دريدا، ژوليا كريستوا و ديگر
شالوده شكنان از آن استفاده كردند. اين بحث ليوتار در حقيقت آبشخور اصلي و منشاء
كارهاي بعدي پست مدرنيست ها به خصوص در توسل شان به روش شالوده شكني مي شود.
وي ضمن اشاره به اين مطلب كه ليوتار دو روايت كلان سياسي و علمي را مشرف بر تمام
حركات و اعمال و كنش هاي زباني و غيرزباني مي دانست در اين باره تصريح كرد: براي
درك معناي روايت كلان علمي و روايت كلان سياسي لازم است به مبدايي كه او آنها را از
آنجا اقتباس كرده اشاره كنيم. اين منشاء چيزي نيست جز مفهوم بازي هاي زباني كه
ويتگنشتاين مطرح كرده بود. تفاوت اساسي فلسفه مدرن و فلسفه كلاسيك در جايگاهي است
كه هر يك براي عنصر زبان قائل مي شوند. ويتگنشتاين معتقد است تمام كاربردهايي كه
زبان دارد، منحصر و محدود به كاربردهاي مستقيم نيست، بلكه زبان اين توانايي را دارد
كه قالب ها و اشكال خود را تغيير دهد. همين امر موجب مي شود ما از واژه ها و
اصطلاحات و تعابيري كه در عرصه زبان به كار مي بنديم، انتظار معناي واحدي نداشته
باشيم. ويتگنشتاين از اين فرايند با عنوان بازي زباني ياد مي كند. وي افزود: ليوتار
معتقد است زبان علم، زبان فلسفه و زبان روايت، چيزي جز بازي هاي زباني نيستند. علم
چيزي نيست جز اشكال و فرم هاي مختلفي كه دانشمندان يافته هاي خود را از آن بيان
مي كنند و هيچ منبع اقتدار كه دال بر معناي ثابت اين فرمول ها باشد، وجود ندارد و
اين مسئله امري قراردادي است. پس معاني و مضامين و بارهايي كه بر واژه ها تحميل
مي شود، اموري عارضي، انتقالي و اعتباري هستند. اين قراردادها ناشي از قواعدي است
كه بين طرفين بازي منعقد مي شود. در بازيهاي زباني سخنگو به قابليت هاي واژگان
آشنايي دارد و مي تواند معاني اي را كه در ذهن خود دارد برآن واژه ها تحميل كند.
دكتر نوذري ضمن اشاره به اينكه درعرصه روايت هاي كلان نيز ما شاهد چنين بازي هاي
زباني هستيم، اظهار داشت: عمده ترين اين بازي ها، بازي روايت هاي سياسي و روايت هاي
علمي است. منشاء روايت هاي سياسي به انقلاب كبير فرانسه بازمي گردد. در اين روايت
كلان، سه شعار اصلي آزادي، برابري و عدالت مطرح بود. اين سه شعار در جاي خود به
مثابه روايت هاي كلان خود در درون فراروايت ديگري به نام روايت سياسي قرار مي گيرند
كه غايت آن رهايي و آزادي انسانهاست. نتيجه روايت كلان آزادي، برابري و عدالت چيزي
جز فروپاشي يك نظام سياسي و برآمدن نظام هاي سياسي ديگر نيست. وي در باب روايت كلان
علم اظهار كرد: ريشه روايت كلان علم به برداشت ها و قرائت هاي همگي از دانش
برمي گردد، اما نمي توان خاستگاه آن را به هگل محدود كرد. هر چند هگل وحدت تمامي
دانش ها را مطرح كرد اما پيش از او، ديگران نيز به اين مسئله اشاره كردند. هگل تنها
به آن شكل مدوني بخشيد و اظهار داشت علم در قالب عقل ابزاري و عقل معطوف به سعادت و
عقل معطوف به رفاه از طريق يك مجراي اصلي مي تواند به آرمان هاي خود جامه عمل
|
|
بپوشاند و آن مجرا
چيزي جز مجراي علم تجربي و تكنولوژي نيست. براي اينكه اين معنا تحقق يابد، به بستري
تسريع كننده و فعليت بخش نياز دارد تا بتواند اين مفاهيم نظري را به مفاهيمي عيني
تبديل كند. آن بستر، انقلاب صنعتي است. انقلاب صنعتي است كه زمينه هاي رشد و
شكوفايي معنايي را كه هگل و ديگران به آن نظر داشتند، تحقق مي بخشد. يعني امكان
استفاده از آنچه را جامد و غير قابل انعطاف است به مايع و امري منعطف تحقق مي بخشد.
دكتر نوذري در ادامه سخنان خود يادآور شد: بشر همواره دغدغه اين را داشته كه برگذر
زمان فائق آيد، اما تنها راه موجود براي اين مسئله آن است كه حضور خود را در زمان
ثبت كند. انسان از طريق هنر، تفكر و انديشه سعي مي كند به عرصه ناميرايي دست يابد
تا حضور و جايگاه خود را نشان دهد. در اين بستر، تكنولوژي براي ماندگاري به انسان
كمك مي كند. به تعبير ليوتار تكنولوژي به رغم تمام امكاناتي كه در اختيار بشر قرار
مي دهد، در نهايت به وقايع مي انجامد، وقايعي چون آشويتس و داخائو. به اعتقاد او
غايت تلاش براي استفاده از تكنولوژي براي رفاه و سعادت به ناكجاآباد ختم
مي شود.بنابراين در وضعيت پسامدرن ما به بي اعتمادي به روايت هاي كلان مي رسيم.
دكتر نوذري در تبيين مبناي وضعيت پسامدرن اظهار داشت: به يمن دستاوردهاي
تكنولوژيكي، جوامع پساصنعتي كه بستر پست مدرن به حساب مي آيند، وارد مرحله اي شدند
كه ويژگي آن سيطره همه جانبه ايدئولوژي اطلاعات است. اين حركت، بسياري از روايت هاي
كلان گذشته را به حاشيه رانده است. اين تكنولوژي اطلاعاتي از طريق رسانه ها به
تغذيه سوژه هاي انساني مي پردازند. در اين شرايط اطلاعات، نقش تعيين كننده اي را در
سرنوشت انسانها و روابط و مناسبات ميان كشورها ايفا مي كنند. عصر آينده ديگر عصر
جنگ بر سر قلمرو بيشتر و تملك اراضي نيست بلكه به خاطر كسب اطلاعات بيشتر جنگ ايجاد
مي شود و طرفي برنده محسوب مي شود كه اطلاعات بيشتري در اختيار داشته باشد. اين
اطلاعات، جنبه سيال دارند و مانند واژه ها، معاني و حالات مختلفي به خود مي گيرند.
ويژگي اطلاعات اين است كه براي ورود منتظر باز شدن دريچه اي نيستند، بلكه سرزده
وارد مي شوند و خود را تحميل مي كنند. به خصوص به واسطه حضور پديده شالوده
شكنانه اي به نام اينترنت، ديگر كسي ياراي مقابله با اين وضعيت سيال و تجديد كننده
را ندارد. ليوتار از اين معنا، به عنوان روايت كلاني ياد مي كند كه بديلي براي آن
وجود ندارد. اين در حالي است كه ليوتار تمام روايت هاي كلان را نفي مي كند. پس
ماهيت سيال اطلاعات ايجاب مي كند همگان از آن بهره مند شوند. بنابراين كاري كه
سوژه ها بايد انجام دهند، اين است كه بتوانند اشكال و قالب هاي متفاوتي را فراهم
كنند تا به راحتي پذيراي اين اطلاعات باشند.
وي با اشاره به اين مطلب كه ديدگاه ليوتار در ادبيات متأثر از معناي كلام محوري و
مفهوم تقابلهاي دوتايي يا دوگانه است، تصريح كرد: ادبيات اعم از شعر يا رمان، هدف
و غايتي براي خود قائل است و از ابتدا سعي مي كند تا خواننده را در بستري براي
رسيدن به آن غايت قرار دهد و پيشاپيش براي آن غايت از سوي نويسنده يا مؤلف مجموعه
معاني و مفاهيمي متصور مي شود. اين امر به اين مسئله مي انجامد كه خود به خود
خواننده ادبيات، خود را در چارچوب معنايي كه نويسنده آن را ترسيم كرده، محصور و
مقيد مي ِيابد، اما با توجه به سيال بودن مفاهيم و معاني و با توجه به اين كه ما
اثر را در نگاه پسامدرن از صورت خود خارج مي كنيم و به صورت لايه لايه مي بينيم كه
در هر لايه اي، معاني مختلفي وجود دارد و از آنجا كه وقتي اثر به متن تبديل شود،
ديگر چيزي با نام خالق يا نويسنده معنايي ندارد، پس مخاطب لازم نيست در برخورد با
يك اثر، تابع معناي واحدي باشد كه از سوي نويسنده در نظر گرفته شده است. وجه ديگر
تقابل دوگانه است كه بخش اعظم ادبيات بيان كننده نوعي سخن محوري، واژه محوري و نطق
محوري است. اين واژه محوري در عين حال مؤيد حضور هميشگي و مسلط مؤلف در مركز است و
حضور هر شخص ثالث ديگري را به حاشيه مي راند. از سوي ديگر لوگوس با فالوس (نرينگي)
در هم آميخته مي شود و از پيوند آنها مفهوم فلوگوسنتريزم ابداع شده است يعني كلامي
كه محوريت آن با مرد است. پس شعر مدرن و ادبيات مدرن حالت فلوگوسنتريك را دارد. در
اين وضعيت زن، سياه، روح و... جايي در مركز ندارند و حضور تنها و تنها از آن مرد،
طبيعت، جسم و... است و اين حضوري مردسالارانه است و آنچه به حاشيه رانده مي شود،
ديگر صدايي از آن شنيده نمي شود. تنها با شالوده شكني است كه مي توان آن را از بين
برد. در اين ميان كاري كه بايد صورت بگيرد اين است كه مركز را متعدد كرد تا تمام
كساني كه به خاطر حضور و سلطه نرواژ محوري به حاشيه رانده شده بودند، امكان عرض
اندام را داشته باشند. پس او حضور و مركز را نفي نمي كند و تنها حضور غالب و مسلط و
مركز واحد را نفي مي كند و آنها را به شكل پلوراليته مطرح مي كند. آن وقت، اين
پروژه را در ادبيات سياسي خود بر گرايشي با عنوان جنبش هاي اجتماعي جديد تحميل
مي كند. اين جنبش ها متشكل از وقايع و روايت هاي خود هستند و به طور بالقوه قابليت
چالش با مركز واحد را دارند اما هيچ مرزي اينجا وجود ندارد. او با استناد به اين
مفاهيم، گستره وسيعي براي ادبيات پست مدرن ايجاد مي كند.