زندگی

چپِ جوان، چپِ پیر!

 

هادی .پ

  این نسلِ گذشته است که باید مسولیتِ چنان نگرشی را که در بعضی از جوانان به‌وجود آمده است بپذیرد و تکانی به خود دهد و خویشتن را از درخود فرو رفتن رها سازد و هم‌چنان باور نکند که همه‌ی حقیقت را می‌داند و این جوانان هستند که دارند ره به‌خطا می‌روند ...

 می‌گویند که تمامِ حقیقت نمی‌تواند در انحصار یک فرد، گروه، قشر، دسته، جمعیت، حزب و یا حتا یک طبقه باشد. و شاید باشند کسانی که باور دارند هر نمودی که در عرصه‌ی جامعه واقعیت دارد، می‌تواند بخشی از حقیقت را نمایندگی کند؛ و نه همه‌ی حقیقت را .
پس اگر به همین سادگی فهم شود که: حقیقتِ مطلق و کامل نزد هیچ فرد و گروهی نیست؛ هر پدیده‌ای که واقعیتِ حضورش را آشکار و تحمیل می‌کند، حتا اگر کاملاً مخالفِ خواستگاه و منافعِ دیگری به‌نظر برسد، باز هم بخشی از حقیقت را در خود دارد... بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت: چون هر واقعیتی، در رابطه با ما، بخشی از حقیقت را با خود دارد، باید قبل از هر شتاب و عجله‌ای وجوه مثبتِ آن پدیده را در رابطه با منافع خود که همان حقیقتِ وجودیش است دریابیم تا خود را با نفی کلی‌نگرانه از آن پدیده‌ی مفروض، دچار خسارت‌های بعدی نکنیم که بعداً با ابراز پشیمانی و اعتراف به اشتباه و غیره... دیگر راه به‌جایی برده نمی‌شود و یا ممکن است به‌راه‌هایی کشیده ‌شویم که آن را به ضدِ ماهیتِ خود می‌توان نامید که متأسفانه تاریخ زندگی فردی بسیاری از آدم‌های این دیار که نادانسته و دایماً شکست را نصیب برده‌اند، اما به همان دلایل که نتوانسته و نخواسته‌اند تا در تحلیل و بررسی هر پدیده‌ای وجوهِ مثبتِ آن را لحاظ کنند، یعنی به درک حقیقت از آن واقعیت‌ها که عینیتِ حضور منفی خود را آن‌چنان تحمیل کرده و می‌کنند که انسانِ یک‌سونگرِ دُگم را که روزی مطلقاً در نفی چنین واقعیت‌هایی سینه‌ها چاک می‌داد و به هیچ صراتی مستقیم نبود، به ضد ماهیت خودش مبدل کرده تا آن‌جا که در وجودِ همان «واقعیتِ» منفی که زمانی کم‌ترین حقیقتی از آن را قبول نمی‌داشت حل می‌گردد .
دیگر سخن این است که باز و باز خود و فقط خود را محورِ کامل ندانیم و بر این دانسته دُگم نباشیم که واقعیتِ ما عینِ حقیقت است. اما از همین سخن برنیاید که انسان در شک و تردید غوطه خورد و هر پدیده‌ای را ناپایدار بداند و آن را مجموعه‌ای از نادرستی‌ها و درستی‌ها به ذهن آورد که ذهن از کرده‌ی خود پشیمان شود و نتیجه بگیرد که همه‌چیز پوچ و هیچ است. نه‌تنها منظور چنین نیست بلکه این «گفته» می‌خواهد بگوید که هر کس حق دارد نسبت به‌آن‌چه دریافته است ایمان داشته و عشق بورزد و برای بارورتر کردنِ هرچه بیش‌تر آن «عشق» بکوشد، فقط باید توجه کرد که در پَس این لذت‌بری از «عشقِ خود» لازم است که به تکاملِ آن نیز اندیشه داشت و در این تکامل است که انسان بدون افسوس از گذشته می‌تواند خود را با «عشق»هایی آشنا سازد که همه‌ی آن‌ها که لذت‌های بیش‌تری را عاید کرده است... ناشی از همان «عشق» و یا عشق‌های ابتدایی‌اش بداند که اگر آن‌ها نمی‌بود، چنین دستاوردهایی بزرگ نصیبش نمی‌گردید. دراین‌صورت است که می‌توان هرگز خود را نادم نپنداشت و هر شکستی را پیروزی درک نمود؛ و این همه، محقق نخواهد گشت مگر آن‌که توانایی درکِ حقیقت‌ها از واقعیت‌ها ایجاد شود .
 
همه‌ی این مقدمه‌ی بسیار فشرده آمد تا باز گفته شود: امروز هم شبیه دیروز که ما تاریخِ گذشته‌ی خود را بسته‌بندی کرده بودیم و همه‌اش را منفی دیدیم و از آن همه واقعیت، حداقلی از حقیقت را هم نتوانستیم بیرون بکشیم و یا به دلیل سرکوب و بمبارانِ بی‌وقفه‌ که آن را در تهاجمِ فیزیکی و تخریبِ حقایقِ ویژه‌ی متعلق به ما از طرفِ دشمنِ وابسته و نوکر سرمایه و امپریالیسم صورت گرفت، بگوییم ناآگاهانه، پذیرفتیم و حاصل کار را دیدیم که چطور به راست و چپ غلطیدیم و برآیند آن را امروز هم شاهد شده‌ایم که بسیاری از جوانان برسر نسلِ قبل از خود می‌کوبند و چماق را بلند کرده‌اند تا تمامی نه‌تنها واقعیتِ آنان را به‌دور افکنند بلکه «حقیقتی» را هم که از آن واقعیت می‌توان بیرون کشید، نادیده می‌انگارند و این اعتقاد را تکرار می‌کنند که گذشتگانِ ما کاری نکرده‌اند جز درگیری با خودشان که هنوز به آن ادامه می‌دهند و اتکا به آنان به‌معنای آب در هاون کوبیدن است ...
در این‌جا و براساسِ پذیرشِ این امر که در هر واقعیتی، حقیقتی هم برای منافعِ ما وجود دارد؛ باید پذیرفت که گفته‌های نسلِ کنونی نیز قسمتِ برجسته‌ای از حقیقت را با خود دارد؛ و پذیرش این حقیقت باید که   به ما مفهوم گرداند تا بتوان به این سوآل پاسخ داد: این همه دعوا و هیاهو برای چیست؟ برای این است که نسل موجود به‌طور کامل شما را بایکوت کند؟ برای این است که اینان همان راهی را بروند که ما رفتیم. مگر نه این‌است که ما گذشتگانِ خود را فقط سازشکار، خائن، فرصت‌طلب، ضدانقلابی، خادمِ بیگانگان و هزار منفی دیگر دیدیم   (که البته به ما القا کردند و موفق هم شدند و البته گذشتگانِ ما هم در موفق شدنِ این القاء کنندگان بی‌تقصیر نبودند...). در این‌جا بحث این است که آیا نسلِ کنونی هم می‌خواهد راه ما را برگزیند؟! پس همانند ما اشتباه خواهد کرد. این نسل اگر گذشته‌ی یک‌صد ساله‌اش را کاملاً حذف کند و آنان را پیرانِ خرفتی معرفی کند که آنان کاری جز درد دل کردن و دعوا کردن با یکدیگر ندارند و نباید در انتظار رهنمودی از آنان وقت را به هرز گذراند! تردید نباید کرد که آنان نیز سرنوشتی روشن‌تر از ما نخواهند داشت!!
و اما... باز هم این نسلِ گذشته است که باید مسولیتِ چنان نگرشی را که در بعضی از جوانان به‌وجود آمده است بپذیرد و تکانی به خود دهد و خویشتن را از درخود فرو رفتن رها سازد و هم‌چنان باور نکند که همه‌ی حقیقت را می‌داند و این جوانان هستند که دارند ره به‌خطا می‌روند. نسل گذشته باید بپذیرد که جوانِ امروز باید به خود متکی باشد و باید باور کند که او می‌تواند «جهانِ دیگری را ممکن سازد»، اما این جوان که می‌خواهد جهانِ دیگری را ممکن سازد، باید که وجوهی از حقایقِ پدرانش را بفهمد و آن‌ها را قیمت گذارد و به مانند نسلِ قبل از خود، که ما باشیم، خطا را تکرار نکند که در آن صورت بزرگی گفته است: «اشتباه‌کار احمق نیست، آن که اشتباه را تکرار می‌کند هم احمق و هم جنایت‌کار است ».
  این جوانان جویای نامِ امروز که دارند بدونِ مطالعه واژه‌های دریافتی از تئوری‌پردازان امپریالیسم را، اکنون، نثار گذشتگان خود می‌کنند و تمامی تاریخِ گذشته‌ی خود را منفی می‌نگرند... باید بعدها بتوانند به فرزندان خود پاسخ‌گو باشند؛ زیرا دیگر آن فرزندان، حق خواهند داشت تا به پدرانشان بگویند که اشتباه‌کار را می‌توان بخشید، ولی شما که اشتباه را تکرار کردید... چه می‌توانید بگویید؟ !