زندگی

عقل و نقل

درپایگاه اندیشه شناسی

درنگی بر روشنفکر و روشنگری

(3)

 

      درنامه ی پیشتر از این؛ از روشنفکر و اندیشه سخن گفتیم،  درک اندک و نا استوار بخش بزرگی ازنسلهای پیشین  و امروزین از مفاهیم اصلی مقولات  " روشنفکر و روشنگر"   نوعی  سطحی گری و سیاست زدگی را بر در خشش اندیشه و ریشه شناسی عقلگرایی ببار آورده است.  همین نا استواری پیشکسوتان در اقلیم آگاهی،  جامعه ی روبه فردای  مارا قهقرایی تر از پیش در گذشتگان نموده است.

      ما همان مردمی هستیم که در زیر آفتاب  سوزان تابستان  به کوههای یخ می اندیشیم  و در قهر زمستان یخبندان به  گرمی تابستان.  ما این دو ماده ی گرم  وسرد ( آفتاب و برف ) را در نسبت موجودیت آنان نمی جوییم، آنها را برضد یکدیگر و در جای غیر از خود شان می نشانیم. اینست که آرزوهای ما نیز زمان واقعی وتاریخ راستین ندارند.  این وارونگی در عنصر تخیل؛  به بیگانگی در اصل زندگی راه میبرد،  از این سر است که همیشه آینده ی تابناک را قربانی هوسهای گذشته ی ناشاد و بیمناک میسازیم.   

      گاهی برای اثبات این ادعاها که،  وارد دوران اندیشه های مدرن نشده ایم،  تجارب ملی در کار اندیشه باوری نداریم،  به  ناباوریها باور یافته ایم  و ما  تاریخ اندیشه های مدرن را هنوز بعنوان نقل قول در جملات  نگارشی خویش  برای ادعای روشنفکری نقل میکنیم؛ تلاش  نموده ایم  از فلاسفه ی  بزرگ مانند کانت ودیگران نامجویی نکنیم،   ولذا اندیشه های آنان را به تجارب غیر مستقیم راه نداده ایم.

      از بدیهیات روزگار این بودکه،  نویسندگان بزرگ ما  در جریان قرن 20 میلادی،  مقالات خویش را با آوردن بیتی از شاهکارهای ادبی  در ادبیات فارسی تزیین میکردند.  آنها معانی ظاهری و جلوه های زبانی اندیشه های شاعران بزرگ زبان فارسی را در  نامه های خویش چاشنی میکردند،  تا مگر خواننده بداند،  که این نویسنده نه تنها تاریخ میداند؛  که از تاریخ ادبیات فراز دامن فارسی هم داده هایی را  برداشته است.

      این تنها نمایش آگاهی نیست،  در واقع یکی از زمینه های درک اندیشه در تاریخ این سرزمین است.  ما تاریخهای تحلیلی و تاریخنگر و تاریخ نگارنداشته ایم،  دانشمندان فلسفه  و الهیات، جامعه شناسان آگاه از تحولات بی ثمر و کار شناسان  قدر؛  برای فهم کردن مسایل گذشته  و آینده ی اندیشه  های گوناگون در این آب  وخاک  کمتر داشته ایم.  از تشکیل افغانستان تا امروز حدود کمتر از دوصد سال می گذرد،  اما تاریخ همین نام بعنوان هویت  مستند حتی بیک روایت شفاهی نیز بنیاد نیافته است.  در تمام این مدت؛  به جز نامه ی اعتراضی محمد طاهر بدخشی پایه گذار جنبش ملیگرایی ( مبارزه علیه ستم و نا برابری  در افغانستان 1345 خ ) پرسشی هم برنخواست که  هویت کشور و نام سرزمین و نظامهای حاکم براین جایگاه را مخاطب قراردهد. میدانم که صدها و هزارها ناراضی و نا موافق این نام و آنانی که در دل پرسشها داشتند،  به اعماق چاه نیستی افکنده شدند.

     در تاریخ معاصر افغانستان حکایتهای تلخ و نا باورکردنی فراوان است،  اما نا نوشته ها و نوشته های سوخته بیشتر از این بوده اند.  تاریخهای  فرمان نویس سلطان و میرزا بنویسان اطراف پادشاه  تحت نامهای " تاج التواریخ" و " سراج التواریخ" با آنکه از ده ها فلتر گذشته اند و کاتبان تمام  نسخه ها را در پایگاه ارگ سلطان مینویشتند  تا مبادا برگی را از نظر شاه  دور بدارند و فردا از غایت  کشتار و آدمخوارگی آن تمساح خشونت  حرفی به بیرون بدر شود،  جای نوشتن نامه ها و فرامین در بار؛  دربار بود!

     این دونسخه تاریخ که خدمت شما نامبرکردم،  توجه داشته باشید،  در دورانی  نوشته شده اند که سیر اندیشه  واندیشه های مدرن، اروپارا از غبار تصورات متافزیک و فرمایشات  کلیسا بدر آورده بود. هنگامیکه  امیرعبدالرحمن دمار از روزگار اقوام هزاره و طرفداران شاهان محلی در مناطق مرکزی و شمال افغانستان کشیده بود،  وما که ادعای رهیابی به  دبستان روشنفکری  وروشنگری را داریم هنوز این نسخه های ننگین را بی هیچ ایراد و تردیدی با همان نامهای  ناسزاوار بر این اهانت نامه ها " تاج التواریخ " و " سراج التواریخ " مینامیم.  البته حرمت نویسندگان غیر از سلطان محفوظ بماند.

     سید جمال الدین کنری انگیزه های دشمنی مردم علیه استعمار و این استبداد باور نکردنی قرن را  در پوشش طرح فراماسونری " پان اسلامیزم "  تحت الشعاع مسایل بین المللی قرارداد و این گویا روشنفکر دینی از پیامد حکومت های ستمگر پیش و پس از دوران خودش  حکایتی هم نکرد. حال بماند که از جنبش مقاومت سراسری مراهته در هند و جبهات خونین فداییان کشورش نیز بیانی پیش نکشید.

     اندیشه همیشه از فرد سرچشمه میگیرد،  وبرای تشخیص اولویت در میان مبارزه علیه  استبداد و استعمار یک تیز هوشی لازم است.  پرسش اینست که این متافزیسن و مبارز اسلامی از داعیه اسلام که حرف اولش برادری و برابری و ترحم و مهربانی است،  هرگز در برابر حکومتهای وقت سخن بمیان نکشید،  اما بیک بارگی در نبرد علیه  انگلیسها در جبهه ی لندن  و پاریس  و برلین سنگر سازی نمود؟

     مردم افغانستان از بیداد امیران نوکر و بیگانه بنیاد،  به ستوه آمده بودند اما این مسلمان آگاه ( روشنفکر دینی ) مردم مارا در برابرحامیان نظامهای سیاسی این کشور ( انگلیس )  فراخواند؛  ولی مردم را به مبارزه علیه  امیران و خادمان بیگانه که عامل استعمارهم بودند،  هرگز دعوت نکرد.  این پارادوکس  یکی از جنجالی ترین برداشتهای سیاسی روشنفکران امروز ماست.  هیاهوی عوامانه  برای بزرگ کردن  سید جمال الدین،  فقط در حوزه ی طرفداران پان اسلامیسم؛  بدون تفکیک نقش  و برنامه های سیاسی او و سازمان فراماسونر های آن دوران انجام یافته است.

      تاریخ تفکر نو وروشنفکری در سرزمین ما کمتر از تاریخ سیاسی و حکایتهای " شاه باش و خلق را بپاش" خونین نیست،  آنچه بیش از هر زمینه ی دیگری نیاز مند نگرش نقادانه و باز شناسی است مسیر تفکر و دبستان اندیشه است.

      تاریخ تحول اندیشه در کشورهای اسلامی  واز جمله افغانستان در غبار ستایش وتعریف گم است، هرکه یک سخن ناکار آمد و مبهم گفته است ما ونسلهای پیشین پایگاهش را به فلک چهارم رسانده ایم  و کمترین نامی که برایش یافتیم نابغه ی شرق، علامه روزگار و دانشمند کبیر، افضل وافصح علما و نادره دوران است.  در همین حال از برخی دانشمندان راستین و شاعران اندیشه پرداز و بزرگان تفکر بهر نسبتی که بوده است؛  انکارورزیده ایم.

     تفاوت اساسی دانشنامه های ما با غربیها در آنست که،  در میراث علمی و دانشی آنان  حوزه های گوناگون اندیشه و علم تابش دارند، فلاسفه و دانشمندان بزرگ به نقد و باز شناسی تجارب نسلهای ماقبل از خود شان پرداخت اند،  به سیاست و جامعه از حوزه علم برخورده اند و برخورد های پراگماتیستی و عقلباورانه به نحله های مختلف  ریشه واندیشه بخشیده است.  اما در شرق  واز جمله در جامعه ی سنت باور ما جریان صدر درصد معکوس بوده است،  در اینجا مراد از علما ( روهانیان ) هستند،  دانشمندان وبزرگان یعنی قضات و فتوا دهندگان و علامه و نادره های ما بیشتر جعل سازان و حقیقت گریزان میباشند.   

     به بحث  خود مان بر میگردم. 

     درافغانستان دیدگاههای تاریخی،  فهم تحولات سیاسی،  تغییرات امیران  وامیر نشینها،  تداوم جنگهای بی نسبت، غیر ضروری و بی مفهوم، جداسری مردم واقوام گوناگون،  بزرگ و کوچک شدن جغرافیای این سرزمین  و همه مسایل  با وجود نا شناختگی و پنهان داری اهالی قدرت،  حد کم در میان دانش آموختگان،  توسط پیشگامان و فرزانگان این کشور بیان شده است.   تنها چیزی که ناگفته  و نا فهمیده  مانده است  ناکار آمدی  و وابستگی  فعالان اندیشه و پیشکسوتان تفکر باز اندیشانه ی  دوران مدرنیته ی شرقی است.

    از همین باور است که  جامعه ی سیاست  و سیاست جامعه  بیرون مداری وبیگانه گرایی است. در دوصد سال اخیر یک اندیشه گر کار ساز نیامد،  درحالیکه  دهها و صدها وابسته  وشیفته ی قدرت کباب حوادث آتشین افغانستان شدند.  نگاه کوتاهی به تاریخ دوسده  اخیر این بیان را آفتابی میسازد. همین امروز در پرتو گسست شیرازه ی قدرتهای استبدادی و تبارز مبارزان آزادیخواه  معطوف به استبداد شکنی و مقاومت،  مجال اندکی فراهم آمده است  تا اهالی اندیشه سخنان آینده را بر دیوار های پوسیده و فروریز گذشته استوار کنند.

     امروز نیز مجال ظهور و پانهادن بمیدان؛  برای  قهرمانان اندیشه بسیار اندک است.  از ویژگیهای درک نو و فهم ملی برای روشنفکر افغانستان،  پرهیز از تقلید و پیوستن به تولید اندیشه است.  اما فراوانند کسانی که ترجمه ی شرایط  قرن 19 و 20 اروپا را برای افغانستان  نواندیشی میشمارند.  این دریافت نیز بسیار بی مورد نیست،  ما مسافت تاریخی دو قرن را نه پیموده ایم و اکنون نیز با  استر لنگ  فاصله های چندین هزار فرسخی  را یکشبه میخواهیم طی کنیم!؟

     توجه  داشته باشیم که در حوزه  ی اندیشه نیز همین مسافت  و همین تفاوت زمانی  مطرح است.  ما با این عالمی از زمان افتادگی و دوری از سیاره دوران  هنوز پایه گذاران اندیشه نو و بینش مدرن قرن هجده  برای خودرا نیافته ایم. وای بر ما که در سپاه گمراهان با هرچه  برابری  و پیشرفت  ترقی  و آشتی، همگرایی و همزیستی و مشارکت و عدالت بیگانه مانده ایم.     

     مفهوم و مراد روشنگری چیست ؟  

     روشنگری در فرهنگ کهن ما بیشتر در اندیشه ی شاعران جلوه یافته است متون تاریخی و نامه های باستان در باب اندیشه اخبار روشنی دارند، اما در حوالی روشنگری بیشتر تعبیر دین از واژه " الله النور" منشأ میبرد.  شاه آذر صاحب  چهار باغ از شیخ عشرت شاه دروازی ( بدخشانی ) این بیت را نقل نموده است :

    " مرا اندیشه  گر زاندیشه برتر

     کسی برترکه دراندیشه گه  سر

     تو نقلی از فلان گویی؛ نگویی

     فلانی کزتو گوید  وین چه بهتر"  ( 1 )

     شیخ عشرت شاه که در دوران حافظ میزیسته است،  همیشه با سخنان شفاف از ناکار آمدی انسانهای بی اندیشه ولی مقیم درمقام دانش وکسوت انتقاد کرده است. او به فلسفه و کلام دلبستگی بسیار داشته و در دوران خودش به درجه ی صدر از صدوریت رسیده است.  کتابی نوشته است درچهار صد کاغذ بنام " عشرت نامه "  که شامل چهار بخش مهم ازجمله،  مقام شعرا، پند وحکمت، اندوه نادانی  و بزرگان علم کلام.  این کتاب که در چهارباغ آذر از آن به همین خصوصیت نقل شده است،  فعلاً در دسترس نیست و شاید در تحولات سقوط بخارا تلف  شده باشد.  

     روشنگری که مابعد ( پسامد )  روشنفکری است،  یکی از مفاهیم اساسی وریشه ای درفلسفه باورهای دوران مدرن ( غرب )  است که از سوی دانشمندان و جمالشناسان جامعه ی مدرن مورد نقد و باز اندیشی قرار گرفته است.  حد اقل آگاهی ما از نوشتن کتاب " دیالکتیک روشنگری " بوسیله " تیودورآدورنو" و " ماکس هورهایمر"  دوتن از اعضای بلند پایه ی مکتب فرانکفورت، که اخیراً  ترجمه فارسی هم شده است مفاهیم روشنگری را بعنوان پسامد دوران روشنفکری شرح وبسط  نموده اند.

    من این کتاب را بدست نیاوردم،  اما در مقالت  کوتاهی که در مجله تحقیقی ووزین " ارغنون " چاپ  ایران  خوانده بودم،  اهمیت آگاهی بخش این کتاب در زمینه بیان  روشن از مقولات روشنگری  وروشنفکری بسیار زیاد است.  در حوالی اندیشه و میراث تفکر جامعه ی روشنفکرنمای افغانستان سر شار از احتیاج و بی نیاز از دگماتیسم  جان مرده شده است.   در آن مقاله مهمترین پرسش برای هر خواننده  بخش تاریخ اندیشه ی مدرن بود که با فلیسوف بزرگی چون مانوییل کانت پدر مدرنیزم غرب آغاز یافته است.

    کانت در پاسخ به همین پرسش بود که اساسات مدرنیته را پایه گذاری نمود.  پرسش کانت بعدها توسط  فوکو جواب یافت. لازم است اعتراف کنیم که آموزشهای ما از سیر اندیشه و تفکر مدرن نه دانشگاهی است  و نه  آموزشگاهی،  در دانشکده ی علوم سیاسی افغانستان،  هنوزاز دستنویسهای بسیار نا مطمیین دانشجویان سالهای دهه ی پنجاه استفاده میکنند و بسیاری از استادان دانشگاه دسترسی به آثار چاپی همان سالها نیز ندارند.  ترجمه در کشور بسیار اندک و ناتوان است،  روشنفکران ما بیشتر در حوزه ی ایدیولوژی و مذهب به اندیشه آموزی عادت یافته اند  واز همین جهت اندیشه های سیاسی بر محور های اجتماعی چربیده اند.

     در بخش پیشتر از این نامه گفته بودیم که ماهیتاً مقوله ی روشنگری را سه هدف ذیر  مثلث میکنند: 

    1-  تکیه بر معرفت بجای  خیالبافی و بیهوده پنداری

    2-  افسون زدایی و ترد افسانه های باور ناپذیر ازجهان

    3-  تفکیک تاریخ از اسطوره  و سپس عبور از اسطوره ها

    برای  روشنگری در اروپا و غرب تا پیش از رسیدن به این دوران کار های بزرگی انجام یافته است،  شاید یکی از دلایل ظهور اندیشه سازان بزرگ در غرب ( مسیحیت )  و نه در شرق (  اسلامی ) همین بوده باشد ک آنها در بستر کار بزرگان پیش از دوران خویش آمده اند،  در حالیکه از نقش علوم و انکشافات فراوان نیز نمیتوان چشم پوشید. نسلهای نو کار نامه ی نسلهای پیش از خویش را دنبال کرده اند و اینست که کوهی از تجارب  و دریای از آگاهی به جامعه واریز کردند.

      بیدل فلیسوف عارف بیشتر از اندیشه گرایان دیگر به انتباه از آموزه های قدیم و باطله های مقدس شوریده است.  این شاعر حکیم  واین حکیم اندیشه گرا در درون طبیعت به شکار مفاهیم رفته است و گوهر اندیشگی را بدر آورده است،  او میگوید :

     بازار وهم گرم است از جنس بی شعوری

     در بزم  خوابناکان افسانه را غرور یست 

     بیدل پیش از کانت به معرفی هیولای افسانه،  نا بیداری، اوهام، خیالبافی، گذشته گرایی و نفی اسطوره ها گام  برداشت.  پسامد او ویا نسلهای دیگر نتوانستند اندیشه های عارفانه واما آزاد از تخیل  و توهم اورا برهنه تر بمیدان بیارند.  هنوز نسبت به او برخورد نا روا دارند وافسون گر و مغلق باور خطاب میکنند.  اینکه دانش و آموزش فلسفه  در سرزمین ما بمعنی کفر دین و دین کفر خوانده شد،  همین کافی بود که قرنها آواز علم در گلوی خشونت خفه شود  و امروز نیز بانگ حماقت بر بام آگاهی بلند ترین فریاد هاست.

     همانگونه که در آغاز گفتم،  ادبیات ما اگر نه بصورت مدون،  اما بگونه ی اشارات  و کنایات،  اندیشه  و فکر بیدار را به  نسبت  زمانه ها همیشه ستوده اند،  در یک دیالوگ بسیار روشن از پروین اعتصامی تحت  نام " اژدهای گیتی "  در دیوان تصحیح شده و مقدمه یافته از سوی استاد ملک الشعرا بهار چنین میخوانیم:

     همی باعقل در چون و چرایی                همی پوینده  در راه  خطایی

     همی کار تو کار نا ستوده ست               همی کردار بد را می  ستایی  

     کمینگاه پلنگست این چراگاه                  توهمچون بره غافل درچرایی

     جهان ما درخت است وتوبارش              بیافتی چون درآن دیری نپایی

     زتیر آموز اکنون راستکاری                  که مانند  کمان فردا  دو تایی

     چه حاصل ازسربیفکرت ورای               چه سود ازدیده بی روشنایی  

     روشنفکری با اندیشه گرایی محض و باورهای پنداری از ریشه بیگانه است.  روشنگری که دوران پس از تجارب روشنفکری نیز هست، بر آن میباشد که انسان را هم از نظر فزیکی  و هم در باورهای متافزیکی اصل ومنشأ قرار دهد. دردید وفهم ازعناصر روشنگری انسان اصل اسطوره در زمین است، تمام موجودات مافوق الطبیعی ( ارواح، قهرمانان، پری و اهریمنان ) نماد هایی  از آدمیانی  هستند که هم از آدمیان میتر سند و هم ازبرخی  پدیده های طبیعت  نیز مانند انسان هراسانند.  با توجه به آموزه های اسطوره یی  و آگاهی از افسانه های بسیار کهن،  میتوان به این عبرت دست یافت که، برای همه موجودات مافوق الطبیعه  وانسان یک نسبت  مشترک هست  واین سوژه ( موضوعیت ) همان انسان  و نقش  اسطوره یی اوست.

     روشنگری بر ساختار جامعه ی مدرن تکیه دارد، و از مشخصه های آشکار دوران مدرن،  عقلانیت ( خرد گرایی ) است.  این خرد ورزی  و تکیه بر تجارب بکوشش اندیشه نو است  که در جهان شناختی و حضور انسان در جامعه موضوعات و ( ابژه ) های بیشماری را کنارهم قرار میدهد.  فلاسفه گفته اندکه،  ذهن انسان دربرابر موضوعات و موارد تجربی به  خلاقیت بیشتر ترغیب میگردد.

    مولفه های روشنگری را که از بدیهیات فرهنگ جامعه ی غرب است،  وبه معنی اصول اندیشه ی روشنگری غرب میشناسند، با مدرنیسم در بیشترین زمینه های زندگی مردم علامت های مشترک را بر میتابد.  روشنگری در برابر این پرسش قرار دارد که،  آیا روشنگری بر طبق یک تیوری ونظر خاصی بوده است،  یانه ؟  پیش از یافتن پاسخ به این پرسش نخست  باید مولفه های آنرا معرفی کنیم.  هنوز کامل مفردات وابسته به اندیشه ی روشنگری در یک کلیت معنای  مشترک نیافته اند و عناصر  ومولفه های متفاوت در ذیل  مقوله ی روشنگری آمده اند:

      راسیونالیسم (  خرد گرایی و عقلانیت )

      لیبرالیسم  ( آزادی و شفافیت ) 

      پلورالیسم ( کثرت گرایی و مشارکت )

      پراگماتیسم ( تجربه گرایی و عینیت )

      اومانیسم ( گریز از فراطبیعی زیستن ) 

      سکولاریسم ( نفی سلطه مذهب درحاکمیت ) 

      اندیویدو آلیسم ( فردگرایی – جامعه ی فردیت )

  برخی اندیشه های فلسفی دیگر  را نیز از مولفه های روشنگری گفته اند،  اما علی الاقل برای وضعیت فرهنگی جامعه ما مورد اتفاق نیستند.  ماتر یالیسم،  اته ایسم و فرقه های دیگر فکری که مورد توافق همه جامعه شناسان بزرگ نتوانند بود. 

      روشنگری را درتعریف گفته اندکه،  برامدن از نابالغی ( ناتوانی برای درک مستقل  وعدم کاربد فهم خویش در مسایل  بدون همکاری ورهنمونی دیگران ).  اما مفهوم واقعی  روشنگری آفرینش  اندیشه است،  خلاقیت است و سازندگی رگه های معرفت برای شناخت درست جامعه در همه نسبتها.

     کانت گفته بود: " نا بالغی کاستی فهم نیست، نیستی عزم است در کاربرد فهم به نادرستی."  بلوغ روشنگرانه از دریافت کانت، احاطه ی فرد بر هوشمداری و پویایی اندیشه در گستره ی جامعه است. 

     جولین بندا  گفته است: "  رسالت روشنفکر ( مرادش روشنگرهم هست ) احساس تند متافزیکی واصول بیغرضانه عدالت و حقیقت، توجه به تکذیب فساد، دفاع از ضعفا ومبارزه با قدرت نامشروع وستم پیشه؛  برامدن است. 

     دکتر عبدالکریم سروش میگوید: "  آیا روشنفکر ایدیولوگی است که بارسالت پیشتازی، هم راه ترسیم میکند وهم راهرورا".   سروش اشاره به صفاتی دارد که ابن سینا پیش از آغاز قرون وسطی هم آنرا فراموش نکرده بود،  سروش میگوید: "  رازدانی، دلیری، ابداع تیوریک در بحران گسست  وگذر، چند منبعی بودن و کاردانی ازعلامتهای روشنفکران اند." ( 2 ) 

     اصطلاح "عقلگرایی"  درنزد آگاهان کشورما از صفات روشنگران است.  روشنگر احیا کننده  و مبتکر اندیشه است،  اما روشنفکر کار شناس همان اندیشه که روشنگر می آفریند؛ خواهد بود.  یعنی روشنفکر تا هنوز در جایگاه " نقلگرایی " نسبت به آفرینش اندیه گرقرار دارد. 

     در پایان این بخش سخنان مبارک حضرت مولانا خداوند گاررا،  منباب حسن پایان این نامه می آورم.  مولوی دردفترپنجم مثنوی نمونه یی را بعنوان " فرق دعوت شیخ کامل واصل و میان سخن ناقصان فاضل فضل تحصیلی بر بسته "  چنین می آورد:

     شیخ  نورانی  زره  آگه کند               باسخن هم نور را همره  کند

     جهد کن تا مست ونورانی شوی          تا حدیثت را شود نورش روی

     هرچه دردوشاب  جوشیده شود           در عقیده طعم دوشابش  بود 

     از جزروزسیب وبه وزگردگان          لذت دوشاب  یابی  تو از آن

     علم اندرنور چون فرغرده شد            پس زعلمت نوریابد  قوم  لد

     هرچه گویی باشد آنهم نورناک           کاسمان هرگزنیارد غیر پاک

     آسمان شو، ابرشو، باران ببار            ناودان  بارش کند، نبود بکار

     آب اندر ناودان عاریتی ست              آب اندرابر ودریا  فطرتیست

     فکر واندیشه ست مثل ناودان             وحی ومکشوفست ابروآسمان

     آب باران باغ صدرنگ آورد             ناو دان همسایه درجنگ آورد

     خردوسه جمله بروبه بحث کرد          چون مقلد بد، فریب او بخورد

     طنطنه ادراک  بینایی  نداشت            دمدمه روبه برو سکته گذاشت

     حرصخوردن آنچنان کردش ذلیل        که زبونش گشت با پنصد دلیل 

                                                                            (  مولوی )    

 نسبت روشنفکر با سیاست

(2)

 عقل و نقل

 درترازوی اندیشه ها

 بیژنپور آبادی

   در مقدمه پیش ازاین " درامدی براندیشه و نیروی خرد " ( راسیونالیسم ) را بصورت بسیار فشرده در چند جمله بیان نمودم  ودرهمان آغاز عنصراتکا به تجا رب ( پراگماتیسم)  و همانگونه آرمان خواهی ودنباله روی ذهنی ( سوبژکتویسم ) را نیز در محیط اجتماعی و در ک فلسفی پی آمد تجارب و پیش ذهنی در باب اندیشه های گوناگون،  با شتاب ممکن  بیان کردم.

    در مقدمه ی این بحث " مقوله خرد گرایی" ( عقل )  را از دیدگاه روشنفکران روحانیت  در دو نمونه بررسی کردیم.  ما در آن باب به این دونتیجه تکیه داشتیم که،  خرد گرایی نیز دو منظر دارد که یکی خرد گرایی در نظر است  و آن دیگری خرد گرایی درعمل.  

   اما درمقدمه هیچ سخنی از مباحث سیاسی جامعه نرفته است.  من نیز کاری به مقولات فلسفی  و فلسفی کردن مقولات ندارم. اینجا مکتب شناسی سیاسی  و فهم کردن سیاست مکتبها ست،  نه فلسفه آموزی و آموزه هایی ازنوع  فلسفه.

    واژه روشنفکر که در برگیر ( اندیشمند، مولد اندیشه،  خلاق، نادلبسته بقدرت سیاسی، بینشگر حوزه علم بعنوان پایه ی تحولات،  خوگرفته به بینش های فرا گروهی وغیرایدیولوژیک و... ) هم بمفهوم عقلایی بودن در پرتو فهم  جامعه شناسی  و جامعه شناسی سیاسی است و هم بعنوان خرد گرایی تجربی. همان موجودی که نامیده شده است؛  و لی هنوز در جامعه ی پینه پاره ی پرآشوب ما بدنیا نیامده است.   

    خرد گرایان ( اندیشه آفرینها ) مردم را به مستقل اندیشیدن فرامیخوانند، آنها در این مسیرعام تفکر، خود شواهد و پی آمد هارا بررسی میکنند ودرهمین حال  به نتیجه گیری مستقیم از روابط اجتماعی میپردازند.  خرد گرایی پایه در آن ایده های عام اخلاقی  و فلسفی دارد، که میتوان آنهارا در محک تجربه آزمود.  این تجربه ( خرد گرایی ) در تاریخ دین هرگاه  روزنه یی گشوده است ماجرا به  انهدام اندیشه گران انجامیده است.

    عرفان در کشورما ( پیش و بعد از اسلام )  بیک معنا  فراز و فرود همین امواج عقلگرایی و نبرد آن با نقل گرایی و انحماک دراحکام است.  یک مساله بسیارروشن است و آن اینست که:  ما در جامعه  خود  ویا روشنتر عرض کنم  در کشور خود؛ روشنفکر به اعتبار اندیشه نداشتیم  و اکنون هم نداریم، اما گروه اندیشه گرایان سیاسی که به ایدیولوژیها و مکاتب  مختلف  دلبسته بوده اند وهر گز نا وابسته  نبودند؛  را داشتیم و داریم  که تا هنوز از حوزه اندیشه گری و خلاقیت به مسایل نگاه نکرده اند. هنوز قادر نیستند  در مورد بی ثمری  و ناسودمندی  گرایشات سیاسی- ایدیولوژیک ده های پنجاه و هم پیش  و پس از آن داوری کنند.

     هنوز همه حزبی و گروهی مانده اند،  هنوز از مرگ دوران اندیشه های لاک پشتی ویا شاهین گذرعصر خشونت  تغذیه میبرند،  هنوز در تعبیر خدمت و خیانت برنامه های مشروطیت را تکرار میکنند،  هنوز از اندیشه ورزی  و استقلال فکری خبری نیست،  روشنفکر های  نوع  افغانستان، همه  درکار سیاست اند و بدنبال  بد ونیک  خواندن طیف های گو ناگون جامعه سنتی خود هستند. و بالاخره  ما برای ورود به عصر  روشنفکری محتاج ظهور  وحضور  افراد آگاه  و آزاد اندیش نا وابسته به محافل خارجی  هستیم.

     بهمین  مناسبت  بحث  نخست  روشنفکری ( اندیشه گرایی ) را در توضیح "  نسبت روشنفکر با سیاست"  اختصاص دادیم.  اصولا باید یک دور از گفتمان های روشنفکری (  تعریف کار شناسان )  در باب اندیشه گری ( روشنفکر )  و اندیشه گرایی ( روشنگری )  فراهم شود،  تا در پی این بیانها،  نتیجه گیری کلی  صورت بگیرد و روشن شود که  ما برای بمیدان آمدن  و خط  ورسم ایجاد نمودن چه  مقدار ظرفیت  و امکان فعلیت دادن به این قوه  راداریم.  

    برای وقوف به مساله اندیشه گرایی  واندیشه گری،  نخست بایسته است تا به معانی اندیشه ها، قالبها، مکتبها،  فلسفه ها  و مشربها ی سیاسی- اجتماعی در بستر ظهور افراد پیرومکتب ( اهل نقل ) بپردازم.  یعنی باید همزمان با تعریف خرد گرایی و تجربه خواهی ( عقلانیت ) به  پرورش ذهن سیال و فعال روشنفکران نقال ( متکی به تیوریها )  نیز توجه داشته باشیم.

    در این مورد بسیار مناسب است که اندیشه ی مولوی را بشناسیم  و آنچه او در نقد نگرشهای پیش از خود،  وصیت روشنی  برای نسل آینده  وموجود هم  نموده است.  مولوی در دفتر اول مثنوی میگوید : 

         کرده ای تاویل حرف  بکر را 

         خویش را تاویل کن نه ذکر را

 در تجربه ی ما از سیاست  و ادبیات تا الهیات  و فلسفه،  همیشه  نوعی  روش روبه  بن بست پیش آمده است  وهرگز نشده است که،  ما خودرا در اندیشه ها منعکس بسازیم،  معیار اصلیت  و اصولیت در اندیشه همان بود، که با حس جزمی ما همسان باشد و آنچه ما در فهم خود بدان باور داریم در همان حوالی خدمت کند.  اما مولوی آمد  و تار تسبیح کهنه اندیشی را کند و دانه های  خشکه مقدسی  و دگمهای  فرخنده ی مارا از هم پاشید. 

     ما به قول اهل کلام؛  قادر نشدیم از " ترجیح بلا مرجح " در اندیشه ها بهره بگیریم.  یعنی نتوانستیم اگر تفکیک خیر وشر را نکردیم؛  لابد یکی را بر گزینیم  و به پذیریم.  ما همیشه اگر فکری را شناختیم،  آنرا بدور انداختیم  وعاشقانه بدنبال درک نشدگان بودیم. این عادت و این آموزه ی ناکار آمد  بود که  فلسفه ها  و نظریات خودی را بیگانه ساخت  و بیگانه را خودی،  اما نه خودی  از بستر ذهن دور ریخته شد  و نه هم بیگانه به نسبت  درک واقعی ازخود شد.

    از مولوی بیاموزیم که در منشور بزرگ خویش در بدر گشتن  بدنبال هیچ را همچنان بشدت میکوبد  وراه را به درون خویش مان بر میگرداند:

      ای قوم به حج رفته  کجایید  وکجایید           معشوق همین جاست  بیایید و بیایید

           معشوق تو همسایه ی  دیوار به دیوار          دربادیه سرگشته  شما در چه هوایید    

          گرصورت بی صورت معشوق ببیــنید          هم حاجی وهم کعبه وهمخانه شما یید 

          صدبار ازین راه  بدان  خانه  بر فتید           یکبار ازین خانه  بر ین  بام  بــرایید 

        گرقصد شما دیدن آن خانه  جان است          اول رخ آیینه  به  صیقل  به   زدایید 

       احرام  چو بستید از آن خانه  بر ستید          از خرقه ی ناموس بکلی  بد ر  آیید   

      بدون  شک اگر روشنفکر  وروشنگرما به  اندیشه های پرورده در این سرزمین نیز توجه میکردند، امکان باز اندیشی  و از لاک جهیدن را می آموختند.  توجه  داشته باشید،  که مولانا این سخنان را در قرون وسطی اعلام کرد و خانه پرستان  یا دگماتیستهای  نقابدار عالم اسلام را به نفس  و ملکه های درون آنها رجعت داد.  حرف مولوی از سخنان فلاسفه ی یونان روشنتر است.  وقتی من  وشما  و آن دیگران در بد فهمی  وجان سختی  تعصب آمیز از هم نفرت  داریم  و کما اینکه برای نفرت نیز زمینه هایی هست،  پس لابد  اندیشه های خودی  وفهم درونی ( اجتماعی ) ما بسیار کوتاه  و نا بکار بنظر میرسند.  

    خراسان بزرگ  در آتیه ی اسلام،  جانسختی های بسیار نمود،  اما استبداد خلافت های اموی  وعباسی،  فاطمی  و عثمانی و والیان عرب  در این سرزمین سر چشمه های اندیشه گری را خشکاند  و سر داران ملی  و اعتقادی مارا سر بریدند  و مکتب  سوزان تاریک دین،  دین آزادی  و آزادگی را خاکستر نمودند.

     حوادث و آشوب  دوران زنگیان قرمطیان درعصر زندگانی  منصورهلاج و سر نوشت هلاج برای اعتراف عارفانه ی  او از درک خداوند، مگر باعث  مرگ او نشد؟  ما تنها همین را نداریم،  دوصد حادثه  از همین نوع موجود است  که اهل تفکر غیر عرب  را با هزار تفتین خاموشانده اند. هلاج بر دار زده شد،  سهروردی همانگونه،عین القضات همدانی با چه وضعیتی وسرگذشت ناصر خسرو و ابن سینا  و البیرونی  و دیگران  نیز بازی با مرگ بود.

     آنها کفر نورزیده بودند، ایشان کفر مطلق  دگم  اندیشان  همیشه کافر را میشناختند،  همیشه  حکومت اعتقاد،  مخالفانش  را بزیر خاک میفرستد  واز تنوع  اندیشه در روی زمین نیزبه تلخی نگران و بی تاب میشوند. تاریخ حکومت دین از نظام خلافت  صدر اسلام  تا همین روزگار ما که در گونه ملا عمری آن بازی میشود،  سرشار از آفات  و اتفاقاتی  است که خوانش  آن موی بر اندام انسان راست میکند.

     اما تحولات عصر دموکراسی از نوع  انقلابی آن را در پایان قرن بیستم  در کشور خود مان تجربه کردیم.  یک ملیون انسان به جرم دگر اندیشی ویا انکار اردوگاه سوسیالیسم ( به نسبتهای متفاوت )  نه تنها جان باختند،  بلکه از حق دومتر جای  درزمین  بنام  قبر نیز محروم شدند.  توجه  بفرمایید  که تمام  حکومتگران دوره های مختلف  این استبداد دموکراتیک خودرا روشنفکر واندیشه های خودرا ناجی مردم  وزحمتکشان میخواندند.  آنها که کشته شدند،  حرفها  و فرمایشات این آقایون را تایید نمی کردند.  تعجب  اینجاست  که برخی از همان افراد دارای حق کشتار جمعی مردم، بدون نقد گذشته  واعتراف در برابر مردم افغانستان به احوال کار خویش در گذشته با  وقاحت اصرار  وفخرنموده از کردار خویش دفاع هم میکنند!  

    گریز از فلسفه و آیده های فرا طبیعی و گرایش مطلق به  اومانیسم  یا بعباره دقیقتر بدون فرا جهیدن از چاه سنت و اعتبارات جامعه ی قبیلوی و طایفه ای،  دلبستن و عشق ورزی با مارکسیسم نیاموخته  و در ک ناشده منحیث  اندیشه ی بر اندازی درجامعه سرمایداری؛  خود ناشیگری و خیال  پروری مطلق بود.  آنها یی که به جزم مذهب حمله مینمودند  واز حقیقت آن بیزاری می جستند،  از یین مارکسیسم  غیر واقعی نیز بخود  و اعضای خود مذهب  جدیدی ساختند.  آیا برای تطبیق این آرمان نبود که  یک ملیون انسان را کشتند و کاشتند؟

     پیروان مکاتب و فلسفه های نظری،  ایدیولوگهای مذاهب و مکاتب سیاسی، اعضای نهاد های سیاسی – تنظیمی  و دلبستگان افکار وارداتی،  همواره به آنچه داشته اند نپر داخته اند،  به چیزی دلگرم بوده اند که درکش  برای ایشان طاقت نا پذیر بوده است.  مثلاً برای گریز از احکام خشک  اعتقادات زردهشتی، به پیام های نو باورانه ی زروانی، مانوی  وکیش مزدکی و سپس اسلام  رجوع صورت گرفت.  و نیز برای فرار ازشریعت سختگیرانه آیین اسلام،  در جامعه ی ملا بازار خراسان زمین،  پیامهای تازه بعنوان مشربها  و مکتبهای گوناگون در نفس دین به ظهور آمدند.

    بیش از دهها طریقه در کنار مذاهب  رسمی دین اسلام تولد یافتند، در اصل همین روشها هستند که محل اعتراض  و انتقاد ولو ضعیف  علیه متشرعان خشک اندیش و فرهنگ ناپذیردر امت اسلامی شده اند.  برای درک بهتر تولید  این اندیشه ها که میتوانند باز بینی  و یا باز نگری در آیین اسلامی باشند،  فهرست کوتاهی  از این آیینها  ومشارب  و مسالک را بر طبق  زمان ظهور آ نان بر ای  شما برمیشمارم: 

   ظهور خوارج   ( نخستین گروه برهبری نافع بن ارزق ) که آنهارا ارازقه هم میگفتند، اعتراضیون علیه تبعیض خلفای اسلامی  بر ضد اقوام ایرانی و غیر عرب بودند.

   تشکیل تشیع امامیه  ( چندین مشرب )

   جنبش باطنی در تشیع  ( سال شصت هجری و پس از آن، ایرانیهای مایل به اصل خویشتن و طرد سیطره عرب بر خویشتن در ذیل این جنبش )

   جنبش قدریان ( دوره بن امیه  سالهای هفتاد هجری )  طرفداران اظهار شبهه وتأ ویل در آیات قرآن که بیشتر از مسلمانهای غیر عرب بودند، آنها به مسایل جبرو اختیارو قضا و قدرمی پرداختند.

   فرقه شعوبیه

   ظهور فرقه معتزله

   ظهورفرقه مذهبی  اشعریه

   ظهور فرقه اسماعلیه

   تشکیل فقه اهل تسنن

   مذاهب چهار گانه ی سنت

   جنبش غیر مذهبی و ملی  به آفرید ( ابو مسلم ) 

   جنبش داد خواهانه ی سنباد مجوس ( خونخواه ابومسلم )

   جنبش اسحاق ترک  ( خوانخواه ابو مسلم )

   جنبش راوندیان ( خونخواهان ابو مسلم ) 

   جنبش استاد سیس خراسانی ( بزرگترین خوانخواه ابو مسلم )

   ظهور المقنع ( پیامبر نقابدار )  خراسانی

   جنبش یوسف برم  ( داد خواه )

   جنبش بزرگ حمزه آذرک (  دادخواه ابومسلم خراسانی )

   ظهور فرقه زیدیه یعنی خوارج جدید ( قیام زید بن علی بن حسین برعلیه خلافت امویان )

   جنبش سر بداران خراسان

   جنبش  عیاران خراسان

      بی گمان بخش عظیمی از این جنبشها  و فرقه ها در اختلاف سلیقه  و شیوه درک  واستنباط مسایل اعتقادی در متن دین بظهور آمده اند.  اما بخش  دیگری  که خیلی از آنها را نام نبرده ایم  و اندکی  از نمونه های آن را آورده ایم،  باز اندیشی  و تجدد خواهی  در نظام قدرت  و زمینه های فکری  حاکم بر ساختار حاکمیت بوده اند.

    با برگشت از بحث خارجی  دراین زمینه  که به منظور  توجه دادن خواننده به مسایل  اندیشه  و نبرد  اندیشه ها در برابرهم،   صورت گرفت،  اینک  برای  رسیدن به اصل مبادی اساسی و مفهوم مقولات " عقل و نقل " سخنان خویش را پی می گیرم.  

       اما آنچه در کشور ما اتفاق افتاد و دارد می افتد،  غیر از جزیانهای طبیعی  دنیای دیگر است. اینجا همه برضد همه جبهه ساخته اند،  همه برضد همه به خشونت می اندیشند، همه برضدهمه  برای حذف آن دیگری کار مینمایند،  همه از همه نفرت دارند،  همه سیاست گران به جامعه  نیروی اراده خودرا میخواهند تأ مین کنند  واین همه ناممکن است.  آنهایی که از چندین همه و این همه ها  شکست خورده اند،  در ناسازگاری  ونارواداری خو گرفته اند.  وبقول عوام: "  ترک عادت انگیزه ی قوی می طلبد " !

    یک بیماری و نا بیداری از گذشته ی دوران اندیشه های گروهی و مطلق گرا در حوزه ی تفکر سیاسی نیز،  باقیمانده است، سیر تفکر روشنفکرانه در زمانه های دور ودراز بحران افغانستان بیش از آنکه به سود بچرخد، همواره در سمت انحماک و تکرارراه پیموده است. در واقع جریانهای سیاسی و اندیشه های روبفردای آنان به نسبت حقیقت های سر سخت جامعه ی سنتی و سرشار از استبداد حکومتی در تاریخ حاکمیت قومی براین کشور؛  حتی از رسیدن بیک عرفان سیاسی نیز محروم ماندند.  اندیشه ها بیش از آنکه برای شناخت جامعه عمل کنند،  بیک نوع روح منفی صوفیانه در سیاست ( نهیلیسم ) گراییده اند.

    جریان تکامل اندیشه در مسیر معکوس رشد می یابد،  احزاب  ونهاد های سیاسی واحد  به جریانهای متعدد  وچندگانه جداشده اند، افکار سیاسی نه در سمت شناخت عناصر اجتماعی در افغانستان، که برای انکار و گریز از حقیقت روزگار کمر بسته اند.  در یک نگاه شتابناک به سر گذشت سیاست حزبی در افغانستان،  سرنوشت  اندیشه  و جریان روشنفکری بخوبی پیدا ست که، ناسازگاری، ناهمنوانی، گسست وگریز ازهم، پرهیز از دیالوگ مفید، بی طاقتی از شنود دیدگاه انتقادی دیگران، نامردمی شدن اعتقادات ونفرت ازمردم،  نابیداری وکم رشدی روشنگران هنوز نا روشنفکر، سنت نا جایز بیرغبتی به مطالعه و گرایش به کتاب در اهل اندیشه،  محدود شدن عناصر تفکر و اندیشه ورزان به کمربند های ایدیولوژیک  ویا مذهبی  و دهها دیوار عبور ناپذیر اجتماعی و سیاسی  موجبات تشتت  و تشدد  ونا همگونی در اهالی اندیشه شده است. 

    اینک باب مقدمه در مورد تفکر سیاسی  و نسبت آن با روشنفکران پایان یافت،  در نامه های بعدی اصل بحث  از دید برخی  روشنفکران  و سیاسیون فعال هم در گذشته وهم امروز مورد دقت و پژوهش ما خواهد بود.  و مقوله های " عقل ( خرد ورزی ) و نقل ( بی ابتکاری و دلبسته شدن به افکار ناجوردیگران )  نیز بروشنی  تعریف خواهند شد. 

                                                               پایان مبداء  نسبت روشنفکران با سیاست   

   بحث ادامه دارد

روشنفکر

(1)

در نوسان سنتهای (عقل  و  نقل )

 ( بحثی دراندیشه گرایی ) 

 

بیژنپور آبادی

     درامدی براندیشه گی و توانایی خرد:

          این گفتمان یا پیراستگی اندیشه،  از تبعات پلورالیسم باوری در زمینه های دین،  فلسفه  و سیاست است.  انسان بیگمان خود در نوعیت خویش  تکثر گراست.  همانگونه که  موجودات عالم باهم یکسان نیستند،  انعکاس آنها در آینه ذهن ما نیز  متفاوت اند.  انسانها نیز یکسان شدن را استبداد میشناسند.

     از مقولات  اهم  ومهم  این بحث،  بررسی نقش  و مرتبت " عقل و نقل " است.  ما جامعه ی هستیم سرشاراز سنتها و عادات،  اخلاق و مناسبات  اجتماعی ما مهمتر از مقام فلسفه و هنر و حتی دین میشوند.  اینست  که راه ظهور  وبرامد روشنفکری هزار تنگنا دارد.  عبور از این تنگبستها چراغدارانی می خواهد  که هنر مشعلداری در رهگذر باد را آموخته باشند.

      نخستین مفهوم روشنفکر وروشنفکری آفرینش اندیشه  و قاعده مند ساختن بینش  و نگرش  خواص  بر پایه ها  وپایگاه دانش اجتماعی است.  از دوران نگرشهای مذهبی- فلسفی  برای هر امر اجتماعی در دنیای توسعه و پیشکسوتی سالها می گذرد.  اروپا در حوزه های سیاست، علم  وصنعت  به تکثر و انبوهی در دست آورد ها  نایل شده است.  اما جامعه ی سنتی ما هنوز دانه ی توشه های اندک سفر بفردا را در ذهن جامعه  نکاشته است.  شاید از شگیفتیهای عالم اندیشه همین است که ترازوی انکشاف  و واماندگی؛  هرلحظه  زمین و آسمان میشود. 

     پیشرفت و پس افتادگی،  توسعه و جاماندگی و نسبتهای علمی  کردن جامعه  وجامعه کردن علم راههای رفت  وگذر روشنفکری هستند،  اما هنوز این بحث علم  و علم بحث  در حوزه ی تفکر سیاسی ما علامت داده نشده است.  بهمان نسبتی که جامعه در چنگ سنتها گرفتار است، روشنفکر دین نگر و منحمک ایدیولوژیها  نیز در غبار پریشان اندیشی و  بحران نگرش مستقل، آب  در هاون میکوبد و شن در باد میشمارد.

     تاریخ روشنفکری ما به  اعتبار نماد های اجتماعی،  در آستانه  عبور از یک سده است.  اما همین صدسال بی باران  و خشکسال پر طوفان،  فضای اندیشه ها و نحوه ی  نگرشهارا پوچ و بی خاصیت نموده است.  ما در هر زمینه یی که نگاه میکنیم،  سرامد های روزگار خویش  را نداریم.  آنچه ما داریم،  شاخصهای اندیشه  و آفرینش نیستند، برخلاف  راهیان راههای نا شناخته ( خیالی )  ولی خوش نام اند.

     روشن نگران ما خود را درعماق  چاه تعصب، گریز از واقعبینی،  نفرت از سرگذشت، ناشیگری با پیش آمدها، رغبت به بر اندازی و سرانجام  نارواداری و پرهیز از همگرایی  گرفتار کرده اند.  همین دلایل باعث  میگردد، که ما نیز  در حوزه اندیشه ها و شیوه های برخورد با مسایل  گوناگون جامعه  بسوی اهداف  روشنفکرانه  نشانه برویم. این از مهمترین مباحث امروز جامعه ی ماست.

     پراگماتیسم ( اتکا به تجارب مشترک )  و آرمان خواهی ذهنی ( سوبژکتویسم )  دو اصطلاح معیاری در شیوه های برخورد انسان  با مسایل عام فلسفی وجامعه هستند.  گاهی  چنین میشود که تجربه بر پایه ی اندیشه  سازگار نمی آید وبر عکس  نظریه ها  واندیشه ها در جزیره ی بی عملی باقی میمانند.  بدین  ترتیب راه دیگری نیز نمیتوان داشت  تا از جلگه ی اختلاف  میان تجربه  و نظریه پر هیز نمود.  این  اتفاق که  تجربه  و خرد گرایی،  بر محور تیوریها  و گمانهای  محک ناپذیر سازگاری  نشان دهند نیز هست.   

    بحث در چندی  و چگونگی واژه روشنفکرکه محصول مدرنیسم  شتابان سه سده پسین در اروپاست

هرگز نمی باید به گذشته های قرون وسطی و یا ماقبل آن برگردانده شود.  در گذشته های دور همواره یک موج سرکش از استبداد و قواعد سختگیرانه تحت نام دین و اخلاق  و اندیشه موجود بوده است، اما روشن بینی یک نسبت  متفاوت از اصول کلی اندیشه هاست.  این نسبت  نگرشهای نقادانه و چند پهلو از یک امر ویا یک اندیشه را بر میتابند.

      مقوله خرد گرایی ( عقل ) 

     سید محمود طالقانی روحانی و فقیه باز بین و تحول پذیردر جامعه ی تشیع ایران دوران انقلاب که نویسنده ی تفسیر" پرتوی از قرآن " است،  سیر بینش  ونگرش خود در متن کتاب الله  را بر بنیاد نو اندیشی و باژگونه خوانی عبارات استوار کرده است.  او شرح روایت  " العقل ماعبد به الرحمن... "  را در پرتو آیه ی ( لایغیر قومه حتی یغیر ما بانفسهم )  اینگونه ترجمه کرده است: " اگرمردمی در نعمت و نکبت دچار ظلم واستبداد باشند، خداوند وضع آنان را تغیر نخواهد داد، مگر آنکه  خود حال وروز خودرا دگر سازند..." در این آیه مراد حکومت عقل است،  حکمت تجربه و خود ارادیت است،  و نگرش نو است در بیان عام دین.    

    خرد گرای دو منظر و دو حوزه را احتوا میکند، ( نظر و عمل ) اما همین دو؛ در برگیراصولی اند که بی توجهی بدان  منش فرد را به غیر عقلانی شدن فرو میکشد  و اجرای آن خرد باوری را در اندیشه تبلور میبخشد.   وحال گونه ی نظری آن را شرح وبسط میکنیم:

     خرد گرایی در نظر:

     اساس نظری عقلانیت،  بر محورهایی استوار میشودکه،  بیشتر در حوزه ی بحث منطقیون و فقهای پیرو حکمت  جلوه مییابند. این جلوه هارا برخی  عقلا بر مستوای اصول عقلانیت نظری بر میشمارند.

   -  تکیه بر قیاس و استدلال 

   -  اصل عدم تناقض در اندیشه 

   -  پس آمد نتایج قیاس منطقی

   -  احتمال اشتباه در برداشت ها

   -  تکیه بر نظریه ی بر ترینها و نخبگان

   -  ( استقراء )  بقول فقها  نگرش فرد در اند یشه

   -  نسبی انگاشتن حقیقتها در هرزمان

   -  روشنفکر نظری هما نست  که خودرا حقیقت مطلق  وغیر را با طل مطلق نشناسد.  هنوز این بحث  از بستر فلسفی انجام نمیشود،  بلکه نوعی گونه ی اندیشیدن و نظر سازی در بیان رگه های جامعه و تعریف مقولات اجتماعی است.  این مقولات بیشتر به دوران حس و درک ما از پیچیدگیهای جامعه  درروزگار ماست.

    کانت فلیسوف  و نقاد عقل محض،  به انتقاد از عقلگرایی پرداخت وراه  شناخت را حس گرایی نامید. کانت معتقد بو که،  عقلگرای پیشتر از او آغاز شده است،  او دکارت  را آغاز گر عقلگرایی میشناسد  و هیوم را فلیسوف  تجربه گرایی مینامد.

    این شناخت  در بینش فلسفی کانت با نوشتن کتاب " نقد عقل محض "  شرح کاملی  یافته است. در همین اندیشه های کانت  شناخت بدو نوع  مطرح شده است:  نخست شناخت فلسفی ماتقدم ( بی نیاز از تجربه )  دوم  شناخت متأخیر ( وابسته به نتایج تجربی ).

     برخی متفکرین اسلامی بر پیوند عقل ودین تا یگانگی آنها تاکید کرده اند. مثلا مطهری  از کسانی است  که بر عقل ودین تکیه نمود،  و این دو را جدایی از هم نمیدانست.  استاد مطهری  برای عقل  اعتبار و حجیت  قایل بود،  ایشان بعنوان فلیسوف دینی و آشنا با ریز ودرشت مسایل اندیشه در دین،  عقل  ونقل را دوبال  یک پرنده میشناخت.  اما ایشان این دو بال را مکمل شرع دین میخواند.  چیزی که متفکران دیگر هم در حوزه دین  وهم از پیرامون  اندیشه های فلسفی  دیگر،  به این شناخت وبر داشت  نگاه دیگری داشتند، که  مطهری را نه مشایی میدانند  ونه اشراقی.   

      من بر سرآن نیستم که این بحث  را فلسفی کنم و در احوال فلاسفه ی قدیم  وجدید به چونی و چگونگی آن بپر دازم،  یک چنین امری در این زمینه زایید است.  منظور من از طرح دو فکتور اصلی در شناخت مقولات ( عقل  و نقل )  اصولاً بررسیهای تیوریک  و سامان نیافتگیهای روشنفکری در حوزه ی اندیشه  و اندیشه شناسی  سیاسی است.

     بیشترین مشکل در اندیشه سازی و آفرینش  تفکر سیاسی،  برای جامعه ی سنتی ما، استبداد دین و قراـت های  بسیار کهن  ونا کار آمدی است که راه نفوذ در اندیشه های سیاسی را مهار کرده است. هنوز از همان بیشترین دشواری ( دید ودرک مذهبی )  روشنفکران بینشمند  و باز اندیش خیلی کمتر داریم،  در حوالی  ایدیو لوژیها فراوان هستند  آنانی که  همواره پیرامون  خویش را بقول معروف با همان " نگاه عاقل اندر صفی " می بینند.

     بنای اصلی این نامه نیز بر شالوده های فکری و شیوه های نگرش نسلهایی از درس آموختگان معطوف به لایه ی روشنفکری است.  هدف آنکه ماتقدم شناخت کار این گروه  چیست و اندیشه های وابسته به تجارب گروهی  وفردی آنها کدامها اند.  در جامعه ی نویسندگان ما  هنوز فرهنگ روایتی و نقل بر بینش و تحلیل و تجربه  پیشگام است،  هنوز نیاموخته ایم که اعداد نظری ما در هیچ صورت حاصل جمع ندارند.  احکام  استنتاجی به تبع از وضعیت آموزشی و واقعیتهای موجود نمی آیند،  ما در سیستم نظری اگر بپذیریم که دونوع حکم ( شناخت )  را برای ارزیابیها داشته باشیم  پس لابد اینرا هم بایستی بدانیم که  احکام م ( استنباط ) ما  بر تحلیل  وتالیف  استوار اند.

    ما هنوز از فهم نخست  و آزمودگی درست  چیزی حالی مان نمیشود.  گروه زدگی، عوامباوری، سر در لاک خود داشتن و جان سختیهای عقیدتی ویروسهایی اند که سیستم نظری  و آنگاه روزنه های تجربی مارا بهم زده اند.   ما در احکام تحلیلی (  نهادینگی و موضوعیتها )  سیستمهای نظری را محک نمیزنیم،  بلکه خیالات و استخراجهای ذهنی  وناباورانه خود ( تیوریهای خام ) را  جانشین اندیشه میکنیم. 

     همانگونه که  احکام تالیفی ( شناخت مولفه های بنیاد معرفت تجربی ) ما نیز که نقش ( گزاره )  در برابر ( نهاد ) را دارند، بر محور ثبوت عددی دست آوردها نیستند.  تمام اهالی سیاست و فعالان احزاب سیاسی،  نهاد های اجتماعی  و افراد شاخص  در زمینه های اندیشه  و دانش اجتماعی  باور دارند که هرچه در گذشته ی کار ایشان رفته است،  یا نوعی  اتفاق ( تصادف ) بوده است  ویا هنوز نوعی بیماری وابسته  به بیهودگی است.  گذشته شناسی سیر باورها  و بنیاد تفکر  سیاسی و اجتماعی  جامعه ی حزبی و نهاد زیست ما بخوبی  نشان میدهد،  که هنوز تقدیر سیاسی اهل فکر بر موازین تحلیل نیست،  کما اینکه تحلیل ها نیز در بی فکری مطلق  دست و پا میزنند.  دریک سخن میتوان بیان داشت که بیهودگی و نا کار آمدی اندیشه و عمل در این لایه ها  واقشار اجتماعی تنها نشان مشترک    آنها است. 

      در صد سال پسین این سرزمین،  یکبار ویک انسان نیامد که تالیف جامعه  وتعریف رابطه هارا باز گویی کند.  پیروان بسیار،  مقلدان فراوان، هوادا ران بر انداز جامعه از نوع خشونت، بیعدالتی در حاکمیت  و بی مایگی در اندیشه  ماده اصلی در تاریخ  سیاسی افغانستان است.  همین ذات  نامبارک است که افراد را قبل از آنکه به مبادی سیاست و حوالی دانش و معرفت نزدیک  شوند؛  به جلگه ی همستیزی  و نا همجوشی میراند. 

      ما در سرشت خود،  برش خاصی هستیم از شر مطلق ( نا سازگاران تنهاجوی ناروادار )  و یا  عاشقان پاکباز خیر مطلق (  شناوران  گیرمانده در طوفان خیالات محال )  لذا هرگز پیش نیامده است که در میان این دو افراط  برای روش مناسبتری علامت یابی کنیم.  روشنفکران اصطلاحی ما نیز در چهار نسل پسین قربانیان همین  دگمهای مقدس و بد فهمی های روزگار حکومت افراط بوده اند.  انصافاً قراـتهای روشنفکران ما در هیچ زمینه برای خودآنها نیز  معنی دار و بهره یی نبوده اند، من تا نگاه میکنم آسمان اندیشه  و آفتاب بینش روشنگرانه در این سرگذشت  تاریک  و سهمناک،  یا بر افق روشن نیامده اند و یا افقهای کوچکی نیز اگر بوده است  به  روشنی باریکه ی افتاب در اعماق چاه شباهت  دارد.  

      جریان روشنفکری ( نقل ) پس از حوادث  دوسه دهه ی اخیر در پایان  قرن بیستم،  ناشیانه تر از حوزه ( عقل )  بدون سنخیت  مانده است.  درس آموختگان امروز  در تایید  وتر دید مکاتب  واندیشه ها  فهرست  نامه ی کاملی از دانشمندان غربی را ارایه میکنند.  اما  آماده نیستند، یک سخن از کل هستی در سرزمین خویش را  بر تجارب جهانی پیوند بدهند.  بحران بیزاری از خود و واستحاله شدن در دیگران  بزرگترین  دست آورد نیم قرن اهالی اندیشه در کشور ماست. 

      مقاله نویسان،  نامه نگاران،  مترجمین،  محققان و سپاهیان قلم دار حوزه ی فرهنگ ما،  در کار نویسندگی  اگر  از یک نویسنده غربی  نقل قول نکند،  اگر از یک جامعه شناس غربی نمونه یی نیاورد، احساس  بی وزنی  و کم دانشی مینماید.   ازهمین بد باوری و تهی انگاریهاست،  که تحلیلگران پیشگام ما نیز در حوالی  شناخت  جامعه  چنبر مانده اند.    

        این  مقدمه  را در زمینه ی  نقش " عقل  و نقل "   جامعه ی روشنفکر نا بسامان افغانستان؛  از آنجهت  آوردم که در باید های بعد از این  ( بررسی  اندیشه ها  و  ارزش شناسی  تجارب چهار ده ی پسین)  محور های نا تمامی  وناکامی  نحله های فکری را اندکی واقعی تر تعریف و تالیف کنیم.    

      این بحث در یک سریال مرتبط  در چند بخش در سایت  زندگی   پیگیری خواهد شد.