زندگی

 

مناسبات درونى نيهيليسم و پست مدرنيسم

پست مدرن ها از كجا آمده اند؟

مولف : مسعود يزدي

نيچه؛ هايدگر و ماركس كه از پيشگامان پست مدرنيسم به شمار مي روند هر كدام به ابعاد نيهيليستي مدرنيته اشاره كرده اند. ذر مقاله «پست مدرن ها از كجا آمده اند؟» به بسط اين ايده ها در نزد متفكران پست مدرن پرداخته خواهد شد.

نيهيليسم را مى توان جريان مسلط فلسفى قرن بيستم دانست. دراين مكتب، نوعى «برابرى ارزشى» وجوددارد و تمامى ارزش ها در يك سطح قرارمى گيرند. دراين برابرى ارزش هم سطح سازى جهان ارزش ها به چشم مى خورد و «هستى» نيز تبديل به يك ارزش مى شود.
هايدگر شرح مى دهد كه چگونه تبديل «هستى» به يك ارزش از افلاطون آغاز گشته و در نيچه به اوج خود مى رسد. به عبارت ديگر در نيهيليسم، متعالى ترين پديده ها از اعتبار و ارزش تهى مى شود. پيدايش و گسترش هرمنوتيك نشانى از نيهيليسم است. براين اساس همه چيز قابل تعبير و تفسير است. به عبارت ديگر چيزى درونى وجودندارد كه انسان را موظف به احترام گذاردن آن نمايد. جهان درواقع همان بى نهايت تفسير از جهان است و هيچكدام از اين تفاسير بر ديگرى برترى ندارد. ما درواقع در اينها با تعابير منكرها مواجه هستيم. انقلاب علمى و تكنولوژيكى نيز درايجاد اين تعابير مؤثر بوده است. در چنين وضعيتى «اومانيسم» كه به معناى محورقراردادن انسان است اعتبار خود را ازدست مى دهد و انسان همانند پديده هاى ديگر قابليت تفسيرهاى متعدد پيدامى كند. درواقع شايد بتوان گفت كه دانش «هرمنوتيك» آن نوع از دانش است كه مختص عصر نيهيليسم است. لذا بى جهت نيست كه هرمنوتيك در قرن بيستم رشد فوق العاده مى كند و به صورت يكى از جريانات فلسفى معاصر درمى آيد.
ماركس شايد اولين كسى است كه خبر از پيروزى نيهيليسم مى دهد. رشد و گسترش «اقتصاد مبادله اى» در درون خود اين بعد را نيز به همراه دارد كه تمامى پديده هاى مبتنى بر ارزش معرفى، تبديل به يك نوع از ارزش مبادله اى گردد. لذا اقتصاد پولى نقطه آغازين نيهيليسم است و كاپيتاليسم در راه گسترش نيهيليسم نقشى اساسى را به عهده داشته است. از نظر ماركس كاپيتاليسم درواقع جهان را تبديل به مجموعه پولى _ مبادله اى مى كند و حتى پديده هايى كه با اقتصاد پولى رابطه چندانى نداشته اند در سيطره نيهيليسم قرارمى گيرند. ماركس اشاره مى كند كه اين دگرگونى مى تواند از يك سو سبب نجات انسان شود و انسان را از جهانى «مركزيت يافته» نجات دهد.
جهان داراى مركزيت، همگام با از مركزيت افتادن زمين، بى مركز (
De-central) مى شود. دوران «رفرماسيون» و «روشنگرى» در راه اين جريان بى مركزشدن بسيار مؤثر بوده اند. براين اساس درجهان كه تعابير از آن بسيار متعدد و متكثر است. نقطه محكمى وجودندارد كه انسان بتواند به آن تكيه كند. ازسوى ديگر علم نيز خود جريانى اصيل بوده است كه «بى مركز بودن» را اشاعه داده است. براى هايدگر زمين، آشيانه انسان است ولى اين علم است كه زمين را از نقطه مركزى بودن به دور مى كند. لذا در كنار اين «مركز زدايى» (De- centralization) نوعى «بى خانمانى استعلايى» (Transcendental Homelessness) [آنطور كه لوكاچ به آن اشاره مى كند] نيز ديده مى شود. ادبيات و هنر در اين وضعيت داراى بعدى مسأله گونه (Problematic) مى شوند و بدين ترتيب عصر مرگ تراژدى نيز فرامى رسد. قهرمان در رمان ديگر داراى سرنوشتى تراژيك نيست. بلكه جهان او يك جهان خصوصى شده است كه از ابعاد جهانى به دور است.
در دوران پيش از تثبيت نيهيليسم، «سرنوشت» نشان دهنده موقعيت انسان تراژيك است. حال آنكه با پيدايش بى خانمانى استعلايى، «تاريخ» اهميت پيدامى كند. قهرمان در اينجا داراى نوعى «خود» است كه تحقق آن فقط در تاريخ ممكن است. لذا تاريخ و تاريخى بودن در كنار نيهيليسم رشد مى كند. توسل به تاريخ و تاريخى گرايى (
Histuricism) جاى سرنوشت را مى گيرد و انسان داراى اين آزادى است كه خود را در متن تاريخ مطرح كند. اومانيسم ازدست رفته نيز به تاريخ متوسل مى شود و تاريخ در اين جا داراى اين وظيفه است كه يوتو پياى انسانى را محقق سازد.
به عبارت ديگر در كنار نيهيليسم است كه يوتو پيانيسم نيز گسترش مى يابد. يوتو پيانيسم همان حوالت تاريخى به غايت است كه ريشه آن را مى توان در مسيحيت پيدانمود.
درواقع عصرجديد همان عصر يوتوپياهاى گوناگون است كه جاى سرنوشت را گرفته است. جهان نيهيليستى باعث پيدايش آگاهى يوتوپيايى مى شود. هرقدر ما از تراژدى دورتر مى شويم ابعاد يوتو پيايى درآگاهى نيز توسعه بيشترى مى يابد. درجهان تراژيك جايى براى يوتوپيا وجودندارد. چرا كه در اينجا همه چيز از پيش «مقدر» است. نيهيليسم با نوعى «خودگردانى» (
Self- Determination) همراه است.
در جهان خودگردانى، تاريخ براى انسان گشوده است و جنبه اى از سرنوشت در اينجا به چشم نمى خورد. لذا نيهيليسم مختص جامعه اى است كه در آن فرد و فرديت، اعتبارى نوين پيداكرده و كمتر مى توان وقوع اتفاقات را بر مبناى سرنوشت توجيه كرد. ارزش مبادله اى درپى آن است كه ارزش معرفى را پشت سرگذارد و جهان مبادله اى را درجامعه تثبيت كند. لذا براى هايدگر گذر از نيهيليسم به معناى «گشادگى» نوين در قبال «هستى» است. دراين گشادگى است كه هستى خود را بازمى گشايد و لذا بازى جهان و انسان شكل جديدى به خود مى گيرد. درواقع بنيان نيهيليسم بر بازى انسان و جهان استوار است. در اين جهان بازى گونه است كه تعابير متفاوت از هستى معنى مى يابد و لذا در اينجا بازى مى تواند به اشكال مختلف درآيد. اما دنياى تراژدى نيز بر مبناى نوعى بازى ميان انسان و جهان است. در اينها پيروزى معمولاً با جهان است و انسان در مقابل، بازى منفعلى را ازخود نشان مى دهد. تاريخ و تاريخى گرايى نيز بر مبناى نوعى بازى با انسان دورمى زند. اما در اينجا اومانيسم معتقداست كه پيروزى نهايى با انسان خواهدبود. لذا تاريخ در خدمت انسان است و حتى تاريخى گرايى نيز به معناى انسانى كردن تاريخ است. لذا در نيهيليسم است كه پست مدرنيسم معناى خود را پيدامى كند. پست مدرنيسم نيز بر مبناى نوعى بازى قراردارد. اما در اينها رابطه انسان و جهان دستخوش تحول شده است. دنيا و آدمى هردو دو سوى اين بازى هستند. اين امر درعرصه هنر به خوبى ديده مى شود. انسان و متن جاى خود را عوض مى كنند. اين بدين معنى است كه فرد جزئى از متن مى شود و متن نيز جزئى از زندگى انسانى مى گردد. لذا ميان متن و انسان بى نهايت اشكال بازى وجوددارد. دركنار وجود انواع بازى است كه تفسير معنا مى يابد. لذا انواع تفسير درحقيقت همان انواع بازى است كه به وسيله آن متن، معانى مختلف مى يابد.
در اينجا مى توان به اين نكته اشاره كرد كه زمانى بازى معنى مى يابد كه فرد «با گشادگى» (
Openness) با آن مواجه شود. لذا متن جديد «گشاده» است و اين درخواست نيهيليسم است. گذار از مدرنيسم به پست مدرنيسم، معناى وجود و بازيهاى متكثر و پيچيده است كه خواندن را ميسرمى سازد. به عبارت ديگر هرنوع از خواندن، يك بازى از طرف متن و فرد است. پست مدرنيسم درواقع همين تكثربازيها است كه فرد و متن را درخود جاى مى دهد. لذا تجلى نيهيليسم در پست مدرنيسم باعث استغناى فرد شده و نوعى جديد از فرديت را مطرح مى سازد. خواندن نيز به همين روال متكثر مى گردد. در تنوع خواندن است كه فرد و فرديت رشد مى كند. درواقع در پست مدرنيسم چيزى جز متن وجودندارد لذا آنچه كه باقى مى ماند فقط تعبير است.
تعبير نيز خود بر مبناى «بازى» استوار است. در اينجا دوباره سازى متن اتفاق نمى افتد. بلكه خلأها، كناره ها و حاشيه ها درمتن، سازنده و تصويرگر آن مى گردند. پست مدرنيسم جهان خطى «خواندن» را پشت سرمى گذارد و خواندن «برشى» را جايگزين دنياى خطى در خواندن مى كند. اين امر به معناى پايان عصر «پيشرفت» (
Progress) نيز هست. در عمل پيشرفت فقط پاره اى از تعابير مى توانند خود را برتر بدانند. اما درعصر نيهيليسم و پست مدرنيسم تمامى تعابير از يك ميزان اعتبار برخوردار هستند. در اينجا مى توان گفت كه جنبه سازنده نيهيليسم خود را در «واسازى» (Deconstruction) نشان مى دهد. دراينجا نيز وجود «نمود» و «جوهر» كنار مى رود. خواندن متن و تفسير آن به معناى پى بردن به جوهر آن نيست. چرا كه بى نهايت جوهر وجوددارد كه در عمل خواندن بازسازى مى شود. لذا يك جوهر يك دست و تمام شده براى متن به چشم نمى خورد و به همين ترتيب، يك خواندن بر خواندن ديگرى ترجيح ندارد.
لذا نمى توان فرض كرد كه تعبير، از «نمود» به «جوهر» رفتن است. تعبير نيز مانند متن داراى بى نهايت جنبه است.
از سوى ديگر مى توان گفت كه نيهيليسم و «پست مدرنيسم» نتيجه منطقى تجربه گرايى (
Empirism) است. در دنياى تجربه گرايى نيز نقطه نهايى در متن وجودندارد. متن جديد تماماً بر اساس فقدان نقطه نهايى نوشته مى شود. لذا در اينجا از جهان سلسله مراتبى خبرى نيست. مدرنيسم نقطه شروع سرنگونى جهان سلسله مراتبى درمتن است و در پست مدرنيسم نيز تعبير، عين متن مى شود و متن نيز نسبت به خواننده با ابعاد گوناگون تعبير مواجه مى گردد و دنياى بازى درواقع جهان سلسله مراتبى را در متن برهم مى زند. به همين ترتيب هستى نيز خود نوعى بازى است كه به اشكال گوناگون در مى آيد. براى هايدگر وجود (Ge-stell) (چارچوب) درعصرجديد، خود نشانه اى از يك بازى جديد ميان انسان و جهان است. ميل به «تسلط» و در «قالب آوردن» فقط شكل جديدى از بازى جهان و انسان است. آنچه كه برجاى مى ماند قراردادن متن در درون منطق بازيهاست. لذا مى توان بدين نتيجه رسيد كه همراه با از مركزيت افتادن زمين، جهان بازيها بى نهايت گسترش يافته است و امكان وجود بازيهاى گوناگون امروزه بيشتر از گذشته است. بدين سبب است كه هم براى هايدگر و هم براى نيچه اين دنياى بازى است كه تعيين كننده است. جهان داراى بى نهايت امكان بازى با فرداست و بدين ترتيب مى توان بدين حرف كافكا رسيد كه مى گويد: بين خود و جهان، جهان را انتخاب كن. لذا در جريان پست مدرنيسم عملاً ا ين جهان است كه انتخاب شده است. لازمه انتخاب شدن جهان نوعى فردگرايى بوده است. تنها در دنياى فردگرايى است كه پست مدرنيسم معناى واقعى خود را مى يابد. آگاهى نيز در اينجا لزوماً در بعد استعلايى خود مطرح نمى شود. بلكه آگاهى نيز بخشى از اين بازى جهان با فرد است كه به اشكال گوناگون و متفاوت در مى آيد. اين بدين معنى است كه موقعيت ممتازه انسانى به كنار رفته است و آگاهى نيز چونان بخش ديگر ازاين گفت و گوى انسان و جهان است. بدين ترتيب پست مدرنيسم روح جديد نيهيليسم است.