زندگی

هندوی نازنینم ( 2)

هادي ميران

 هندوی  نازنینم  کی میشوی بهاری؟

یخ بسته ام  برایت  در برف انتظاری

 

پیچیده است درمن چشم قشنگت، انگار

رقصیده درنگاهت  صد دختر مزاری

 

من لاله می نویسم  در امتداد باران

تو داغ می نویسی  یک دشت  بی قراری

 

من سیب می نویسم  تو چاقو می نویسی

من قلب می نویسم  تو زخم  یادگاری

 

من سار می نویسم  تو سنگ می نویسی

من دشت می نویسم  تو آهوی فراری

 

هندوی نازنینم! ماه  و ستاره  افشان

درشام شعر عاشق از پیچ و تاب ساری

۱۴/۱۰/۲۰۰۶ وانشبوری

 

برای ستاره غزلهایم

هادي ميران

به این گرمی که چشمان شما پیچیده درجادو

میان جنگل سبز نگاهت خفته صد آهو

نگاهت آبشاری میشود انگار می رقصد 

کنار رود  نیلوفر هزاران  دختر هندو

دل من آسمانی  میشود مهتاب پردازت

ستاره نامه های  نا تمام من  برای  تو

پس ازتابیدن چشم تو تعریف دلم این است!

گل سرخی که پیچیده  بدور قامت ناجو

تومی تابی ولی حس می کنم از ناز چشمانت 

صلیب مرگ من افتاده در دست شما بانو

................................................

 دلم را قالی  سرخ قدمهای تو می سازم

اگر روزی گل پیراهنت برمن زند سوسو .

بیابان می نوردی در هوای "لاله ء قرمز"

به قول "شاعرکاشان" چه کم دارد" گل شب بو"؟

 ۳/۱۰/۲۰۰۶ وانشبوری 

 تقدیم به غزلواره  قشنگم که بهانه غزلهای من است.

دگر درقامت معبود من رویده ای  بردل

منم پیغمبرت، آیات چشمان تو را حامل

 منم از خود فرو افتاده در" حّرا"ی چشمانت

تو مثل آیه های سال اول، میشوی نازل

 فرا می خوانی ام بر سُفره ي سبزغزلهایت

بلوغ باورم بر چشمهایت میشود کامل

ولی گاهی نگاهت حال بیمار کبوتر را

مثال آیه های سال آخر، میشود شامل

 تورا می آفرینم  در دل سنگ، ازغزلهایم

تو اما  مینویسی ام، به روی ماسه ء سا حل

 .................................................

شبی گفتم  کنار نام خود بنویس نامم را

نوشتی  و مگر با رسم یک دریا خط  فاصل

 

24  9   2006  وانشبورگ

  

یک غزل تازه

گر از مرگ  کبوتر می شود  حال شما  بهتر؟

به مرگم راضی ام  آری - بیا دارم  بزن دختر

بیا  دارم  بزن بانو که تنها  جرم من  این است

برایت  دوختم از تکه های  آسمان، چادر

بیا  دارم بزن  یکشب  به دور ازچشم  آدمها

بتار گیسویت در آستان ماه  و  نیلوفر

مرا اعدام کن  اما  غزلهای  مرا بنویس

که از آن  می وزد  یک آسمان سبز،  پیغمبر

 شمالی ام  سراپا  تاک پرداز  غزلهایت

بزن آتش  که تا صبحی  شوم  ازریشه خاکستر

 ...................................................

منم، شهمامه جان  صلصال رنج  سالهای تو

به پایت میروم  تا بامیان  برمن  شود محشر.

میران ۱۰/۹/۲۰۰۶ گوتمبورگ

 

پس از باران که جاری میشود عطر صدای تو

پرستو، ازغزل  لبریز می گردد  برای تو

صدایت  می وزد در آیه های  سبز بارانی

فرا می خواند ام  هرلحظه سمت " کربلا"ی  تو

"کرشنا" می شوی  در معبد  آشفته ء روحم

بهاری  میشوم  در پر تو گرم "ودا"ی  تو 

سفر داری ، هوا ابرینه  است  تا آخر دنیا

تعارف کن که تا من هم بیایم  پا  بپای تو

  ** *                ***

پرستوی  که  افتاده  کنار مرز چشمانت

تمام  آسمان را  پر کشیده  در هوای تو

۳۰/۸/۲۰۰۶

فلسطین قشنگ من

 

مسلمان جان، دلت ازپاره ي سنگ است یا آهن؟

که با چشمان بسته می نویسی حکم مرگ من!

به نازت می بری دل را به قهرت میزنی آتش

بپایت می کشانی ام گهی در مصر و گه  آتن

میان مصر چشمانت مرا  آواره  میسازی

برای قامت من می بری ازشعله پیراهن

نمیدانم، مگر تقصیر من شاید همین باشد!

که لبهای تورا بنوشته ام انگور کهدامن

 بهاری شو  که  بشکوفد  گل سرخ  غزلهایم

بریزد درقدمهای شما  خرمن سَّّرِ خرمن

     ****                       ****

 فلسطین قشنگ من،  منم حماس چشمانت

که درمن شعله های انتحاری می کنی روشن

دیوانه جان

کنار مرز چشمانت دلم افتاده ، دیوانه!

مرا قاچاق آورده بگو تا رد شوم  یا نه؟

 

هوایت مرز بلغار و دل من آرزو دارد

به برلین قشنگ چشم زیبای تو، کاشانه

 

فدای رقص تابستان چشمانت که در باران

تعارف می کند بال پریدن را به پروانه 

 

تعارف می کند سیب و عسل درسُفره ي مخمل

به لبخند سحر، غمهای دل را می کشد شانه

 

ببین دیوانه جان در شهر چشمان تو می پالم

به سمت شرقی ي آن، درکنارسیب و گل، خانه

 

**                  ****         

غزلهای ترا درکوره سوزاند ست و پس ازآن

برای دست و پایم ریخته زنجیر و زولانه.

 

بوروس سویدن. ۷/۸/۲۰۰۶