نمونه ای از متن پسُت مدرن
بدون مقدمه
|
ناصرنجفی
|
از مطلق جويان گريزان شويد
زيرا
|
او در نوشته هايش خواننده را با
دو سويۀ متفاوت تفکر، يعنی شناخت شناسی و هستی شناسی در گير می کند.
به قول ناصر نجفی : نع ، ساده نیستم صبورم ، و تا هیچ خیابانی ادامه ندارم . به گفتۀ دريدا در شيوۀ خوانش هايدگری متوجه می شويم که نه چیزی حاضر است نه غايب .
چیز ها بی تاريخ و بی علت و
سرچشمه و بی سر انجام اند ، چنين است که سر انجام هر گونه ديالک تيک و
يزدان شناسی و فرجام شناسی و هستی شناسی باژگون می شود. او ما را به درون مهلکه و میانۀ زبان می کشاند تا هرگونه سرچشمه ی غیر زبانی ر ا از ياد ببريم ، واقعيت در بازی زبان نمايان می شود ، هیچ آوايی مطلق نيست و حضور معنا هم اقتدار گذشته اش را از دست داده است ، بجای اطمینان متافزيکی و تجربی به حضور معنا در نوشتار ، عدم يقين و موقعيت ِ دگرگون شوندۀ زبان پديدار می شود. به گمان من يکی ديگر از امتیاز های متن های او بازی سخن نوشتاری با سخن تصوير است . او متنی ديداری - نوشتاری را فراهم می اورد که اين خود ارزش ارجمندی دارد و صدای اورا از بازی های صرفِ زبانی و گفتمانی رساتر می کند و بر تنوع متن هایش می افزاید . بخصوص در متن " ابوالثور" با اين روش ، مکانيزمی عام / خاص توليد کرده است که نه تنها خوانندۀ اهل پژوهش و نظر که بينندۀ عادی و بی تفاوت را هم به جستجو فرا می خواند.
" هرکسی با پای عشق خود به جاده
می رود او به سرعت می شکفد و از ژرفا در حال باليدن است و به احتمال زياد بزودی رهبری ارکستر گسترده ای از تنوع ِ لحنی و تفاوت های گفتمانی را به عهده خواهد گرفت و مُصنف ِ سمفونی های دلنشينی در عرصۀ سخن های متفاوت خواهد شد . البته با توجۀ بیشتر به طنز، بخصوص فوران های ناگهانی و کنايی ، و کارناوالی - گروتسکی آن بر بستر های عادی و اِروتيسم در بافت ِ بازيافتی از گفتمان های ترد شده.
کولی ! آشنايی با " فرهود " در هُلند از جلسات خانۀ هنر شروع شد. در بحث های " حلقۀ زبانی دلفت " در کنار نويسندگان و هنرمندان ايرانی و نويسندگان افغان . در بحث های دراز دامنی که داشتيم ، دانستم که او جوان فرهيخته و شکنجه ديده ای است. فلسفه خوانده و از پيشا سقراطيان "سرچشمه فلسفه" تا فلسفه معاصر را مي شناسد و به فلسفۀ زبان علاقۀ وافری دارد . می نويسد و کارش توليدات زبانی است ، بازی های زبانی و بازی های سبکی و بازی های سخنی را دوست دارد. از فيلسوفان زبانی ويتگنشياين و هايدگر و دريدا و ليوتار را خوب خوانده وبا يکی از بنيان افکنان دوران ما يعنی کارل مارکس آشنايی بسيار دارد ، و حالا دارد دانسته ها و تجربه هايش را به شير بدل می کند. و در متن های " منظومۀ نقد ِ زبانلرزه " و " ابوالثور " علاوه بر شکستن روايت خطی متن ، ساختار و زمان را هم می شکند و بطور کامل از روايتگری به شیوۀ کلاسيک و مُدرن فاصله می گيرد و از خواننده می طلبد تا با خوانشی غير متعارف با متن گفتگو کند وآنرا به شناخت در آورد، و معنای مقطعی آنرا بيان کند زيرا درعصر " بحران ِنوشتار" هیچ معنايی مطلق و نهايی نيست، معنای نهايی دست نيافتنی است.
و پسرم راجر ودر ضمن هیچ ژانری از نوشتار بر ژانر ِ نوشتاری دیگرمرجعیت و سُلطه ندارد . ناصرنجفی هُلند تابستان 2006
درست همان طوری که نویسندگان ِ
بعد از مُدرن با در آمیختن صورت ها و اختلاطِ قلمرو های مختلف ، همۀ
مرز های قابل تصور در سخن را می شکنند پانویسها : _________________________________________________
{ع. } (ص. ) (عر . )Axrab1-
اخرب { ع } (ص. )Axram2 – اخرم
همانجا ص.172 { ع.} (مص م )Xarm 3 – خرم
همانجا ص. 1413 |
قسمت ِ بالا رو بهمن کشيده ِ ناصرنجفی هلند بهار يا تابستان 2006
|
|