در
دفاع از آزادی احساس و حق زندگی
مردان «دمکراسیخواه» و زنان «بدنام»
سهیلا وحدتی
یازده روز پیش مصاحبه بسیار
جالبی با سه تن از شخصیتهای سیاسی درباره «جبهه دمکراسیخواهی و سکولاریسم»
داشتم. اما هنوز متن آن را پیاده نکردهام، و فکر نمیکنم هرگز آن را چاپ کنم...
نه اینکه مصاحبه خوبی نبود، متن مصاحبه و همه آنچه که ضبط شد شاید یکی از موفقترین
مصاحبههای من بود. روی پرسشها کلی کار کرده بودم و بخوبی مطرح شد. پاسخهای
گوناگون نیز چه همراستا و چه در تضاد با همدیگر به شیوه دوستانه و بسیار پرباری
ارائه شد. اشکالی در متن مصاحبه نبود. اشکال در جریان گفتگوی کوتاهی بود که خارج
از متن مصاحبه اتفاق افتاد، و مرا به فکر وا داشت که فاصله این مردان
«دمکراسیخواه» و زنان «بدنام» را با چه میزان سنجشی میتوان اندازه گرفت ... این
گفتگو در پایان مصاحبه اتفاق افتاد.
هنوز وقت کافی داشتیم که یک پرسش کوتاه دیگر را مطرح کنم، اما انگشتم را اگر چه با
برنامه قبلی ولی با اندکی تردید روی دکمه ضبط صوت فشار دادم و آن را خاموش کردم.
این وقت را با کلی تلاش بدست آورده بودم تا با هرسه نفر این آقایان در یک اتاق و
همزمان این مصاحبه را انجام دهم. و در واقع به قدری از نتیجه آن راضی بودم که با
شادمانی کودکانهای به خودم اجازه دادم که پرسشی را که درباره آن بشدت کنجکاو بودم
مطرح کنم. با لبخندی محو به تکتک آنان نگاه کرده و احساس کردم که باید توضیحی
بدهم.
اما بیمقدمه رفتم سر پرسشی که برخلاف پرسشهای قبلی، آن را با احساسی از ته دلم
مطرح کردم: آقایان، من کنجکاوم که شما چرا درباره سنگسار چیزی نمیگویید؟ مگر این
عمدهترین مساله حقوقبشر نیست، مگر چنین چیزی با ابتداییترین و اصولیترین مبانی
جمهوریخواهی و سکولاریسم در تضاد نیست؟
آقای آ شمرده و باحالت رقیقی از پرسش میگوید: سنگسار ...؟
توضیح میدهم: بله، همین چندی پیش یک زن و یک مرد را در مشهد سنگسار کردند. الآن چند
نفر دیگر در ردیف سنگسار هستند. آیا ما واقعا میتوانیم از دمکراسی و سکولاریسم
حرف بزنیم، ولی درباره سنگسار چیزی نگوییم؟
آقای ب خودش را در جایی احساس میکند که نمیخواهد قرار داشته باشد، و مرا با نگاهی
پدرانه از این بابت شماتت میکند. ولی شاید از آنجایی که میبیند با صمیمیت و
هیجان این پرسش را مطرح کردهام، بسیار آرام، منطقی و دوستانه برایم توضیح میدهد:
در شرایط کنونی خود شما بهتر میدانی که ما با چه مشکلات سیاسی درگیر هستیم. در
عین حال که نیروی سیاسی ما بسیار اندک است. حالا شما فرض کنید که ما برعلیه سنگسار
صحبت کردیم!
آقای ب خیره در نگاه من مکثی میکند و ادامه میدهد: آنوقت چه میشود؟! سنگسار که
متوقف نمیشود، فقط به ما برچسب میزنند که اینها سنگ چند تا زن «بدنام» را به
سینه میزنند! آنوقت کار ما هم در این جامعه تمام است.
آقای پ میگوید: این کارها در این شرایط فقط و فقط به نفع جناح راست تمام میشود.
مساله اصلی روی همان پرسشهایی است که شما خودت مطرح کردی.
تلاش میکنم که حیرت در چهرهام آشکار نباشد و باتلاش در حفظ مهارتم به عنوان یک
مصاحبهگر میپرسم: به همین راحتی شما در جامعه سیاسی تکفیر میشوید؟
آقای پ با خونسردی میگوید: دنیای سیاست همین است!
ولی گویا حیرت از چهرهام ساطع میشود، چون آقای ب ادامه میدهد: شما که خود
میدانید ما در اروپا زندگی کردهایم و با اعدام هم مخالف هستیم، چه رسد به
سنگسار! اما چکار میتوانیم بکنیم؟ در این شرایط کنونی که خودتان بهتر میدانید چه
سریع جریانات سیاسی اتفاق میافتد، واقعا چه کاری در زمینه سنگسار از دست ما
برمیآید؟
آقای آ همچنان با تفهیم نگاهم میکند. در نگاه همه آنان میبینم که زن باهوشی که تا
چند لحظه پیش با پرسشهایی درباره شرایط مشخص این کشور و شیوه عملی تحقق جمهوری
سکولار همه آنها را به چالش میکشید، حالا در مقابل آنان با طرح این پرسش بیربط
تبدیل به دختربچهای شده است که الفبای سیاست را هم نمیداند.
در آن هنگام لحظهای به این فکر افتادم که وقت ارزشمند مصاحبه را به صحبتهای
بیربطی که ضبط نمیشود نباید اختصاص داد. ولی لحظهای بعد در میان واژههای زبان
فارسی بسرعت دنبال چکشی میگشتم که میخ اهمیت را برای موضوع سنگسار محکم بکوبم!...
ولی واژهای نمییافتم. تنها واژهای که برایم بشدت پررنگ شده بود، واژه «بدنام»
بود و میدیدم که این مردان متشخص با سابقه مبارزهای درخور ستایش البته با واژه
«بدنام» بسیار فاصله داشتند.
یازده روز پس از آن گفتگو، هنوز به این میاندیشم که مردان «دمکراسیخواه» با زنان
«بدنام» خیلی خیلی فاصله دارند، و ماندهام که این فاصله در چه راستایی است! و در
چه جهتی امتداد مییابد، و این فاصله را چه کسی تعریف کرده است؟
«سکوت یعنی همدستی!» شعاری است که عفو بینالملل در مقابل نقض حقوق بشر بکار
میبرد.
در آغاز سفرم به مشهد بود که شنیدم دو نفر در مشهدسنگسار شدهاند. جالب اینکه مردم
عادی دراینباره سکوت نکرده بودند و این خبر تاسف برانگیز دهان به دهان میگشت!
واقعا چه چیزی است که روشنفکران و فعالان سیاسی مملکت ما را به سکوت و همدستی با
سنگسار وامیدارد؟ شاید پاسخ این باشد که ابتدا به زنی که با مردی غیر از شوهرش
خوابیده است، برچست «بدنام» زده میشود. و همین برچسب – که معلوم نیست بر اساس
موازین فرهنگی و حقوقی مورد پذیرش ما تا چه حد معنا دارد – کافی است که ما مرگ
دلخراش زن را زیر ضربههای سنگ در حالیکه در کفن پوشیده شده و تا شانه در خاک دفن
شده تماشا کنیم، در سکوت!
این ما هستیم که سکوت میکنیم: من، شما و همه آنانی که قلم بدست گرفتند و در سوگ
اکبر محمدی و ولیالله فیض مهدوی نوشتند، ولی در مقابل سنگسارها سکوت کردند.
بیایید تمامی مطالب نشریات فارسی زبان را برروی اینترنت زیرورو کنیم، ببینیم
کدامیک از همه این کسانی که ادعای دمکراسیخواهی دارند از آزادی احساس زن دفاع
کردهاند؟ حتی وقتی که این آزادی احساس جرمی محسوب میگردد که با خشنترین و
شکنجهبارترین مرگ مجازات میشود، مرگی سختتر از اعدام، مرگی که به حکم قانون
باید در زیر شکنجهای سخت و طولانی صورت پذیرد!
از میان همه کسانی که برای قربانیان اعدامهای سیاسی نوشتند و از حقوق زندانیان
عقیدتی دفاع کرده و میکنند که بیگناه به مسلخ برده شدند، چه کسی از حقوق زندانیان
احساسی دفاع میکند که تنها جرم آنها این است که همبستر خود را به دلخواه خود
انتخاب میکنند!
زن محکوم به سنگسار قربانی فقدان آزادی احساس است. زنی که احساس عشق و علاقه به
شوهر خود ندارند، و دادگاه هم به او اجازه طلاق نمیدهد، مرتکب «جرم احساسی» شده
است. آیا جرم احساسی با جرم عقیدتی تفاوت دارد؟ به بیان ساده، آیا آزادی احساس از
آزادی عقیده کمارزشتر است؟
حتی اگر با سنتیترین موازین، داشتن احساس جنسی را برای زن "جرم" بدانیم، آیا جرم
احساس جنسی، و جرم ارتکاب همخوابگی با مرد دلخواه باید سنگینترین مجازات جهان را
– اعدام با شکنجه طولانی – بدنبال داشته باشد؟
کدامیک از افراد دمکراسیخواه و سکولاریست ایرانی به این نکته اشاره کردهاند که
نباید زن را به خاطر احساس جنسیاش «بدنام» بخوانیم؟!
کدامیک از طرفداران دمکراسی و حقوق بشر در ایران به حقوق دمکراتیک و فردی زن در
انتخاب همبستر خویش اشاره کردهاند؟!
آیا فعالان سیاسی و مردان دمکراسیخواه ما خود را از زنان بدنام دور نگاه میدارند،
یا از حقوق بشر؟
گفته میشود که برخی از این زنان که محکوم به سنگسار شدهاند در قتل شوهر خویش دست
داشتهاند. اما «همدستی در قتل» جرمی است که مجازات آن زندان است، و کاملا مستقل
از جرم «زنا» مورد بررسی و محاکمه قرار میگیرد. مجازات «زنا» سنگسار است!
سنگسار!
محبوبه م. را مجسم کنید که بهار امسال در مشهد سنگسار شد. صبح یک روز بهاری او با
پای خود به مردهشویخانه رفت، جایی که او را غسل دادند و زنده زنده کفن کردند و
درخاک نهادند ... سپس دسته جمعی به او سنگ پرتاب کردند، سنگهایی که ذره ذره او را
به مرگ نزدیک میکرد ... سرش کمکم خونی شد و حتی بخشی از مغز او از کاسه سرش
بیرون ریخت... ولی هنوز ناله میکرد ... و سنگ بود که به طرف او پرتاب میشد.
محبوبه سنگسار شد چون که با مردی جز شوهرش خوابیده بود! و صدای هیچکدام از ما
درنیامد.
یازده روز پس از مصاحبهای جانانه درباره دمکراسی و سکولاریسم، هنوز ماندهام که
آیا ما مردم ایران در مبحث حقوق بشر، این «بشر»ی را که در عبارت «حقوق بشر»
میبینیم، چگونه تعریف میکنیم: موجودی غیر جنسی؟ یا کسی که هرگز در روابط جنسی
دست از پا خطا نمیکند، یعنی بشری که جایزالخطا نیست؟
آیا حقوق بشر را در انتخاب یار و همبستر انکار میکنیم؟
شاید خشونت و زشتی مجازات سنگسار را هنوز باور نکردهایم ... شکنجه مرگباری که
چندهزار سال پیش یهودیان برای زنان «بدنام» تعریف کرده بودند.
درک چه بخشی از قضیه سنگسار زنان «بدنام» برای ما اینقدر دشوار است که اینقدر سنگین
سکوت کردهایم؟