مُض طر بین عقابان روشن دربیداری آستین های مُرقع زنجیر می شوند زخم های مُتهم به زندقه درگرمی رویا های نان و نمک پیر می شوند آواز های گمشده در کوچه های وحش تیر می شوند چادر ها اگر درفش نشوند ، اسیر می شوند ، خواهر جان 請 請 感謝
هُوانگ هُو مانندِ دستِ نوین بر سرم جاریست دین اختلال روانی چشم های دایرویست جینگان در قله های صداقتِ خورشید بیضویست ازعطش پنجمین مُحاصره و سرکوب حماسه می نوشم 朋友 朋友 我相 信 人是 成功 کمی آبِ خاصه می نوشم
مُضطربم شانه ی من عاقلون بر تن ِ من دار بگرید جنون واه ... که بر باد شود ظالمون 請 請 آب چوپان را با کاسه می نوشم از دهنم شعله زنان ، واژه بر آرد گلاب از بر و دوشم بپرد شاه پره و شاه عقاب مُضطربم مُضطربم مُضطربِ انقلاب
انقلا ب ا ز لوله ی تفنگ می آید ، خواهر جانان انقلاب از گلوله و جنگ می آید ، خواهر جان انقلاب نای زدن و مجلس مهمانی نیست ، خواهر جان انقلاب سودای ِ جبونی و پشیمانی نیست ، خواهر جان
هرشیخ و شاه و شحنه شود شام سرنگون در شهر چون کمون هرگاه شویم گلوله هرگاه شویم شلیک چخماق ِ انتظار بکشد چیغ ِ غافلون
مُضطربم مُضطربِ بی هراس خنده زنم از قِلتِ وَس واس شعله ی متافزیک دغدغه ی آتشین هرمس ِ نوشآفرین ؟ خو در جاده چی خبر؟ در جاده ِ روی لُچ گویند مُلا مُلا کمی هم چلی چلی به هر سو دوان دوان که پشتگاهِ مومنین الله ِ عالم است مُثل درکِ اقدم است دازاین ، مَحرم است خو مُضطربم حنجره ام جوی شیر سینه ام آماده به آواز تیر جانبِ مُردن بدود رسم ِ پیر مسافر جاوید ، ای حامی زایران و رهنمای ارواح مردگان ، در قلمرو آفرودیتِ زرین گیسو ماده مُقدم است پیکر دمادم است ....... * * * خواب می بینم که در اصطبل سپیده دَم ققنوس می پوشم خواب می بینم که آبهای کافره را از کف پاهایم میفروشم خواب می بینم که در شعله های ِ هیروغلیفی ندامت میجوشم خواب می بینم که درآغاز دیالکتیکِ دهمزنگ وپایان فلسفه کلاسیکِ علیاباد به کله ایستاده ام وَ تُو بُو اِلا ا للهِ توبَة ا لنصوحا را به آواز جَر هی تکرار می کنم هی تکرار می کنم در قضاوتِ تز های 27 اپریل از فقر فلسفه و هیاهوی هجدهم برومر به زبان ِ اجنه های هزیودی سخن میشنوم ، از زیر بغلم گرُوند ریسَه ورق ورق ناخوانده پا یین می ریزد گالیله وار چیغ میزنم اما بدون هیچ کشفی که رنگِ الحاد بر جبین داشته باشد ، خواب می بینم که هگل در برابرم تریادش را می خندد فروید در گور از موسی معذرت میخواهد انگلس صحیفه های پاشان را می چیند و من با کله از روی پاپیروس ِ توبه نامه ای به خرده کشف ِ خواندن مصراعهای عتیقه ی عبری در صیدون دَم میگیرم... حس می کنم کف ِ پاهایم چون مُشت ، گناهِ دوزخیان بر پُشت از کابوس ِ خاطره های آتشی میپرم درحقیقتِ بالا و پایین خود تول و ترازو می کنم که ارتداد هیچ ربطی با " میاندیشم پس هستم " ندارد هی سُوره رابا سوز تکرار می کنم هی سُوره رابا سوز تکرار می کنم مانندِ شهر پهلوان ِ صد چشم شاخی میزنم خرمنه ی مُض طربین طوقکِ بیگار شده ی مُل حِد ین عشوه ی صد کافره کُفریتِ شاعره ناله ی دانشکده قلقله ی قایلین خواب را پیش از نشتر زدن ِ غوزه های خشخاش در برکتِ ریش یا تشویش تآویل می کنم از چله های چپ میدَوم بند به بندِ چله ی چلتار چلی چلی هی گریه ها به پس هی گریه ها به پس با ذولفقار شرم هی میدرم نفس هی میدرم نفس از واژه های خورده ، تزکیه شوم پاک پاک پاک از نعره های ِ چکچک خیز صد سبد کفاره دهم چاک چاک چاک
خاک در جوانی که در کنار معابدِ بازاری گم شد با لُنگ حمام تا ژرفنای رودِ هراکلیت شنا کردم ، خواهر جان آرامشی که در پیشا المپی بود ، ندانسته به توتم هاش جفا کردم ، خواهر جان از لای چشمانم ، زئوس را چی که الله را رها کردم ، خواهرجان از انگشتم سُرود سبز لاریب را جدا کردم ، خواهر جان دوباره با وضوی ترس و شبخیزی به پُشت یک چلی تر از چلی گک اقتدا کردم ، خواهر جان دعایت را نثارم کن که بیجا افترا کردم ، خواهر جان الزعیما سیافا زندیق شناسا گل بُدینیا شاید شما پدر بُوََ دِی ما ندانیا از چوچه ای چو من بشوَد لخ شیدنا از دستِ قدسیانی تان بَخ شیدنا
ای مُحقق نسَبم ! چاره گکی هست که شود مُرتدکی مثل ِ منش آیینه ی شسته ازجنابِ ضلال ؟
ها ی نگارینا نمی شود Deleteخارش ِ خاطره کی باورم شود که شیخ المحدثین بخشند منافقین گرچه از کوچه گکِ داس و چکش آستینک بالاتر از قیف و قلم بالا زدی با ترس ِ دیر مانده خوش آمدی اخناتون سلطنة ا لغافلین مصلحة الطالبین لوگوتراپی کن دو دستت را که در بازار میرقصید جامه تراپی کن که با پشمینه اش منصور بر اغیار می خندید خوش آمدی سوشیانتِ رفته تا صیدون نی رافضی نی زندقی نی قرمطی بودم با یک دو سه فِلش بک رفتم به زیر شک ماندم چه حک و پک مهمان تیغ و اُلچک نگارینا از مانیفستِ قرمز تا مانیفستِ زیتون دریای اعتراف بوده است زیر منترت در زیر ریش مارکسی کاشتی هزار کوچه ی فریاد ، شعله ور در زیر ریش قطبی کردی هزار غنچه ی تشویش ، بی پدر در زیر ریش خویش ریختی سرشکِ سبز به دامان ، سر به سر از دستِ ناچلت چَل چَل سرود چاه چلیواره می چکی تا چمدان ِ گورچه ی چور چور ِ چَکچَکی چند چال و چاله ی دگری هست چکان چکان ؟
م . فرهود
|