شــهر پــُر خاطره
همایون مجید
همه ی شهر٬ مراخاطره است .
خاطراتی همه خوب !
خاطراتی همه زشت .
خاطراتی به بزرگی همین شهربزرگ
خاطراتی که مرامی شکنند ٬
خاطراتی که مرا می سازند.
٭ ٭ ٭
همه شهر مرا !
عشق پرخاطره ات پرکرده ٬
شهرپرخاطره ازعشق توشد .
٭ ٭ ٭
همه ی شهر٬ مراخاطره است
گه که برجاده ی پرپیچ شمال می نگرم ٬
یاخیابان ٬جنوب
یاگذرمی کنم ازروی پل شهرک تان ٬
ور نظرمی فتدم ٬
روی تک چوکی فرسوده ی پارک ٬
همه پرخاطره اند !...
همه می خندند بشگفته وشاد :
که تومی آیی ...
همه میگریند چون ابر بهار٬
همه میگویند :
کین محال است دگرآمدنش !
بشکن آیینه ی خاطره ها ٬
زومکن یاد دگر !
خاطراتت مه نگر.
٭ ٭ ٭
شهر من !
آیینه ی خاطره هاست
خاطراتی همه خوب !
خاطراتی همه زشت .
خاطراتی به بزرگی همین شهر بزرگ
شهرپرخاطره ازعشق توهست .
همه ی شهر مرا !
عشق پرخاطره ات پرکرده .
همایون ‹ مجید ›
1989 کابل
من وماه وتنهایی
تنهایی من ٬
مایه ی حیرانی ماه است ٬
چشمش نگرانست !
٭ ٭ ٭
هربارمرا دیده ٬
به یک گوشه نشسته
خاموش وبخود رفته وتنها وشکسته
اودیده ٬ همه خواب ومن غمزده بیدار
ازدوری دلدار
بادیده ی تردیده مرادردل شبها
باگریه وبااشک مرادیده به صدبار
زان روی!
خموشانه سری میزند هرشب
برکلبه ویرانه وغمخانه ام هرشب .
٭ ٭ ٭
بیچاره ترازمن شب مهتاب ندیده
چون دیده من بار غم دل نکشیده .
مهتاب چه بیچاره ترازمن نگرانست
تنهایی من ٬
مایه ی حیرانی ماه است
چشمش نگرانست .
همایون مجید
09.03.06
﴿ آلمان ﴾
شمع خاموش
آمدی ؟!
باز بیفروز مرا ٬
من فدای قدمت ٬
قدمت روی دو چشم .
٭ ٭ ٭
من !
همان شمع نگونبخت دودهسالهٴ پیش
که بمن پشت نمودی وبگفتی که :
برو !
چو تو شمع های دگر :
ره من روشن و زیبا وچراغان کنند ٬
شمع بندان کنند ٬
چلچراغان کنند ٬
همه جا روشن وپرنوروفروزان کنند .
٭ ٭ ٭
من فقط !
شمع دلم ٬
سرراه تو برافروخته ام .
تا مگر !
یادت ازشمع برافروختن آید
وبدانی که هرافروختنی ٬
سوختن آرد .
همایون ‹ مجید ›
18.10.06
آلمان
قطره اشکی در پای بودا
نه خوابی بود و نی کابوس
نه شب بود و نه تاریکی
به روزروشن این دزدان
غارت کرده اند ما را !
به یغما برده اند بی باک
سراسر هست وبود ما.
...
نه شب بودونه تاریکی
نه خوابی بود و نی کابوس
که بانگ قهقه ی ضحاک
چنان فریاد وحشتناک
زهیبت شهر را جنباند
زمین واسمان لرزاند
نفس درسینه ها خوابید
وبغض اندرگلو پیچید
همه !
چشمان شان بستند
وشهری سربروی زانویش مالید
ودراغوش بگرفت زانوی غم را
باافسوس ... باتردید.
...
تلی ازپیکر کوهی جدا شد
بسان گردبادی درهوا شد
مهین تندیس پندار کهنسال
نمود ابهت زیبای دوران
که عمری قصه گوی قرنها بود
همه درد اشنای غصه ها بود
صفا و مهر و شادی داشت بر لب
شکوه جاودانی را گواه بود
میان گردباد پیکر خویش
بچرخید و بسوی اسمان رفت
چنان سنگین و با تمکین و ارام
تو گویی او به عرش کبریا رفت
به بال روشنایی سوی خورشید
چو شمع انجمن بی مدعا رفت.
...
میان حسرت وافسوس واندوه
نثارش کردم اشکی از ته دل
نثارش کردم اشک از بی نوایی
بسان عاشقان روز جدایی
که این قلب حزین خانه ویران
ندارد هدیه یی جز چشم گریان .
نه شب بود و نه تاریکی
نه خوابی بودو نی کابوس
که شهر غلغله خاموش شد خاموش !
نه مشعل ماند ونی فانوس
وزان رویای شهما مه و سلسال
زماتمجامه شب شد سیه پوش
همایون مجید
هنوفر المان
لاله گلدان سرودی سالها درذهن من. جاریست سرودوشعرزیبایی زیک ازاده مرد شاعری شاهکاروالایی. *** سرودی ازدبستان. برزبان وروح من جاریست که گاهگاهی طنینش می طپاند قلب حسا سم دل ودلخانه می جنبد وروحم شاد میگردد زازادی.زسرمستی وازشادی. *** زشور لاله ازاد ( 1 ) که خودرو بود وخوش بو بود مکانش دشت وصحرا بود وهم . هم فطرت اهو بود ابش نم باران بود فارغ زلب جو بود تنگ بود محیط باغ ! انجا نمی رویید. *** ولی . دراینسوی دنیا. درین اغوش سردی ها ودوری ها که مارا هم فلخمان زمان بدورخویش چرخا نید و دورانداخت . بی پروا درینجا لاله دربند است به پایش رشته افسون وترفند است چومن ! تنها وپابند است . *** درینجا لاله سرکش نیست چوعشاق مست ودلکش نیست درینجا نیست ان لاله دگر ان مست وازاده درینجا لاله ا فتاده نگون سر خالی ازباده *** درینجا نیست ان لاله نویدی نوبهاران را چوسوزی داغ هجران را چوساقی می گساران را *** درینجا. لاله کالاییست بازاری وهرجایی که میروید . به هرباغی . به هرگلدان به هرمنزل . به هرمیدان ودرفرجام . زینت بخش دست گلفروشا نست. همایون مجید 17.04.06 هنوفر ( المان ) (1 ) اشاره ایست به شعر لاله ازاد ازاستاد ابراهیم صفا
|