زندگی

از متن تا مطن

م. فرهود

 

 این نوشتار به ادامۀ متن های بینا رشته ای "فکر آدمی در لحظه های تاریخ" به جوانانی پیشکش می گردد که خود را فرزند زمان حس می کنند و به این باور رسیده اند که یکی از وظایف اصلی جوانان افغان ، در قرن بیست و یکم مبتلا شدن به حس ها و دید های جدید علمی  است.

همه میدانیم که بریدن از حس و بینش گذشته به معنای طرد میراث های ارزشی نیست بل تکمیل و تکامل تفکر و دستاورد های آدمی درادامۀ زمان ا ست. گسست رادیکال و میکانیکی و احمقانه از متن های گذشته به همان اندازه زیان آور است که چسپیدن به میراث های کشنده و خرافاتی .

اینک می خواهم حرف های گفته شدۀ متفکرین متأخر غربی را با شیوۀ دگر صنف بندی نمایم تا باشد به آن مغز هایی که قدرت ویرانگر ِعصیانگری و شوریدن را تجربه می کنند، فضای کوچکی فراهم باشد برای پرواز های بلند تر از پرواز های افقی اکنونیان.

ادامه و ناگسستی نوشتار است که فرهنگ و تمدن را از نسلی به نسل دگر انتقال می دهد؛ متن اگر ساکن شود به آب گنده تبدیل می شود . از پیدایش تفکر متنی ( 3500 ق م ) فکر سازان  و علاقمندان خِرد ، دم به دم طرح های نو پی افگنده اند و با تولید ارزش های نوین ثابت کرده اند که تقلید محض از گذشته یعنی مرگِ خلاقیت ها .

.....  حالا از دهۀ هفتاد میلادی به اینسو فلاسفه و منتقدین نو آور به مسألۀ Text ( متن ) یا نوشتار و رابطۀ واژه با ابژه  توجۀ بکر و تازه ای را مبذول داشته اند که نسل بی خبر از این مسایل به کور ها و کر هایی می مانند که در تاریکی به کشفِ فیل و در جوشش ساز و آواز به کشفِ میلودی شیطان مصروف باشند. ما روشنفکران (بخوان ، فکر سازان ) افغان از بینش های فلسفی جدید مانندِ فاصله بین خط پکتوگرافی ِ هیروغلیف و خط دین دبیره آریایی ( خطی که در دوران ساسانی ها برای نوشتن اوستا اختراع شد )  مسافه داریم.

متن های فلسفی وسیاسی و ادبی و ... که در ین صد سال و به ویژه در ین دهه های اخیر به نام کشف و تحقیق و نو آوری عرضه شده است و هنوز هم وارد بازار میگردد، گویا فلاسفه، نویسندگان و شاعرانِ مومیایی شدۀ قرنهای دهم و یازدهم ازپشتِ دیواره های جزیرۀ ساموس (مسکن فیساغورث ) و افزوس ( محلۀ هراکلیت ) به حرف آمده اند و از مضحکه و افلاس زمان حال به ماضی زنده شدۀ بعیده می نگرند!!

من در نوشتار حاضر یعنی در طرح "از متن تا مطن" گفتمان های اولیه را در یک صنف بندی نارسا  بمثابۀ گِلی که بعدآ لگد شود ، مطرح می نمایم:

 انواع متن:

 1- متن کتیبه یی

2- متن مَرجَع

3- متن مُنفجره

 1- متن کتیبه یی:

 از دو سده به این طرف کتبیه شناسی به علم تبدیل شده است و در کنار باستان شناسی، مردم شناسی، فرهنگ شناسی جایگاه ویژه ای را در حوزۀ کشفِ رگه های ناشناختۀ میراث های فکری آدمی، احراز کرده است و اما قصد ِ طنزی من از "متن کتیبه یی" مراجعه به متن هایی نیست که در عصر حمورابی ( 1856 ق.م  پادشاه بابلی ) و( گیل گمش حدود 2800 ق.م شاه و قهرمان سومری )   و اخناتون ( از فراعنۀ سوم مصر) نوشته شده ، بل در عصر زندۀ خودمان  به شیوۀ عصر کتیبه به نگارش در آمده است.

من به متنی کتیبه یی میگویم که از لحاظ زمانی تازه و از لحاظ حس، بینش و التزام مضمون و ساختار، مومیایی شده و بی رمق و ....  کهنه نمایی کند.

به متنی کتیبه یی میگویم که در سدۀ خود، ارزشهای جاندار و علمی شدۀ زمان را جذب نکرده، و بدتر از آن این که بی خبر از کشفیات نوین، به عنوان Text جدید( کتاب ، اثر ) ارایه گردد. برخی از این متنها که در قرن بیست و یکم به نوشت در آمده اند، برای فهم و فهمیدن آن به کتیبه شناسی ضرورت پیدا می کند و گمان می رود که این متن ها به طرز تفکرات قدیمی و سبک نگارش کهن تعلق دارند.

ساختاریتِ ساختار متن های مطروحه، فاقد آن مؤلفه ها و شاخصه هاییست که متن را از متنیت خالی می سازد و ساختاراندیشه را از تولید و انتشارعقلانیت.

متن هایی که در زندان ِ بی روزنه زندانی میمانند و نقش خویش را در دگر گونی کارسازعاطفه ودید واندیشه نشان نمی دهند و مطابق معمول، مینویسند تا شاعر و نویسنده وپژهشگر و فرهنگی به حساب بیایند و کاری به تکان دادن فرهنگ ندارند و گویا نمی خواهند متکی به ضرب المثلی " قاطر سرکار را تور بدهند؟! " شنا در آب های راکد برای شان با صرفه تر از شنا در آب های طوفانی ست. انجیر را بر زنجیر ترجیح میدهند و قِران را بر قرآن .

من به این اعتقاد رسیده ام که اگر جوانان ِ فکر ساز، ساختاریت پیرانگی را نشکنند، باز هم در افغانستان ِ قرن بیست و یکم که 96 سال آن باقی مانده است، اندیشۀ جنایت، کودتا، خیانت ... از اندیشه ها در عمل پدیدار خواهد گشت. برای گریز از اندیشۀ جنایت و خیانت، ناچاریم که سبک کار و سبکِ نگارش و اسلوب مطالعه و برداشت و تأویل را دگرگون نماییم.

من تمامی متن هایی که با تأویل و نگارش کورکورانه و اسب گادی وار زمینه های فکری جنایت زایی و عقب ماندگی را می آفرینند، ولو با عشق و نیتِ شکوهمند باشد ، متن های شان را "مطِن"  و " Text" های شان را "Texd" میخوانم.

از قلمرو ادبیات تا حوزه های فلسفه، تاریخ، جامعه شناسی، سیاست، حقوق، زبانشناسی ... میتواند در قفس مطن دق الباب گردد. همانگونه که می تواند تا سطح متن ارتقا نماید . متنی که به تولید و نقادی نرسد بمنزلۀ مطن باقی میماند . اثر ، کتاب ، مقاله ، ... وقتی می تواند چنین القابی را جذب کند که واژه های آماده به دویدن  به سوی ترکستان قمچین نخورده باشند . متن از درون فرآیندِ تولید ، تولید میگردد . متن اگر ارایه دهندۀ چیزی برتر و روشنگر نباشد و به کشفِ نابالغی های آدمی نپردازد ، لاجرم در موقعیتِ ورقپاره هایی میماند که من آنرا  بناچار و برای تفکیک خرمُهره از صدف ، مطن نامیده ام .

مؤلف دست به خطر متن آفرینی میزند تا از طریق شکستن چینی اندیشه ، ناشکن ِ ابژه را نیز بشکند ،مؤلف از طریق رگه رگه کردن سوژه های قبل از خود ، دست به تکمیل کردن و باز سازی متن های میراثی میزند . هیچ مؤلفی ادعا ندارد که متنش گسستِ صد فیصده از متن های دیگران است ، چه هر متنی در واقع ادمۀ متن دگرست .

مؤلف خودرا در متن گم میسازد و مُخاطب را به عنوان مؤلدِ جدید به مؤلف متن ساز تبدیل میکند ، مُخاطب با جذبِ تازه گی های متن نا آشنا ، خود به مؤلف و مؤلد برومند تر ، تکامل میابد .

در دایره یا مارپیچ   " مؤلف – متن – مخاطب " در وضعیتِ افغانی شدۀ آن دیریست دچار نوشته های مُلا نصرالدینی گشته ایم !  اگر حجم هفتاد شتر کاغذ های سیاه شده را با معیارات امروزینه مطالعه نماییم در آنصورت میباییست بخاری را دلشاد گردانیم . و در این میان علامت ویژه را باید به پیشانی بیشترینه ی مطن های سیاسی و خاطره های مطنی و نقدک های مقروضی  بزنیم .

نوشته های افغانی ، حتا بی رمق ترینانش خود را در مقام مرجع تقلید و آموزش دهی مینگارند . و بد تر این که به نادانی قلم خود جامۀ خسروانی می پوشانند . من در این گفتمان به سلاخی مؤلف که عنعنۀ فسیلی شده است ، کاری ندارم  و میخواهم  نشان بدهم که چگونه در فرهنگ جاری  من ، نوشتار به علت نابالغی فکرسازان  ، به جای توجه به کشف و تولید علمی-هنری ... به تقلید واژه به واژه پرداخته و مُلانصرالدینی تر وقتی میگردد که تقلید مُلا نقطی شان بر تختۀ اغلاط میخکوب میماند.

من برای نشان دادن نوشته های مطنی ازگزیده های  زننده برای نکوهش مؤلف ، آگاهانه اجتناب ورزیده ام چون اگر همین اکنون هم شده باید شگردِ جدا از پار و پارین را عملآ به جوانان میراث بگذاریم .

حالا برای قیچی کردن بحث و ارایۀ فهمیدنی و محسوسی " متن کتیبه یی " حسب تفاول ، به مثال هایی میپردازم که موضوع   ِ تفاوتِ متن و مطن را بر ملا کند .

 مثالی از یک کتاب قطور " فلسفی " :

 "اجزای فلسفه به طور صریح و مشخص به پنج قسم بحث مفهوم می شود:

1- منطق (مطالعه در روش مطلوب غایی اندیشه و بحث است.)

2- علم الجمال (مطالعۀ شکل ایده آل زیبایی و فلسفه هنر است.)

3- اخلاق (در رفتار کمال مطلوب است و علم خیر و شر و علم حکمت عملی و به قول سقراط علم اعلی است.)

4- سیاست (بحث در تشکیلات ایدآل اجتماع است.) یعنی فن بدست آوردن قدرت و حکومت و نگهداری آن.

5. علم ماورالطبیعه (بحث در حقیقت باز پسین کلیه اشیاء است؛ یعنی طبیعت واقعی ماده «علم الوجود» و بحث در بارۀ معرفت انسانی) "

(چاپ و نوشتۀ این کتاب 428 صفحه یی فلسفه ، سال 2002 میباشد.)

 برخورد با این  " اثر فلسفی "  حد اقل دو تأویل را علنی می سازد:

اول: این " اثر" گویا در قرن چهارم قبل از میلاد نوشته شده است نه در سال 2001 یا 2002 میلادی. اگر تاریخ نگارش و چاپ آن را خط بزنیم ، پژوهشگر خیلی عاجل و مخاطب دیر جُنب با چند بار خواندن و تآمل ، به این باور اندر میشوند که " اثر "  را از روی کتبه می خوانند نه از روی یک متن زنده و جاری در زمان حال .! صنف بندی اجزای فلسفه ، به وسیلۀ مؤلف طوری صورت پذیرفته است که ما را به یاد متن های درخشان قبل از میلاد مسیح می اندازد ، چه ، چنین تقسیمبندی هایی در فلسفه قبلآ و بهتر از مؤلف عزیز ما در دولت – شهر های یونان باستان انجام یافته است .

من این مطن فلسفی را به دلیل تقلید صد فیصده از ماضی بعید ِ بعید متن کتیبه یی مینامم نه متن تکاندهنده و مؤلد و راهگشا .

دوم: این " اثر " به ریش فلاسفه عصر رنسانس و روشنگری و به بروت فلاسفه و دانشمندان عصر مدرن و پسا ساختار گرا و پُست مدرن می خندد.

امروزه  که ما در عصر دیجیتالی نفس می کشیم و انقلابات علمی ، هنری ، فلسفی  بطور همه جانبه و البته نه با گامهای اشتری بل با جهش های لحظه یی و متداوم در حال تغیر و تکامل است ، اگر مؤلفی بدون آگاهی ازشعور ِ  پسا مُدرن ، پسا ساختارگرایی ، بنیان افگنی ، هستی شناسی ، وجودگرایی ، پدیدار شناسی ، هرمنوتیک ، بازی های زبانی ، بازی های سخنی ،  مارکسگرایی  ، نیچه گرایی ، ساختار گرایی ... دست به توضیح " اجزای فلسفه " میزند ، همان بلایی بر سرش می آید که بر سر این  مطن آمده است .

 من در ین شِگرد با مطن نویس سرو کار ندارم، بل با نگارش تقابل دارم؛ یعنی برخورد من با نفس تألیف است نه با مؤلف عزیز که رنج قلم را بر خود و زحمت خواندن را بر خواننده  بار زده است .

مُخاطب با متن دوبار درگیر میگردد ، بار اول حلاجی کردن شگفتی ها و تازه های متن و بار دوم  دست زدن به امر تولیدی و تازه آفرینی  :

 

در ین شیما، مؤلف بعد از تولید متن، از تألیف جدا می گردد و مخاطب در دریای متن سرازیر می شود و متن را به عنوان مؤلفۀ جدا از مؤلف و خود را به منزلۀ حرکت معنادار و تکمیلی در رگه های کشفی و تأویلی متن حس می کند. متن ، خواننده را دوباره میافریند و خواننده با تولید متنی دگر ، مُخاطبان زود جُنب را به سطح مؤلفی دگر ،  ارتقا میدهد .

و اما در شیمای :

  مؤلف در مطن می میرد ( واین مرگیدن با  تز مرگِ مؤلف فرق دارد چون مرگِ مؤلف در متن اتفاق می افتد ) و مطن که دچار افلاس و کتبیه زدگی شده است، جنازۀ خود را بر دوش مُرده بار می زند و مخاطب پس از سلاخی (نه نقادی) مؤلف و ورق ستیزی مطن بر دوشکِ به مه چی می خوابد. مطن های طرد شده از مؤلف، مخاطب را به سوی ا ُفق های تولیدی فرا نمی خواند بل، مخاطب تنبل را در برابر خلاقیت و شنا در معانی متحرک بی تفاوت نگه می دارد.

باز هم تکه ای از یک مطن فلسفی:

 

"کتاب دیگری که زرتشت فیلسوفِ چهره دست به جهانیان تقدیم نموده، فروغ جاویدانی «اوستا» است. او در ین اثر پربار میوه های رسیده ای از سواحل ناشناس به ما عرضه داشته است. مجموعه ای «اوستا» هزار فصل داشته و مشتمل بر 21 جلد کتاب بوده است... این فیلسوف بزرگ آریایی تقریبا ً زیاده از سه هزار و ششصد سال قبل از امروز...."

(نوشتۀ مطن 2001 و چاپ اول کتابگونۀ قطور 2002 میلادی)

تصنیف بندی علوم در آغاز قرن نزدهم به وسیلۀ اگوست کنت فرانسوی صورت پذیرفت و تفکیک فلسفه از دین مربوط به عصر رنساس و روشنگری ست. و اما آشتی فلسفه و علوم و دین در ین مطن ها دوباره سازی شده است. زرتشت را فیلسوف نامیدن و "کتاب اوستا" را که بعد از" منظومۀ گات"تادورۀ ساسانی بوسیلۀ شاگردان و پیروان زرتشت تکمیل شده است ، از انگشتان زرتشت تراویدن، آبروی مطن را با نوک قلم بُردن است. اگر به زبان امروزینۀ فلسفی گپ زده باشیم، مؤلف در ین مطن، کشف وآگاهی بخشیدن را در پیشگاه الهۀ شراب ، قربانی بزبلا گردان کرده است. مخاطب اگر سنگک نباشد، در انتهای خلاقیت، شاید بتواند بروی کتیبۀ سنگی مطن کمی با جام دیوژنی آب بپاشد و خطوط حذف شده از گل رُس ( به باور فرهنگ شناسان زرتشت محصول سال 620-650 قبل از میلاد است ) را برملا کند.

در متن گونه های افغانی تا هنوز ژست "گفتاری" بر محتوای "نوشتاری" به مفهوم نوین تر آن، برتری دارد. برخی از این نوشته ها به بازی های شفاهی نوع دراماتیک شباهت پیدا می کند و هیچگاهی حتی در کتاب های قطور هم به یک امر جدی تولیدی و دگرگون کننده و راهگشا و علمی تبدیل نمی شود.

  در متن های پسا ساختاری، یک مقالۀ چند صفحه یی، دنیایی از گپ و محتوی را به مخاطب انتقال می بخشد و مخاطب در یک مبادله دوطرفه قرار گرفته و دست به تولید مجدد معنا می زند که در ین صورت ما به قاعدۀ جذب و انتشار وبرو می گردیم: 

 یک متن سیاسی ـ فلسفی که متنیت و غیاب مؤلف را نشان میدهد و با حرکت حروف در واژه و حرکت واژه در سطر و حرکت سطر در بند بندِ اثر تولید شده می شود و برای تآویل آن به مؤلفِ زنده نیازی نمی ماند :

 "انسانها خود سازندگان تاریخ خویش اند، ولی نه طبق دلخواه خود و در اوضاع و احوالی که خود انتخاب کرده اند، بلکه در اوضاع و احوال موجودی که از گذشته به ارث رسیده و مستقیما ً با آن روبرو هستند، شعایر و سنن تمام نسل های مرده چون کوهی بر مغز زندگان فشار می آورد، از اینجاست که درست هنگامی که افراد گویی به نوسازی خویش و محیط خویش و به ایجاد چیزی بکلی بیسابقه مشغول اند، ارواح دوران گذشته را بیاری می طلبند تا با این زبان عاریتی صحنۀ جدیدی از تاریخ جهانی را بازی کنند."

(کتاب صد صفحه یی چاپ اول 1852 میلادی)

در ین Text سیاسی ـ فلسفی با یک نوشتار فی نفسه پُر معنا و تولیدی مواجه ایم که اُفق انتظار مخاطب را بعد از فاصلۀ 154 ساله پُر از معانی می سازد. خوانندۀ متن در جای خود با مطالعۀ چند سطر می تواند به تولید معانی دگر نایل گردد. البته این موضوع یعنی رابطۀ دینامیک مؤلف ـ متن و متن ـ مخاطب را در بحث های "متن مقدس" و "متن منفجره" بیشتر بازخواهیم کرد.

نوشتار بالا نه کتیبه ای ست و نه مطن. رُک و راست یک متن به مفهوم پساساختاری واژه است که در زمانۀ ساختار گرایی  و خلق اتومسفیر صفوف مقلدین ، به نگارش آمده است .

به نمونه یی از یک متن کلاسیک فلسفی اندر شویم:

"کلماتِ فیلسوف و متفکری که در تسکین آلام بشری مؤثر نیفتد، کلمات پوچ و میان تهی است. درست به همان گونه که اگر علم طب نتواند تندرسی را به بیماری باز گرداند، علم مفید نخواهد بود، فلسفه و علمی که نتواند بیماری روان را برطرف سازد، چنین خواهد بود. "

(کتاب «دربارۀ طبیعت»، قرن چهارم قبل از میلاد)

اگرچه این Text حدود 2400 سال قبل از امروز نوشته شده است، اما بی آنکه به کتیبه شناسی و زبانشناسی مراجعه کنیم، پیام انسانی آن را جذب می کنیم و با انرژی جذب شده از آن به تولید ده ها سطر جاذب دگر قادر می گردیم. اگر متنی نتواند زمینۀ متن های متعالی تر را در بُرهۀ زمانی دگر روشن و مهیا کند، آن نوشتار لحظه یی ست و نمیتواند به میراث زندۀ فرهنگی تبدیل گردد.

متکی به تمامی بینش های فلسفیی که بعد از 1969 در غرب بوجود آمده اند، میتوان به تمامی خلاقیت های انسانی، متن را اطلاق کرد؛ با این تصور اینک یک متن منظوم:

 

"بینوا، از چه فغان می کنی؟

تو به بسیار نیرومند تر از خود تعلق داری

تو به جایی خواهی رفت که منت خواهم بُرد،

هر چند خوانندۀ خوبی باشی

تو را، بنا به ارادۀ خود، یا خواهم خورد یا آزاد خواهم کرد

چه ابله است آن که با نیرومند تر از خود پنجه در افکند

پیروزی بدست نخواهد آورد

رنج او بر سر افکندگیش افزوده می شود"

(منظومۀ "باز و بلبل" قرن هشتم قبل از میلاد)

 در ین نوشتار شعری، شاعر (مؤلف ) از زبان مالکِ برده دار در بارۀ بردۀ خویش می نالد. آیا میتوان در ین شعر، تاریخ، روانشناسی، جامعه شناسی، سیاست... را با ساده گی تمام دید؟ چرا من نوشتار های قرن بیست و یکم افغانی را  ]بی آنکه استثنا را فراموش کنیم[ متن کتیبه یی مینامم و چرا تقاضا دارم که چنین مقالات، کتابها و مجموعه های شعری را "مطن" بخوانیم نه "متن"! متن نویسان ما که از لحاظ تفکرزمانی متعلق به زمانۀ پس از مدرن اند، با لباس ما قبل مردگان کتیبه نویس به ساختن مطن اقدام می ورزند و فقط میخواهند خارشِ نام کشیدن و روح خستۀ خود را مرحم بگذارند.

اگر هر سیاهه یی میتوانست در مقام متن تجلی یابد، در آن صورت ما نیز میتوانیستم 21 جلد کتاب چهار صد صفحه یی را کنار هم بیاوریم و نامش را دایرة المعارف فلسفی افغانستان بگذاریم، غافل از این که متن دایرة المعارفی که در عصر روشنگری به نگارش در آمد، در پشت آن نویسندگان با مسئولیت و فداکاری مانند دیدرو و ... قرار داشتند که یک سطر خود را بی تحقیق و تأمل و مسئولیت و تولید معنا نمی نوشتند.

بیا و ببین که در جامعۀ فرهنگی ما چی اراجیفی بنام کتاب و مجموعه های شعر و چه چرندیاتی بنام آثارتحقیقی و تزس بیرون می پَـرَد. بدبختی زمانی دایرۀ خود را تکمیل می کند که این آثار متن نما به علت عقب ماندگی نسل من و نسل پیرتر از من، به حجم چاپی آثار دل خوش می کنیم.و مانند برخی ازکتاب فروشان لبِ دریا که از غم نان به تجلیل تولیدات بازار قصه خوانی مجبور گردیده اند ، ما نیز نام اوراق چاپی را از هر جنسی که باشد ، کتاب و اثر مینامیم .

من یک برداشت تاریخی خود را مسئولانه میگویم که اگر سیاست بازان دهۀ چهل هجری افغانستان با بینش های جدید قرن صمیمانه آشنایی میداشتند، این همه جنایت و خیانت و بدتر از آنکه ادامۀ خیانت و جنایت در کشور من نقش نمی بست. زمانی که روشنفکران کشور مصروف هجا کردن چند متن مشخص قرمزی و زیتونی بودند، غافل از آنکه در دهۀ 60 میلادی، حس و بینش های کاملا ً ساختار شکنانه با پشتوانۀ تکامل شگفتخیزچندی و چونی زبان، شکل گرفته بود که نسل آن دهه ها تا هنوز قسم خورده اند که به جز در آب مقدس گنگا در هیچ آبی عقل شویی ننمایند.

متن نماهای ایجاد شده در کشور من علاوه بر نبود کثرتِ آثار، اگر به چند مقاله و چند کتاب موجود برخورد جدی نمائیم، مطابق معیارات قبول شدۀ بینش های مطرح فلسفی، جان به سلامت نمی برند. اگر تمامی " آثار " سیاسی بوجود آمده طی  45 سال را از دید امروز به نقادی بسپاریم  ، 99 فیصد آن را ،  نقل قول در نقل قول ، گاو زوری ، من تراشی ، تقلید گوسپندی از خالقین واقعی آثار ، سترونی ناشی از فقدان کروموزوم های متحرک چشم ، قدِ تفکر کوتاه و قدِ تذکر دراز ، با شعار تابوت به تخت اندیشیدن ، ............. تشکیل میدهد .

وقتی دریای نوشتن سرچپه جاری باشد ، وقتی فرهنگ متن سازی رایج نباشد ، وقتی روشنفکر با ساطور اندیشه در گیر سلاخی  گردد ، در چنین کارزاری چه متنی میتواند بوجود بیاید . وقتی روشنفکر تاجک تمامتِ عقلش در گرو پشتون ستیزی زندانی باشد وقتی روشنفکر هزاره بخواهد تسویۀ حساب را از استخوان های قبر ابدالی آغاز کند و الخ ........ چون ما به متن سروکار نداریم  از این رو از خارپشتکِ مطن مو های پریشان ما سیخ سیخ میشود :

 "از شمال کابل تا سالنگ زمین های شهری دولتی به شکل گروهی برای قبایل شرقی، جنوبی و جنوب غربی توزیع شود. مفاد آن اینست که در ین منطقه توازن قومی مراعات می شود و امکان بغاوت در برابر دولت مرکزی از بین میرود."

(کتاب چند صد صفحه یی نوشتۀ سال 1998)

 وقتی که یک جوان این مطن را میخواند، فکر می کند که این سطر ها از روی سنگنبشته ای برداشته شده است و تاریخ نگارش آن به ما قبل قانون حمورابی بر میگردد، چه حتا ریفرم سولون در آتن باستان ترکیب اقوام  آزاد را ستایش می کرد، اما جابجایی مجدد را به منظور برتری قوم آخه ای بر قوم بومی آتنی نکوهش می کرد.

در شهر-دولت های یونان باستان در الیگارشی اسپارت، توجه به اشرافیت یک قوم (اسپارتی ها که به معنای قوم نظامی  است) بود، اما سایر اقوام منجمله مهاجرین را به گونۀ مطن بالا مورد "جابجایی" قرار نمیداد.

یک جوان چه چیزی را میتواند از این مطن باز تولید کند، به جز انتقال ایدۀ استخوان شکنی و نفرت. من اگر این مطن را در دولت ـ شهر های یونانی و یا در روی پاپیروس های مصری و یا در سنگنبشته های هخامنشی میخواندم، فقط با تعجب و اظهار حیف حیف از آن می گذشتم ولی وقتی چنین سطر هایی در آستانۀ قرن 21 م رقم می خورد، مخاطب را از خواندن بیزار میسازد. من میتوانم از این گونه مطن ها از سوی روشنفکران ملیت های مختلفه بیاورم ، اما چون قصد ما نمونه گیری وبه فهم " مطن " رسیدن است نه به نقد مؤلفین . چون تا هنوز نوشتن در کشور من به مسؤلیت روشنگرانه تبدیل نگشته است  و " مهلتی باییست تا خون شیر شد " ..

به عنوان ختم مبحث "متن کتبه یی" به آخرین نمونۀ یک مطن شگفتخیز چشم میدوزیم:

 

"هدف این کتاب حرکت سریع جامعه ما به سوی ترقی است... از مسایل مهم، یکی زن بدون اذن شوهر از خانه بیرون نرود، دوم این که هر وقت مرد از او آمیزش جنسی بخواهد، او باید بپذیرد..."

"نوشته  و چاپ 2002  میلادی "

در ین نمونه های کوتاه، قصد من نقد افکار خوابیده در مطن ها و یا متن ها نیست، بل با این مثال آوری ها، میخواسته ام تا به استدلال خود در مورد صنفبندی و تنوع نوشتار های افغانی، صحه بگذارم.

متن دوران پس از مُدرن ِ کتیبه یی   =   مطن

 در بیروبار بافت سطر های یک مطن ،مؤلف نادانسته مایل است تا در مجمر آتش و رنگ ، مخاطب را عقیم و نوشته را  ذلیل بسازد .حرکت ِ مطنی کوچک و کوتاه است .شعاع بُرد آن در خود ختم میگردد یعنی بعد از تولد بروی دست های خویش میمیرد .

  

و اما متن بعد از تولد به حرکت خویش در درون زمان ادامه میدهد ، شعاع بُرد آن از متنی به متن دگر انتقال میابد و رابطۀ مؤلف - متن دایروی نیست که در یک سیکل بسته ختم گردد بل پرشی و معنا گردان است ، گردش معنا ست که مخاطب را جانشین مؤلف میسازد و مؤلف ، خود در متن دگری شناور میشود .و این معناگردانی و پرش از هومر(شاعر پایان قرن نهم قبل از میلاد ) به هزیود( شاعر پایان قرن هشتم قبل از میلاد ) انتقال میابد و همان گونه که از سنایی به مولوی.

 

از خاطرات نای

چیزی فرار کند

وقتی شعور به نعش زمان فاژه بر چکد !

 

اکتوبر 2006