زندگی

 به جواب فریبا آتش

( کور خود بینائی مردم )

 

خدای را سپاس که این روز ها با فراگیر شدن  إنترنت  انسان های آگاه و با ظرفیت  از این دانش  روزمیتوانند  زندگی را  راحتر ، آرام تر  و  زیباتر برای  خود بسازند ، که با تأسف عده هم هستند که  به  علت عدم دارا بودن    شناخت وجنبه لازم برای  استفاده درست از این  پدیده اعجاز انگیز روز  چنان شیفته   و فریفته  شده  تحت تأثیرقرار میگیرند  که صفحه کامپیوتر را به جای تخته شطرنج اشتباه گرفته به فکر ( مات وکیش )  دادن به دگران می شوند که سرانجام دیده میشود  با یک حرکت اشتباه  دار و ندار خود را قمار می کنند و با تأسف وقتی بخود میآیند که دگر چیزی برای إرایه  بازی ندارند که ا این افراد به  دو گروه شاخص تقسیم میشوند گروه اول از شکست و تجربه تلخ خود درس  عبرت گرفته نا امید و مأیوس نشده گوشه گیری  و انزوا را اختیار نکرده  ، به جای مقصردانستن دگران متوجه اشتباهات ، نقاتط ضعف وقوت خود شده  برمی خیزند ،  زندگی را با چشمان باز از نو آغاز می کنند ، (* البته این  گروه  هم در واقع آدم های ضعیفی بودند که وارد این بازی شدند ! گروه مؤفق اصلی در واقع کسانی هستند که در آغاز عرض کردم  گرفتار توهمات نشده استفاده درست ازکامپیوتر را میدانند (  گروه دوم باتأسف  آدم های ضعیفی  میباشند که  ( با جای شکستن خویش آ یینه را می شکنند )  این افراد  به آدم های حسود ، عقده یی ، و پرخاشگر ...  تبدیل می شوند  ، که برای  مطرح و توجیح خود به فکر ( انقلاب ) و شورش می شوند حاضرند  عالم و آدم رابهم  یریزند تا .…إلا آخر !  گروه مورد نظر که میشه گفت آدم های شکسته  و درهم ریختهَ میباشند به خاطر کار های غیرعادی  و غیر منتظره  که از آنها سر میزند نمی شود و نباید محکوم و مورد سرزنش قرار داد ، بر عکس باید با آنها برخورد مسعؤلانه و دل سوزانه داشت همانطور که با یک مریض باید داشت هرچند صحبت کردن و مواجه شدن با این آدمها کاریست جانکاه و طاقت فرسا،  اما خوشبختانه قدرت شنوائی و دیداری شان خوب کار می کند با تمام سختی و  مشکلاتی که با این افراد داریم باید دل سوزانه و صبورانه خطرات که بر سر راه شان و جود دارد گوشزد کرد و راه درست را  نشان شان  داد ،  اولین مشخصه و مشکل  در برخورد با  این افراد  اینست که به هیچ قیمتی حاضر نیستند بیماری خود را بپیزیرند و از اینکه به آنها بگوئیم تو بیماری و نیاز به کمک داری سخت برآشفته شده إدعا میکنند که نه تنها بیمار نیستند که از همه هشیارتر و عاقل تر میباشند  دلیل آشفتگی شان این است که بیماری روحی برای شان ناشناخته است یا این بیماری را به جای جنون اشتباه میگیرند در حالیکه واقعان این افراد  ظاهران نورمال زندگی میکنند که گاهان دیده میشه از قبل فعال تر و پرتحرک تر شده اند و بعضان هم دیده میشه در لاک خود فرو رفته فکر و خیال  های ( بوقلمونی ) می کنند که در هر دوحالت از درون خود را میخورند که  اگر  حاضر به کمک و مداوا نشوند  و یا مورد مداوا قرار نگیرند بدون شک  سر انجامش  جنون  خواهد بود   ، که خوشبختانه کسانی که  جرأت مواجه شدن با این مشکل را دارند با کمک روانپزشک ها و دارو های موجود میتوانند سلامتی وآرامش از دست رفته  خود را به مرور زمان به دست آورند ! تأکید میکنم  این افراد اگر مورد  ترحم ودلسوزی  قرار نگیرند به  چشم مجرم به آ نها نگاه کنیم  روی  به  دوستان هم درد وهم رنگ خود کرده با افراط در مصرف  دخانیات و مشروبات الکی  کنترول فکری خود را از دست داده یاغی و سرکش و غیر قابل کنترل  می شوند که درنهایت مورد بی مهری و انزجار نزدیکان  خود و حتی طرد از اجتماع  شده   مانند حباب روی موج به هر طرف سرگردان می شوند !

با بیان این مقدمه توجه شما را جلب میکنم به نقدی که چند روز پیش یکی از دوستان خبر داد به یک وبسایت گذاشته شده بود ، وقتی رفتم خواندم  از قضا نویسنده  آنرا خوب می شناسم و متاسفانه مشکلات روحی و روانی  شان  با خبرم  و درک شان  میکنم ، اما از محتوای نوشته شان ( اگر از خود شان باشد ) معلوم می شود که هنوزخوشبخانه در حالتی هستند که  می شود به جواب نقد شان جوابی بنویسم ، هر چند کسانی که در نقد مورد خطاب هستند گمان نمی کنم، اینقدر بهای که من به این نقد دادم آنها بدهند.  ممکن بخاطر رکلام مجانی که منتقد  برای معرفی نویسنده  و کتاب آن انجام داده  با نام خود و نام های مستعار در سایت های مختلف  مورد لطف و تشکری هم قرار گیرد !( با این که سه سال از چاپ کتاب میگذرد من وخیلی ها از انتشار کتاب بی خبر بودیم ، اگر زحمت و تلاش شبانه روزی منتقد نبود ما بی خبر مانده بودیم ) بلی وقتی نقد را خواندم به عنوان یک خواننده   نه  منتقد !  سوالاتی برایم خلق شد  چرا که خواننده امروز دگر هر نوشته را بدون  تجزیه و تحلیل حاضر نیست چشم و گوش بسته بپذیرد ، میخواند  ، سؤال می کند و   پاسخ میخواهد  که اگر جواب نگیرد ضعف و باطل بودن نوشته اثباط می شود ، از صد ها سؤالی که دارم .....بگذریم بهتر است که  فعلان چیزی نگویم با هم بخوانیم بعد شما خود پیش وجدان خود قضاوت کنید، خانمی که در  مصاحبه های  خود با رادیو ها و نوشته های خود در صفحات انترنتی خود را  روشن فکر ، نویسنده ، ژرنالیست ، شاعر معرفی  و أخیران هم منتقد ادبی شدند   نقدی  بر کتاب یک خانم نوشتند که به إدعای خود شان این خانم از دوستان دوران مکتب شان میباشد به این معنا که خدا را شکر این خانم از دشمنان شان نبوده و إلا .... البته خود نقد کننده هنوز بی کتاب هستند  یعنی با این که به إدعای خود شان از نوجوانی به سرودن شعر روی آوردند هنوز که هنوز است کتابی از ایشان اقبال چاب نیافته که با این مختصر این سؤال پیش  می آید  پس  چگونه و از کجا ایشان صلاحیت نقد ادبی را دارا شدند ؟ البته هیچ کسی منکر نقد نیست اما یک منتقد ضمن داشتن صلاحیت باید ، امین ، صادق * ، عاقل و عادل باشد تا بی طرفی در گفتارش زیر سؤال نرود ! پس میپردازیم به برسی حدف و شیوه نادرست  نقد ! ،  نه اصل نقد . از نظر خودم !!!

 

نقد کننده کتاب:

همانگونه که ما در دنياي بوقلموني غربت شاهد تاريخ نويسان مختلف هستيم، در اين اواخر متوجه شده ام که بسياري از کسان شوق شاعر شدن و چاپ کردن "مجموعه اشعار" را به سر مي پرورانند. از آنجايي که اين شاعر مشربان از قبل ميدانند که چه متاعي را راهي بازار سياه هنر مي سازند، و کاملاً  حدس مي زنند که آگاهان عرصه ادب و فرهنگ به اين کار شان پشيزي هم ارزش قايل نخواهند شد، لذا دست طلب به دامن يک "مقدمه نويس" دراز مي کنند. همانگونه که مثلاً کالاهاي ناکارآمد و تقلبي به زور اعلانات پر زرق و برق و لوحه هاي رنگين و در نهايت به داد و فريادهاي شبيه فروشنده گان سراي ليلامي شهر کهنه کابل به چشم و گوش هر عابر بيچاره داده مي شوند، اين شعرگونه ها و مجموعه ها نيز با الفاظي که ياد آور همان مارکيت هاي بي خريدار اند، چنين فرياد مي شوند: الا به بيست و پنج، وردار به بيست و پنج، او بي خبر به بيست و پنج، کارآمد مردم به بيست و پنج، ليلام به بيست و پنج و قيل و قال هايي از همين دست ...

 

منتقد ما که  یا آور  خاطرات خوش خود از دوران جوانی  و  سرای لیلامی فروشی  شهر کنه کابل شدند !

من هم به یاد همان زمان ها افتادم که در کابل ننداری نمایش نامه ( پارچه تمثیلی ) توسط هنرمندان مشهور کشور مان   شیر آقا جان و شیرین گل جان بر روی صحنه رفته بود تحت عنوان (( کور خود بینای مردم ))  بنده هم  این عنوان را برای سیاه مشق خود مناسب یافتم. در آغاز بگویم منتقد ما این قدر هیجان زده نشوند ، دست پای خودرا گم نکنند ، فریاد ( وا محمدا ) سر ندهند       ( آگاهان عرصه ادب و فرهنگ ) ما خوب میدانند  کی ها  با چهره  های  ( بزک ) کرده خود برای توجیه هوسرانی های خود هنر  و ادبیات  را وسیله قرار داده عشق و صداقت  را بازیجه قرار داده با احساسات مردم بازی می کنند!  

 

يکي از اين کالا ها که با ديزاين مرغوب و بوق و کرناي اعلانات رنگين و مهمتر از همه با يک مقدمه جالب و يک موخره جالب به سايت هاي مختلف عرضه  شده است ، ورقپاره هاي بيگناهي اند تحت عنوان "در اشراق نيلوفر" از خانم "سيما سما".

 

با خانم سيما سما از زمان مدرسه آشنا بودم و هستم و آنچه که حافظه ام مرا کمک ميکند اين است که آن دوران يک طرح کوتاه حتا مصراعي از اين خانم ناگهان شاعر شده هم نخوانده بودم

 

 

در همین فصل اول   نقد متوجه می شویم که  منتقد بخیال خودش خواسته حریف را با ضربه  فنی از میدان بدر کند چراکه اگر از روی خواهر خواندگی  و دوستی ، نه ازروی  خصومت و کینه توزی  میخواست کتاب را نقد کند  ، نه دوست خود  را !   بهتر بود  بعد از اینکه کتاب موصوف را زیر زره بین برده بود  مو به  مو خوانده  بود  همانطور که وقت و بی وقت بخانه نویسنده کتاب زنگ میزند با تهدید وارعاب باعث  تشویش و ناراحتی این خانواده  میشود ،  میتوانست  ضمن گفتن تبریکی و تشویق و بر شمردن نقاط مسبت به اشتباهات و ضعف های کتاب می پرداخت تا آدم پیش خود اینطور فکر نکند ، چون منتقد ما بیش از ده سال است که آرزوی چاب یک جلد کتاب  را  در سر  دارد  اما هنوز مؤفق به این امر نشده  دست به این کار زده  است ! ( خوب بیاد دارم حدود دو و نیم سال پیش وقتی یکی از دوستان منتقد پیش نهاد کمک در امر چاپ کتاب کرد سخت ناراحت شده بودند که فکر می کنم چون آن شخص خیراندیش زن بود برای ایشان گران آمد و گفتند هر طور شده من باید کتاب خود را چاب کنم ! که بنده آرزو می کنم هر چه زودتر به این آرزوی دیرین خود برسند چون آن دوست شان علاوه بر کتاب های که از قبل داشتند از آن زمان تا حال دو کتاب دگر چاپ کردند .) منتقد اگر خواسته بود این نقد را مانند سایرین بی آنکه به نویسنده آن کار داشته باشد کتاب را در یک سایت به انزار عموم به نقد بکشد تا دگران هم ببینند و اظهار نظر کنند بازهم حرفی نیست کار خوبی بود اگر تک تک ایراد های که بر مخاطب خود گرفته بر خودش وارد نبود ! این  را  هم  فراموش نکنیم کسی بر یک خانم چنین حمله ور شده که خودش یک زن است و در نوشته ها و صحبت های خود میگوید در جامعه مرد سالار ما در حق زن جفا می شود که برای مثال  به  چند نمونه  شعر که از سروده های منتقد است توجه فرمائید  !

 

اين منم آزرده دورا ن منــــــــــم

اين منم پوسيــــــــده ارمان منـــــم 

اين زن شـــــوريده كز فرط عذا ب

هر سوا ل زشت را برهـــــا ن منم

خوب است که نقد کننده  خود در مقام  یک زن  به یک خانم  زشت نگفته  !

 

آن که گفت: آتش چو خاکستر شده

بـینـد آتش تـازه در مجـمـر شـده

 

من بسوزانم   رخان زشت  را

من نمایم روز مات و کشت را

 

انـقـلابی، من به نام زن  کـنم

تا که روشن ، تیره شام زن کنم

 

هیچ باکم نیست از مردن کنون

مینمـایــم زنـده نـام زن کـنـون

براووو بههههه به ! مجمر سهل است آتش فشان شوید ، رخ کی باید سوزانده شود ؟ ، این است انقلاب شما برای زن ؟، چه کسی بهتر از شما که نام زن را زنده کند ؟  ،  شکسته نفسی مفرمائید همه  در انتظار مهدی موعودی چون  شما هستند !

 

با خانم سيما سما از زمان مدرسه آشنا بودم و هستم و آنچه که حافظه ام مرا کمک ميکند اين است که آن دوران يک طرح کوتاه حتا مصراعي از اين خانم ناگهان شاعر شده هم نخوانده بودم

 

از منتقد سؤال می کنم  : انسان برای فراگیری هر چیزی باید از کودکی شروع به یادگیری نماید ؟

خیلی از انسانهای مشهور و صاحب نام در میانسالی متحول و به کمال رسیده اند و خیلی آدم  ها

هم آنچه در طول عمر آموخته و ذخیره کرده بودند در همین میانسالی  یک شبه  به آتش کشیدند و خاکستر شدند !

 

تا جايي که از زمان مدرسه بياد دارم سيما سما براي سازمان جوانان حزب دموکراتيک خلق افغانستان انانسري ميکرد و بس.

 

سؤال : وظیفه و کار شما در همین دوره بگفته خود شما و کاست های  موجوده  کار در رادیو و تلویزیون و   بازی در  پارچه های تمثیلی نبود ؟ یا  می خواهید به تمام افتخارات فامیلی هنری و وابستگی های خود ... پشت پا بزنید ؟

 

از اين ادعاي بي سند و بي مدرک در اشراق نيلوفر که بگذريم، گويي در هر گوشه دنياي غربت کيميا بته روييده است. بسياري کسان فکر مي کنند که مي توان با پاشيدن يک مشت خاک به چشم ديگران و قاپيدن  آن کيميا بتهء هنرآفرين و هنرمند آفرين ، خود را در صف بزرگترين شاعران جا زد .

 

 این را صادقانه گفتید:  از شما می پذیرم اگر با مشتی خاک به چشم مردم زدن میشد به مقصد رسید، امروز خیلی ها  بجای رو در روی هم قرار گرفتن ، حالا  در کنار هم  بودند !

 

و با چاپ يک قطعه عکس رنگه به شيوه دکتور رضا براهني بخشي از چهره را به کف دست راست تکيه داد و در نيمرخ ديگر "زلف آشفته و خوي کرده و خندان لب و مست" جلوه گر شد. غافل از آنکه چنين ژست هاي مضحک "عکاسخانه اي" بيننده را به ياد اين مصراع حافظ مي اندازد: "چشم بد دور که بس شعبده باز آمده اي" زيرا اين اداها کوچکترين پيوندي با شاعر شدن ندارند و نمي توانند داشته باشند.

 

تا جائیکه من جستجو وفکر کردم  نفهمیدم  علت مثال زدن شما به عکس آقای ( دکتر رضا براهنی ) نویسنده ایرانی چه  ربطی به عکس مخاطب شما دارد ؟ از ده ها عکسی که از  آقای براهنی پیدا کردم  نزدیک ترین  شباهت به نشانی که از عکس آقای براهنی داده  اید این  عکس  است

 

  آخر کجائی این عکس شباهتی به عکس مخاطب شما دارد ؟

 

اگر منفتد ما غیر از عکس های موجوده  در انترنت عکسی نزد خود دارند که شباهتی زیادتر دارد  به خود شان ربط دارد ! حالا که منتقد هم کتاب ، هم نویسنده کتاب ، هم عکس نویسنده را  نقد کردند ، پس لطف کنند بما بگویند

معانی این عکس ها چیست ؟

من  نمی گوئیم  اشعارکه از  حافظ  یادآور شدید  به شما صدق میکند ولی میگویم ،

( قربان شوم خدا را ، یک بام  دو هوا را ** این  سر بام گرما را ، آن سر بام سرما را ! )

   اين جماعت ناگهان شاعرشده يک شبه ره صد ساله مي پيمايند و روح فروغ فرخزاد را در آن جهان به فرياد مي آورند که اي ناسپاسان! ديگر بس است. ديگر نمي خواهم پيرو و دنباله رو داشته باشم. آخر چرا اينها فکر ميکنند که شعر سرودن هم بازيچه است؟

 

گویا راست گفته اند (  سیب سرخ دست بچه همسایه حیف است ) شما واقعان عذاب وجدان ندارید که بخود اجازه میدهید  شعر بیدل  با  آن بزرگی و حدف متعالی   (  آدمیت کو  ) از بیدل* در وبلاگ منتقد موجود است !

برای توجیح اشتباهات خود بازیچه و  و سیله ی  برای هوسهای کوچه بازاری میسازید ؟ یا میخواهید إدعا کنید شما هم سطح بیدل هستید یا بیدل هم سطح  شما، یا  اجازه کتبی از بیدل دارید که به اشعارش چنین جفا روا میدارید  ؟؟؟

 

البته در وقت نوشتن اين مقدمه، يک آدم خير انديش نزديکش نبود که ميگفت: آقاي اکرم کمال! شما براي کتاب يک خانم مقدمه مي نويسيد نه براي کتاب يک آقا

 

ایکاش یک آدم خیر اندیش هم کنار شما میبود  یا شاید بوده  سکوت کرده  میگفت شما کتاب به ادعای خود شما یک

دوست دوران مکتب ، یک هموطن ، یک زن را  !!! نقد میکنید نه کتاب آلدؤف هتلر  !

 

به اين مقدمه نويس محترم که واضحاً در طول عمر خود فرهنگ عميد را ورق نزده تا در قدم اول معني دقيق کلمات همبود، آبگينه، کافه، زيور، آخشيج را بداند و بعداً  آن را مانند کاه بيدانه در آستان ممدوح خويش باد کند، و در گام دوم بياموزد که "گاه" فارسي را با تنوين عربي آراستن همانقدر غلط نابخشودني  است که مثلاً گارسيا لورکا را زن پنداشتن و سيما سما را شاعر شناختن.

 

بر آنان که نخواندند و ندانند عیب نیست ، اما شما که اداعا میکنید فرهنگ عمید را خواندید یادآور میشوم

 

صادق ـــ ا . فا. {ع}(د-) راست گوینده ، راست گو، ونیز به معنی راست و درست و پیدا و

آشکار، صادق القول: راست گو خوش قول، صادق الوعده: آنکه به وعده خود وفا کند .

 

(  بدون کم و زیاد !  فرهنگ عمید جلد دو صفحه 1350 )

 

میتوانید ادعا کنید یکی از این خصلت ها در وجود شماست ؟

اگر بگوئید این نام ازمن نیست از پدر خدابیامرز شماست یقین داشته باشید روح آن خدابیامرز

از دست کار های  شما در آن دنیا فریاد میکشد ! با جان شما راست میگویم !

 

 معلوم نيست که خداوند را چه شده است، زيرا سيما سما خيلي معصومانه و صادقانه به ياد خدا گريه ميکند!

 

  حالا خوب است که شما محض مصلحت هم که شده یا برای اینکه جنس دوکان شما جور باشد عارفانه نسرودید

  

یارب که تو عشق اولینی

یارب که توعشق آخرینی

  این  میل و نیاز  تن  برآور

با آتش و عشق به محشر آور

درست است که گفته اند ( در پیری هر گبری مسلمان می شود  )  من گبر را باور میکنم ......

 شعر من درد من دواي من است

شعر من عشق من و فاي من است

از شعر من، صفحه  74

 

آيا بخشهايي از اين شعر اگر سرقت صريح از کارهاي خودم نباشد، مستقيماً تحت تاثير اين غزلم سروده نشده است:

 

شعر من فرياد درد بي دواست

شعر من فرياد صدها بي صداست

 من نمی گویم خدای نکرده شماهم دست به  سرقت زدید ! چون میشه سر شما شلوغ بوده متوجه نشدید

فکر کردید از خود شماست چون میدانم شما هیچ وقت چیزی  که ندارید  یا  از شما نیست

نمی گوئید دارم یا از من است ، ابدا !  ولی یک نفر که خودتان میشناسید به لطف خدا زنده و سر حال هم هست

چند بار به خود شما گوشزد کرده که در پیش جمعی هم قبول کردید ، ادعا می کند این شعر از او میباشد

درصداقت و بزرگی آن شخص هیچ تردیدی ندارم چون آدم وارسته ی میباشد !

 من و تو همرنگيم

من و تو همرنگیم

من و تو بیر نگیم

من و تو سلسله دار گل سر خ <<< او چون دروغ نمی گوید

میگوید فقط این سطر سرخ رنگ از خانم نقاد است !  اسم این کار  را شما چی میگذارید ؟

هر دو از یک سرشت

من و تو رهرو یک کوچه و یک فرهنگیم

                                    من و تو همرنگیم

رنج افسرده مرا

درد  آزرده ترا

روزنی نیست بر آفاق غم انگیز سیاه

آسمان بر سر ما سایه ی بیداد فگنده و چرا ؟

وای که از تیر گی اش سخت کنون دلتنگیم

                                      من و تو همرنگیم

خشت ما روز ازل گر ز گل عشق زدند

نبود ترس مرا

نبود یک نفسی فارغ ازین درد مرا

نبرد هیج گمان چرخ فسونکار  سیاه

کوره راهی که ترا پخت ، مرا سوخت کنون چون سنگیم

                                                    من وتو همرنگیم

                                                    من و تو همرنگیم

                                          من

                                                و

                                                     تو

                                                           هم

                                                                 رنگيم

فریبا آتش

اسم این کار چیست ؟؟؟

  *********************

خوان لحظه ها به گوشم

از درد ران خويشم

اين درد طاقتم نيست

حالي بيان ندارم

اشکهاي، صفحه  89

 

کسي که بتواند "بي طاقتي درد  ران خويش" را بسرايد، هرگز سوژه کمبود نخواهد کرد!

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اولان منظور مخاطب شما پرواضح است که  ( از درد راه خویشم ) بوده ! ثانیان  گیریم بر فرض محال آنطور که

شما میگوئید باشد  ، باز همان سؤال ( سیب سرخ...)  است آیا  شماهم سوژه کم داشتید یا ......؟

 چند نمونه از اشعار منتقد را که از هر غزل یا سروده بیتی یا مسرعی  در زیر آوردم در پرده  های ( دوم تا هفتم) این این پارچه تمثیلی که منتقد براه انداخته ( این پرده اول  است ) در باره  علل ، زمان  و تاریخ پیدایش این اشعار بصورت دقیق تر به بحث خواهم  گرفت  !

 آ ه ؛

آ ه

بی تو بودن

    که مرا میسوزد

       که ترا میخشکد

       دستهای من و تو ، این دو لا لایی عشق

          وقتی آهنگ شـــــوند

            کودک باور مان

             چقدر زود جوان خواهد شد ...

                     ************* 

ای دوست !!!

ازین آتش بی دود

  فرازم کن

در من توان سوختن

             باقی نیســــت  !

  امیدوارم این سید هنوز از دام نجسته باشد !

 بر برج بازوانـــت عــالـم کـنـم فــرامـوش

در بند عشقت ای دوست!!!، از بس که مبلایم

 لازم نیست  با علامت سه نداییه تأکیدی فریاد بکشید  تقریبان همه میدانند ، فقط بهتر خواهد بود در شعر های بعدی بسرائید ( دوست ها ! ) با یک علامت تأکیدی کافیست !

من قله ی تسخير نگرديده ی عشقم

هههههههههه

 شــعر من ، احساس پاك يك زن اسـت

اگر به آب زمزم شسته شود !

  ( الا يا ايها السا قی ا د ر کا سآ و نا و لها )

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها)

ترا آسوده نتوان ديد

مرا هم نيست آرامی

برای ما

به هر جا بستری از بيم گسترده ست

 ( نها ن کی ما ند آ ن ر ا ز ی کز ا ن سا ز ند محفلها )

(  این شعربلند است به همین مقدار بسنده می کنم ، سروده کامل این شعر و بقیه شعر ها در پرده های بعدی نمایش  )

 بــر پـــر هـر پر ستــــــويى ز با ل هــــر كــــبوترى

بهـــشت را ســـــــلام هـــا ز (گلبهار) ميرســـــــد

اشاره به  منطقته درنزدیکی  پجشیر ،

قوس را خود شاعر گذاشته !

 ناصح  نکنم هرگز زان سرو روان پرهیز

                           از من تو مجو دیگر ، پنهان و عیان پرهیز

صلاح مملکت خویش خسروان دانند

 من ( آتش ) سوزانم از عشق فروزانم

از گرمی و سوز من هر گز نتوان پرهیز

بر منکرش لعنت ، شما که راست مگوئید

چـو ماهی می تپم بر روی تابه

نما از آتـشـت بـریانـم امـشـب

من گفته بودم مثل ماهی که از آب بگیرند بر روی زمین  بیاندازند ... ماهی بر روی تابه نمی تپد  می پزد !!!

 او ج یک نور

تو عشقم را پذیرا شو

که عشقم گرمی تب کرده ی این شهر را دارد

و بوی رخوت انگیز غریب دشت و صحرا را

تو عشقم را کنون ای دوست

تو عشق پاک و گرمم را که با پیک سحر زی تو فرستادم پذیرا شو

بدان این را :

که عشقم از تبار یآس و حسرت نیست

بود این عشق گرمم از تبار آتش و الفت

بدان این را :

که عشقم اوج یک نور است

ترا ای آشنای سر کش دیرینه ی غمگین

ترا ای آرزو ی گمشده در من

میان موج های سرکش چشمان خود

                       هر لحظه می یابم  

و آن گه با نگاه گرم و آتشزا

نگاه گرمتر از پرتو خورشید

به سویت  می گشایم پر

و با لبخندی از آن سوی سحر گاهان مهر اندود

ترا فریاد میدارم

         سلام ای دوست

                       عشقم را پذیرا شو ....

نا امید نباشید خدا کریم است دنیا پر است از آدم های....

 

 

 به اين ميگويند صنعت ضد و نقيض گويي در شعر معاصر! زيرا همزمان هم ناتوان افتاده ام و هم استوار ايستاده ام!

 

مرا در اين سما سه تا ستاره ست

چو اب زنده گي در يک فواره ست

يکي تخت سيليمان نامدار است

ديگر دنيا بهارم يادگار است

نيايش، صفحه 100

 به این می گویند صنعت تناسب در شعر نقد کننده ، من نمی دانم یک ذره از آیینه خورشید  بدهم که در  ظلمت راه که مانده چراغ راه خود کند ، یا من در پرتو گسترده خورشید امید ( منتقد ) بروم  شما چه می گوئید ؟؟؟ دو بیت از یک غزل و پشت سر هم !!!

 یک ذره از آیینه ی خورشید صداقت

در ظلمت ره ، توشه ی راه سفرم ده

من پرتو گسترده ی خورشید امیدم

تعبیر به یک ذره ی بی پا و سرم ده

***

سوگند میخورم به تو ای عشق پاک من

این عـمـر رفـتـه را  ز سر آغـاز می کـنم

 

چشمم آب نمی خورد ،  اما منتظر عمل می مانیم ، چون گفتند دوصد گفته بقدر نیم کردار نیست

 خداوند بيامرزدت سيما سما!

 خداشما را شفا عطاء  فرماید  منتقد هنر و ادبیات !

تنها  راه نجات از این آشفته حالی و رها شدن از عذاب وجدان به جای آزار و ازیت خود و دگران  توبه و معذرت خواهی از عذاب رسیده گان است و بس !

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس

در بـنـد آن مباش که نشنید یا شـنـیِـد

هموطن

HamWatan@hotmail.com