زندگی

"نشانه، ساختار، و بازی در گفتمان علوم انسانی"

ژاک دریدا

قسمت اول

ژاک دریدا

·                     « درست در زمانی كه ساختارگرایی مسلط شده بود، من تلاش هایم را آغاز كردم و اصطلاح Déconstruction را که در عین حال موضع گیری نسبت به ساختار گرایی بود، به کار بردم. از سوی دیگر، در همان زمان پدیده ی دیگری نیز مسلط شده بود: علم كلام، ارجاع به زبان شناسی و این عقیده كه « زبان، همه چیز است».

·                     «بهترین شیوه ی وفادار ماندن (به متن)، بی وفایی (به آن) است.»

·                     «ساختار شكنی، نشان دادن نا نشان دادنی ست.»

·                     «معنی متن قطعی و تغییر ناپذیر نیست.»

·                     «متن را خوانندگان متون معنا می کنند(نه نویسندگان).»

·                     «معنا لایه‌های چندگانه‌ای دارد که نویسنده اثر هم از آنها بی‌اطلاع است.

·                     «در دیدگاه غربیان استفاده از دوانگاری متضاد (binary oppositions) رایج است؛ به این معنا که در تقابل های دوتائی، گونهٔ دوم بی‌ارزش تر از گونهٔ اول است : سفید - سیاه، غربی - شرقی و ...»

 

"ما بیش از آن که به تاویل چیزها نیازمند باشیم به تاویل تاویل­ها نیازمند ایم": این گفته­ی مونتنی سرلوحه­ی سخنرانی مشهور ژاک دریدا در سال 1966 در دانشگاه جان هاپکینز بود که بعدتر با عنوان "نشانه، ساختار، و بازی در گفتمان علوم انسانی" در کتاب "نوشتار و تفاوت" به چاپ رسید. دریدا در این جستار، که اغلب به­منزله­ی اعلان رسمی آغاز "پسا - ساختارگرایی" در نظر گرفته می­شود، به برخی از مهم­ترین مضامین و مفاهیمی می­پردازد که در "شالوده­شکنی" او اغلب نقش چشمگیری ایفا می­کنند، مواردی از قیبل ساختار، مرکز، مدلول استعلایی، حضور، خاستگاه، بازی، و تاویل. دریدا با نگاهی موشکافانه به فرض "ساختار"، از بروز رخدادی در حیطه­ی اندیشه خبر می­دهد که این فرض را با چالشی ریشه­یی مواجه کرده، و این رخداد در واقع مبرز شدن "ساختاریت ساختار" است؛ به بیان ساده یعنی دریافتن این نکته که ساختارها بینان­های واقعی یا طبیعی که خاستگاهی معصومانه، نامغرضانه، و منشائی مسلم، حقیقی، خنثا، و ... داشته باشند نیستند بل­که همواره با مولفه­هایی ساختاربخش ساخته می­شوند که این مفروضات را در ساخت نظام­های مطلوب خود مد نظر داشته­اند. دریدا در ادامه به بررسی موردی مردم­شناسی کلود- لوی استروس می­پردازد و از این رهگذر فرض وجود مرکز و نیز فرض حضور را به پرسش می­کشد، از نیچه، فروید، و هایدگر به عنوان سه چهره­ی شاخصی نام می­برد که درک ما از این مقولات را دگرگون کرده و "مدلول استعلایی" مستتر در پس آن­ها را نشان داده­اند، و سرانجام در پایان بحث خود به آغاز بر می­گردد، بار دیگر مساله­ی تاویل را پیش می­کشد و می­گوید که اکنون، پس از آن رخداد، در این برهه­ی تاریخی، با دو تاویل از تاویل مواجه ایم: یکی تاویلی که تاویل را معطوف به کشف خاستگاه­ها و درک حقیقت اصیل و آغازین می­داند (تاویل افلاتون­گرايانه، یا به تعبیر دریدا روسوئیستی) و دیگری تاویلی که تاویل را بازی بی آغاز و انجام، بی محور و مرکز، و بازی آزاد نشانه­های می­داند (تاویل نیچه­یی). در این­جا روشن است که دریدا خود احتمالن جانب کدام تاویل را می­گیرد، اما مهم این که در ادامه هشدار می­دهد: مساله مساله­ی گزینش یکی از این دو نیست، مساله درک اهمیت موجودیت و تفاوت این دو گونه تاویلی است که حوزه­ی علوم انسانی امروزی را تشکیل می­دهند. در هر حال، مساله تاویل است.
با این مقدمه و با بازگشت به گفته­ی مونتنی، من در این مجال می­خواهم، در بخش دوم این گفتار، شماری از تاویل­های مطرح از دریدا در ایران را بر شمرده و به تاویل آن­ها بپردازم. ضرورت ارائه­ی تاویلی از این تاویل­ها نکته­یی است که امیدوار ام نیازی به اثبات نداشته باشد، اما پیشاپیش می­خواهم تصریح کنم که تاویل من از این تاویل­ها، به اسلوب خود دریدا، در پی کشف درستی یا نادرستی مطلق یا کشف "حقیقت" آن­ها نیست، کاری که می­خواهم بکنم ارزیابی انتقادی تاویل­های موجود از دریدا در ایران و در ادامه، اگر بتوانم، ارائه­ی تاویلی پراگماتیستی ("مصلحت" گرایانه) از دریدا، با اتکا به خوانش ریچارد رورتی از او، است.
پس پیشاپیش، باید این نوید (شاید نومیدکننده) را بدهم که در این مجال احتمالن نکات تازه­ یا مشروح چندانی برای آشنایی (ابتدایی) با دریدا نخواهید یافت. با این حال، و به هر رو، برای ورود به بحث، اجازه می­خواهم بخش اول را به مرور کلی "برخی" از آرا و آثار دریدا، شاید تکرار مکرراتی در همان حد دانسته­های همگانی خوانندگان و علاقه­مندان ایرانی او، اختصاص دهم و آن­گاه به انواع تاویل­های رایج از این دانسته­ها و نیز تاویل خود از این تاویل­ها بپردازم.

دریدا در فرانسه
ژاک دریدا در سال 1930 در خانواده­یی از مهاجران یهودی فرانسوی در الجزیره به دنیا آمد اما دوران تکوین فکری­اش در فرانسه شکل گرفت. تحصیلات آکادمیک خود را در "اکول نورمال سوپریور" در رشته­ی فلسفه آغاز کرد. و برخلاف جو رایج فکری و روشنفکری فرانسه که در دهه­های پنجاه و شصت به­شدت مجذوب گفتمان­های چپ­گرایانه­ی سارتر و ساختارگرایی نوبنیادی بود، گفتمان­هایی که توسط چهره­های شاخصی همچون لوی - استروس و رومان یاکوبسون تکوین یافته و توسط طیف وسیعی از متفکران، از ژاک لکان گرفته تا میشل فوکو و رولان بارت، در زمنیه­های مختلف روان­کاوی و نقادی ادبی و فرهنگی رهبری می­شد، دریدا مجذوب دیگر سنت فرانسوی، سنت به­ظاهر "فلسفی" تر پدیدارشناسی شد که با ریشه­های­اش به آثار بانی این نگره، ادموند هوسرل آلمانی می­رسید و در فرانسه نیز سارتر متقدم و موریس مرلو- پونتی و همچنین امانوئل لویناس بسط و گسترش یافته بود، فیلسوف مهاجر یهودی که از آغاز تا پایان نقش برجسته­یی در تفکر دریدا بازی کرد. به این ترتیب، دریدا مجذوب سنت فلسفه­ی آلمانی شد و از این رهگذر آثار هگل، نیچه، هوسرل، و هایدگر را به­جد مورد مطالعه قرار داد. از این نظر، احتمالن دغدغه­های اولیه­ی دریدا چندان مناسبتی با مباحث روز نداشتند، و اغلب علائقی حاشیه­یی در فلسفه­ی فرانسوی محسوب می­شدند. حاصل این دغدغه­های اولیه رساله­ی دکترای دریدا بود: ترجمه­ و تحشیه بر "خاستگاه هندسه" ی هوسرل که جایزه­ی بهترین ترجمه­ی آکادمیک سال را هم را برای دریدا به ارمغان آورد، و "درآمد" ی که دریدا به آن نوشته در سال 1962 به عنوان اولین اثر او منتشر شد.
به­موازات این دغدغه­ها، دریدا مجذوب متفکران بسیار بااهمیت اما اغلب حاشیه­نشین فرانسوی نظیر موریس بلانشو و ژرژ باتای شد، که نقشی تعیین­کننده در تکوین آثار بعدی او بازی کردند؛ همچنین مطالعه و بررسی روان­کاوی فروید و زبان­شناسی سوسور هم در اولویت طرح نقادانه­ی او قرار گرفت. برجسته­ترین آثار دریدا در این دهه که در سال 1967 منتشر شدند عمدتن حاصل نوشته­های نقادانه و مکالمات متنی او در این فاصله­ی پنج ساله بودند. از جمله­ی مشهورترین این مواجهات نقد دریدا بر کتاب "دیوانگی و تمدن" فوکو بود که در حضور خود او و در همایشی مطرح شد که در تجلیل از دستاوردهای فوکو برگزار می­شد؛ نمونه­ی دیگر هم همان جستار "ساختار، نشانه، و بازی" بود که در آغاز این گفتار ذکر آن رفت.
سال 1967 در واقع سال درخشش دریدا در عرصه­ی فلسفه­ی فرانسوی بود و آثاری که او در این سال انتشار داد واضع نگره­یی شدند که بعدها با عنوان "نظریه­ی فرانسوی" جای خود را به­ویژه در دنیای انگلیسی­زبان باز کرد – نگره­یی که به­زودی با نام­های بعضن ناهمسازی نظیر لکان، دولوز، فوکو، لیوتار، کریستوا، بودریار، و ... پیوند خورد. سه کتابی که دریدا در این سال منتشر کرد عبارت بودند از: "آوا و پدیدار"، "از گراماتولوژی"، و "نوشتار و تفاوت". همچنان که دریدا خود در مصاحبه­یی (آنری رونس، در "مواضع" 1972) تاکید کرده، این سه کتاب ساختاری منسجم و بسته یا حتا درخودبسته ندارند و از طریق یک معماری غیرکلاسیک فلسفی به هم مربوط و در هم تنیده می­شوند، و به گفته­ی او می­توان آن­ها را در میانه­ی یک­دیگر جای داد.
"آوا و پدیدار" در واقع ادامه­ی دغدغه­های دریدا در مورد پدیدارشناسی بر مبنای انتقاد از زبان­شناسی پدیدارشناختی هوسرل و همچنین آغازگر انتقاد از زبان­شناسی سوسوری بود. این کتابی است کاملن فنی که احتمالن کم­تر از آن دو دیگر خوانده شده، اما آشکارا زمینه­ساز بحث مشهور او در مورد "نوشتار" در "از گراماتولوژی" است.
"نوشتار و تفاوت" متنوع­ترین متن و احتمالن آسان­فهم­ترین نوشته در میان این سه است (هرچند که استفاده از صفت آسان­فهمی یا دسترس­پذیری در مورد متون دریدا بیش­تر یک شوخی نقادانه و نسبی است تا یک واقعیت ملموس). کتاب شامل یازده جستار درباره­ی طیف گسترده­یی از دغدغه­های دریدا، از فروید روان­کاو و لویناس فیلسوف گرفته تا باتای نویسنده، آنتونن آرتوی نمایش­نامه نویس، و ادموند ژابس شاعر، است و با همان جستار مشهور "ساختار، نشانه، و بازی" پایان می­گیرد. جستارهای این مجموعه که باید هم پیش و هم پس از رساله­ی "از گراماتولوژی" خوانده شوند، نشان­گر شیوه­های شالوده­شکنانه­ی خوانش دریدا از متون نویسندگان محبوب خود اند. اهمیت اختصاصی این جستارها هم در آشکار کردن این نکته است که شالوده­شکنی هیچ مانیفست یا اصول عام اساسی یا حتا راهبرد خوانش خاصی ندارد، بل­که تنها از طریق مداقه­ی متنی مشروح و دشواری، اغلب به شیوه­ی سلبی و نه ایجابی، میسر می­شود که هرگز نمی­تواند شکل عام به خود بگیرد، هرگز نمی­تواند "کلیت" ی بسازد، و از همین رو چیزی تعریف­شده تحت عنوان "روش" شالوده­شکنی وجود ندارد.
"از گراماتولوژی" احتمالا" تنها کتاب دریدا است که تا حدودی خواننده را در رسیدن به تصویری کمابیش کلی از شیوه­ها و راهبردهای شالوده­شکنی دریدایی ياري می­کند. در واقع با ترجمه­ی همین اثر (توسط گایتری چاکراوورتی اسپیواک به زبان انگلیسی در سال 1976) بود که دریدا در دسترس عموم خوانندگان قرار گرفت. کتاب کلن درباره­ی "گراماتولوژی" است که اتفاقن باز هم نظیر "دکونتسروکسیون" (شالوده­شکنی) تعبیری خودساخته نیست؛ گراماتولوژی که لفظن به معنای "گرام­شناسی" است در کل به بررسی و پژوهش در باب "نوشتار" می­پردازد، اما باید توجه داشت که فرض "نوشتار" در نظر دریدا، همچون فرض "متنیت"، مفهومی بسیار گسترده­تر از برداشت رایج ما از آن دارد. "از گراماتولوژی" یکی از نظام­مندترین آثار دریدا است (می­دانیم که دریدا، دست­کم در این برهه، به­شدت بر ضرورت نظام­مند بودن پژوهش­های فلسفی تاکید دارد)، رساله­یی مشروح و مفصل است و عملن از دو بخش تشکیل می­شود. در بخش اول دریدا درک تازه­ی خود از مفهوم نوشتار را تحت­ عنوان "پایان کتاب و آغاز نوشتار" تشریح می­کند؛ در سرلوحه­ی کار خود از این گفته­ی نیچه یاد می­کند که "سقراط، که نمی­نوشت" و سپس به نقد "تقابل دوتایی" گفتار/ نوشتار در "سنت فلسفی غرب" و "متافیزیک غربی" (به­ویژه چنان که در آثار بانی این سنت یعنی افلاتون نمود یافته، و همچنین زبان­شناسی سوسور و مردم­شناسی لوی - استروس) می­پرازد. بخش دوم که بخش عمده­ی کتاب را هم تشکیل می­دهد شامل خوانش دقیق مشروح و موردی دریدا از ژان - ژاک روسو، و مشخصن "رساله در باب خاستگاه زبان­ها" ی او، می­شود. دریدا با این اثر مهم­ترین مضامین اندیشه­ی انتقادی خود را مطرح می­کند، از جمله "تقابل دوتایی"، "نوشتار"، "متنیت"، "سنت فلسفی غرب"، "متافیزیک غربی"، "حضور"، "متافیزیک حضور"، ... . بحث دریدا در این رساله در این راستا است که "نوشتار" به­طور نظام­مندی در سنت فلسفی غرب مورد تحقیر و خوارداشت واقع شده، در تقابل دوتایی گفتار/ نوشتار همواره به نفع گفتار سرکوب شده است. نتیجه­یی که بحث او در پی دارد که در این سنت، ارزش­های حضور، حقیقت، تقرب به سرمنشا، و ... به گفتار نسبت داده شده، و نوشتار از این همه محروم شده، جنبه­یی ثانوی، حاشیه­یی، و حتا مضر یافته است. درست از همین­جا است که تقابل­های دوتایی دیگری شکل می­گیرد، از جمله تقابل طبیعت / فرهنگ، که کل تفکر غربی را در مسیر توهم­بار کسب حقیقت و نیل به حضور و درک خاستگاه قرار می­دهد. پیامدهای بحث دریدا در مورد تقابل گفتار/ نوشتار بی­اندازه بااهمیت است، اما از آن مهم­تر شیوه­ی بحث او است. در واقع دریدا در بحث­ خود به استدلال­های ایجابی یا بیانات گزین­گویانه بسنده نمی­کند. دریدا فرض خود را اغلب اساسن به شیوه­یی سلبی، با نشان دادن تناقض­ها و واژگونگی­ها و نابسندگی­ها، ی نظامی تشریح می­کند که این پایگان را برقرار کرده است. در واقع، به جای اثبات هر ادعایی، دریدا نشان می­دهد که اتفاقن متون معظم فلسفه­ی غرب تا چه حد در اثبات ادعای خود ناکام بوده­اند. و این کار البته نه با طرح بحث­هایی مدعی حقیقت­مندی بل­که با خوانش دقیق، دشوار، و صد البته مشقت­بار متون فیلسوفانی چون افلاتون و روسو میسر می­شود – با نشان دادن این که آن "حقیقت" هایی که متون مذکور مدعی دست­یابی به آن­ها شده­اند در واقع "استعاره" هایی هستند که در گذر زمان از جنبه­ی استعاری تهی شده (یعنی "متنیت" خود را به فراموشی سپرده)، استعاره­هایی مرده شده­اند: این­جا است که دریدا از نیچه نقل قول می­کند که حقیقت چیست جز "لشکرخروشانی از استعاره­ها"، استعاره­هایی که همچون سکه­هایی هستند که به مرور زمان نقش­شان زدوده شده و دیگر ارزش یک سکه را ندارند و تنها تکه­یی فلز بی­ارزش اند.
در شرایطی مشابه، پنج سال بعد، دریدا بار دیگر سه کتاب شاخص خود را در سال 1972 منتشر می­کند: "حواشی فلسفه"، "بارآوری"، و "مواضع". "حواشی فلسفه" همان کتابی است که جستارهای مشهور "تفاوط" و "اسطوره­شناسی سفید: استعاره در متن فلسفه" و نیز جستارهایی کم­تر بحث­شده، "اوسیا و گرام" و "چاه و هرم: درآمدی به نشانه­شناسی هگل"، را در بر می­گیرد. مشهورترین جستار این مجموعه همان جستار "تفاوط" است که ظاهرا" در توضیح یکی از مهم­ترین مفاهیم دریدایی نوشته شده. واژه­ی "تفاوط" یکی از زبان­بازی­های مشهور دریدا است که از ترکیب دو فعل فرانسوی "تفاوت داشتن" و "به تعویق افتادن" ساخته شده، در زبان فرانسه تفاوت آن با "تفاوت" تنها در شکل نوشتاری­اش مشهود می­شود، و دریدا به این وسیله می­خواهد نشان دهد که چگونه معنا (مدلول) در نوشتار هم بنا به برداشت سوسوری از نشانه (دال) منشی تفاوت­مند (افتراقی) دارد و هم بنا به خوانش شالوده­شکنانه­ی خود او همواره به تعویق می­افتد. با این حال، اغراق نیست که بگوییم این جستار نه تنها تعریف سرراستی از این مفهوم به دست نداده بل­که آن را از آن­چه ظاهرن به نظر می­رسد هم پیچیده­تر می­سازد.
"بارآوری" (که ترجمه­ی نابسنده و شاید نامناسبی برای "دیسمیناسیون" باشد – این واژه بسته به زمینه می­تواند در متون مختلف به معنای انتشار، افشانش، پراکنش، و ... باشد) جستارهایی متفاوت را در زمینه­­هایی مشابه در بر می­گیرد. مشهورترین آن­ها یکی همان جستاری است که نام خود را به کتاب داده، یعنی "بارآوری" که درباره­ی "اعداد" نویسنده­ی فرانسوی و موسس مجله­ی مشهور "تل کل"، فیلیپ سولرس است، و دیگری "داروخانه­ی افلاتون" نام دارد و دربردارنده­ی بحث مشهور دریدا درباره­ی خوارداشت نوشتار در تفکر افلاتون، به­ویژه در مکالماتی نظیر "فایدروس" است. دریدا در این­جا با استعاره­ی "فارماکون" بازی می­کند. فارماکون هم به معنای دارو است و هم معنای زهر، هم درد است و هم درمان، چیزی چون یک نیش­دارو. دریدا نشان می­دهد که گرچه از دید افلاتونی نوشتار، در تقابل با گفتار، زهر حافظه و برای عقل آدمی زیان­بار بوده، به همان اندازه می­تواند معنایی مثبت و متناقض نیز پیدا کند. در کل، این نمونه­ی نوعی دل­بستگی دریدا به برجسته کردن مفاهیم و مفروضاتی است که معنایی "مضاعف" دارند، نه درون اند و نه بیرون، هرچند که هم درون اند و هم بیرون.
کتاب سوم، "مواضع" در واقع از سه مصاحبه­ی کمابیش مکتوب شکل گرفته­ و می­تواند مدخل مناسبی برای مرور مهم­ترین مضامین آثار نظام­مند دریدا در این دوره باشد. مصاحبه­ی اول با آنری رونس ("استلزامات") ساده­ترین و سرراست­ترین آن­ها است، و اهمیت ویژه­ی آن در این است که اساس اتکا و انتقاد توام دریدا به تفکر هایدگر و هستی­شناسی هایدگری را برجسته می­کند. مصاحبه­ی دوم با ژولیا کریستوا ("نشانه­شناسی و گراماتولوژی")، همچنان که از عنوان­اش بر می­آید، بیش­تر از جنبه­ی فهم تشابه­ها و تفاوت­های نشانه­شناسی سوسوری با گراماتولوژی دریدایی اهمیت دارد. و مصاحبه­ی سوم با ژان- لوئی اودبین و گی اسکارپتا ("مواضع") مفصل­ترین مصاحبه است و دریدا در این­جا به فاصله­ی درک خود از "تفاوت" و درک هگل از "تضاد" و به تبع آن برداشت­های مارکسیستی از این مفهوم می­پردازد، و در پی­نوشت­های آن درآمدی به نقد متعاقب خود بر روان­کاوی لکان می­گشاید.
دستاورد در دریدا در این ده سال در واقع تکمیل­کننده­ی تصویر رایجی که اغلب خوانندگان مشتاق دریدا در ذهن خود ترسیم می­کنند. شش کتابی که دریدا به فاصله­ی پنج سال منتشر کرد در واقع نظام­مندترین آثار او بوده و اغلب دانسته­های ما در مورد علائق خاص او در مورد فلسفه­ی غرب، پساساختارگرایی، و شالوده­شکنی دریدایی، نقد ساختارگرایی سوسوری، روان­کاوی لکانی، و ... اند.
در این میان، برای ارائه­ی نوعی جمع­بندی اجمالی، اجازه می­خواهم از میان همه­ی مفاهیم دشوار و دقیق دریدایی مفهومی را مورد توجه قرار دهم که بعدتر نیز به آن باز خواهم گشت: "تقابل دوتایی"، که احتمالن مشهورترین و مهم­ترین فرض نقادانه­ی دریدا هم هست. دریدا بر این باور است که کل تفکر فلسفه­ی غرب و کل متافیزیک غربی بر پایه­ی پایگان­ها، یعنی استوارسازی تقابلی دوجزئی و برتری دادن جزء اول بر دوم، تشکیل شده است. در تقابل­هایی از قبیل عقل / احساس، حضور/ غیاب، حقیقت / بطالت، مرد / زن، مرکز/ حاشیه، جدیت / بازی، روز/ شب، غرب / شرق، و ... همواره جزء اول برتر و مسلط بوده، جزء دوم به حاشیه رانده شده، بی­اهمیت، انگل­وار، و حتا زیان­بار دانسته شده. این دوانگاری نه فقط در فلسفه، بل در همه­ی گفتمان­های غربی، و به­ویژه علوم انسانی نظیر زبان­شناسی و مردم­شناسی، نمود یافته. بر پایه­ی همین پایگان­های اساسن متافیزیکی است که تفکر فلسفی غرب الگوهایی برای اندیشه و عمل وضع می­کند که اساسن سرکوب­گر و توهم­بار اند – توهمی که دریدا با عنوان "وهم­اندیشی اروپایی" از آن یاد کرده و آن را مسبب اروپامحوری و قوم­محوری می­داند.
مهم­ترین تقابل این­چنینی در نظر دریدا تقابل گفتار/ نوشتار است که با اتکا به "لوگوس­محوری" و "آوامحوری" میسر شده است. اما چرا این تقابل تا به این حد برای او اهمیت دارد؟ به­بیان ساده و خلاصه، از این رو که سنت فلسفی غرب، که علوم انسانی امروزی هم میراث­خوار آن به شمار می­روند، با منتسب کردن "لوگوس" (خرد، عقل، و البته کلمه، کلام) و "آوا" (سرچشمه­ی حضور و نشان حقیقت و اصالت) به "گفتار" همواره در جست­وجوی حقیقت اصیل خرد بوده و در مقابل نوشتار را نشان انحراف و حاشیه­روی از راه راست اندیشه در نظر گرفته است. گفتار و خویشاوندان نسبی و سببی آن (شعر، فلسفه، و هرآینه علم) را مرکز و محور حضور نفس انگاشته و تمام اهمیت را برای آن­ها قائل شده، نوشتار و هم­خانواده­های آن (رمان، ادبیات، نقادی ادبی) را نقاطی حاشیه­یی و کم­اهمیت یا به­کل بی­اهمیت انگاشته است.
تا همین­جا به­خوبی می­شود برآورد کرد که شکستن شالوده­های چنین تقابلی و تعمیم دادن آن چه پیامدهای سرنوشت­سازی می­تواند برای گفتمان­های فکری و فرهنگی معاصر داشته باشد (که اغلب هم داشته است) اما، همچنان که پیش­تر گفتم، مهم­تر از این پیامدها پی بردن به شیوه­ی پردازش دریدا به این شالوده­شکنی است. همچنان که در بحث "از گراماتولوژی" اشاره کردم، دریدا با همه­ی کوششی که برای صورت­بندی اندیشه­یی نظام­مند می­کند، هرگز یک روش یا مجموعه­یی از قواعد قابل­اجرا برای همه­ی موارد ارائه نمی­کند. در واقع برخلاف آن­چه در ابتدا به نظر می­رسد، شیوه­ی پژوهش­، و نه روش تحقیق، او به­شدت شخصی و بسیار مبدعانه و تقریبن غیرقابل­ تقلید یا حتا تکرار است. می­خواهم تاکید کنم که با وجود تاکید بر تعمیم­بخشی­هایی نظیر "سنت فلسفی غرب" و "متافیزیک غربی" یا "متافیزیک حضور"، دریدا هیچ صورت­بندی جامع و جهان­روا و قطعی و قاطعی برای نقادی این سنت و این متافیزیک ارائه نمی­کند.
نمود این نکته را به­ویژه می­توان در برخورد با هایدگر و تاویل او از تاویل هایدگر از نیچه یافت. می­دانیم که دریدا بیش از هر متفکر دیگری وامدار هایدگر بوده و بسیاری از مولفه­ها و راهبردهای هایدگری را در طرح نظری خود گنجانده، تا آن­جا که حتا عنوان دکونستروکسیون را هم از تعبیر هایدگری دستروکسیون اخذ کرده است. همچنین می­دانیم که هایدگر هم سخت در سودای رها شدن از بند سنت متافیزیکی غرب بود، سنتی که با افلاتون آغاز شده بود و هایدگر ختم آن را نیچه (این "آخرین متافیزیک­باور") می­دانست. با این حال، دریدا به­جای پیروی غیرانتقادی از سرمشقی که هایدگر در اختیارش گذاشته، خود هایدگر را دوباره در معرض خوانشی شالوده­شکنانه قرار داده، با خوانش دقیق و مشروح متون هایدگر نشان می­دهد که او با همه­ی راه­گشایی­ها تا چه حد در بند همان متافیزیک مانده و از این رو شاید عنوان "آخرین متافیزیک­باور" بیش­تر برازنده­ی خود او باشد: متافیزیکی لوگوس­محورانه که در قالب استعاراتی نظیر "انکشاف (حقیقت)" و "آوای هستی" همچنان مصرانه به­جا مانده و از دید دریدا نشان­گر "نوستالژی درک خاستگاه­ها" است.
حال با این پیش­زمینه انداختن نگاهی به چشم­انداز آثار دریدا در دوره (ها) ی بعدی از این هم دشوارتر خواهد شد. در واقع، دریدا در فاصله­ی بیش از سه دهه به خلق انبوهی از آثاری (شامل کتاب­ها، مقالات، مصاحبه­ها، تالیفات مشترک) دست می­زند که دسته­بندی آن­ها یا حتا یافتن عنوانی شاخص برای­شان بسیار دشوار است. دریدا در این نوشته­ها به­سادگی هم مرزهای میان فلسفه و ادبیات و هم ژانرهای نوشتار را از میان بر می­دارد. اغلب آثار دریدا در دهه­ی هفتاد، پس از 1972، پیگیر دغدغه­های او در مورد مولفان (ادبی و فلسفی) محبوب خود اند: از جمله، "دیرینه­شناسی بلاهت" (1973) که خوانشی از "رساله در باب منشا دانش­های انسانی" اتین کندیاک است؛ "زنگ عزا" (1974) که با شیوه­ی نگارش نامتعارف­اش در واقع دو کتاب در یک کتاب و متنی توامان درباره­ی هگل و ژنه است؛ "مهمیزها: سبک­های نیچه" (1976) که در مجلدی مشتمل بر دو زبان فرانسه و انگلیسی منتشر شد خوانش شخصی و نامتعارف دریدا از محبوب­ترین و مهم­ترین آبشخور فکری خود، نیچه، است؛ و "حقیقت در نقاشی" (1978) که شهرت خود را بیش از همه بابت تاویل دریدا از تاویل هایدگر از تابلوی "کفش­های کهنه" ی ون گوگ دارد.
دهه­ی هشتاد را دریدا با انتشار کتابی آغاز می­کند که یکی از آرمانی­ترین انواع نوشتار دریدایی محسوب می­شود: "کارت­پستال: از سقراط، فروید، و فرای آن" (1980) که بحث­های فلسفی دشواری را در قالب نامه­های عاشقانه روایت می­کند – و شاید هم به عکس. این دهه با آثار شاخص دیگری برای دریدا پی گرفته می­شود، همچون "از روح: هایدگر و پرسش" (1987) که تنها کتاب مستقل دریدا درباره­ی هایدگر و باز هم بیان­گر دغدغه­های دیرپای او در مورد این متفکر کلیدی است؛ "گرامافون اولیس" (1987) که خوانش سخن­سرایانه (ریطوریقایی) بسیار "بازی­گوشانه" یا به­تعبیر بهتر "بازی­پردازانه" ی دریدا در مورد شاهکار جویس است. دیگر کتاب مطرح دریدا در این دهه "یادبودهایی برای پل دومان" (1988) است که پنج سال پس از مرگ دومان، دوست دریدا و شارح و مبلغ اصلی شالوده­شکنی در آمریکا، منتشر می­شود.
دهه­ی نود هم بار دیگر با کتابی شاخص آغاز می­شود: "حق نزد فلسفه" (1990) که گویای توجهات تازه­تر دریدا به فلسفه­ی اخلاق و فلسفه­ی حقوق و همچنین مذهب است، دغدغه­یی که از جمله در دیگر کتاب مطرح این دهه "زور قانون" (1994) پی­گیری شد؛ با این همه، احتمالا" مشهورترین اثر دوران پایانی کار دریدا "اشباح مارکس" (1993) به شمار می­رود که ظاهرا" مواجهه­ی معوقی با اندیشه­های مارکس از سوی دریدا است، اما در واقع باز هم بازی سخن­سرایانه­ی پیچیده و بسیار دشواری با استعارات متنی مارکس است.