تبعیدی
م . فرهود چیستی ؟ شبیه به شبنم حق ا لسکوت نا شگفته ی عالم کیستی ؟ بزرگتر از غم یا دوبار از آ د م ، کم های تبعیدی حتا حقیقت معنای ترا به غارت برده اند !
* * * تبعیدی فاعله نیست سراسر دغدغه ی فعل است دق مجهُول و ا نا ری دسته ی تیشه ، نیست سکه ی اندیشه است با جرقه ی از ماضی دور مثل یک نغمه مثل یک تنبور برای رونق زدن بتکده های باستانی و مغرور . تبعیدی این بره ً بومی بعد از خلق هر ترانه ای از درد یک خاطره ی ورجاوند ، پوست می ریزد .
* * * تبیعدی کاشف ، نیست کشف است دُره زن نیست تعبیربوسه شناسیک دُره هاست تبعیدی نه کاشف عمامه و قمچینست نه کاشف چارق و طیلسان نه کاشف جُمهوری ریش است نه کاشف خُلفای خشخاش کشفی ست مُجلل مانند شُپلیدن لیموی آبدار مانند کشف شکنجه و تیزاب و دار مانند کشف تیل و کافره و رگبا ر . تبعیدی خنده نیست که به غُنچه ی گل تشبیه شود استعارهً روشن برای تاً ویل فسخ تبسم ، فسخ آیینه و چکاوک و آزادی . تبعیدی گریه نیست که با مقدار شبنم ، مقایسه گردد عاطفه ی سرشک است در شکُوه بند بند سکوت .
* * * تبعیدی واژه نیست که بر صفحه ً سپید بجای صفر سیاه ، بنشیند متن است متنی سپید و سرگردان بر صفحهً سیاه . * * * تبعیدی قهرمان نیست ! که درمرگ جُغرافیا که درحُضور تاریخ و تداعی رفته رفته به رجز تبدیل شود نوع غریبی از قهرمانی و اصالت نرگسپوش انسان است . تبعیدی شاعره نیست که از اندوه ، گل عروس بسازد شعر است شعری که در تخیُل جا نیا ن د ر بازارجهانی هُنر ا یجاد می شود . * * * تبعیدی نه عقابست نه ققنوس هزار ترنم نه قفسی خالی برای تزیین دیوارهمسایه تبعیدی پرواز است پروازی بالاتر از دروغ و دشنام عزیزتر از طناب و توهین نه گلچین شهامتست نه سفسطه ی جُبن مُجرمیست که از نقد آواز حق السکوت وجدان را نپرداخته است ! * * * تبعیدی افتاب بیضی نیست که گرفته شود که بمیرد شعوربُلند صداقت و روشنی ست . * * * من تبعیدی نیستم دامنه ی مُستقل تبعید م که تبعید یان در من نماز شگفتن می خوانند من دوزخی نیستم ُولوله ی دوزخم که شیفتگان خر و خورشید در من میسوزند من چیستم مُضحکه ی بر دکترین " پایان تاریخ " نارنجی بر شاخه ی رکلام من کیستم روغنی در چراغ قهوه ای زمان گردنی در حلقه ی موج موج پرنیان باز پرداخت ا شتباه و تکرار رسوایی ... * * * چیستم شبیه به مرگ - شبنم - کیستم بزرگتر از - غم - کجاستم در سکوت بی - آدم - پس مرا بشمار دوبار از آدم ، - کم - یعنی هیچم و از هیچ نیز
" چیزی کم " !؟
* * * اول جنوری دوهزار و پنج
|