شالوده شكني انفسي؛ درباره نوانديشي ديني و سنت *
نیلوفر چيستي سنت از من خواسته اند كه وضع روشنفكري ديني را نسبت به پديده اي به نام سنت تعيين كنم و در چند و چون ارتباط روشنفكري و سنت سخن بگويم. پيش از اين كه به اصل مسئله بپردازم، بايد براي اين كه در فضايي مه آلود و دستخوش ابهام و ايهام سخن نگفته باشم و كاملا مشخص باشد كه مدعايم چيست و ادله ام كدام است، الفاظي را كه در اين عنوان به كار رفته است، ايضاح مفهومي بكنم. موضوع سخن روشنفكري ديني و سنت است و بدون ترديد، براي اين كه واقعا بدانيم درباره چه چيز بحث مي كنيم، ابتدائا شرح مفهومي الفاظ شرط لازم است، اگرچه شرط كافي نيست. بنابراين، به سنت و مراد خودم از آن در اين جلسه اشاره مي كنم. معنايي كه در اين بحث از سنت در نظر مي گيرم، مجموعه اموري است كه افراد يك جامعه، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، به طور مسلم و بدون چون و چرا پذيرفته اند. هميشه گزاره هايي هستند كه ما بدون اين كه در باب آن ها چون و چرا كنيم، آنها را قبول كرده ايم. اين گزار هايي كه بدون چون و چرا مورد قبول ما واقع شده اند و ما نه فقط در باب آن ها چون و چرا نمي كنيم، بلكه نزاع هاي ديگر را هم كه با يكديگر پيدا كنيم با رجوع به اين گزاره ها فيصله مي دهيم را سنت مي ناميم . سنت يك جامعه هميشه بر آرا و عقايد، احساسات و عواطف و اعمال مردم آن جامعه و بر هر سه ساحت تاثير مي گذارد. وقتي ما يك سلسله امور سنتي را پذيرفته باشيم، خواه علت پذيرفتن، تلقينات دوره كودكي پدران و مربيان باشد، خواه القائات محيط آموزشي و پرورشي سال هاي بعدي زندگي مان و خواه به علت عشق ها يا نفرت ها، بيم ها يا اميدها، منافع فردي، منافع جمعي و يا به هر علتي ديگر، به هر حال وقتي كه اين امور سنتي را پذيرفتيم، اين امور هم بر آرا و عقايد ما تاثير مي گذارند و هم بر احساسات و عواطفمان و هم بر اعمال ما اثر مي نهند. سنت به اين معنا كه مجموعه امور چون و چرا ناشده مردم يك جامعه است، خود در درونش به اقسام مختلفي قابل تقسيم است. نوانديش ديني كيست؟ ما سنت هاي مختلفي در هر جامعه اي داريم، يعني مجموعه اين سنت را مي توانيم به چند قسم تقسيم كنيم. در اين جا من فقط بخشي از سنت را مورد بحث قرار مي دهم كه آن سنت برخاسته از دين است. به اين دليل كه بحث ما درباره ارتباط سنت و روشنفكري ديني است و طبعا روشنفكري ديني بيشترين مواجهه اش با بخش سنت ديني است، نه سنت هاي غير ديني جامعه. بنابراين موضوع سخن درواقع اين است كه روشنفكري ديني با سنت ديني نه با سنت هايي كه ولو مخالف دين نباشند ولي به هر حال غير ديني اند، مانند آداب و رسوم غير ديني جامعه چه ربط و نسبتي دارد؟نكته دوم اين است كه روشنفكر ديني اگرچه من از تعبير روشنفكري ديني معمولا در گفته ها و نوشته هايم استفاده نمي كنم و به جايش از تعبير نوانديشي ديني بهره مي گيريم كيست؟ در اين بحث، نوانديش ديني كسي است كه سعي دارد دين را (كه طبعا مراد از دين، دين خودش و جامعه اي است كه در آن زندگي مي كند) براي مردمش قابل فهم و حتي المقدور قابل قبول كند. مشغله يك نوانديش ديني، از آن حيث كه نوانديش ديني است، همين است. اين كه مي گويم از آن حيث كه نوانديش ديني است، يعني اينكه ممكن است يك نوانديش ديني، استاد دانشگاه و يا رجل سياسي و ... باشد. اين عناوين را به كنار مي نهيم و نوانديش را از آن حيث كه نوانديش ديني است، بدون توجه به ساير جهاتي كه ممكن است داشته باشد، مورد ملاحظه قرار مي دهيم. در اين صورت، نوانديش ديني تمام هم و غمش مصروف به اين است كه دين را براي مردم روزگارش قابل فهم و حتي المقدور قابل قبول بسازد، يعني گزارشي از دين به دست دهد كه اين گزارش با ذهنيت مردم زمانه اش، به لحاظ حد ادراكي و ظرفيت هاي ذهني شان، قابل فهم باشد و تا آن جا كه ممكن است علاوه بر اين كه قابل فهم است، قابل قبول هم بشود. سه ساحت دين نكته سومي كه در مقدمه بحث مي خواهم بگويم اين است كه وقتي مي خواهيم نوانديشي ديني را در ربط و نسبتش با سنت ديني بررسي كنيم، بايد به اين نكته توجه كنيم كه سنت ديني سه بخش دارد و نبايد اين سه بخش را به هم بياميزيم. واقعا سه ساحت مختلف است كه هر سه ساحت را مي توان تعبير به سنت ديني كرد. به هر حال اين سه ساحت در عين داد و ستد، تعاطي و تاثير و تاثري كه در يكديگر و از يكديگر دارند، سه ساحت متفاوتند. اين سه ساحت را به دين 1، دين 2 و دين 3 تعبير كرده ام. در اين جا وقتي مي گويم دين 1، يعني ساحت ديني 1، دين 2 يعني ساحت ديني 2 و دين سه يعني ساحت ديني 3. البته اين دين 1، 2 و 3 اختصاص به اسلام ندارد، بلكه در همه اديان و مذاهب چنين چيزي را داريم. از اين رو در باب هر دين و مذهبي مي توان اين سه ساحت را از هم جدا و تفكيك كرد، اما در اين جا بيشتر مرادمان دين اسلام است و فرض ها اين است كه در محيطي صحبت مي كنيم كه مرادشان از دين، اسلام است. پس سنت ديني به سه قسم قابل تقسيم است: ۱ مجموعه متون مقدس ديني و مذهبي. اين دين 1 است. مثلا در مورد اسلام، اسلام 1 يعني قرآن و مجموعه روايات معتبر. بخشي از سنت ديني ما همين اسلام 1 است. ۲ - مجموعه همه شرح ها، تفسيرها، بيان ها و تبيين هايي كه درباره اسلام 1 در 1400 سال پيش ظهور كرده است. اين دين 2 است. شكي نيست كه در 1400 سال گذشته، عالمان دين از اسلام يك يعني از مجموعه متون مقدس ديني و مذهبي اش شرح ها، تفسيرها، بيان ها و تبيين هايي ارائه كرده اند. به مجموعه اين شرح ها، تفسيرها، بيان ها و تبيين هايي كه از اسلام 1 صورت گرفته، مي گوييم اسلام 2. اين اسلام دو را از كجا بايد سراغ گرفت؟ در همه كتاب ها، رسايل و مقالاتي كه در طول اين 1400 سال، فقيهان، عالمان اخلاق، متكلمان، فيلسوفان و حكما و عارفان نوشته اند. مجموعه همه اين ميراث فرهنگي ديني، اسلام 2 است. اين اسلام 2 هميشه دور محور اسلام 1 چرخيده است. اگرچه مدعي است كه اسلام 1 را معرفي مي كند، ولي به هر حال معرف هميشه غير از معرف است: معرفي كننده غير از معرفي شده است. ۳ مجموعه كارهايي كه مسلمانان در طول تاريخ انجام داده اند. به آثار و نتايجي كه بر اين كارها مترتب شده است، مي گويند دين 3. درواقع اين سنت 3 يعني تحقق عملي اسلام يا تحقق اسلام در ظرف تاريخ. حال وقتي گفته مي شود نوانديش ديني ربط و نسبتش با سنت ديني چيست، بايد گفت ربط و نسبتش با سنت ديني اول، دوم و سوم چيست؟ درواقع سه بحث جداگانه در اين باب مي توان طرح كرد، ولي من به عللي، فقط درباره ربط و نسبت نوانديش ديني با سنت ديني 1 و 2 سخن مي گويم و كاري به اسلام در مقام عمل ندارم. مي خواهم ببينم روشنفكر ديني با سنت 1 و 2 چه بايد بكند؟ همين كه گفتم چه بايد بكند از اين لغت بايد به نكته چهارم مقدماتي مي رسم و آن نكته اين است كه من نمي خواهم در اين بحث بگويم نوانديش ديني با سنت ديني چه كرده است و مي كند، بلكه مي خواهم بگويم چه بايد بكند . بنابراين من در مقام توصيف نيستم، بلكه در مقام توصيه ام. در مقام گزارشگري نيستم، در مقام اصلاح گري ام. نمي خواهم شرح بدهم كه روشنفكر ديني در تاريخ ما با سنت ديني چه كرده است و در حال حاضر چه مي كند؟ به جاي شرح و توصيف مي خواهم توصيه كنم. مي خواهم بگويم چه بايد بكند، نه چه مي كند. بنابراين آنچه را كه بيان مي كنم، بنا نیست اين تلقي را ايجاد كند كه دارم مي گويم نوانديشان ديني در طول تاريخ ما اين كارها را كرده اند و يا اين ربط و نسبت ها و داد و ستدها را با سنت ديني داشته اند، بلكه مي خواهم بگويم بايد اين پيوندها را داشته باشند. نكته پنجم اين است كه وقتي مي گوييم نوانديشان ديني با سنت چه ربط و نسبتي بايد داشته باشند، خوب! بايد داشته باشند كه چه شود؟ زيرا آدمي هر وقت بايد ي مي گويد طرف مقابل مي تواند بپرسد كه اين بايد را گفتي كه چه شود؟ بنابراين هميشه در پشت هر امر و نهي و توصيه اي چه آگاهانه و چه ناآگاهانه هدفي نهفته است كه براي رسيدن به آن هدف اين امر و نهي صورت مي گيرد. حال اگر گفتيم كه ما مي خواهيم بگوييم روشنفكران ديني چه بايد بكنند، مي توان پرسيد كه چه بايد كنند كه چه شود؟ در اين نكته مقدماتي پنجم مي خواهم بگويم كه اين نوانديشان ديني با سنت ديني چه كار بايد بكنند تا بتوانند از سنت ديني در جهت كاهش درد و رنج آدميان سود جويند. به عقيده من، نوانديش ديني بايد همه تلاشش مصروف اين باشد كه اگر مي خواهد دين را براي مردم زمانه خود قابل فهم و احيانا قابل قبول بسازد، اين امر را براي كاستن درد و رنج مردم زمانه اش انجام دهد. ما نبايد مانند كساني باشيم كه بيمارستاني بنا كرده اند و حالا به جاي توجه به بيماران و مداواي آن ها به زرق و برق بيمارستان و به ظاهر آن بيش از بيمار توجه نشان مي دهند. در حالي كه فلسفه وجودي بيمارستان علاج دردها و رنج هاي جسماني بيماران است. حال اگر دين هم به كاهش درد و رنج آدميان نينجامد، پشيزي ارزش ندارد. دين براي [مداواي] درد و رنج آدميان آمده است. به تعبير قرآن ويضع عنهم اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم : دين آمده است براي اين كه غل و زنجيرها را از دست و پاهايمان بردارد و ما را در رفتارمان چالاك تر و چابك تر بكند و اصر ما را، يعني بارهايي را كه بر دوش ما هستند، سبك تر كند. اگر نمي تواند يكسره اين بارها را از دوش ما بردارد، ولي در عين حال مي تواند تا آن جا كه امكانپذير است كاهش دهد. درباره پيامبر (ص) نيز در قرآن آمده است كه عزيز عليه ما عنتم ، يعني برايش گران است كه ما رنجيده و رنجه حال باشيم. اصلا دين براي همين است. اگر دقت كنيد من نگفتم بايد درد و رنج آدميان را نابود كند، بلكه از كاهش درد و رنج گفتم، آن هم به جهت اين كه بعضي درد و رنج ها هستند كه زوال ناپذيرند. اين درد و رنج هاي زوال ناپذير را دين هم نمي تواند زايلشان كند، ولي مي تواند معنادارشان سازد و درد و رنجي كه معنادار شد، قابل تحمل مي شود. نه فقط قابل تحمل مي شود، بلكه انسان مي تواند تسليمش شود و نه فقط مي تواند تسليم شود، بلكه مي تواند با رضا و رغبت آن را بپذيرد. چرايي داد و ستد با سنت اما سؤال اينجاست كه نوانديش ديني چرا با سنت ديني دادوستد پيدا مي كند؟ چون ديني است. اما نوانديش ديني علاوه بر آن كه ديني است، نوانديش هم هست. از اين رو كه نوانديش است با سلسله مسائلي مواجه است و آن اين كه با انسان متجدد سروكار دارد و با انسان متجدد سروكار داشتن يك سلسله لوازمي دارد كه اگر به آن لوازم توجه نكند، نمي تواند از درد و رنج انسان روزگار خود كه انسان مدرن است، بكاهد. پس نوانديش ديني بايد مخاطبش را بشناسد. اگر نوانديش ديني مخاطبش را در نظر نگيرد و بگويد دين من چه راه حل هايي براي مسائل ارائه كرده و ديگر فرقي نمي كند كه مخاطب چه كسي باشد، آن وقت مي بيند اين حرف نوانديش ديني چقدر سخيف است. اين سخن مانند حرف پزشكي است كه نسخه اي بنويسد و به منشي اش بگويد ده هزار نسخه از روي اين زيراكس كن و هر مريضي كه مراجعه كرد، نسخه اي در اختيارش بگذار! آيا مي شود نسخه اي نوشت و ده هزار از روي آن تكثير كرد؟ خير. چرا؟ چون هر مريضي بيماري خاصي دارد و معالجه خاصي مي طلبد و لذا نسخه بايد متناسب با وضع جسماني و بيماري خاص آن مريض باشد. بنابراين نوانديش ديني فرقش با روحاني سنتي و يا هر كسي كه سنتي مي انديشد، اين است كه او مانند ديندار سنتي كه يك نسخه را براي همه مردم در همه زمان ها و مكان ها مي پيچد، دست به چنين كاري نمي زند، زيرا شخص سنتي پيش خود در نظر مي گيرد كه اين نسخه را تكثير كند و به انسان قرن اولي بدهد و به انسان قرن پنجمي ارائه كند و در اختيار انسان قرن بيستمي نيز بگذارد. بله، از دل دانش پزشكي براي همه بيماري ها مي توان نسخه پيچيد، اما آن نسخه ها مثل هم نيستند، بلكه بسته به وضع جسماني بيمار است. از دل دين هم مي شود كاهش درد و رنج آدميان را حاصل كرد، اما درد و رنج آدميان هر عصري با شناخت آدميان آن عصر ميسر است و بنابراين نوانديش ديني بايد توجه كند كه با چگونه آدمي سروكار دارد. نوانديش ديني زمانه ما با انساني سروكار دارد كه مدرن است. اين انسان هاي مدرن از پانصد سال پيش به اين سو، آهسته آهسته پديد آمدند. ابتدا در اروپاي غربي، بعد در آمريكاي شمالي، سپس در كانادا و آهسته آهسته به طرف شرق رو كردند و الان كل جهان به استثناي جوامع اندكي كم و بيش مدرن هستند. نوانديش ديني بايد به سنت ديني رويكردي كاملا فرهنگي داشته باشد. مراد من از فرهنگ در اين جا به درون انسان ها مربوط مي شود ويژگي هاي انسان مدرن فرق اول اين است كه انسان مدرن به شدت استدلال گرا و تعبدگريز است. انسان مدرن اين فرم استدلالي كه عرض مي كنم اصلا با ذائقه اش سازگار نمي آيد. اين كه من بگويم الف، ب است؛ شما آن وقت بگوييد به چه دليل الف، ب است؟ و من در پاسخ بگويم چون x مي گويد چنين است. اين استدلال بدون هيچ جرح و تعديلي، اصولا براي انسان متجدد قابل قبول نيست. ذهنيت انسان سنتي آن را مي پذيرفت، چراكه انسان سنتي تا حد زيادي تعبدگرا بود. براي انسان سنتي طبيعي بود كه بپذيرد الف، ب است چون كنفوسيوس، بودا يا زرتشت گفته است. اما انسان جديد كه استدلال گر است، اين فرم استدلال را با فرم استدلال ديگري عوض مي كند و مي گويد: الف، ب است چون الف، ج است و ب، ج است. اين استدلال گرايي و تعبدگريزي ويژگي يك انسان مدرن است. اما از سوي ديگر، دين متكي به تعبد است. هيچ دين و مذهبي نيست مگر اين كه در آن دين و مذهب تا حد فراواني بايد به كس يا كساني تعبد ورزيد. به اين معنا بايد گفت: ذهنيت انسان جديد با آن مولفه از دين، كه از آن به تعبدگرايي تعبير مي كنيم، ناسازگار است. فرق دوم انسان جديد با انسان سنتي اين است كه شكي نيست كه هيچ ديني نيست مگر اين كه در آن دين، دو يا سه واقعه تاريخي را بايد قبول داشته باشيد. مثلا يك فرد مسيحي نمي تواند خود را مسيحي بداند و در عين حال داستان شام آخر يا داستان به صليب كشيده شدن عيسي يا داستان زنده شدن عيسي را در فاصله ميان سه روز تا چهل روز بعد از به صليب كشيده شدنش قبول نداشته باشد. لااقل اين سه واقعه را هر مسيحي بايد قبول داشته باشد. براي مسيحي بودن يك فرد، پذيرفتن اين مسائل شرط لازم و نه شرط كافي است. كما اين كه فرض كنيد اگر شما شيعه باشيد مي توانيد بگوييد من شيعه ام ولي غدير خم را قبول ندارم؟ نمي خواهم تعداد اين وقايع را بي جهت زياد كنم، ولي به هر حال هيچ ديني نيست مگر اين كه متدينان به آن در اين كه در طول تاريخ چند تا واقعه رخ داده است، هم داستانند و به دليل همين همد استاني است كه همه متدينان به يك دين يا مذهب به حساب مي آيند. انسان جديد مخصوصا از قرن هجدهم به اين سو، با پيشرفت متدولوژي علوم تاريخي به اين نكته تفطن يافت كه در باب حوادث تاريخي، سخن قطعي نمي توان گفت، يعني اگر واقعه اي تاريخي شد تاريخي شدن فقط به اين معناست كه آن واقعه گذشت ولو يك ثانيه پيش گذاشته باشد يعني از زمان حاضر بيرون رفت و متعلق به زمان گذشته شد، در باب اين واقعه سخن قطعي اي كه هيچ گونه خدشه اي نتوان در آن وارد كرد، نمي توان گفت، چرا؟ براي اين كه سخن قطعي را جايي مي توانيم بگوييم كه معلوم حاضر باشد و ادعا را با خود معلوم با هم مطابقت دهيم و بعد ببينيم اين ادعا چقدر با آن مي خواند. پس در باب وقايعي كه به تاريخ مي پيوندند و به گذشته راجع اند، چنين چيزي نمي توانيم داشته باشيم، چراكه معلوم ما حاضر نيست و ما درباره چيزي سخن مي گوييم كه بنابر فرض خودش معدوم است. بنابراين، به گفته فيلسوفان تحليلي و يا فيلسوفان نقدي تاريخ، درباره آنچه مربوط به تاريخ مي شود همه وقت درصدي از احتمال و عدم يقين وجود دارد. از اين رو نمي توان سخن به قطعيت راند. انسان مدرن خوش باوري قدما را ندارد و تا اندازه اي جانب احتياط را مي گيرد. براي او آنچه كه از دين تكيه بر وقايع تاريخي خاص دارد، همواره با نوعي احتياط، اگر نگوييم بدگماني و سست باوري، همراه است. توقف دين به تعبد و تاريخ حال اگر نوانديشي بخواهد دين را، كه هم بر تعبد تكيه فراوان زده است و هم بر تاريخ تكيه دارد، براي انسان مدرن كه نه به تعبد روي خوش نشان مي دهد و نه بر تاريخ تكيه دارد، ارائه كند، چه بايد بكند و چه راهي در پيش بگيرد؟ ممكن است شما به طور مبهم جواب دهيد و بگوييد: دين را به قسمي ارائه كند كه تا آن جا كه مي شود كمتر بر تعبد و تاريخ تكيه كند. خب، اين جواب درست، اما كمي مبهم است. چطور مي شود كاري كرد كه توقف دين به تعبد و تاريخ به حداقل ممكن برسد؟ ظاهرا به نظر مي آيد كه راهش جز اين نيست كه ما دين را چنان معرفي كنيم كه آن را در زندگي خودمان به تجربه بياموزيم و اگر بتوان چنين كاري را كرد، طبعا عمل موفقيت آميزي صورت گرفته است. اولين كاري كه نوانديش ديني بايد انجام دهد اين است كه سنت ديني را هرچه مي تواند صادقانه و با جديت تجربه كند. صادقانه براي اين كه نخواهد عالمانه و آمرانه دين را تحريف كند و يا صورتي كاريكاتوري از دين به دست دهد، بلكه در كمال وفاداري به دين و با جديت عمل كند. مثال ساده اي بزنم: فرض كنيد پزشكي در محله شما به تازگي مطب باز كرده و شما از هركه مي پرسيد كه آيا به اين پزشك رجوع كنم يا نه، يكي مي گويد مراجعه كنيد چون پسرخاله ام مي گويد پزشك خوبي است. درواقع از شما مي خواهند كه به اين پزشك مراجعه كنيد، ولي با تعبدي كه به فلان كس داريد. از سوي ديگر مي گويند به اين پزشك رجوع كنيد براي اين كه او داراي چند دكترا از دانشگاه هاي مختلف دنياست. بعد مي پرسيم كه مدارك مختلف دكتراي او كجاست؟ مي گويند در مسافرتي گم شده است. درواقع اين جا از ما مي خواهند براساس يك سلسله اسناد و مدارك كه الان تاريخي شده و در اختيار ما نيست، به اين پزشك رجوع كنيم. درواقع هرچه در اختيار ما نباشد، ديگر تاريخي است. حال اگر بخواهيم به اين پزشك نه از راه اول كه راه تعبد است و نه از طريق دوم كه راه تكيه بر اسناد و مدارك مفقود است، مراجعه كنيم چه راهي باقي مي ماند؟ ظاهرا راه سومي هم وجود دارد و آن اين است كه به پزشك مراجعه كنيم تا اولين نسخه اي كه براي ما مي پيچد بيازماييم. اگر اندكي بهبودي حاصل شد بعد نسخه دوم و سپس نسخه هاي بعدي را يك به يك عمل كنيم؛ يعني به جاي اين كه اسناد و مدارك چند دكترا داشتن ايشان را بنگريم، يا به جاي اين كه نگاه كنيم چه كساني به ما امر كرده اند، خودمان بيازماييم. اين يعني به جاي تعبدورزي و تاريخ گرايي ما نوعي تجربه گرايي پيشه كنيم (هرچند كه شك نيست تجربه گرايي نسبت به پزشك با تجربه گرايي نسبت به احكام و تعاليم ديني با هم متفاوت است). ولي به هر صورت با در اختيار گذاشتن خودمان نسبت به اندكي از احكام و تعاليم ديني ببينيم وعده ها تحقق مي يابند يا نه؟ اگر محقق شد گام بعدي و همين طور گام هاي بعدي. درواقع ما نسبت به دين بايد چنين كاري را انجام بدهيم. نمي شود دائما گفت كه اين كار را بكنيد و يا آن كار را نكنيد، چون كه فلان كس گفته است. نمي خواهم بگويم كه فلان كس دروغ گفته است، خير. مگر من گفتم آن پزشك دروغ گفته، نه. مي گويم ذهنيت انسان جديد اين است و چون اين طوري است، ما بايد بگوييم يك مقدار هم بيازماييد. اگر آزمودي، به ميزان توفيقي كه در اين آزمايش براي احكام متعالي ديني نصيب تو شد، گامي جلوتر بردار و گام هاي بعدي. مثلا فرض كنيد قرآن مي گويد: الا بذكرالله تطمئن القلوب : با ياد خدا دل ها آرام مي گيرد. شما اول بياييد ايضاح مفهومي كنيد كه ياد خدا يعني چه؟ و آرامش دل يعني چه؟ اين ها را براي طرف مقابل خود ايضاح مفهومي كنيد و بگوييد مقداري هم بيازما و ببين آيا خدا واقعا دل را آرام مي كند يا نه؟ وقتي قرآن مي گويد انساني كه يك هدف دارد آرامش رواني بيشتري دارد تا انساني كه چند هدف دارد (ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا، زمر/۲۹ ). يعني شما بنده اي، برده اي، غلامي، كنيزي، نوكري يا كلفتي را در نظر بگيريد. اگر يك ارباب داشته باشد يا چند ارباب كه خود اين اربابان با هم نزاع دارند، اين برده و غلام و كنيز و نوكر در نزد كدام يك از اين دو در آرامش بيشتري هستند؟ و اگر چند ارباب داشته باشند ببينيد چه وضع رواني اسفناكي را خواهند داشت؟ درواقع قرآن مي خواهد بگويد كساني كه سر بر آستان يك هدف نهاده اند از لحاظ رواني آرامشي دارند و آن هايي كه چندين آرمان پيش چشم و روي دلشان هست، اين آرامش را ندارند. خب اين را در درونتان بيازماييد. ما بايد نوعي تجربه نگري را به جاي تعبدگرايي و تاريخ گرايي در دين متعارف كنيم و اين امر البته به معناي اين نيست كه ما سوء ظن به كسي داريم، خير. ولي ما چون انسان مدرن هستيم، نمي توانيم به سادگي دل بسپاريم. اگر بنا به تعبدگرايي و تاريخ گرايي باشد، مگر فقط يك پيامبر آمده است. پيامبران زيادي آمده اند به كدامشان بايد تعبد بورزيم؟ هر كدام را قبول كنيم ترجيح بلامرجح است. پس بايد حداقلي از آزمودن وجود داشته باشد و آن گاه بگوييم من پيرو اين مكتب هستم و نه آن مكتب. بالاخره اين رجحان نوعي تجربه گرايي را اقتضا مي كند و متاسفانه اين مسئله در ميان ما متعارف و متعادل نبوده است (تجربه گرايي در اين جا با آنچه در تاريخ فلسفه به نام امپريسم رايج بوده، فرق دارد). تجربه گرايي در اين جا يعني هر چيزي را خودم بيازمايم. تجربه كن بنابراين اولين نكته اي كه عرض كردم رويكرد تجربه گرايانه به احكام و تعاليم ديني است كه اين رويكرد ضرورتش را از اين جا مي آورد كه انسان متجدد نمي تواند چنان كه انسان سنتي تعبدگرا و متكي به تاريخ بوده، چون او باشد. اما نكته دومي هم وجود دارد كه نوانديش ديني بايد با سنت ديني خود انجام بدهد. همه اديان جهان قبل از دوران مدرنيته ظهور كرده اند، يعني اديان زنده جهان كه اكنون وجود دارند سه دين غربي يعني يهوديت، مسيحيت و اسلام و شش دين شرقي يعني آيين هندو، آيين بودا، آيين دائو، آيين كنفوسيوس، آيين شينتو، آيين جين و ديني كه در برزخ ميان شرق و غرب است، يعني دين زرتشت. اين اديان همه پيش از مدرنيته ظهور كردند، بنابراين به لحاظ تاريخي، همه اديان به دوران قبل از مدرنيته تعلق دارند. البته صرفا به لحاظ تاريخي مي گويم، نه به اين معنا كه اين اديان امروز اعتباري ندارند. اين اديان وقتي در آن زمان ها ظهور مي كردند بنيانگذارانشان، براي اين كه بتوانند با مخاطبان خود سخن بگويند بايد از فرهنگ قابل فهم و قبول مردم زمان خودشان استفاده كنند. آنها چاره اي جز اين نداشتند؛ چون اگر من بخواهم با شما صحبت كنم و شما زبان روسي ندانيد، من كه نمي توانم با آن زبان با شما سخن بگويم. بنابراين چاره اي ندارم كه از شما بپرسم: شما چه زباني داريد تا من با شما با آن زبان صحبت كنم؟ اين سخن فقط در باب زبان صادق نيست، بلكه در باب ذهن هم صادق است، يعني وقتي من مي خواهم با شما سخن بگويم، اگر به زبان فارسي اي كه شما سخن مي گوييد من هم با همان زبان با شما سخن بگويم، ولي فراتر از حد فهم شما، باز هم سودي ندارد. هرچند در اين جا سخن به فارسي گفته شده، اما اگر اين سخنان فراتر از حد فهم مخاطب بوده مثل اين است كه با فارسي زبانان به زبان روسي سخن گفته ام. بنابراين هم تنگناي ذهني و هم تنگناي زباني هر دو سبب مي شوند كه مخاطبان را در نظر بگيرند و وقتي مخاطبان را در نظر مي گرفتند، طبعا در سخنانشان يك سلسله از فرهنگ انسان پيش از مدرنيته راه پيدا مي كرده است. ما امروزه بايد بتوانيم كند و كاوي در سخنان بازمانده در دين كنيم و پيام اصلي را در پشت اين ظاهر بنگريم. وقتي مي گوييم بايد بتوانيم انجام بدهيم ، كساني گمان مي برند كه اين ها بهانه جويي است براي آن كه مي خواهند تكه هايي از دين حذف شود. بحث بر سر اين است كه هر سخني ظاهري دارد كه ظاهر اين سخن طبعا بايد ذهن و زبان مخاطب اين سخن در آن ملحوظ باشد. ما مي خواهيم ظاهر اين سخن را كنار بزنيم و ببينيم كه پيام پشت اين ظاهر كه پيامي است براي همه زمان ها و مكان ها و همه اوضاع و احوال چيست؟ بارها عرض كرده ام كه اگر كسي بگويد جعبه يا كارتي را دست نزنيد، اين اصلا نفهميده است كه فونكسيون جعبه چيست؟ جعبه براي آن است كه چيزي را در آن بگذارند و اگر آن چيزي را كه در جعبه مي گذارند و ما بخواهيم از آن استفاده كنيم، چاره اي جز شكافتن جعبه نداريم. الفاظ و ظاهر در متون مقدس اديان و مذاهب در حكم جعبه اي است كه بايد بتوان آن جعبه را شكافت و سپس پيام اصلي دين را از وراي اين ظاهر كشف كرد. وقتي من اين جعبه را مي شكافم كسي نبايد بگويد كه چرا اين كار را مي كنيد. مثالي بزنم. مگر قرآن نگفته است كه شما نبايد لات، عزا و منات را بپرستيد؟ اين بت ها شديدا مورد نهي اند. اكنون شما اگر نخواهيد اين الفاظ را كنار بزنيد، اين آيات براي من و شما چه سودي دارد؟ ما كه الان اين بت ها را نمي پرستيم. پس بايد اين فهم را يافت كه آن زماني كه پيامبر (ص) با مردم سخن مي گفت يا به تعبير بهتر خدا از زبان پيامبر و با وساطت زبان پيامبر سخن مي گفت آنچه كه پرستيده مي شد، لات و عزا و منات بودند. بنابراين پيامبر مي گفت كه آن بت ها را نپرستيد. پس ما ديگر نبايد روي لات و عزا و منات تكيه كنيم، بلكه بايد ببينيم كه اين ها چه عيبي داشته اند كه نمي توانسته اند خدا باشند. آن وقت بايد ببينيم كه در زمانه ما چه پديده اي همان ايراد را دارد و آن را نبايد بپرستيم. حال اگر من چنين كردم آيا از دين عدول كردم يا دين را قابل فهم امروزي كردم؟ در قرآن آمده تبت يدا ابي لهب : مرگ بر ابولهب. اگر بخواهيد بر اين الفاظ جمود بورزيد اين مرگ بر ابولهب امروزه به چه درد مي خورد؟ و امروز اين سخن براي من چه مشكلي را مي گشايد؟ مگر اين كه بتوانم بفهمم كه چرا ابولهب مستحق نوعي تخفيف است و چرا خدا او را خوار كرده است؟ بايد بفهمم كه درباره ابولهب و در اين زمانه هركسي كه ابولهب وار است طرز تلقي ام چگونه بايد باشد؟ و اين معنايش اين است كه من ديگر به لغت ابولهب جمود نورزم. اين دشواري ها براي اين است كه آن زمان مخاطبان در ارتباط مستقيم با قرآن زندگي مي كردند. آن زمان سلسله پديده ها و طرز تلقي هايي وجود داشته كه پيامبر چاره اي نداشت جز اين كه از وراي اين طرز تلقي ها سخن خود را بگويد. وظيفه ما اين است كه امروزه اين طرز تلقي ها را بشكنيم. ما به نوعي شالوده شكني متون ديني نياز ضروري داريم تا بتوانيم پيام پشت سر متون ديني را از ظاهرشان جدا كنيم. اين هم كار ديگري است كه اگر روشنفكر ديني انجام ندهد، پيام دين براي مردم زمانه او هيچ گونه كاهش درد و رنج به همراه نخواهد داشت. اين كار به معناي جدا كردن باطن دين از ظاهر آن است. يا به تعبير رودولف بولتمان ، الهي دان پروتستان، اسطوره زدايي . اسطوره در اين جا نه به معناي افسانه و دروغ بلكه به اين معنا كه هر سخني را اگر به ظاهر بچسبيد، گمراه كننده است ولي اگر از پشت ظاهرش، باطنش را ببينيد، كاملا كارساز است، چه كارسازي نظري و چه كارسازي عملي. اين كاري است كه بايد نوانديشان ديني با سنت ديني انجام بدهند و اگر اين كار را نكنند و بر فرم و ظاهر جمود بورزند، در آن صورت بشر امروز نه چيزي از آن درك مي كند و نه چيزي را قبول مي كند. دگرگوني درون يا بيرون نكته ديگري كه نوانديش ديني هميشه بايد به آن توجه كند، اين است كه پيام دين پيامي است براي اين كه ابتدائا در درون ما آدم ها دگرگوني ايجاد بكند و بر اثر دگرگوني در درون، دگرگوني در بيرون ايجاد شود و اين نكته بسيار مهمي است كه نبايد به آن بي التفات بود. برتراند راسل، فيلسوف انگليسي، مي گويد: در طول تاريخ، بشر با سه مشكل عمده مواجه بوده است. مشكل اول، در ارتباط بين انسان و طبيعت رخ مي دهد. مثل زلزله، آتشفشان و ... . مشكل دوم در ارتباط انسان با انسان هاي ديگر است؛ مثل ظلم، بي عدالتي، تجاوز، سركوب ها، جنايت ها، دزدي ها، فريبكاري ها و ... اما مشكل سوم در ارتباط انسان با خودش است. انسان مشكلات فراواني با خودش دارد، مثلا ممكن است من از خودم راضي نباشم يا گاهي ممكن است از خود متنفر باشم. به هر حال اين سه دسته مشكلات وجود دارد. راسل گفته است تا وقتي كه بشر هر سه دسته مشكلاتش را حل نكند، نمي توانيم بگوييم بشر سعادتمندي داريم، ولي در عين حال راسل معتقد است كه مشكل ترين مشكلات و ديرپاترين و ماندگارترين آنها، مشكلاتي است كه هركدام از ما با خودمان داريم، يعني تا با خودمان مشكل داريم، مشكلات ديگر هم اگر حل شوند، سودي ندارد. به اين سخن راسل نكته اي اضافه مي كنم كه در جاي ديگري بحث مفصلي در اثباتش كرده ام و آن نكته اين كه نه فقط مشكلاتي كه با خودمان داريم حلشان از آن دو دسته مشكلات دشوارتر است، بلكه بالاتر از آن اگر مشكلاتي كه ما با خودمان داريم حل نشود، مشكلاتي كه ما با طبيعت و انسان هاي ديگر هم داريم، حل شدني نيست؛ يعني تا در درون من يك سلسله دگرگوني هايي رخ ندهد، هيچ دگرگوني بيروني قابل رخ دادن نيست. اين پيام مشترك همه اديان است. اين امر از جمله در قرآن هم هست كه مي فرمايد: ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم . خداوند وضع آفاقي و بيروني هيچ مردمي را دگرگون نخواهد كرد مگر آن كه خودشان وضع دروني و انفسي خود را عوض كنند. يعني من و هريك از انسان ها تا درون خودمان را دگرگون نكنيم و تن به تحول نسپاريم و حاضر نباشيم از اين وضع موجود و نامطلوب در درون دست برداريم و برويم به طرف وضع ناموجود و مطلوب، هيچ مشكل ديگرمان حل نمي شود. در اين جا تنها به يك نكته در قالب مثال اشاره مي كنم. در شهرهاي بزرگ دنيا اكنون مشكلي اساسي وجود دارد و آن هم آلودگي هوا، آلودگي صوتي و ترافيك است. درباره اين مشكل گاهي ديدگاه اين است كه اتفاقا ديدگاه غالب هم همين است، كه اگر انسان ها وضع دروني و روحي شان همين است كه هست باشد، با همين وضع روحي مي خواهند مشكل ترافيك يا آلودگي هوا را حل كنند. حتي همين مشكل بيروني هم تا درون ما عوض نشود، حل شدني نيست. شما مي گوييد ترافيك در شهر تهران و يا شهرهاي بزرگ هست، حال چرا ترافيك هست؟ مي گوييد چون ماشين هاي زيادي تردد مي كنند. حالا چرا ماشين هاي زيادي رفت و آمد مي كنند؟ مي گوييد به اين خاطر كه مردم كار دارند. آيا ترافيك فقط به سبب همين است كه مردم كار دارند؟ مي گوييد مردم به مسافرت مي روند و به تفريح نياز دارند. حالا پرسش اين است كه چرا انسان جديد نسبت به انسان سنتي اهل تفريح و مسافرت بيشتر است؟ چرا انسان سنتي در تمام عمرش از ده و محله اش بيرون نمي آمد و هيچ احساس كمبودي هم نمي كرد؟ نگوييد به اين جهت كه مسافرت مشكل بود و امروز آسان شده است، خير. فقط بحث اين نيست. براي اين است كه انسان جديد ديگر در درونش يك باغ زيباي دوست داشتني نمي بيند كه با سير و سياحت در آن باغ، كاري به عالم و آدم نداشته باشد. اگر همه ما انسان ها به عنوان مثال مانند مولانا بوديم، آن قدر زيبايي در خودمان مي ديديم كه هر وقت به خودمان رجوع مي كرديم، گلي روي گل مي شكفت. گياهي روي گياهي رشد مي كرد و آن گاه ديگر حوصله مان سر نمي رفت كه بخواهيم به بيرون برويم. درواقع علت عمده اي كه ما اين همه مي خواهيم بيرون برويم براي اين است كه در درون خودمان هر وقت نگاه مي كنيم، چيز خوبي براي نگريستن و تماشا كردن نمي بينيم. ما چرا نمي توانيم تنهايي را تحمل كنيم؟ و همين كه تنها مي شويم به راديو، تلويزيون و ... جلب و سرگرم مي شويم؟ چون خلوت كردن براي ما مشكل است. بشر امروز خلوت ندارد. انسان جديد نمي تواند با خودش خلوت كند و به همين دليل شما اين آلودگي محيط زيست را كه ناشي از رشد كارخانه ها است، مشاهده مي كنيد. ممكن است بگوييد: خوب، بهتر است كارخانه ها را تعطيل كنند، در آن صورت كالايي توليد نمي شود. پاسخ مي دهيد كه مردم نياز دارند و مي خواهند مصرف كنند. همين كه مي گوييد مردم مي خواهند مصرف كنند، اين سؤال پيش مي آيد كه با اين كه جمعيت مردم دنيا الان نسبت به پانصد سال پيش بيشتر است ولي هر انساني نسبت به انسان پانصد سال قبل هشت برابر در طول عمرش بيشتر از انسان سنتي مصرف مي كند؟ تحقيقات نشان داده است كه هر انسان مدرني نسبت به انسان قرن 15، هشتاد برابر مصرفش بيشتر است. چرا اين قدر مصرف گراييم؟ به دليل اين كه انسان جديد داشتن ي مي خواهد به جاي بودن هايش. انسان قديم بودن داشت و نياز نداشت اين همه داشتن ها را به خود آويزان كند. انسان جديد احساس مي كند درونش خالي است. با آويزان كردن چيزهايي از بيرون مي خواهد احساس پري بكند، لذا مي خواهد همواره مبلمانش را عوض كند، دكوراسيون خانه را تغيير بدهد و فكر مي كند اگر چيزهايي به خود ببندد، نوعي سنگيني به او مي دهد. انسان سنتي مانند كشتي سنگيني بود كه موج او را دگرگون نمي كرد، اما انسان جديد كشتي خالي است. حالا بايد چيزهايي به خودش آويزان كند تا احساس خلا دروني را به خيال خود به اين طريق جبران كرده باشد. انسان سنتي درونش از بودن ها پر بود و انسان جديد چون درونش خالي است بايد از بيرون با داشتن ها آن را پر كند. خوب تا وقتي كه انسان جديد اين روحيه را حفظ مي كند، مصرف گراست و تا مصرف گراست بايد توليد بشود و تا توليد افزايش مي يابد، محيط زيست آلوده مي شود. پس مي فهميد كه مشكل از درون ما شروع مي شود. به اين معنا بايد گفت مادر همه مشكلات، مشكلات فرهنگي است. دين براي چه آمده است؟ نوانديش ديني بايد به اين مسئله توجه جدي داشته باشد و از سنت ديني تفسيري به دست دهد كه قبل از آن كه بخواهد مشكلات بيروني انسان ها را مرتفع كند، به مشكلات دروني آن ها بذل توجه كند. ما نبايد به جاي اين كه تفسيرمان از دين معطوف به درون باشد، معطوف به بيرون شود. در همين جاست كه بايد بگويم دين براي چه آمده است؟ مي گويند دين آمده است تا جامعه ما تغيير كند، اقتصادش چنان شود، سياستش متفاوت شود و ... به نظر مي رسد اين گونه نيست. دين آمده كه من را عوض كند. يك آيه در قرآن وجود ندارد كه گفته باشد ما آمده ايم روي زمين بهشت برپا كنيم. درست خلاف اين در قرآن وجود دارد. وقتي قرآن مي گويد آدم و حوا را از بهشت زميني بيرون كردند، معنايش اين است كه در زمين بهشت پديد نخواهد آمد. پس دين مي خواهد در درون ما بهشت پديد بيايد و هر كدام از ما انساني بهشتي شويم. بنابراين عطف توجه دادن دين به مسائل بيروني چيزي نيست كه خواسته دين باشد. دين مي خواهد ما در درون عوض شويم. در آيين هندو متداول است وقتي كسي مي خواهد وارد پرسشتگاه شود، يك شاخه گل نيلوفر در دستش بگيرد و يا يك شاخه نيلوفر به لباسش بزند و سپس وارد شود. تفسيري كه از اين كار در آيين هندو شده اين است كه مي گويند: ما وقتي نيلوفري در دست مي گيريم، درواقع مي خواهيم خطاب به خداوند بگوييم كه خدايا تو كسي هستي كه مي تواني از دل منجلاب ها، مزبله ها و مرداب ها گل نيلوفر بروياني (چون باتلاق ها و مرداب ها بهترين مكان براي رشد نيلوفر است). خدايا تو كه مي تواني از دل منجلاب ها چنين گلي بپروراني، دلم مي خواهد در دل مرداب جامعه من هم يك نيلوفر باشم. جامعه تمامش گلستان شدني نيست، ولي من اگر متديني واقعي باشم، دلم مي خواهد لااقل در اين منجلاب، يك گل نيلوفر باشم. درواقع نمي خواهيم بگوييم كه دين اگر اجرا شود، بد است، نه خير. من نمي گويم اگر جامعه اي آرماني روي زمين پديد بيايد بد است، كيست كه بگويد بد است؟ هر انساني مي گويد خوب و كمال مطلوب است، اما آرمان ها و ايده آل ها و كمال مطلوب ما به اين كه پديد بيايد يك چيز است، اين كه پديد مي آيد چيز ديگري است. اين دومي را مي گويم دين وعده نداده است؛ زيرا دين دائما گفته است در راه كاهش بدي ها و افزايش نيكي ها فعاليت كنيد. هر ديني اين را مي گويد، اما اين كه بگوييم در راه كاهش بدي ها و افزايش نيكي ها فعاليت كنيد يك سخن است، و اين كه بگوييم روزي خواهد رسيد كه جامعه اي پديد بيايد كه هيچ بدي در آن وجود ندارد، حرف ديگري است. امر به افزايش خوبي ها و نهي از كاهش بدي ها يك حرف است، وعده دادن به اين كه در آينده يك جامعه اي چنان و چنين پديد مي آيد چيز ديگري است. اين دومي را هيچ ديني وعده نداده است و همه كساني كه اين وعده را از قول دين به مردم داده اند، در طول تاريخ دين و دنياي مردم را از بين برده اند و درواقع سبب شدند كه مردم گمان كنند دين اين وعده را داده و بعد نتوانسته آن را محقق كند. پس دين وعده هايش نامحقق است. درحالي كه از اول، دين چنين وعده اي را نداده بود، پس دين براي اين است كه انسان ها در درون، بهشتي شوند. بدون شك، وقتي من و شما وارد بهشتي شويم، به همان ميزاني كه بهشتي مي شويم، ارتباطات بيروني ما بيشتر مي شود، اما اين كه جامعه اي پديد خواهد آمد كه همه ارتباطاتش كمال مطلوب باشد، مطلب ديگري است و اين دومي را دين وعده نداده است. رويكرد فرهنگي به سنت ديني بنابراين نوانديش ديني ما بايد به سنت ديني رويكردي كاملا فرهنگي داشته باشد. مراد من از فرهنگ در اين جا به درون انسان ها مربوط مي شود. نوانديش ديني بايد دين را به گونه اي تلقي كند كه اولين كاري كه دين مي كند ما را در درونمان متحول سازد. حال به ميزاني كه در درونمان متحول شويم، البته مناسبات بيروني ما يعني مناسبات سياسي، اقتصادي و ... بهتر خواهد شد. به اين معني، دين به هيچ وجه تفسير سياست زده را برنمي تابد و تفسير سياست زده يعني كسي گمان نكند علت العلل مشكلات يك جامعه يا بزرگ ترين و يگانه ترين مشكل يك جامعه، رژيم سياسي حاكم بر آن جامعه است. هركه گمان كند علت العلل همه مشكلات يك جامعه رژيم حاكم بر آن جامعه است، اين سياست زده است و اين سياست زدگي واقعا خلاف تلقي دين است. دين مي گويد بزرگ ترين مشكلات يك جامعه فرهنگ آن جامعه است و اگر فرهنگ يك جامعه اصلاح نشود، صدها رژيم سياسي را در آن جامعه با انقلاب يا بدون انقلاب با رفرم و با هر وسيله ديگري تغيير كنند، جامعه هيچ تغييري نمي كند. چرا؟ چون اگر وضع فرهنگي مردم جامعه اي همان باشد كه هست، هر رژيم جديدي روي كار بيايد، به دست خودشان مثل رژيم قبلي اش مي كنند و بعد مانند بختك روي سرشان مي افتد. درواقع هرچه در عالم سياست مي بينيم بازتاب كمرنگي است از آنچه در عالم فرهنگ وجود دارد و اگر مي خواهيم وضع سياسي عوض شود بايد وضع فرهنگي تغييركند. پذيرش تكثر اما كار ديگري كه نوانديش ديني بايد با سنت ديني انجام دهد، اين است كه يك نوانديش با سنت ديني جامعه خود بايد معامله تنها سنت جهان يا يگانه سنت معتبر جهان را نكند. هر نوانديش ديني كه به هر ديني وابسته باشد، اگر چنين كند دين خودش را از بسياري از بركات و نعمات محروم كرده است. اين نكته نياز به توضيح بيشتري دارد. مثال ساده اي مي زنم و انصاف بدهيد و ببينيد كه با وضع ما قابل انطباق هست يا نه؟ شما وقتي مي خواهيد 5 كيلو برنج يا يك كيلو پنير بخريد، مي رويد از چند مغازه مي پرسيد كه قيمت هر كيلو برنج و يا پنير چقدر است، چرا؟ براي اين كه نكند سرتان در خريد كلاه برود و يا اين كه پنير بدي را به شما بفروشند. يعني برايتان اين قدر اهميت دارد كه در اين عالم كلاه سرتان نرود، چون بزرگ ترين ضربه روحي براي آدمي اين است كه احساس كند فريب خورده است. احساس فريب خوردگي، قاطع ترين ضربه رواني را به هر انساني مي زند. انسان هايي كه احساس فريب خوردگي مي كنند، نمي توانند انسان هاي سالمي باشند. دست كم اگر كارشان به روان پريشي نكشد به روان نژندي دچار مي شوند. براي اين كه فريب نخوريم مي رويم از چند مغازه دار مي پرسيم. چرا نمي رويد به اولين مغازه اي كه كمترين فاصله را با خانه شما دارد، در آن جا پنير يا برنج بخريد؟ مگر هر مغازه اي كه نزديك ترين مغازه به منزل ماست، جنس او هم بهترين است؟ خير. بنابراين نزديك بودن باعث نمي شود كه من از آن جا خريد كنم. حالا وقتي شما در باب يك كيلو پنير يا پنج كيلو برنج اين معامله را مي كنيد، در باب همه عمرتان و همه استعدادهايتان و همه نيروهايتان مي توانيد اين ها را از اولين مغازه بخريد؟ اين معامله درست است؟ من بگويم چون در خانواده مسلمان سني به دنيا آمده ام، اولين مغازه، مغازه سني گري است پس من تا آخر عمر سني مي مانم. بي شك اين امر درباره همه اديان و مذاهب نيز صدق مي كند. به نظر مي رسد كه اين سخن معقول نيست. از اين سخن فورا اين نتيجه حاصل نشود كه مي خواهم بگويم بايد از اسلام بيرون برويم، خير. نمي خواهم اين را بگويم، چرا؟ چون ممكن است وقتي ده مغازه ديگر را مي بينيم بفهميم كه همان اولين بهترين بوده است. اين بعد از رجوع به ده مغازه ديگر است و بنابراين يك نوانديش ديني حالا كه همه مردم نمي توانند اين كار را انجام دهند او اين كار را انجام بدهد بايد با كمال حق طلبي و با كمال صداقت و جديت در همه سنت هاي جهان نظر كند و دستاوردهاي متناسب براي مردم جامعه خودش بياورد. حالا اگر شما معتقديد كه الاسلام يعلوا و لايعلي عليه يعني اسلام مكتبي است كه فوق همه مكتب هاست و هيچ مكتبي فوق آن نيست، معناي سخن شما اين است كه بعد از آن كه همه مكتب ها را ديديد مي گوييد كه اسلام بهترين دين است. من بارها گفته ام آن كسي كه مي گويد من حاضرم با هر كسي كشتي بگيرم، به نظر شما آن فرد به قهرماني اش يقين بيشتري دارد و يا اين كه تا وقتي اعلام مي كنيد مسابقه كشتي قرار است برگزار شود، دست و دلش مي لرزد؟ اگر الاسلام يعلوا و لايعلي عليه را واقعا قبول داريم بايد از مواجهه فرهنگ خودمان با هر فرهنگ ديگري استقبال بكنيم و آن چيزي كه براي مردم خودمان عرضه مي كنيم آن چيزي است كه محاسن همه سنت هاي ديني دارد ولي عيب هيچ كدام از آن ها را ندارد. پس در اين مواجهه ما بايد سعي كنيم چيزي را به مردم عرضه كنيم كه نقاط قوت همه اديان را داشته باشد و نقاط ضعف هيچ كدام را نداشته باشد و اين در صورتي است كه ما جنس مان را از مغازه نزديك خانه مان نخريده ايم. مردم را بشناسيم نكته ديگر اين است كه نوانديش ديني وقتي با سنت ديني مواجه مي شود و مي خواهد آن را به مردم عرضه كند بايد تيپولوژي رواني مردم را هم مورد توجه قرار دهد و اين نكته بسيار مهمي است. بنابراين نبايد گمان كند كه از دل اين دين، نظامي يكسان براي همه مردم قابل استخراج است، بلكه بايد توجه كند انسان ها به لحاظ تيپولوژي رواني خيلي با هم متفاوتند و اين تيپولوژي متفاوت اقتضايش اين است كه من درواقع براي هر تيپ رواني چيزي متناسب با او عرضه كنم. نوانديش ديني بايد از گنجينه سنت دين براي تيپ هاي رواني مختلف چيزهاي مختلف استخراج كند و برحسب تيپ هاي رواني گوناگوني كه انسان ها دارند، پيام هاي مختلفي را به آن ها برساند. در پايان از خداوند مي خواهيم كه ما را از سه نعمت بزرگ يعني علم هرچه بيشتر، نيت هرچه پاك تر و عمل هرچه بهتر بي بهره نفرمايد و ما را از آرامش، شادي و اميد كه سه مولفه اصلي روح هاي آباد است، بي نصيب نگذارد. خدايا چنان كن سرانجام كار تو خشنود باشي و ما رستگار
* گزارش سخنراني استاد مصطفي ملكيان در قزوین به نقل از خردنامه همشهری |