زندگی

 

سارتر و آرون

سرنوشت هایی در تلاقی با یکدیگر*

رافائل آنتووِن**

ترجمه ویدا

 سارتر و آرون، این دو نویسنده ی فرانسوی، هردو از قرن بیستم عبور کردند و با درخشش، درایت و گاه اشتباه هایشان بر آن اثر گذار بودند. با توجه به اندیشه ها ، رفتار ها و آثار ژان پل سارتر و ریمون آرون، می بینیم که با دو نگاه متفاوت بر جهان روبرو هستیم ، دونگاه ِ در تلاقی: دو شاهد متعهد دوران خویش. در این نوشته،به اجمال، به موضعگیری ها و فلسفه ی این دو می پردازیم.

 

" رفیق کوچک من، چرا آنقدر از چرند پرند گفتن و شوخی می ترسی؟" این پرسشی است که سارتر با آرون مطرح می کرد و شایداز ورای آن به پیوند موجود میان این دو فیلسوف پی ببریم: دو انسانی که به قدر کافی با هم تفاوت داشتند تا در سال های 1920، دوستانی صمیمی شوند؛ این تفاوت اما، چنان زیاد بود که در جهان دوقطبی  بعد از سال1947،موجب قطع این دوستی شد: چرا که در این سال،هر یک از آن ها ناچار بودند بین شرق و غرب یکی را برگزینند. اما سارتر ، این پرسش را حتا در طول سال های جنگ سرد، که از دیدار و گفتگو با همکلاسی سابق خود اجتناب می ورزید، همچنان با اصرار،مطرح می کرد. دو جوان ، نخست در دانشسرا (اِکول نورمال) (1) با هم آشنا شدند. در این تاریخ یعنی 1924 دانشکده ی آن ها به سبب حضور آن دو  ونویسندگان و فیلسوفان دیگرآینده، چون "ژرژ کانگیلم"(2) ،" پل نیزان"(3) و "دانیل لَگش"(4) دورا ن ویژه ای را به خویش دید. در این دوران برای دوستی میان ژان پل سارتر و ریمون آرون، نیازی به توافق نبود. دوستان تنها در زمینه ی نفرت از صاحبان قدرت، وجه مشترک داشتند و دیدگاه های دیگرشان به هم شباهتی نداشت: در آن زمان، استاد آینده ی اندیشه ی راست معتدل ، نفر اول کلاس و هوادار "بخش فرانسوی انترناسیونال کارگری- چپ غیر کمونیست"(5) بود حال آن که سارتر نقش فردی فاقد خط سیاسی را ایفا می کرد.آرون آثار "آلن"(6) را می خواند و سارتر سرگرم مطالعه ی استاندال"(7) بود. آرون به مخالفت با جنگ برخاسته بود و سارتر عشق بازی می کرد. اما آن ها قول داده بودند که در رابطه با یکدیگر،هم شفاف و وفادارانه عمل کنند و نقش ها را نیز به خوبی تقسیم کرده بودند. آرون در "خاطرات"(8)اش  می نویسد:" من بهترین مخاطـَب او بودم. او، هر هفته، هر ماه، نظریه ای تازه داشت که در اختیارم می گذاشت و من در باره اش بحث می کردم ؛ او به بسط اندیشه ها می پرداخت و من درباره شان بحث می کردم... اندیشه ای را می آزمود، طرح می کرد و وقتی جور در نمی آمد یعنی برای من جالب نبود، به سراغ اندیشه ای دیگر می رفت؛ گاه، هنگامی که در تنگنا گیر می کرد، عصبانی می شد..." آیا آرون منتقد سارتر بود؟" اَبَر من " ِ اندیشمند "درمن"(9)؟ مسئله این است که پس ازبروز کدورت قطعی میان آن دو، پس از جنگ دوم جهانی، آرون همچنان به مطالعه و نقد جنون آمیز ترین آثار سارتر،با تمام جزئیاتشان ادامه داد. او با این حرکت به تنهایی، گفتگویی وفادارانه را تداوم بخشید که سارتر مدت ها بود، به عمد، دشنام را جایگزینش کرده بود. سارتر در جایی از "ژان کو"(10) پرسید:" می خواهید به شما بگویم،آرون واقعاً کیست؟  یک مدعی تفوق که بیهوده دور خودش می چرخد و تنها با کسانی برخورد می کند که کوتوله و احمق شان بشمارد".

از این منظر، چنان که آرون اغلب به آن اشاره داشت،سارتر در حد قانون "رابطه متقابل" که آرون آن را بالاترین قانون اخلاق می دانست، نبود. دوستی روان های آزاد و فرمانروایی مطلق آزادی خواهی اما نتوانستند بر الزامات دوران فایق آیند ؛ باید در نظر داشت که در ایام جنگ سرد، هر مخالفتی، پیش از هرچیز، تهاجم شمرده می شد: این دو انسان بزرگ پس از 1947 با هم برخوردی ندارند، مگر در 26 ژوئن 1979 درکاخ الیزه( کاخ ریاست چمهوری فرانسه.م) و در کنار روشنفکران دیگری که به بهانه ی "پناه جویان قایق سوار [آسیای جنوب شرقی]"(11) گرد آمده بودند: عکس آرون و سارتر در حال فشردن دست یکدیگر، فوراً در تمام جهان انتشار یافت. سیاست، گر چه جدا کننده ی این دو رفیق دیرین بود، اما در عین حال جدال میان این دو نابغه را مبدل به امری به گسترای تمامی جهان ِ درگیر در جنگ کرد.

 یکی راست ، دیگری چپ

 

آرون بنا بر گفته ی زیبای خودش، به سبب ِ" خود را همواره به جای کسی که حکومت می کند گذاردن"، و ترجیح دادن  ِحقیقت بر خوشایند دیگران، به ندرت دچار اشتباه شد. او بر خلاف مدرسانی که از روی ساده لوحی یا وقاحت ادعای تقوا می کنند، با شرافت کامل، با وجود تنفر از "ماکیاول"(12)، اوو دیدگاه هایش را تدریس کرد. همین طور، برای انسانی که از پیامبران منزجر بود، هیچگاه مسائل گوناگون، از خطر صلح طلبی سال های 1930 گرفته تا نقد برنامه ی مشترک چپ ، تهدید شوروی یا لزوم استقلال الجزایر، نفی و انکار نشدند.

در مورد سارتر نمی توان چنین داوری ای کرد. سارتری که ضمن افشای استعمار و باطل شماردنش، از دموکراسی پارلمانی تنفر داشت و چنان از رژیم های بلوک شرق پشتیبانی می کرد که در سال 1954 اعلام داشت که در اتحاد شوروی"آزادی ِ نقد، فراگیر است" وحکیمانه مدعی شد که این کشور،در ده سال آینده از غرب پیشی خواهد گرفت؛ این ادعا البته مربوط به دورانی است که هنوز به قصد طرفداری از کاسترو و سپس مائوییسم و حمایت از خشونت برای دستیابی به "عدالت مردمی"، از حزب کمونیست کناره نگرفته بود...اما سارتر، علاوه بر این ها یک نابغه ی چند وجهی بود: از نویسنده رمان گرفته تا درام نویس،بیوگرافی نویس،تاریخ نگار،فیلسوف، نویسنده ی سناریو ،نگارنده ی داستان های کوتاه، مجری رادیو،هوادار گروه های سیاسی، مدیرمجله، مؤسس روزنامه و حتا در دورانی کوتاه گرداننده ی یک حزب سیاسی. سارتر نابغه ای است که جنون زمانه ی خویش را بازگو می کند حال آن که آرون، به رغم نویسندگی، تنها معلم واستادی بزرگ بود. او که دیدگاه هایش را همواره از سَرَندِ عقلانیت می گذراند، هرگز زمانه ی خویش را رد نکرد. آرون، این مرد دانشگاهی و متعادل که " روشنفکرانی را که توهمات را پرورش می دهند، از آنانی که تصورات را ریشه کن می سازند"، تمیز می دهد، بدون تردید، نسبت به سارتر، جذابیت کمتری دارد؛ سارتر، این نویسنده ی چند وجهی که به باورش" در برابر گوساله ی زرین واقع گرایی، باید وجود امرمعنوی و اخلاقی را یاد آور شد". انگار ضرب المثل درست می گوید:"خطا با سارتر بهتر است تا محِق بودن همراه با آرون". پس، یکی به سوی محافظه کاری می رود و دیگری به سمت عدالت اجتماعی؟ یکی به طرف راست و دیگری به سوی چپ؟ یکی حقیقت را می جوید و

دومی نیکی را؟ یکی در پی اعتقاد است و دیگری به دنبال مسئولیت و تعهد؟ هر دوی آن ها اما در کلیشه هایی که برایشان ساخته شده نمی گنجند.

 

در آغاز،آرون مارکس را بر "توکویل"(13) ترجیح می داد و سارتر "مالارمه"(14) را بر مائو. آرون میانه رو ، همواره ازکنار آمدن و مصالحه با عقایدش اجتناب کرد در حالی که سارتر کوشید آزادی را با کمونیسم سازگار کند تا حدی که ،مثلاً، پس از نقدهای شدید در مطبوعات کمونیست، از بر روی صحنه آمدن نمایشنامه ی خود، یعنی "دست های آلوده" جلوگیری کرد- مطبوعات کمونیست این نمایشنامه را حاوی تبلیغات خصمانه علیه شوروی قلمداد کرده بودند. آرون، این سرمقاله نویس روزنامه ی فیگارو، طرفدار آلجزایر الجزیره ای (مستقل) بود در حالی که سارتر ِ مخالف با استعمار، با مردمانی که می خواستند از زیر یوغ شوروی رهایی یابند، به خشونت برخورد می کرد؛ آرون، "این تماشاگر متعهد" به محض شکست ژوئن 1940(15) یکی از نخستین افرادی بود که عازم لندن شد حال آن که سارتر، تا حدی مقاومت را فراموش کرده بود(" در طول اشغال، من نویسنده ای بودم که مقاومت می کرد نه مقاومت کننده ای نویسنده"). سارتر صلح دوست، به تمجید خشونت پرداخت در حالی که آرون مجادله طلب، بیش از هر چیز به این گفته ی هرودوت علاقه داشت:" هیچ انسانی آنقدر دیوانه نیست که جنگ را به صلح ترجیح دهد." آرون درخواست کرده بود این جمله را بر شمشیری که به نشانه ی عضویت در آکادمی فرانسه در 4 نوامبر 1963 به او اهدا شد، حک کنند. ژنرال دو گل، بنا به گفته ی خودش از آرون" به تمام معنا بیزاری" داشت.( هرچند آرون برای عذرخواهی از مقاله ای خصمانه که نوشته بود، چند سالی به عضویت "ار.پ.اف"(16) در آمد.) همین دوگل اما، سارتر-این دشمن آرون- را با ولتر مقایسه کرده مورد تحسین قرار می داد.(دوگل در1968 ، در باره ی سارتر گفت:" ولتر را که زندانی نمی کنند!"). سرانجام باید افزود که سارترپس از سال 1945 همواره از اعتبار یک روشنفکر بهره برد ولی آرون، این دانشمند بزرگ و دارنده ی دکترای افتخاری بسیاری از دانشگاه ها، سالیان سال در جبهه ی خویش، به نسبت، در تنهایی باقی ماند.

 

اما تفاوت حقیقی که باعث می شود آرون با تمام درستی و اعتبارش در برابر سارتر گستاخ،اندکی از مُد افتاده جلوه کند و سارتر جاودانه شود،این است که سارتر یک نویسنده بود. آرون ازاین امر آگاهی داشت: درهمان جوانی، در سالی که سارتر نخستین داستان کوتاهش را منتشر کرده ومی رفت که به نوشتن رمان بپردازد،استاد، در کارنامه ی آرون جوان نوشته بود:" به حد کافی ادبی نیست!". مغز خلل ناپذیر آرون به پای روح دیوانه ی سارتر نمی رسید. نویسنده ها حق صادر کردن احکام جزمی را دارند و فیلسوفان ،نه!  سارتر اگزیستانسیالیست سرانجام به واسطه ی هنرمند بودن – نه به خاطر شعارهای تند دادن- توانست چیزها را مبدل به کلمه کند..." چرا آنقدر از چرند پرند گفتن و شوخی می ترسی؟" و آرون سال ها برای دادن پاسخ صبر کرد. هنگامی که "برنار هانری لِوی"(17) در سال 1976 از آرون پرسید که کدامیک از آن دو،او یا سارتر،بیشتر بر تاریخ زمان خویش اثر گذار خواهند بود، پیرمرد خردمند، بدون مکث در برابر رفیق کوچک قدیمی اش ،کنار کشید و گفت:"من از ترس اشتباه فلج شده بودم . من چه در فلسفه ،چه در سیاست از تخیل می هراسم .  به همین دلیل هم هست که مرا باید یک تحلیل گر یا نقد کننده به شمار آورد؛ و نقادان و تحلیل گران ممکن است در دوران زندگی شان تاثیر گذار باشند اما آثارشان به سبب وابستگی زیاد به شرایطی مشخص زود تر از آثار کسانی  از بین می رود که جسارت تخیل را داشته اند." می بینیم که از میان آن دو یکی صاحب ظرافت است و دیگری دارای نبوغ!

 


 

*این متن که در مجله ی "لیر" آوریل 2005  منتشر شده ،از کتاب - کاتالوگ نمایشگاه کتابخانه ی ملی فرانسه با عنوان"سارتر- مصاحبه و مشاهدات" بر آمده است. این کتاب درماه مارس 2005 به وسیله ی انتشارات گالیمار در 292 صفحه چاپ شده و یکی از کتاب هایی است که به مناسبت صدمین سال تولد نویسنده در فرانسه منتشر شده اند. یاد آور شویم که ژان پل سارتر در 21 ژوئن 1905 در پاریس چشم به جهان گشودو در 1980 درگذشت.ریموند ارون نیز در سال 1905 به دنیا آمد و در 1983 بدود حیات گفت. امسال مصادف با صدمین سال تولد این دو همکلاسی سابق است.

 فیلسوف معاصرو جوان فرانسویRaphaël Enthoven**


1- Ecole normale

2- Georges Canguilhem (1904-1995)

3-Paul Nizan (1905-1940)

4-Daniel Lagache (1903-1972)

5-SFIO : Section Française de l'Internationale Ouvrièreاین حزب در سال 1905 به وجود آمد اما پس از شکلگیری حزب کمونیست فرانسه در 1920 اهمیت خود را از دست داد.

6-Alain : Emile-Auguste Chartier (1868 - 1951)

7- Stendhal (Henri Beyle) 1783-1842

8-Mémoires

9-Sur- moi & en-soiسارتر به اقرارخود بر این باور بودکه" نداشتن پدر در سن کم" باعث شد که "اَبَرمن" نداشته باشد

10-Jean Cau (1925-1993)

11-boat people

12- Machiavel Pierre Cohen-Bacrie, (1469-1527)

13-Tocqueville-Alexis de Tocqueville(1805-1859)

14-Stéphane Mallarmé (1842-1898)

15- La France Libre آرون در این زمان در لندن شروع به نگارش مقالاتی در مجله ی "فرانسه ی آزاد"(لافرانس لیبر) کرد.

16-RPF Rassemblement Du Peuple Françaisاین حزب با این نام دیگر وجود ندارد و جای آن را احزاب راست دیگر گرفته اند.

17-Bernard- Henri Lévy(1949-  )فیلسوف معاصر فرانسوی