زندگی

 

زمستان

هوا بس ناجوانمردانه سرد است!

عزيز نوري

از كودكي، از آن هنگام كه عشق و نفرتم نه بر پايه دليل و برهان ، كه برا ساس احساسي كودكانه شكل مي گرفت، از زمستان بدم مي آمد. از هنگامي كه سعي كردم براي نفرتم دليلي بيابم ( بزرگ شدم! ) ، به زمستان هم انديشيدم. و به راستي او را شايسته تنفر يافتم.

در فرهنگ و ادبيات عاميانه كه مي توان آنها را به نوعي نمايندگان باورها و اعتقادات عامه مردم دانست( ادبيات فولكوريك ) به وضوح مي توان چهره كريه و نازيباي زمستان را در سپهر تخيلات عامه يافت. آنگاه كه زمستان به صورت جادوگري زشت در داستانها ظاهر مي شود كه مي خواهد بهار دلربا را در بند كشد، و يا اينكه كودكان ده را مي ربايد و آنان را به برده گي مي برد.همه و همه بيان كننده سيماي ترسناك و دهشت زاي زمستان است. و پايان زمستان زايش اميد است و دميدن روح حيات .

(( بخوان بخوان بلبلك               برف زمستان گذشت

صندلي برداشته شد            مرگ غريبان  گذشت ))

اين افسانه ها نه مانند سياستنامه ها بود كه موعظه اي يا خطابه اي يا توصيه اي باشد به سلطان و حاكم كه عدل و داد پيشه كند و يا اينكه به كدامين روشها دوام حكومت خود را تضمين نمايد و يا چون تاريخ كه در بند شرح وقايع سلاطين و امرا و فاتحان باشد. بلكه از دل مردم و جامعه بر مي خاست و دهان به دهان مي گشت. رد پاي اين باور عمومي را امروزه هم در فيلمها و داستانها و شعرها و.. مي توان يافت. به راستي دليل اين ترس و ترسيم صورتي دهشتناك از زمستان در ذهن عامه مردم چيست‌؟

ادبيات ( فولكوريك )، و قصه ها و افسانه هايي كه در بين عامه مردم در طول تاريخ شكل گرفته است، مي تواند به بهترين وجه بيان كننده  محروميتها، كاستيها ،آمال و آرزوهاي دست نيافته و خواستهاي فرو خورده آنان باشد.

بشر در گذشته، كه مانند امروز در طبقه مي زيست و اندك كسان از آنان از نعمت جاه و ثروت و رفاه بهره مي بردند، و چون اسلاف متمدن خود كمتر قادر به مهار طبيعت بودند،‌ در برابر طبيعت و قهر و مهر او بسيار ناتوان بودند. آنگاه كه اين مادر به فرزندان خود وفا مي كرد، آسايش نسبي را به دنبال داشت و همگان به تناسب، از خرمن مهرش خوشه اي بر مي چيدند ولي آنگا ه كه ستم پيشه مي كرد، آنان هم مقهور خشمش مي شدند و زيانها مي ديدند. به ناچار از او كينه به دل مي گرفتند و او را به ديوي ترسناك تشبيه مي كردند.

و زمستان، كه با خود سرما مي آورد، گرما را مي برد و باروري را. انسانهايي با شكمهاي گرسنه و بدن برهنه در برابر سوز سرماي زمستان بسيار آسيب پذيرند و آيا اين كافي نيست كه از زمستان كينه اي تاريخي به دل گرفت؟

در زمستان گذشته كه به افغانستان رفتم ، سيماي ترسناك زمستان را بسيار هول انگيز تر يافتم.

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،

هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان،

نفس ها ابر، دلها خسته و غمگين،

درختان اسکلتهای بلور آجين،

زمين دل مرده، سقفِ آسمان کوتاه،

غبارآلوده مهر و ماه،

زمستان است.

مردماني كه طبيعت با آنان بي مهر است و سهمشان از رفاه تمدن جديد اندك. آنجايي كه نه سرمايه اي اندوخته شده است كه باعث مازاد توليد سرمايه شود  و نه صنعتي كه باعث گرمي لايه ازن گردد. و نه مردمان ساكن در  ً ازدحام كوچه خوشبخت  ً كه با آمدن زمستان پالتوهاي بلند چرمي بپوشند و از بارش دانه هاي زيباي برف لذت شاعرانه ببرند و يا با گردش طبيعت به ياد قدرت پروردگار و استغفار از گناهان خود بيافتند ! ( در اينجا مردم به گناه ناكرده مكافات مي شوند )

باد موترها كه از كنارم مي گذشتند و تيرهاي سوزناكش را به سويم نشانه مي رفتند، مرا از زمستان خبر كردند. مردم در اينجا، مدتها قبل از آمدن زمستان خود را برايش آماده مي كنند مانند مغلوبي كه گرچه سلطان را گردن مي نهد ولي باز ساز و برگ جنگي به تن مي كند. و زمستان را ديدم كه در هر گوشه شهر سنگدلانه دختر بچه اي  را در بر گرفته و به گونه هاي سرخ فامش به جاي گرمي بوسه هاي مادر، سردي سيلي اش را هديه ميكند و پيران را كه گريز پا، از او مي گريزند تا شايد خانه سردشان تحمل شكنجه ها يش را آسان تر كند. با گذشتن از شهر، جنون زمستان بدون برخورد با كدام مانع پيشرفته ساخته دست بشر، به اوج خود ميرسد ، آنگونه كه آثار  قهرش را مي توان در چهره هاي سوخته به سرما ي مردمش ديد. اين جا جنگي يكطرفه بين انسان و طبيعت در جريان است و برنده و بازنده از ابتدا مشخص شده است .

از زمستان و بي مهري هايش بسيار مي توان گفت و يا شايد بايد از تقدير گله كرد، به هر حال اينجا زمستان است و ما هم محكوم به صبرايوب. ولي شايد بتوان فرياد كرد كه :‌ نفرين بر زمستان