وفادارى ادبى- به واقعيات تلخ
رئاليسم – واقع گرايى –
Realism
لاله امبلى
موضوع مركزى رئاليسم، انسان در امور روزمره است؛ يعنى در كار و شرايط و
روابط اجتماعى و طبيعى. در استتيك، رئاليسم، قطب مخالف فرماليسم و
زيباپرستى بورژوايى مىباشد و ميكوشد تا رابطه هنر با واقعيات را نشان دهد.
در روسيه قرن ١۹، رئاليسم ادبى كوشيد تا همرزم جنبش سياسى و اجتماعى شود
غيراز واقعگرايى، واژه لاتين ميانه “رئاليسم“ به معنى وفادارى نسبت به
واقعيات نيز است. آن در ابتدا مفهومى فلسفى بود كه بعدها وارد هنر، ادبيات،
تاريخ و علوم شد. رئاليسم يك سبك و پديده جهانى ماوراى مرزهاى ملى است. به
مفهوم فلسفى، آن داراى چند معنى است كه نوعى استتيك نيز ميباشد. يا نوعى
تفكر متكى به دادههاى واقعيات است كه متضاد با ايدهآليسم و فرماليسم
ميباشد. رئاليسم روشى ادبى-هنرى است كه واقعيات يعنى: زندگى، طبيعت، و
روابط اجتماعى را با كمك ابزار هنرى به نقد مىكشاند. رئاليسم با
كپىبردارى ناتوراليستى مخالف است. ادعا ميشود كه در رئاليسم سوسياليستى،
آن را به دگم تبديل نمودند. رئاليسم مخالف عقلگريزى، ايدهآليسم،
رومانتيسم، منگى، خلسه و نشئهگى است. در اروپاى قرن ١۹ سبكى بود ميان
رمانتيك و ناتوراليسم. هدف آن نگاهى انتقادى به شرايط هستى و زندگى است و
نه تحسين هاى الكى خوش رمانتيك. موضوع مركزى آن، انسان در امور روزمره است؛
يعنى در كار و شرايط و روابط اجتماعى و طبيعى. در استتيك، رئاليسم، قطب
مخالف فرماليسم و زيباپرستى بورژوايى مىباشد و ميكوشد تا رابطه هنر با
واقعيات را نشان دهد. در روسيه قرن ١۹، رئاليسم ادبى كوشيد تا همرزم جنبش
سياسى و اجتماعى شود.
در طول تاريخ، در شرق و غرب، از انواع گوناگون رئاليسم، نام برده شده:
رئاليسم جادويى، رئاليسم فرماليستى. رئاليسم سوسياليستى، رئاليسم سطحى يا
سادهلوحانه، رئاليسم رمانتيك، رئاليسم درونگرا، رئاليسم انتقادى، رئاليسم
شاعرانه، رئاليسم اجتماعى، رئاليسم سمبوليستى، رئاليسم سوسياليسم تخيلى و
غيره. رئاليسم انتقادى در جستجوى شناخت روابط اجتماعى است. رئاليسم قرن ١٨
را درونگرا ناميدند. از جمله نمايندگان رئاليسم “سوسياليسم تخيلى“:
تورگنيف، داستايوسكى و تولستوى در روسيه قرن ١۹ بودند. ولى از نظر تاريخى،
از رئاليسم روشنگرى، رئاليسم كلاسيك بورژوايى، و رئاليسم انتقادى نام برده
شده است. منظور از رئاليسم در ادبيات ممكن است منظور از نظر: سبك، يا مفهوم
دورهاى - تاريخى، آن باشد.
ادعا ميشود كه رئاليسم انتقادى با آثار ارسطو در يونان باستان شروع شد،
گرچه در نظام بردهدارى اروپا نخستين بار به خلاقيت رئاليستى اشاره ميشود.
عدهاى هم آغاز آنرا در فلسفه مثبتگرايى كنت و ماترياليسم آن دوره
مىبينند. شيلر كوشيد تا در ادبيات به اختلاف سبك ايدهآليستى و رئاليستى
توجهات را جلب نمايد. او رئاليسم را سبكى ادبى دانست. پايه تئوريك تمام
رئاليستها در ادبيات فرانسه است از جمله آثار: فلوبر، استاندال، بالزاك،
موپاساد و دوما. مشخصه رئاليسم فرانسوى، موضع انتقادى، اجتماعى و ضد
بورژوايى آنست.
در مرز بندى با رئاليسم بورژوايى قرن ١۹ – در قرن ٢٠، رئاليسم انتقادى
نويسندگانى مانند: دوبلين، همينگوى، هاينريش مان، و رئاليسم سوسياليستى:
گوركى و برشت، رشد نمود. بين سالهاى ١٨٣٠ – ١٨٨٠ در اروپا، حدود ۵٠ سال
رئاليسم نسبت به واقعيات باوفا ماند. آثار رئاليستى اين دوره معمولن شامل
رمان، نوول، و داستان، هستند. از جمله نويسندگان رئاليستى ادبيات جهان:
بالزاك، فلوبر، ديكنز، تولستوى، داستايوسكى، دوما و فونتان
هستند.رئاليستها ميكوشند تا هنر را بهصورت فرمى مستقل براى آگاهى اجتماعى
درآورند. ماركسيستها از رئاليسم سوسياليستى انتظار تربيت و آموزش كارگران
و رنجبران را داشتند. در انگليس، ديكنز يكى از غولهاى ادبيات رئاليستى
بود. در روسيه گوچارف و تورگنيف نيز رئاليست ناميده ميشوند. لوكاچ، بلوخ،
آدورنو و برشت در قرن بيست از جمله تئوريسينهاى رئاليسم بهحساب مىآيند.
كتاب لوكاچ در اين زمينه “ مسائل رئاليسم“ نام دارد. گوركى كوشيد تا
رئاليسم سوسياليستى را وارد روسيه بعد از انقلاب اكتبر نمايد. هگل و نيچه
موفقيت رئاليسم را غير ممكن ميدانستند. هگل ميگفت كرم نميتواند با خزيدن
روى فيل، تصورى واقعى از آن داشته باشد. تصور رئاليستى انسان رنسانس را،
سوسياليستها براى انسان طراز نوين خود قابل اهميت ميدانند. رئاليسم رنسانس
ريشه در فلسفه و هنر يونان باستان داشت. در استتيك ماركسيسم، رئاليسم يك
تئورى هنرى است كه مشمول قانون زيربنا- روبنا ميباشد. هر هنرى، انعكاس و
بيان واقعيات اجتماعى است. دو خصوصيت مهم هنر: اهميت شناخت و نقش آن ـ و
حافظه تاريخ بودنش، است. آدورنو هم مثل هميشه خالق جملات قصار قرتى! شد و
نوشت كه: در دورا ن مدرن، واقعگرايى، ماسكى است ظاهرى و صورى.
رئاليسم، دين را چارهاى براى دردهاى انسان نميدانست و كوشيد با سلاح طنز
براى رفع ياس و نااميدى، تهديدهاى هستى را خنثى نمايد، هنر بايد يك تصوير
حقيقى از زندگى انسان را نشان دهد و با دقت به تجزيه و تحليل اشكال گوناگون
زندگى بپردازد.
رئاليسم انتقادى بورژوايى قرن ١۹ باعث شد كه جنبههاى غيرانسانى ارزشهاى
ثبتشده در روابط سرمايهدارى افشا شوند. بورژوازى از زمان ورود به
امپرياليسم. به هنرى كه نيروهاى توليد، به معنى ترقى اجتماعى را آزاد كند،
ديگرعلاقهاى نداشت. طبق نظر ماركسيستها. سرنوشت هنر رئاليستى از آن لحظه
به سرنوشت طبقه كارگر وابسته گرديد. ادبيات روايتى-حماسى قرن ١۷ كه به
زندگى روزانه اقشار متوسط و پايين جامعه ميپرداخت، را نيز رئاليستى بهحساب
مىآورند. دليل رشد رئاليسم در قرن ١۹ و ٢٠ را ميتوان بر اساس نقش پيشرفت
علوم و فنون، صنعت و ارتباطات، آموزش قوانين تكامل داروين، و غيره دانست.
|