نقد اندیشه اجتماعی اوشو: انسان طغیانگر!
معرفی و نقد: علی طایفی
راینیش
چاندرا موهان جین Rajneesh Chandra Mohan Jain متولد ١٩٣١ تا ١٩٩٠ معروف به
باگوان شری راینیش Bhagwan Shree Rajneesh و بعدها مشهور به اوشو Osho معلم
روحانی هندی الاصلی است که مصدر وقوع جنبش معنوی و فلسفی در دهه ١٩٨٠ گردید. او
درسال ١٩٥٧ فوق لیسانس فلسفه خودرا دریافت کرده و دردانشگاه سانسکریت راجپور
تدریس میکرد و در سال ١٩٦٦ به رتبه پروفسوری فلسفه در دانشگاه جبل پور دست
یافت. او بزودی در بین محافل جوانان با رویکردهای انتقادی مارکس و گاندی عیله
هندوئیزم مقبولیت زیادی پیدا کرده و هوادارانش رو به افزایش نهاد. او در دهه ٨٠
برای مداوای خود به امریکا رفت و پس از بیان انتقادات خود درآنجا به اتهام ورود
غیر قانونی به زندان افتاد. سرانجام پس از آزادی و تور سخنرانی جهانی، به پونه
درهند بازگشت. او سالها پیش از مرگش گفته بود که بزودی جان خواهد باخت زیرا که
توسط ماموران امریکایی در ١٢ روز نخستی که در زندانهای ناشناخته بود، به او
زهر خورانده شده بود. او در ١٩ ژانویه ١٩٩٠ جان سپرد.* آثار او که عمدتا مجموعه
سخنرانیهای اوست، یه چندین زبان دنیا ترجمه شده و فورش بسیاری یافته است. آنچه
که دراین نوشتار آمده است برگرفته از کتاب جدید او بنام "کتاب انسان"** است که
در سال ٢٠٠٥ توسط انتشارات پنگوئن منتشر شده است. فصول مهم کتاب او دراین کتاب
عبارتند از:
مقدمه:
آزادی انسان هنوز رخ نداده است. نه تنها زنان، بلکه مردان نیز هنوز نیازمند
جنبش آزادی خواهی گستردهای هستند: آزادی از گذشته، از اسارت ارزشهای منفی
زندگی و شرایط اجتماعی که به انسان ازسوی همه ادیان درطول هزاران سال تحمیل شده
است. روحانیون و سیاستمداران سبب شکاف و جدایی چشمگیری در بین انسانها
شدهاند. آنان انسان گناهکاری ساختهاند که از خود بیگانه است و درنزاع با
تضادهای درونی ثابتی است که همه زندگی او را دربر گرفته است: تضاد روح و جسم،
ماده و ذهن، مادیگری و معنویت، علم ودین، زن و مرد، غرب و شرق و....
هرانسانی ازبدو کودکی برای کارکرد و بقا درچنین جهانی شرطی شده است و از نبرد
جاه طلبانه و دویدن بدنبال پول، موفقیت، شهرت، قدرت، احترام و منزلت اجتماعی
لذت میبرد. همانند یک کودک، انسان میآموزد اهداف و ارزشهای والدین، معلمان،
روحانیون و سیاستمداران را بی هیچ سوالی بپذیرد. او درواقع ازطبیعت و ماهیت خود
و ریشهاش دور میشود. و معصومیت کودکی، خلاقیت و ظرفیت لذت بردن را ازدست
میدهد. او دستیابی به کیفیت زنانگی درون خودش، نجابت، عشق و شهود را ازدست
میدهد وبه یک روبوت بی احساس، کارآمد و مغزگرا تبدیل میشود. جامعه به مرد یاد
میدهد که مرد قوی باشد که مترادف با سرکوب کیفیت زنانگی، نرمش ، احترام، عشق
واحساس است. ولی هر مردی دارای بعد زنانگی درون خودش است که آگاه یا نا آگاه
هزاران سال تحت سرکوب بوده است.
بنظر اوشو، مدیتیشن به مرد کمک میکند به یکپارچگی درون و ایجاد توازن بین
بخشهای مردانه و زنانهاش بپردازد. انسان امروز دربحران عمیقی است. درآغاز
هزاره سوم و دربحران جهانی تهدید سیاره ما این سوال مطرح میشود کهای انسان چه
شده است؟ امروز محدودههای رشد به پایان رسیده است، اعتقاد به رشد نامحدود علمی
و اجتماعی به سرانجام رسیده است و همه انقلابهای بیرونی شکست خوردهاند. زمان
انقلاب درونی رسیده است. انسان امروز نیازمند روانشناسی جدید است و اینکه بفهمد
که هیچ مردی، مرد کامل و هیچ زنی فقط زن نیست. هردو آنها دارای هردو بعد هستند.
هرمردی هم مرد و هم زن است و هر زنی هم مرد و هم زن. آدم و حوا در درون هر دو
آنهاست.
آدم
هرکودکی با عشق مفرطی نسبت به خودش متولد میشود. این جامعه است که عشق را از
بین میبرد. چرا که وقتی کسی بخواهد خود را دوست داشته باشد دیگر چه کسی باید
پدر و مادر را دوست داشته باشد؟ وقتی شما کسی را بیرون از خودتان خواه پاپ،
مرجع تقلید، روحانی، والدین، زن، شوهر، بچه تان و کشورتان را عشق بورزید، شما
وابسته بدان خواهید شد. شما خودتان در نگاه و نزد خود امری ثانویه میشوید و
بصورت یک گدا در میآیید. شما مثل یک امپراتور بدنیا میآیید ولی پدر و مادر و
همه اطرافیان شما میخواهند که شما او را دوست داشته باشید و موضوع عشق شما
شوند. هیچکس بخودش زحمت نمیدهد که بفهمد انسانی که خودش را دوست نداشته باشد
نمیتواند دیگری را دوست داشته باشد.
بسیاری به شما میآموزند که دیگرخواه باشید و خودتان رابرای ایده احمقانهای
قربانی کنید: مثل پرچم، تکه بریدهای از یک پارچه!، یا قربانی ملت شوید: چیزی
که هیچ چیز جز یک مزاح نیست چرا که جهان و کره زمین برحسب ملتها تقسیم نشده
است و این حقه سیاستمداران و اصحاب قدرت است که زمین را بر روی نقشه تقسیم بندی
کردهاند. شما خود را قربانی خطوط روی نقشه میکنید! یا بخاطر فلان باور مقدس
قربانی میشوید. اگر شما بخاطر هریک از اینها کشته شوید شهید خوانده میشوید.
درواقع شما اقدام به خودکشی کرده اید. آنها تو انسان را گول زدهاند و یک چیز
دراین دستکاری در شما اساسی است: خودتان را دوست نداشته باشید و از خود بیزار
باشید چون شما ارزشی ندارید!
وقتی شما متولد میشوید، کاتولیک، مسلمان، مسیحی، یا کمونیست زاده نمیشوید!
هرکسی بمانند لوح پاکی متولد میشود که هیچ چیز بر آن نوشته نشده است: نه
انجیل، نه گیتا و نه کتاب سرمایه! او هیچ کتاب مقدسی باخود و ازخود بدنیا
نمیآورد. او همچون بره معصومی بدنیا میآید که اطرافیانش از سیاستمداران،
روحانیون، والدین و معلمان همه به معصومیت او حمله میکنند و هرکس بدنبال نوشتن
باورهای خود بر این لوح پاک شما است. چیزی که بعدها شما آن را بعنوان یک میراث
میپندارید. دراین صورت آنها میتوانند تورا به اسارت بگیرند و شما هر چیزی که
آنها بخواهند انجام خواهید داد.
مافیاهای سیاسی و دینی میخواهند تورا استثمار کنند. آنها شاید دشمن یکدیگر
باشند ولی دریک چیز متحد هستند: انسان نباید خود را دوست داشته باشد! مردم
امریکا مردم معصوم ویتنام را میکشند. آنها این مردم را بنام دمکراسی یا بنام
امریکا میکشند (یا در عراق). هواداران پیامبران علیه هم میجنگند و یکدیگر را
میکشند و هردو بنام خدا باهم نبرد میکنند. دنیای عجیبی ساخته ایم! بسیاری از
سرداران و ژنرالهای جنگی دهها مدال از خود و پیراهن خود آویزان میکنند و مورد
احترام بسیاری قرار میگیرند. آیا آنها احمق بنظر نمیرسند!؟ آنها قهرمان بزرگی
هستند! برای چه؟ زیرا آنها بسیاری از مردم کشورهای دیگر را کشته اند! قاتلان
پاداش میگیرند! آیا شما دیده اید هیچ جامعهای به عشاق جایزه دهد! عشق همواره
مورد نکوهش بوده و ضد جامعه قلمداد شده است. میلیونها سال انسان بصورت برده
زندگی کرده است و احساس عقده حقارت و بی ارزشی سهمگینی را تجربه کرده است. چرا
که او قادر به زندگی انسانی آنگونه که میخواسته نبوده است. بافقدان ارزش شما،
شخصیتهای مقدس ارزش بیشتر و بیشتری مییابند و آنها هستند که میتوانند ترا
نجات دهند نه خود تو. آنها هرگز شنا کردن را به تو یاد نخواهند داد. شما فقط
میتوانید از غرق شدن نجات یابید. نجات غریق، دیگری است!
سیاستمداران همواره نوید میدهند بزودی فقر ازمیان خواهد رفت. ولی فقر روبه
افزایش است. دراتیوپی روزانه هزاران نفر جان میبازند: در امریکا نیم میلیون
نفر از فرط خوردن رنج میبرند و روزبروز چاقتر و چاقتر میشوند. دراتیوپی مردم
درحال گرسنگی و مرگ هستند. درامریکا مردم از فرط خوردن میمیرند ولی در اتیوپی
بر اثر این آنها میمیرند چون چیزی نمییابند بخورند. آیا فکر میکنید دنیایی
که ساخته ایم معقول است!؟
٥٠ درصد مردم هند در خط مرز مرگ و زندگی هستند و هر لحظه اتیوپیای دیگری درحال
وقوع است. ولی رهبران هند گندم را به کشورهای دیگر صادر میکنند چرا که آنها
نیازمند نیروگاههای هستهای و انرژی اتمی هستند تا بتوانند درمسابقه
احمقانهای که خود ترتیب دادهاند رقابت کنند! همه اینها محصول ایثار و دیگر
خواهیها است. اگر شما خود را دوست داشته باشید و مراقب خود باشید، استعدادتان
به اوج میرسد و عشق در شما رشد میکند. فلسفه خویشتن دوستی واقعا انسان را
دیگر خواه میکند چرا که او چیزهای زیادی دارد که میتواند با دیگران تقسیم کند
و از آن لذت ببرد. دیگرخواهی فقط محصول عشق به خود است.
چطور میتوانید احساس مسئولیت کنید وقتی خود را دوست ندارید؟ شما مسئولیت خود
را به گردن دیگری میاندازید: خدا، سرنوشت، آدم و حوا و شیطان. شما نیازمند
اعتماد به خودتان هستید: عبارت دیگری برای عشق به خود. دراین صورت میتوانید
مسئولیت را نیز بدوش بگیرید و دراین صورت هیچکس نمیتواند شما را به اسارت
بگیرد. داستان سقراط و جام شوکران او مصداق همین است:
"سقراط محکوم به خوردن جام زهر شد و مقررشد همزمان با طلوع آفتاب توسط جلاد
درگلوی او ریخته شود. او خوابیده و منتظر جلاد بود تا زهر را آماده کند. ولی
جلاد وقت تلف میکرد. سقراط به او اختراض میکند که وقت تلف نکن؛ خورشید درحال
طلوع است! جلاد نمیتوانست باور کند که چرا سقراط این تذکر و اعتراض را میکند.
او باید برعکس خوشحال نیز باشد که دقایقی بیشتر زنده میماند. جلاد میدانست که
سقراط به تنهایی از کل آتن عقل بیشتری داشت ولی نمیفهمید چرا عجله میکند!
جلاد از سقراط پرسید چرا اینقدر تعجیل میکنید تو در شرف مرگی، نمیفهمی!؟
سقراط در پاسخ گفت:" این چیزی است که میخواهم بفهمم! زندگی را شناخته ام.
زندگی زیباست با همه هیجانها و دلتنگیهایش. فقط صرف نفس کشیدن نیز پرازلذت
است.من زندگی کرده ام، عشق ورزیده ام. من هرکاری کرده ام و هرچه خواسته ام گفته
ام و اینک میخواهم مرگ را مزه کنم. با مرگ من دو امکان وجود دارد یا به جسم
دیگری حلول خواهم کرد که مبتنی برا اسطوره شرقی هیجان آور است و بسیار لذت بخش
که روحی از جسمی بعنوان قفس رهایی یابد. یا بقول ماده گرایان خواهم مرد و هیچ
اثری ازمن و روح من نخواهد ماند." قضات برخلاف مردم متعصب که خواهان مرگ سقراط
بودند به او چند راه نشان دادند: آتن را ترک کن و هرگز برنگرد؛ درآتن بمان و
سکوت پیش کن و هیچ مگو؛ یا درصورت ادامه و پافشاری بر مواضع خود فردا هنگام
طلوع آفتاب زهرآگین خواهی شد! سقراط گفت: "من آماده خوردن زهرم و هرآینه زهر
آماده باشد من نیز آماده ام! ولی نمیتوانم از گفتن حقیقت دست بردارم. اگر زنده
باشم تا لحظهای که نفس میکشم حقیقت را خواهم گفت. آتن را نیز ترک نمیکنم که
در آن صورت احساس ضعف و ترس از مرگ به من دست میدهد. کسی که از مرگ بگریزد
مسئولیت مرگ را نیز نخواهد پذیرفت. من با اندیشه، احساس و بودن خود زندگی
میکنم." او گفت:" احساس گناه نکنید. هیچکس مسئول مرگ من نیست. من خود مسئولیت
آن را بر عهدره میگیرم. من میدانم که صحبت کردن از حقیقت در جامعهای که مبتنی
بر دروغ، اطاعت محض و توهم زندگی میکند، فراخوان مرگ است! حتی این مردم فقیر و
نا آگاه نیز مقصر نیستند. من آگاهانه این راه را انتخاب میکنم. مسئول زندگی و
مرگ خود، من هستم. خواه در زندگی خواه در مرگ، من یک فرد هستم. هیچکس درباره من
تصمیم نمیگیرد. من خود درباره خود تصمیم میگیرم." و این همان یکپارچگی و
ویژگی است که انسان باید داشته باشد.
پورنوگرافی
وقتی دربرابر واقعیت میایستید، شما به تخیل روی میآورید. برخی نهادها پشت
رسانههای سکسی خوابیده اند! وقتی مردم و افراد زنده وجود دارند چرا شما بدنبال
مجلات یا پورنو گرافی میروید!؟ آیا بهتر نیست که به مردم زنده بنگرید؟ آیا شما
از دیدن تصویر درخت لذت میبرید؟ نه چون همه درختان برهنه هستند. اگر همه
درختان را بپوشانیدف دیر یا زود مجلاتی منتشر میشوند که بطور زیر زمینی دست
بدست میچرخند"درختان برهنه"!! پورنو گرافی زمانی ازبین میرود که مردم طبیعت
برهنه خود را بپذیرند. شما نیازی به دیدن گربه و سگ و شیر و ببر بصورت برهنه
نیستید. آنها برهنه هستند. وقتی سگی از کنارتان میگذرد شما حتی به او نگاه
نمیکنید که نر است یا ماده! برتراند راسل در زندگی نامه خود نوشته است که
دردوران کودکی او در روز ویکتوریا، حتی پاهای صندلیها را میپوشاندند چون آنها
هم بهر ترتیب " پا "هستند! اجازه دهید مردم برهنه باشند. آن وقت پورنو گرافی
ازبین میرود. نه اینکه دردفتر کارشان برهنه باشند. نیازی نیست ولی کنار ساحل،
رودخانه یا حتی در خانه یا باغ خود میتوانید لخت باشید. اجازه دهید کودکانتان
در اطراف شما بازی کنند و از کودکی آنرا تجربه کنند. دیگر درآینده این کودکان
بدنبال پورنو گرافی نخواهند رفت.
چرا زمان هم خوابگی با یک دختر مثل یک گوریل رفتار میکنید؟ کافی است دوربینی
نصب کنید و بعد آنرا تماشا کنید. مطمئن باشد شرمنده خواهید شد! چرا موقع
همخوابگی چراغها را خاموش میکنید؟ میدانید چرا در گذشته سکس در انظار عموم
منع داشت؟ چون کسی نمیخواست عمل جنسی یک گوریل را ببیند! شرم آور بود. کافی
است یکبار از جلد گوریل در آیید، چراغها را روشن کنید، طعم آنرا خواهید چشید!
زندگی از سکس بوجود نمیآید. زندگی شامل و مرکب از سکس است. اگر شما انرژی
درونی سکس را با تجرد ببندید، شما قابلیت تولید و خلاقیتهای دیگر را نیز کور
خواهید کرد. تنهایی نیز مرگ است. این تنهایی ایدز بهمراه میآورد.
بنامهای مختلفی انسان مورد بهره کشی قرار میگیرد. روحانیون و سیاستمداران در
توطئه عمیقی علیه انسان هستند. تنها راه استثمار انسان از نظر آنان ترساندن
آنان است. زمانی که یک فرد مملو از ترس است او آماده اطاعت پذیری است و آماده
باور به هر چیزی. وقتی انسان به خود اعتمادی و عشق رسیده باشد نمیتوان او را
به باور به هر چیزی واداشت. رمز تجارت این مافیا همین است: انسان را بترسانید.
به او احساس بی ارزشی بدهید، به او احساس گناه بدهید و اینکه درلبه سقوط به
جهنم است! از چه راهی؟ فقط با محکوم کردن زندگی و آنچه که طبیعت زندگی است. با
محکوم کردن سکس بعنوان بنیان زندگی. اگر انسان بتدریج مرتکب خودکشی احساس، بدن،
ذهن، قلب و درنهایت خودش شود، بیشتر به او پاداش تعلق خواهد یافت. این کل آموزه
دین در گذشته بوده است. این نوع دین معطوف به مرگ است نه معطوف به زندگی.
همجنسگرایی
همجنس گرایی را مسئله نکنید. هیچ چیز اشتباهی درآن نیست. این ایدههای اجتماعی
است که چیزی را غلط یا درست میشمارد. خوب است اول آن را بپذیرید. چرا که در
صورت رد آن نمیتوانید آنرا حل کنید. هرچه بیشتر آن را رد کنید، بیشتر جذب هم
جنسها خواهید شد چون هرچیزی که ممنوع میشود جذابیت بیشتری مییابد و همجنس
گرایی یکی از مراحل ضروری رشد انسان اعم از مرد یا زن است. ٣ مرحله رشد جنسی
وجود دارد: رابطه جنسی با خود درکودکی، همجنسگرایی، ناهمجنس گرایی.
همیشه مادران نقش مسلطی دارند و کمتر مردی میتوانید بیابید که شوهر زن ذلیلی
نباشد و دلایل آن نیز فیزیولوژیک است. مردان همواره با جهان اطراف حود در نبرد
هستند و لذا انرژی مردانه شان به اوج میرسد و تخلیه میشود و وقتی به خانه
میرسند او میخواهد فقط حس زنانه بیابد: او میخواهد ازپرخاشگری مردانهاش
رهایی یابد. او همه جا درمحل کار، کارخانه، بازار، سیاست درحال نبرد است.
درخانه او نمیخواهد بجنگد چرا که میخواهد انرژی ذخیره کند برای جنگ فردا. لذا
ازلحظه ورود به خانه حس زنانه او شروع میشود. برعکس تمام روز زن در خانه حس
زنانه داشته و او نیز از زن بودن خود خسته شده است: از آشپرخانه و بچه و... او
میخواهد کمی از مردانگیاش و پرخاشگری لذت ببرد و از نبرد و ستیز و نق زدن و
دراین هنگام شوهر تخلیه شده از انرژی آماده است پس او میشود مرد و شوهر، زن!
تمام بنیان "زن ذلیلی" همین است.
زن و مرد هرگز دوستان خوبی نیستند و نخواهند بود. عشاق دوستان خوبی نیستند ولی
میتوانند دشمن هم باشند. ولی مردان با مردان و زنان با زنان بهتر میتوانند
دوستی کنند. رابطه مرد با مرد بسیار راحت تر و قابل فهم تر است تا رابطه زن و
مرد. ازدواج دو زن با یکدیگر یا دو مرد با یکدیگر با وجودیکه غیر علمی است ولی
قابل قبول است و کسی نمیتواند مانع آن شود.
حوا
هرکسی هم مرد است هم زن. اگر مردی بخواهد گریه کند مردم به او میگویند مثل
زنها گریه نکن. ولی این ناآگاهانه است چون هر مردی مثل هر زنی دارای غدد اشک
سازی است و اگر قراربود مردان گریه نکنند طبیعت وجودشان برای آنان غده اشک
نمیساخت. تقسیم بندی زن و مرد طبیعی نیست. این تقسیم بندی سیاسی و اجتماعی
است. دوگانگی جنسی بخشی از طبیعت آدمی است. شما چند ساعت مرد و چند ساعت زن
هستید. این گردش دورهای است. وقتی از سوراخ بینی راست تنفس میکنید مرد هستید
و نیمکره چپ مغزتان فعال میشود. وقتی ازسوراخ چپ تنفس میکنید نیمکره راست
فعال میشود و زنانگی بدن شما افزایش مییابد. هر ٤٨ دقیقه این فرایند و چرخه
عوض میشود و بطور مستمر شبانه روزی این سیکل ادامه مییابد بطوریکه گاهی
میتوانید با آن بازی کنید. مثلا وقتی عصبانی و پرخاشگر هستید از سوراخ چپ بینی
تنفس کرده و سوراخ راست را ببنیدید مشاهده خواهید کرد که عناصر زنانه شما تقویت
شده و آرام میشوید. وقتی با بچهها بازی میکنید یا موسیقی گوش داده یا شعر
خوانده یا میسرایید عناصر زنانه شما فعال میشوند. مگر موقع شنیدن موسیقی جنگ
یا مارش نظامی! این دوگانگی اقتصاد درون شما است: وقتی از مردانگی خسته میشوید
زن میشوید و و قتی از زنانگی خسته میشوید، مرد. ولی جامعه آن را غلط میشمارد
چرا که معتقد است مرد مرد است و زن، زن!
ولی چرا مردان میخواهند زنانگی را کم کنند و زن را به مقام دون انسانی فرو
بکاهند. زیرا مردان خود را ضعیف تر از زن مییابند و بدین شکل میخواهند او را
محکوم کرده و بر آن مسلط شوند. مثلا مردان در زمان میتوانند یکبار ارگاسم شوند
ولی زنان میتوانند نصفه جین ارگاسم شوند: در یک ارگاسم زنجیره ای. مردان اگر
بخواهند به ارگاسم زن توجه کنند احساس ضعف میکنند و لذا این برای مرد خطرناک
است! سکس مردان موضعی است و مرکز سکس در مغز اوست ولی در زنان سکس در تمام
بدنشان است: همه اعضای بدن سکسی بوده و تحریک آمیز است. مردان در چند ثانیه به
ارضا میرسند ولی زنان هنوز گرم نیز نشدهاند. عشق نیز بهمان سان است. مردان
زودتر عشق را شروع و زودتر نیز به پایان میرسانند. خروج اسپرم ارضا نیست.
میلیونها زن پس از خروج اسپرم مرد و تخلیه انرژی او در بستر اشک میریزند چون
آنان در آستانه راه بوده و هنوز ارضا نشدهاند. علاوه براین زنان در تمام دنیا
٥ سال بیشتر از مردان عمر میکنند. پس آنان مقاوم تر و قوی تر از مردان هستند و
مردان بیشتر از زنان نیز بیمار میشوند. در ازای هر ١٠٠ زن، ١١٥ پسر بدنیا
میاید ولی موقع ازدواج آنها ١٥ نفر از پسران ناگهان غیب میشوند. مردان بیش از
زنان به خودکشی تن میدهند هرچند زنان بیش از مردان حرف آن را میزنند. خودکشی
مردان دو برابر خودکشی زنان است. مردان ٢٠ برابر بیشتر از زنان مرتکب قتل
میشوند. زنان کمتر از مردان دیوانه میشوند: مردان ٢ برابر زنان دیوانه
میشوند. ولی بااین وصف بازهم معتقدند مردان قوی ترند! فقط دربدنه
عضلانیMascule مردان قوی ترند ولی از هرنظر دیگری در طبیعت این دو، مردان ضعیف
ترند و برای مبارزه با آن قرنهاست که سعی دارند با سلطه عضلانی بر زنان او را
کنار نهند و تنها راه اینکار نیز زور است: او میتواند به زن بقبولاند که ضعیف
است و باید کیفیت زنانگی محکوم شود. ولی در واقع چه کسی قوی است؟ آیا هیچ مردی
تحمل آوردن بچه و ٩ ماه حمل آن را خواهد داشت!؟
عشق، اعتماد، زیبایی، مهربانی، حقیقت بینی، اقتدار همه کیفیتهای زنانه هستند و
اینها در زنان بیشتر از مردان است. ولی کل تاریخ توسط مردان سلطه رانی شده است.
طبیعی است درجنگها، عشق، حقیقت جویی، زیبایی، حس زیبایی شناختی، مهربانی نیازی
نیست. در ٣ هزار سال عمر بشر مردان ٥ هزار جنگ راه انداختهاند. این قدرت طبیعت
انسان نیست بلکه یک میراث حیوانی است و متعلق به گذشته است و کیفیت زنانگی
متعلق به آینده است.
وقتی پسر بچهای گریه میکند فوری میگوییم چرا مثل دختر بچهها گریه میکنی
ولی دخترها میتوانند تا صبح گریه کنند. دنیای مردانه امروز نوعی دستخوش
شووینیزم مردانه شده است و بهمین سان اشک، عشق و مهربانی در مردان میخشکد.
کمتر مردی میتوانید بیابید که آماده گریه باشد و اشکشان در مشک! امروز زمان آن
رسیده است که به زنان گوش دهید آنچه را درخود کشته اید و فراموش کرده اید از
آنان دوباره به عاریت بگیرید و احیا کنید: عشق، مهر، دوستی، زیبایی. دنیا از
انرژی مردانه بسیار لطمه خورده است و از تضادهای ناشی از تخلیه انرژی مردانه.
یک توازن مورد نیاز است. باید جو مردانه جهان قدری زنانه شود.
انرژی مردانه ممکن است بتواند درباره صلح صحبت کند ولی فقط جنگ افروزی میکند:
برای حمایت از صلح باید جنگید! چه پارادوکسی! ماباید بجنگیم و گرنه صلحی وجود
نخواهد داشت. جنگها همواره وجود داشتهاند گاه در ویتنام، اسرائیل، کشمیر،
عراق و... و این راه ادامه خواهد داشت. چرا که همه ایدئولوژیها مردانهاند.
انرژی زنانه باید رها شود و این توازن خواهد آفرید. ماه و خورشید هردو ضروری
است. ولی ماه همیشه فراموش شده است. شما مردان، زن را دردرون خود بیابید و
تقویتاش کنید. از زن بودن خود خجالت نکشید. هیچکس مرد کامل و زن کامل نیست.
هردو در وجود شماست. نیمی از شما محصول پدر و نیمی محصول مادر شما است. شما
محصول مشترک هر دو انرژی هستید.
پدر
نهاد پدر اختراع بشر است و مردان. پدر بودن نهادی طبیعی نیست و چنانکه در اعصار
اولیه وجود نداشت درآینده نیز از بین خواهد رفت. برای هزاران سال انسان بدون
نهاد پدری زندگی میکرد. تاریخ نشان میدهد دایی قدیمی تر از پدر است چرا که
مادرتباری مقدم بر پدرتباری بوده است. درست است که برخی میتوانستند پدر باشند
ولی بهیچوجه قابل شناسایی نبود. برای همین همه دایی بودند. همه پدرها بالقوه
دایی بودند. نهاد پدری باا ختراع مالکیت خصوصی بوجود آمد. آنها ازنظر تاریخی
باهم پدید آمدهاند. پدر معرف مالکیت خصوصی است چرا که وقتی مالکیت خصوصی پدید
آمد هرکسی میخواست فرزندی برای توارث داشته باشد: من زنده نخواهم بود ولی بخشی
از من باید آنها را به ارث ببرد. پس بچه مال من است و این در دنیا رواج یافت و
لذا زن باید باکره باشد تا معلوم شود بچه مال کیست. چون بچه نیز جزو مالکیت
درآمده است و وارث مالکیت پدر و لذا بکارت به زنان تحمیل شد. پدر بودن در تاریخ
امری تصادفی و پس رویدادی است ولی مادر بودن طبیعی وضروری است. مسیحیت مبتنی بر
خانواده است و خانواده سنگ بنای اصلی است. ولی خانواده درعین حال سنگ بنای
بیماری عصبی و روانی و دیوانگی و انواع مسائل اجتماعی است. خانواده سرمنشا نژاد
پرستی، ملت پرستی و جنگهاست. خانواده فاقد آینده است. مسئله خانواده بزرگترین
مسئله بشری است. خانواده یک زندان است: خانواده درپی کنترل فرزندان و زنان است
و با همه تلاش مردان برای تقدس بخشیدن به آن، نتیجه بسیار زشت است. هر زندانی
مانع رشد میشود.
خانواده در پی طرح ریزی هرکودکی مبتنی بر تعصبات خودش است. اگر شما مسیحی دنیا
آمده باشید شما چنین طرح ریزی میشوید که مسیحی شوید و این شرط گذاری شما را از
فراتر رفتن باز میدارد و شما باور میکنید که مسیحی هستید. ولی باور کافی نیست
شما باید به روشن بینی برسید. باور یعنی اطاعت تا وقتی خانواده از جهان رخت
ببندد. این باورها، ملتها و جنگها نیز از بین نمیروند چرا که همه آنها مبتنی
بر خانواده هستند. خانواده است که به شما میآموزد شما هندو هستید و دین هندو
بهترین دین جهان است! مسیحیت نیز میگوید فقط مسیح میتواند شما را نجات دهد.
کودکان آسیب پذیرترین اقشار هستند چون آنها مانند لوح پاک میمانند که هر چیزی
میتوانید بر آن بنویسید: هرخانوادهای مرتکب این جرم میشود. آنها فردیت او را
از بین برده و او را اسیر میکنند: اطاعت پذیری اصل و ناب است و عدم اطاعت،
گناه! خانواده مبدا همه آسیب شناسیهاست! خانواده باید با کمون جایگزین شود.
ازنظر روانشناسی کمون سالم تر از خانواده است، جایی که بچهها تحت سلطه پدر و
مادر نیستند و متعلق به کمون هستند و کودکان رونوشت پدرو مادر نیستند و آنها
بسیاری دایی و عمه و خاله و عمو دارند.
نقدهایی بر اندیشه اوشو:
١. جامعه زدایی با انسان منزوی و درونگرا
اندیشه اوشو نوعی وازدگی دربرابر انبوه مسائل اجتماعی است که انسان امروز را
محاصره کرده است. او با وجودیکه نسبت به وضع موجود با نگرشی انتقادی مینگرد و
به ساختارهای نابرابر واستعماری میشورد و انسانی طغیانگر را به تصویر میکشد
که برای رهایی از چنبره حلقههای تو در توی اسارت و ستم ناگزیر از بازکشت به
خویشتن! است، ولی در نهایت با نسخه و بدیلی که ارائه میدهد دستخوش نوعی محافظه
کاری میگردد. تز انقلاب درون از سوی او بعنوان راه رهایی ممکن است در سطوح
فردی تعدادی را از مهلکه این ستمهای انسان ساخت برهاند ولی نمیتواند چاره
بدیلی برای حل و برون رفت از ساختارهای ستمگون و مبتنی بر اعمال سلطه باشد. به
بیان دیگر رویکرد اوشو بگونهای احراز مکانیزمهای روانشناختی است که به سادگی
نمیتواند حریف مسائل جامعه شناختی شود و بجای اصلاح و تغییر جامعه بدنبال
جامعه زدایی است.
٢. مردگرایی در ادبیات
در مجموعه آثرا اوشو و از جمله در کتاب انسان او، مخاطب اصلی مردان هستند. زنان
در مجموعه تحلیلها و راهکارهای اوشو در حاشیه بوده و همچنان جنس دوم هستند. او
سوالات مردان را پاسخ میدهد و راهکارش را نیز برای مردان توصیه میکند. با
وجودیکه او منتقد نابرابری مردان و زنان است ولی مبنای تحلیلهای او سایه
سنگینی از مردسالاری را بدنبال دارد. او حتی از همزیستی با زن نیز در زندگی
فردی پرهیز جست.
٣. دین گرایی با توجیه جدید درونگرا
رویکرد دین ستیزی اوشو چیز جدیدی نیست ولی آنچه که مهم است او همانند بسیاری از
دین ستیزان دیگر بنوعی دستخوش نوعی پارادوکس درونی است. در دستگاه اندیشگی اوشو
هیج دینی مشروعیت انسانی ندارد بحز سه پیامبر. ولی او درواقع درلباس پیامبری
ظاهر میشود که دستگاه دینی جدیدی را پایه گذاری می کند و همه امت خودش را
برای نقد و شورش علیه ادیان موجود فرا میخواند! او این بار نیز همانند همه
ادیان توصیه به تحولات درونی و معنوی میکند و البته دین او پس از انتقاد از
همه ادیان، بلادرنگ به تعبیر خودش تبدیل به افیون دیگری میشود.
٤. سلطه پذیری رویکرد اوشو و زمینه سازی دستکاری انسان: امپریالیست جدید
اندیشه نقد و نقادی اوشو علیرغم نشانه گرفتن ساختارهای نابرابر و سرمایه داری
لجام گسیخته، دارای عواقب ناخواسته سلطه پذیری نوینی است که میتواند در واقع
ادامه همین مسیر تاریخی استثمار و استعمار انسان باشد. بنظر میرسد محافظه کاری
ذاتی رویکرد او در پاسخ گویی به مسائل مطروحه از سوی او، زمینه ساز سرعت و حدت
بیشتر صاحبان قدرت و سرمایه در دستکاری اندیشه و شیوه زندگی انسانها میگردد.
مافیایی دین و سیاست و ثروت که او ازآن یاد میکند این بار نیز با ایزوله شدن
افراد، منفردشدن بیش از پیش، میتواند بیش از پیش نهادهای قدرت را به تعبیر
فوکو بر انسان امروز مسلط کنند.
٥. استعمار جدید
اندیشه اوشو مبنی بر نقد عملکرد والدین در خانواده در استعمار فرزندان و تربیت
اخلاقی آنان برپایه آنچه که متعلق به گذشته است، در نوع خود نوعی استعمار جدید
است. آایا واقعا میتوان نقش تربیتی را از خانوادهها ستانده و در اختیار محض
دولتها گذارد؟ آلترناتیو تربیتی کودکان در محیطهای غیر آموزشی چه کسی و کجاست؟
آیا کمونهای مورد نظر اوشو میتواند این نقش را با همه پیچیدگیهای جوامع نوین
امروزی، عهده دار شود؟ این استعمار زدایی نوعی بازجویی گذشته است و بنظر میرسد
نوعی استعمار آیندگان (کودکان) توسط گذشتگان (اوشو و پیروان او) و تکرار تلخ
تاریخ است!؟
منبع:
*
http://en.wikipedia.org/wiki/Osho
** Penguen Pub. The Book of Man; Osho,2005,