زندگی

 

غم قدرتي بر باد رفته، روياي استقلا ل


«روسيه جديد» ولاديمير پوتين

 

نويسنده

Jean-Marie CHAUVIER

روزنامه نگار و مولف

برگردان:
منوچهر. م

موضوع انرژي هرگز چنين اهميتي در استراتژي بين المللي روسيه نداشته، تا به حدي که اين امر اينک در قلب «همکاري استراتژيک» با اتحاديه اروپا جاي گرفته است: چنين است که آنجلا مرکل صدر اعظم آلمان که به مدت شش ماه رياست اتحاديه را بر عهده دارد روز ٢۱ ژانويه به روسيه رفت تا اعتراض از وقفه هائي که در عرضه گاز پيش آمده بود را به رئيس جمهور ولاديمير پوتين گوشزد کند. اين وقفه ها پيامد چانه زني هائي بود که ميان مسکو، ورشو، کيف و مينسک در گرفت. در قفقاز، باز مسئله نفت بود که به سرشاخ شدن با ايالات متحده بر سر مسير خط لوله انتقال نفت از درياي خزر و آسياي ميانه انجاميد. در خود روسيه، با برچيدن گروه يوکوس، «ملي کردن دوباره» برمحور انحصارات گاز (گاز پروم) و نفت (روس نفت) انجام خواهد گرفت که بهره برداري از دخاير هيدروکربور بستر درياها نيز به اين شرکت ها سپرده شده است. آقاي پوتين که در دوره نخست مأموريت خود فريفته ليبراليسم عنان گسيخته بود، در طول دومين دوره، همت خويش را در راه بازيابي اقتدار دولت در چهارچوب اقتصاد بازار استوار کرده است

گزارش پيروزي: سرانجام توليد ناخالص ملي روسيه در آغاز سال ٢۰۰۷ ميزان توليد سال ۱۹۹۰ را بازيافت. پس از کسادي سال هاي دهه ۱۹۹۰، با ميانگين سالانه ۶%، کشور از شش سال رشد پياپي برخوردار بوده است. بر مائده نفت، موفقيت در زمينه هاي ديگر را نيز بايد افزود: فولاد سازي، آلومنيوم، تسليحات، کشت و صنعت، افزايش کلان مصرف خانواده ها، بازپرداخت قرضه هاي دولتي خارجي، به اضافه دوبرابر شدن هزينه هاي آموزشي و سه برابر شدن هزينه هاي بهداشت در عرض پنج سال. گسترش فعاليت هاي برخي از شرکت هاي روسي به سرمايه داري فراملي شگفتي همگان را برانگيخته است.

اما بهبود اوضاع شکننده است. جامعه روسيه که فقير تر و نابرابر تر از دوران اتحاد جماهير شوروي شده تشنه سرمايه گذاري هائي است تا بر ضعف هاي خود چيره گردد: فرار سرمايه ها و مغزها، زير بناهاي فرسوده، عقب ماندگي انباشته در پيشبرد فن سالاري نسبت به کشورهاي ديگر صنعتي، کاهش ميانگين عمر و جمعيت. با اينهمه ژاک ساپير اقتصاددان، سال ٢۰۰۶ را همچون «سال تغيير سمت استراتژيک (۱)» و سر برداشتن يک سياست صنعتي قلمداد مي کند که زائيده هشياري بر اين واقعيت است که اقتصاد ديگر نمي تواند بي هيچ تعارضي فقط وابسته به درآمد هاي بادآورده نفت و گاز باشد. بر خلاف نظر نهاد هاي بين المللي و ليبرال روس، ضرورت يک سياست دولتي که بيشتر مداخله جويانه باشد از همين جا سرچشمه مي گيرد. بگومگوها به خصوص بر سر بهره گيري از صندوق ذخيره ارزي ثبات دهنده اي به ارزش ۸۰ ميليارد دلار است.

به نظر رابرت گيت وزير دفاع تازه آمريکا، «ولاديمير پوتين مي کوشد موقعيت ابرقدرتي را به روسيه باز گرداند و غرور ملي را از نو احيا کند (٢)». به موجب نظر سنجي ها، کوشش وي حمايت ۷۰% تا ۸۰% مردم، بويژه در ميان طبقه متوسط مرفه و اشرافيت کارگري بهره مند از دستمزدهاي بالا را براي وي به ارمغان آورده است. اگر عقيده خانم ليليا اوچارووا از موسسه تدابير اجتماعي درست باشد، ارزش واقعي دستمزدها به ۸۰% ميزان سال ۱۹۸۹ رسيده و ميزان مصرف تا ۱۶۷% افزايش يافته است. البته صحبت از ميانگين اين اقلام در ميان است که نابرابري هاي اجتماعي را در نظر نمي گيرد. والا فقر با همه پس روي هايش چون درد کهنه اي در جامعه خانه کرده و نابرابري ها عمق بيشتري يافته، بيشتر از آنرو که منطق سوداگري بر حمايت هاي اجتماعي دوران شوروي غالب آمده است.

کارنامه پانزده ساله گذار [به وضعيت کنوني] سزاوار آنست که سرسختانه بازنگري و تصحيح (۳) شود و با تبعات «چهره پنهان» عظيمي که اقتصاد و جامعه «غير رسمي» است کم و زياد گردد.

رئيس جمهور پوتين همانند هوگو چاوز و يا اوو مورالس نيست: برخلاف آرزوهاي اکثريت مردم وي نه «خصوصي سازي هاي تبه کارانه» دهه ۱۹۹۰ را مورد ترديد قرار داده است و نه بخش هاي حياتي را در چشم انداز اقتصاد اجتماعي بازار از نو ملي کرده است. به استثناي کساني که بلند پروازي هاي سياسي داشتند وي به پيگرد اوليگارک هاي «سارق» ديگر نپرداخته است (۴).

پس از ترديد ميان ليبراليسم عنان گسيخته و اقتصاد دولتي، وي راه ميانه اي را برگزيد که مانند غرب به طبقه نوپاي مالکان آسودگي خاطر مي بخشيد: احياي دولت و حاکميت، به زانو درآوردن اوليگارک ها، اما پاسداري از اقتصاد بازار. راه چگونه توسعه اي را بايد براي برانگيختن چنين رشدي در پيش گرفت؟ به توضيح آقاي لئونيد گريگوريف، رئيس موسسه انرژي و دارائي «دوبرابر کردن توليد ناخالص ملي بدون مدرن کردن اقتصاد کار بي سرانجامي خواهد بود. بخش چشم گيري از مردم (و بيش از همه جوانان و محافل تجاري) به واقعيت تازه اذعان دارند: کشوري که توسعه متوسطي يافته، داراي مواد اوليه و گرفتار نابرابري هاي بزرگ اجتماعي است. اين پانزده سال براي دانش و علم به هدر رفته و نسل نيک آموخته پس از جنگ اينک به سن بازنشستگي رسيده است. (...) سرمايه گذاري که از پنج سال پيش باين سو سر از خواب برداشته، کمتر از ٢۰% توليد ناخالص ملي و يک سوم سرمايه گذاري هاي سال ۱۹۹۰ است (۵).»

چرخش بزرگي در سال ٢۰۰۳ با دومين دوره مأموريت آقاي پوتين هنگامي پيش آمد که وي بخش سرنوشت ساز هيدرو کربور را به پيمانکاران دولتي برگزيده خويش واگذار کرد. جزئي از اين فعاليت ها را از اوليگارک هائي پس گرفتند که خود هنگام خصوصي سازي هاي زمان يلسين آنها را به «قيمت دوستانه» به چنگ آورده بودند، (۶). هرچند حمايت از کالاهاي استراتژيک مانع از گشايش آنها به روي سرمايه هاي خارجي نيست اما چنين حمايت هائي در سياستي دوربرد (با تهاجم انحصارات دولتي انرژي گازپروم و ترانس نفت ) به قصد سنگ اندازي در متن سياست «پس زدن» قدرت روس جاي دارد که ايالات متحده از سال ۱۹۹۱ به مورد اجرا گذارده است. بياد داريم که مقصود از گسترش سازمان پيمان اتلانتيک شمالي (ناتو) و برپا داشتن راهرو هاي گذار انرژي که بتوانند جايگزين شبکه هاي روسي شوند نيز همين بود. فراتر از آن، مسئله عبارت است از تشکيل مجدد يک فضاي اقتصادي مشترک اروپا- آسيائي که همکاري ميان روسيه و اروپا را منتفي نمي داند.

اين استراتژي کرملين که در جنوب قفقاز به شکست انجاميد، در مورد اوکراين که ۶۰% جمعيت آن مخالف ورود به ناتو هستند، و نيز براي قزاقستان و روسيه سفيد موفقيت به ارمغان آورده است: کشور اخير ناچار بايد از رژيم «ناسازگار با زمانه» خود دست بشويد و دروازه هاي خود را بيشتر به روي سرمايه هاي روسي بگشايد. همزمان مسکو همکاري خود با چين، همانند هند و جهان مسلمان را توسعه مي بخشد. رئيس جمهور پوتين هنگام مراسم گشايش مرکز اطلاعات نظامي در ۸ نوامبر سخنان هشدار دهنده اي در باره وضعيت بين المللي به زبان آورد و نگراني هاي خود را از «عمليات يک جانبه» ايالات متحده، سيستم هاي تازه تسليحات استراتژيک که خواستار «پاسخ هاي مناسب» است و حمايت هاي بيگانه از «اعمال تروريستي» در روسيه ابراز داشت.

چه کسي از جنايت بهره مي برد؟

روزنامه نگاران بسياري هستند که زنجيره سؤقصد هاي پائيز ٢۰۰۶ را بيدرنگ و به سادگي تشريح کرده و گفته اند که کرملين مخالفان خود را از ميان بر مي دارد. و وقتي قضيه پيچيده تر مي نمايد، از صفحه اول رسانه هاي ما رخت بر مي بندد. اما مطبوعات روسي به کاوش رد پاهاي سردرگم ادامه مي دهند. ناظراني هستند که برخي همزماني ها را برجسته ساخته اند. قتل روزنامه نگار آنا پليتيکووسکايا در ۷ اکتبر اتفاق افتاد، يعني در سالگرد تولد آقاي پوتين و درست هنگامي که وي در حين سفر مهمي براي مناسبات روسيه و اروپا در آلمان به سر مي برد. بر همين روال مرگ الکساندر ليتويننکو، مأمور پيشين دستگاه فدرال امنيت و همرزم اوليگارک بوريس بره ژوسکي پس از مسموميت، در روز ٢۳ نوامبر با کنفرانس سران روسيه و اروپا در هلسينکي همزمان شد.

قتل هاي ديگر به قلب حکومت ضربه مي زنند: کشتن الکساندر کوزلف معاون رئيس بانک مرکزي، و قتل الکساندر پلوخين مدير بانک تجارت خارجي در نيمه اکتبر. هردو تن نقشي حساس در استراتژي آقاي پوتين بر عهده داشتند، اولي در نبرد عليه تبهکاري سازمان يافته و دومي به سبب مشارکتش در بخش صنايع هوانوردي اروپا. روز ۲۴ نوامبر، آقاي ايگور گيدر «پدر اصلاحات روس» هم در دوبلين دچار حال بهم خوردگي شد که خود وي آنرا بخشي از اين «زنجيره» مي داند.

آناتولي چوبائيس معاون پيشين نخست وزير احتمال يک زور آزمائي عليه کرملين و مناسبات آن با غرب را دور از ذهن نمي داند، و آقاي بره ژوسکي را در مظان اتهام قرار مي دهد، همان گمانه اي که ديگران هم به آن رسيده اند (۷). در برابر اين پرسش که «جنايت به نفع چه کسي تمام مي شود؟» بهر حال نمي توان پاسخ داد که «پوتين است که از آن بهره مي برد». به عقيده جوليتو کيه سا کارشناس ايتاليائي، اين سؤ قصدها همگي مظهر « تلاش روشني براي بي آبرو کردن روسيه است تا اين کشور را در جايگاه متهمان بنشانند. اين سؤ قصد ها براي برخي محافل در روسيه، در درون اتحاديه اروپا و براي برخي از اعضاي دولت بوش مفيد است (۸)».

اندک زماني بيش نيست که به سرزنش پرخاش جويانه «پس روي هاي دموکراسي» پرداخته مي شود هرچند که اين گرايش از هنگام اعزام تانک هاي روسي به پارلمان در سال۱۹۹۳ آشکار گرديده بود. جهان غرب که در طول دو جنگ چچن نرمي و آهسته خوئي را پيشه کرده بود، در سال ۲۰۰۳ هنگامي صداي اعتراضش بلند شد که ضربه اي به گروه خصوصي نفتي يوکوس وارد آمد. به روايتي که در مطبوعات به ندرت به آن پرداخته اند، اين شرکت در شرف ادغام با شرکت سيب نفت و همچنين درست در آستانه جنگ عراق همراه با اکسون موبيل و شورون-تکزاکو در تدارک سرازير ساختن انبوه سرمايه هاي آمريکائي به صنايع نفت سيبري بود (۹).

اين نخستين گام به سوي «ملي کردن دوباره» صنعت انرژي به زيان برخي منافع روسي و بيگانه بود که تنگاتنگ با يکديگر درآميخته اند. پيداست که آقاي پوتين از عملکرد ليبرال عنان گسيخته «به سبک شيلي» که مشاور وي آندره ئي ايلاريونف پيش پاي وي مي گذاشت روي گردانده است. همين فرد در پايان سال ۲۰۰۵ از مقام خود کناره گرفت و با ناخشنودي گفت که «روسيه کشور ديگري شده است که ديگر همان کشور آزاد نيست(۱۰).»

در «اجلاس سران ضد روسي» ويلنيوس در ماه مه ۲۰۰۶، ريچارد چيني معاون رئيس جمهور آمريکا «کجروي خودکامه [در روسيه] را نکوهش کرد (۱۱)». در سنجش آزادي هاي اقتصادي، روسيه به مرتبه ۱۰۲ (از مجموع ۱۳۰ کشور) در طبقه بندي کشورها تنزل کرده است. موسسه شفافيت بين الملل اين کشور را در صدر کشورهاي فاسد جهان جاي داده است. در موضوع آزادي مطبوعات، گزارشگران بي مرز روسيه را در مرتبه ۱۴۷ (از ۱۶۸) پس از سودان و زيمباوه قرار داده است! درست است که گفته شود بدست گرفتن دوباره رسانه ها بر صدا و سيما و روزنامه هاي مردمي اثر گذاشته است، اما مطبوعات نخبگان بسيار آزاد مانده اند و بصورت محدودي کنترل مي شوند. تا همين چند وقت پيش آقاي بره ژووسکي که همين تازگي ها از گروه مشهور کومرسانت، سرنيزه ايدئولوژي سوداگري در سال هاي دهه ۱۹۹۰ دست کشيد تاحدودي آنها را کنترل مي کرد. با چنين ذهنيتي دولت سازمان هاي غير دولتي روسي و بيگانه را نيز به مهار محکمي درآورده است.

آقاي گيدر که در دوران پوتين دو مرحله را از يکديگر باز مي شناسد، از «زورمداري ملايم» سخن مي گويد. مرحله اول: از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۲ پيگيري اصلاحات، همراه با پارلمان و رسانه هاي کم و بيش مستقل، تحت تأثير سازمان هاي نيرومند سوداگران. و مرحله دوم: از مقطع ۲۰۰۴- ۲۰۰۳ تحول به سوي يک دموکراسي «تزئيني» و «هدايت شده» که در آن فرمانداران و رؤساي جمهوري ها نه ديگر برگزيده، بلکه برگمارده اند. آقاي گاري کاسپاروف که بي پروا تر است اعتقاد دارد که «از چند ريزه کاري که بگذريم» آقاي پوتين «نظام شوروي را باز برپا داشته و روياي گورباچف را تحقق بخشيده است: رژيمي زورمدار با اصلاحات محدود». حتي شايد او «موسوليني مسکو» باشد (۱۲). آقاي لو پونومارف رهبر جنبش براي حقوق بشر، امکان ... «کودتائي به سبک نازيان» را منتفي نمي داند.

روز ۷ نوامبر را همچنان سالگرد (غير رسمي) انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نگه داشته اند. در سال ۲۰۰۰ راه پيمائي کمونيست ها را قدغن کردند: تظاهر کنندگان حزب کمونيست آقاي گنادي ژيوگانوف ناچار دلخوش کردند که زير نظارت شديد نيروهاي پليس در پياده روها قدم بردارند تا به محل (مجاز) اجلاس حزب خود برسند. اينها بيش از ده هزار تني غالبا کهنسال نيستند، اما گروه هاي تندرو جواني مانند جوانان کمونيست، پيشتازان جوانان سرخ، حزب ملي بلشويک به رهبري ادوارد ليمونف آنها را تقويت مي کنند. اگر نظرخواهي هاي (آزاد) محل اعتباري باشد «بر وجهه انقلاب بلشويک» در ميان نسل هاي تازه «افزوده مي گردد».

براي جايگزيني سنت ۷ نوامبر، آقاي پوتين جشن تازه «۴نوامبر»، روز وحدت ملي، را براه انداخته است. در اين جشن نمايندگان آئين ها و مذاهب و نيز گروه خارج نشينان روسي از جمله شاهزاده ديمتري رومانف وارث دودماني که در سال ۱۹۱۷ برچيده شد در کرملين گرد هم مي آيند. باني آن تصريح دارد که «اين جشن نخستين گرامي داشت رخدادي از دوران پيش از اتحاد شوروي است»: روز ۴ نوامبر ۱۶۱۲ هم سالگرد آزادي کرملين اشغال شده بدست لهستاني ها، هم پايان «آشوب هاي زمانه» (۱۶۱۲- ۱۵۹۸) و هم پيش درآمد جلوس ميخائيل اول نخستين تزار دودمان رومانف (۲۱ فوريه ۱۶۱۳) به تخت شاهي است. چه نماد شگفت آوري: آيا باز بايد روسيه را از سر نو از دست اشغالگر و آشوب هايش «رهائي بخشيد»؟ و تزار نوئي به وي پيشکش کرد؟

برداشت فاشيست ها از «رهائي» کاملا چيز ديگري است: روز ۴ نوامبر ۲۰۰۵ در ميان عربده «روسيه براي روس ها!»، به زبان آلماني « هلا فيروزي!*» را فرياد مي زدند و سلام هيتلري را چاشني آن مي کردند. يوري لوئيکوف شهردار مسکو که روز ۴ نوامبر اين «رژه روس» را ممنوع کرده بود مي پندارد که «شرم آور است، هرگز ديگر چنين چيزي نبايد پيش آيد!» هشت هزار نيروي پليسي که بسيج شده بودند چند نئو نازي را که نزديک ايستگاه هاي راه آهن و توقفگاه هاي قطار زير زميني جمع شده بودند بي هيچ ملاحظه اي پراکنده ساختند. سرتراشيده ها ( طرفداران نئو نازي م.) مجبورند افسار خود را نگه دارند.

شورش عليه قفقازي ها

جنبش عليه مهاجرت غير قانوني به رهبري الکساندر به لوف، حزب اقتدار ملي روسيه به رهبري الکساندر سواستيانوف، اتحاديه اسلاو (با علامت اختصاري اس اس که با سربلندي دعوي آنرا دارند) و اتحاد ملي روس که اين بار دستور گرفته است آرم صليب شکسته اش را به نمايش نگذارد، دور اين جريان گرد آمده اند. اين گروه ها از قواي کمکي نهضت هاي مذهبي ارتودکس که کليسا آنها را نفي کرده است و گروهک هاي قزاق برخوردارند. ديمتري روگوزين رهبر حزب سوسيال ناسيوناليست رودينا (ميهن)، تشکل انتخاباتي کثرت گرا که در سال ۲۰۰۳ بوجود آمد و برخي از عناصر چپ گراي آن، حزب را به سبب کجروي هاي بيگانه ستيزي آن ترک گفتند حاميان ديگر اين جريان اند. الکساندر پروخانف سردبير هفته نامه زاوترا [فردا] که نويسنده اي صاجب نفوذ است و پيوند هائي با نودست راستي هاي اروپائي دارد هم خواهان تعقيب «مافيائي هاي» آذربايجاني است (۱۳). اينها چند نفرند؟ دست بالا سه هزار تن ...

در کشوري با يکصد و چهل و سه ميليون جمعيت، شمار همدلان «فاشيست ها» و «سرتراشيده ها» را به حدود پنجاه هزار تن برآورد مي کنند. آنچه بيش از همه مايه نگراني است، خشونت رفتارها است که غالبا مرگبار و پژواکي از عوام فريبي مهاجرستيز آنهاست. با اينهمه به گزارش کسي که به کرملين نزديک است، «نيمي» از تظاهر کنندگان روز ۴ نوامبر ... «مأموران دستگاه هاي امنيتي» بودند. برخي از مسئولان پليس در انديشه آنند که همانند پيشينيان خويش در دوران تزاري براي روياروئي با «انقلابي هاي تروريست، جنبش هاي مردمي» را برانگيزانند و يا از آن استفاده کنند.

از جشن ۷ نوامبر به بزرگداشت ۴ نوامبر رسيدن در حقيقت گواه گونه اي جابجائي ميهن پرستي است. هرچند حزب کمونيست و اتحاد ملي- ميهني آن غم از دست رفتن اتحاد جماهير شوروي را موعظه مي کنند، اما خود را در برابر موج اوج گيرنده نسل تازه اي مي يابند که در نواحي فاجعه ديده، در مکتب سرمايه داري ضربتي با استراتژي حفظ بقا اش پرورش يافته اند و ناگزير در جستجوي مسئول و مسبب چنين اوضاعي هستند.

شورش ضد قفقازي ها در اول سپتامبر ۲۰۰۶ در کونوپوگا شهري در استان کاره لي ضربه بيدار کننده اي بود. آيا بايد آنرا قتل عام نژادپرستانه اي دانست؟ بررسي هاي ماکسيم گريگوريف کارشناس سياسي نشان مي دهد که آن بحران کمتر رنگ «خصومت هاي قومي» داشت تا دشواري هاي اجتماعي. ساکنان شهر مي گويند که نگراني هاي آنها به ترتيب عبارت است از فقرافزائي (۲۴%)، تبهکاري (۱۹%)، بيکاري (۱۶%)، تروريسم (۱۳%)، مسائل آموزشي، مراقبت هاي پزشکي و مسکن (۱۳%) و فساد کارمندان (۹%). مسئله ستيزه هاي ميان مليت ها در آخرين رتبه اين فهرست قرار مي گيرد، يعني فقط ۲%!

و با اينهمه رسانه ها بيش از همه اين ستيزه ها را بازتاب مي دهند. به گفته ايزوستيا «زيرا آسان است که از تمام مسائل ديگر چون "مسئله ملي" ياد کرد» (۱۴). اما مقامات مي خواهند که در زمينه بازرگاني «جائي براي مردم بومي هم باز کنند». همين ها زير پوشش مدرن کردن و رعايت بهداشت، تقسيم بندي تازه اي از بازار هاي عمده فروشي و خرده فروشي را تحميل کرده اند که قفقازي ها برآن سلطه يافته اند. گذشته از آن دستگاه هاي امنيتي در گفتارهاي خود «گروه هاي قومي» (غير روسي) بوجود آمده در بازار ها را به تبهکاري ربط مي دهند. چگونه مي توان از به بيراهه رفتن بيگانه ستيزي که با اخراج اخير صدها تن از اتباع گرجستان جان گرفته است پرهيز کرد؟ رسما رئيس جمهور همچنان دعوي فدراسيوني چند مليتي و چند آئيني دارد. با اينهمه، تماميت ارضي روسيه و مصالح ژئوپوليتيک مسکو توجيهي است بر «عمليات ضد تروريستي» با وحشيگري مسري که چچن نمونه بارز آن است.

در کشوري که از هر پنج تبعه آن يک تن مسلمان است، مينتيمر چائيميوف رئيس جمهور تاتارستان به تأکيد مي گويد که «خطر تندروي ناسيوناليستي وجود دارد. براي چنين کشوري که از چندين مليت تشکيل يافته، اين بسيار خطرناک است. بايد در برابر کوچکترين تظاهر وطن شيفتگي (شوينيسم) واکنش نشان داده شود». اوگني پريماکف نخست وزير پيشين تأکيد دارد که مسلمانان روسيه «برخلاف بسياري از کشورهاي غربي، مهاجر نيستند، بلکه جمعيت بومي هستند و هيچ کشور ديگري را نمي توان يافت که جمعيت بومي تبار آن در اکثريت مسيحي و در اقليت خود مسلمان (...) و مانند روسيه بايکديگر همزيستي داشته، بر فرهنگ يکديگر اثر گذاشته و جامعه اي بديع برپا کرده باشند. در عين حال روسيه در مقام پلي ميان اروپا و آسيا از وضعيت يگانه اي برخوردار است (۱۵)». آيا هويت تازه روسيه نمايانگر «روسيسکايا»، يعني روس به معناي شهر وند و چند مليتي خواهد بود يا «روس سکايا» به معني قومي و انحصاري روس؟ اين پرسش همچنان پاسخي نيافته و چشم انداز مهاجرتي انبوه، آن را به شيوه اي بي سابقه به ميان کشيده است.

روز ۳۰ نوامبر ۲۰۰۶ حزب روسيه متحده کنگره اي در اکاترين بورگ برگزار کرد. اين حزب که جايگاهي در گرايش هاي راست ميانه رو دارد، اميدوار است بتواند اکثريت مطلق آرا را بدست آورد. بوريس گريزلف، رئيس اين حزب آنرا «حزب راهبر» اعلام کرده است و چون نهادي مي نگرد که براي بيست سال آينده بر سرنوشت کشور حاکم خواهد بود. اين حزب شايد مرامي را بر گزيند که بر «اجماعي ميان گرايشي ليبرال و محافظه کار و دموکراسي حاکم بر سرنوشت خويش(۱۶)» بنياد گرفته باشد که در واقع گونه اي وحدت ناهمخوان «براي برپائي اکثريت پشتيبان رئيس جمهور» است.

آقاي پوتين در يک سخنراني خطاب به مجلس فدرال در ماه آوريل ۲۰۰۵ تحليلي از گذار به دوران پس از اتحاد شوروي ارائه داد که در غرب جنجالي برانگيخت. نگاهي به اين تحليل بباندازيم: «بايد پذيرفت که فروپاشي اتحاد جماهير شوروي بزرگترين فاجعه ژئوپوليتيک قرن است. ده ها مليون تن از شهروندان و هم ميهنان ما بيرون از مرزهاي سرزمين روسيه افتاده اند. بيماري واگير ازهم پاشيدگي به جان روسيه چنگ انداخته است. پس انداز شهر وندان ارزش خود را از دست داده است، آرمان هاي ديرسال برباد رفته است، چندين و چند نهاد را سرسري پراکنده يا اصلاح کرده اند. عمليات تروريست ها و تسليمي که در پي آتش بس سال ۱۹۹۶ که بر پيروزي استقلال طلبان چچن صحه نهاد به يکپارچگي کشور آسيب رسانده است. گروه هاي اوليگارشي که به واسطه جريان اطلاعاتي شان به قدرت بي حد و مرزي دست يافته بودند، فقط به خدمتگذاري منافع خاص خود و همپالگي هايشان مي پرداختند. بينوائي خلق را همچون «هنجاري» گرفته اند. همه اينها بر زمينه سقوط اقتصاد، ناپايداري مالي و از کار افتادن قلمرو اجتماعي به انجام رسيده است (۱۷).»

گفته مي شود که چنين تجزيه و تحليلي نمايانگر «ذهنيتي قدرت طلب» (دري ياونوست) است . ولاديسلاو سورکف نظريه پرداز آن همه کساني را ريشخند مي کند که مي خواهند از روسيه يک «محيط قومي محافظت شده اي» بسازند؛ وي «مردمسالاري فرمانروا بر سرنوشت خويش» را چون ظهور «عدالت براي همه و براي جايگاه روسيه در جهان» عرضه مي دارد، و «جامعه بسته از قماش شوروي و کره شمالي» و نيز تبديل کشور به «ذخيره مواد اوليه براي شرکت هاي فرامليتي» را نمي پذيرد. به تندي به «اشرافيت برونمرزي» مي تازد که «مکيدن شيره اقتصاد» را برپا داشته اند: ميزان فرار سرمايه ها به ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ ميليارد دلار مي رسد که بي سر و صدا به نزديک به شصت هزار شرکت روسي برونمرزي انتقال داده شده است. آقاي سورکوف مي افزايد که برخلاف نخبگان آمريکائي، نخبگان روسي از حس ملي بهره اي نبرده اند: «اينان در خارجه زندگي مي کنند يا فرزندان خود را براي تحصيل به خارج مي فرستند و قلمرو هاي خود را همانند کشتزار ها اداره مي کنند (۱۸).»

به سوي سومين دوره رياست جمهوري

روز ۱۶ دسامبر گذشته اتحاد نيروهاي دست راستي نشست خود را برگزار کرد. لئونيد گوزمن و نيکيتا بلي رهبران تازه اين تشکل خوش بين اند: «ما سکان کشور را به سمت تحقق سرمايه داري در روسيه و پيگيري اصلاحات سال هاي دهه ۱۹۹۰و در جهت حفظ منافع تمام شهروندان خواهيم گرداند (۱۹).» اما از زمان انتخابات سال ۲۰۰۳، اتحاديه نيروهاي دست راستي و نيز حزب يابلوکو [سيب] که حزبي ليبرال است، ديگر نماينده اي در دوما ندارند. در عوض ليبرال هاي معتدل مناصب مهمي را در دولت حفظ کرده اند، مانند آقاي گرمن گرف در اقتصاد و اصلاحات و يا آقاي الکسي کودرين در دارائي.

در نيمه نوامبر ۲۰۰۶، بنياد اتحاد نيروهاي دست راستي، روسيه ليبرال، نشستي در ... يک بانک برگزار کردند. در آن جلسه گل هاي سر سبد روشنفکران دموکرات و جنبش هاي حقوق بشر يکديگر را بازيافتند: خانم ليودميلا الکسيوا، رهبر گروه هلسينکي؛ آقاي الکسي سيمونوف از بنياد گلاسنوست [شفافيت]؛ تاريخدان يوري افاناسيف، رهبر پيشين گروه طرفدار «يلسين» روسيه دموکرات؛ جامعه شناس تاتيانا زاسلاوسکايا، مبتکر پره سترويسکا [بازسازي]؛ آقايان لو گودکوف و مارک اورنوف؛ کارشناسان سياسي ايگور کليامکين و تاتيانا کوتکوتس؛ فيزيکدان گيورگي ساتاروف، رئيس بنياد ايندم وابسته به بنيادهاي آمريکائي و قهرمان نبرد «عليه فساد»؛ اقتصاد دانان ايوگني لاسين و آندره ئي ايلاريونوف. بر روي ميز کتاب، به جز کتاب هائي از نويسندگان محلي و دو نويسنده خارجي: آثار ميلتون فريدمن و فردريک هايک نيز به چشم مي خورد (۲۰) ...

آقاي ساتاروف توضيح مي دهد که «يک گروه نخبه ۵ در صدي بر سرنوشت کل جمعيت حاکم اند » بدبختي در اينست که ليبرال ها ديگر بخشي از اين نخبه گان نيستند ... به عقيده وي شايد شاهد رجعتي به روحيه قدرت خواه اسطوره گراي خلق روس باشيم. پرخاشگري و جستجوي دشمن خارجي مظهر «واکنش روان رنجوري روحيه قدرت خواه در برابر موقعيتي است که بر آن چيرگي ندارد»، و رهبران سلسله آنرا مي جنبانند تا موج قوي «ضدليبرالي» را در کشور به حرکت در آورند. اين چنين آقاي پوتين نقش شاگرد افسونگري را بازي مي کند، که داو خود را بر «نيروي رخوت گزين بين الملل گرائي شوروي» نهاده و اين خطر را به جان خريده است که خود نيز از آن عقب بماند. نقادان ليبرال همچنين «کجروي هاي» سياست خارجي را نيز نشانه رفته اند: دوري گزيدن در رابطه با جنگ دموکراتيک در عراق، «مهرباني ها» در برابر ايران و سوريه، «خيانت» در قبال اسرائيل (دعوت حماس به مسکو)، همدستي با شاوز «سوسياليست» و «ضدآمريکائيان» ديگر.

دموکراتيک هاي تندرو تر مانند «نارنجي گرايان» آقاي گاسپاروف دست به عمل هم زده اند. تجمع عجيبي پيرامون جبهه مدني متحده وي تشکيل شده است که ليبرال هاي جوان حزب يابلوکو و پيروان آقاي گريگوري اياولينسکي، ناسيونال بلشويک ها (ناتسبولي) و نيز استاليني هاي آقاي ويکتور آنپيلوف موسوم به روسيه زحمتکش، را بدور هم گرد آورده است بدون آنکه سازمان هاي غيردولتي بشر دوستانه که به کنگره مدني پان روس پيوسته اند را از قلم بياندازيم. دست راستي هاي ليبرال و چپروهاي گوناگون به سوي اتحاد مقدسي عليه رژيم آقا پوتين پيش مي روند. روز ۱۶ دسامبر ۲۰۰۶ همه اينها روي هم دوهزار نفري را براي تظاهرات جمع کرده بودند ...

در حاشيه اجلاس ماه اوت ۲۰۰۶ گروه ۸ کشور صنعتي، اين ليبرال هاي دست راستي و «چپ روهائي» که در صحن انجمن « روسيه اي ديگر» به هم پيوسته اند، که از کمک هاي گشاده دستانه بنياد آمريکائي نشنال انداومنت فور دموکراسي [صندوق ملي براي دموکراسي] برخوردار است، تا جائي پيش رفتند که ... اخراج کشور خود از باشگاه قدرت هاي بزرگ را خواستار شوند. آقاي کاسپاروف تصريح دارد که «روسيه از ديدگاه سياسي نمي تواند به گروه هشت کشور صنعتي تعلق داشته باشد زيرا بر خلاف اعضاي ديگر اين گروه، کشوري مردمسالار نيست. چشم انداز اقتصادي نيز با موازين گروه ۸ همخواني ندارد زيرا از نظام ليبرال و شفافي که کشورهاي ديگر پذيرفته اند دور افتاده است. اينجا دولت در همه جا از افزون ساختن نقش خود دست بر نمي دارد (۲۱)!» انجمن حتي به بازديد کندوليزا رايس وزير امور خارجه ايالات متحده و توني برتون سفير بريتانيا نيز سرافراز شد که شخص اخير در حمايت از «دگر انديشان» سخت کوش است.

اگر سخن آقاي ايلاريونوف را باور داشته باشيم «پوتين است که جنگ [سرد] عليه غرب را اعلام کرده است». ارباب کرملن ميبايستي «پيشنهاد دوستي و همکاري استراتژيکي» را که معاون رئيس جمهور چيني در ويلنيوس عرضه کرده بود را پذيرفته و نقش مفيد بنيادهاي آمريکائي در اتحاد جماهير شوروي پيشين را باز شناخته باشد. براي روسيه ليبرال، قدرت مداران «از درک اين نکته عاجزند که نظام دولتي در غرب در جوهر خود مردمسالار است، حال آنکه نظام روسيه دستگاهي خودکامه است (...) کشورهاي غربي هرگز قصد خود را پنهان نکرده اند که در نظر دارند دموکراسي را براي تضمين مصالح ملي خود پيش برانند. براي آنها دموکراسي و مصالح ملي هردو يک چيز اند. دموکراسي فقط بهترين وسيله توسعه نيست، بلکه تصميني براي صلح و ابزاري براي هم پيماني دموکراتيک ميان دولت هاست (۲۲)» ...

انتخابات منطقه اي در مارس ۲۰۰۷، انتخابات قوه قانونگذاري در ۲ دسامبر، انتخابات رياست جمهوري در ۲ مارس ۲۰۰۸. در اين انتخابات پيروزي نيروهائي که به آقاي پوتين نظر مساعد دارند قابل پيش بيني است. اعتراض حريفان در خود روسيه و در کشورهاي غربي به نتايج انتخابات را نيز مي توان از پيش ديد. آقاي بره ژوسکي از هم اکنون مظنه اي به دست داده است. «رژيم کنوني هرگز اجازه نخواهد داد که انتخابات شرافتمندانه اي برگزار شود. از اينروست که يگانه راه برون رفت از بحران دستيابي به قدرت از راه زور (۲۳) است.» اين مبارز درخشان «انقلاب دموکراتيک» در لندن، جائي که براي زندگي برگزيده از وضعيت پناهنده سياسي برخوردار است.

موضوع ناشناخته اي هنوز پابرجاست. دوسوم مردم روسيه آرزوي چيزي را دارند که قانون اساسي اجازه نمي دهد. آنها مي خواهند که آقاي پوتين خود را براي سومين بار نامزد رهبري کشور بنمايد. عزيمت وي دشوار به نظر مي آيد. بيشتر از آنرو که نامزدهاي جانشيني وي را کمتر کسي مي شناسد (۲۴). در باره وظايف تازه اي که «پدر ثبات» روسيه مي تواند بر عهده گيرد گمانه هائي مي زنند. از رياست حزب روسيه متحده يا رئيس هيئت مديره شرکت گازپروم سخن به ميان مي آورند. روياروي چالش هائي مانند بحران انفجار جمعيت، ورود به سازمان جهاني تجارت، و دوران پس از نفت کدام سياست را بايد برگزيد؟ اتحاد اکثريت براي پشتيباني از رئيس جمهور هنوز يک جهت گيري و يک طرح اجتماعي واقعي کم دارد. اگر ناخداي کنوني سکان اين سفينه را ترک گويد چه بر سر خدمه آن خواهد آمد.

از اينرو سناريوي جانشيني آرام وي به هيچ روي اطمينان بخش نيست. «اجساد دلرباي» جديد، تشنج در رابطه با غرب، بهره برداري ايالات متحده از «مردمسالار کردن خاورميانه»، ستيزه محتمل در قفقار جنوبي، دوران پس از پوتين شايد همه داده ها را در واشنگتن دگرگون سازد. انگاره رژيم و جايگاه آن در جهان بزودي دقيق تر ترسيم خواهد شد: «روسيه جديدي» بار ديگر در حال تکوين است.

* «سي گ هايل» شعاري بود که گوبلز ابداع کرد و در گرد هم آئي هاي انبوه سياسي نازيان سر مي دادند. معمولا در آن ميتينگ ها افسري نازي از بلندگوئي بخش اول اين شعار «سي گ» را مي گفت و جماعت با «هايل» پاسخ مي دادند و آنگاه اين ترجيع بند اوج مي گرفت. گفتن اين شعار امروز در آلمان جرم است وتا سه سال محکوميت زندان دارد (م).

پاورقي ها:

١- ژاک ساپير «وضعيت اقتصادي روسيه در سال ٢۰۰۶» در جدول نمودار کشورهاي اروپاي خاوري و مرکزي، پژوهش هاي مرکز مطالعات و پژوهش هاي بين المللي، شماره ۱۳۲، پاريس، دسامبر٢۰۰۶.

٢- ايزوستيا، مسکو، ۱۵ دسامبر ۲۰۰۶.

۳- کتاب ژان– پير پاژه و ژولين ورکوي، از فروريختن ديوار[برلين] تا اروپاي تازه، انتشارات لرمتان، مجموعه «کشورهاي شرق اروپا»، پاريس، ٢۰۰۴ را مطالعه فرمائيد.

۴- آقايان ولاديمير گوسينسکي، بوريس بره ژوسکي، لئونيد نوزلين و ديگر اوليگارک هاي «فراري»، همانند آقاي ميخائيل خدوروکوفسکي که در زندان است، به اتهام «سودجوئي» غيرقانوني يا متقلبانه تحت پيگرد قرار گرفته اند، اما بيش از همه بلند پروازي هاي سياسي – رسانه اي آنهاست که آقاي پوتين راخوش نيامده است.

۵- ايزوستيا، مسکو، ۱۵ مارس ٢۰۰۶.

۶- دولت «ملي نمي کند»: از طريق شرکت هاي دولتي، مشترک يا خصوصي از جمله آنهائي که سرمايه گذاري خارجي دارند از کنترل بخش استراتژيک (بيش از ۳۰% نفت به جاي ۱۰% در سال ٢۰۰۶، ۵۱% گازپروم به جاي ۴۸%، تمام خط لوله هاي نفتي که شرکت ترانس نفت اداره مي کند) و نيز در حيطه هاي ديگري که روسيه در آنها برگ برنده دردست دارد (صنايع هسته اي، صنايع فضا نوردي، صنايع تسليحاتي و در حال حاضر بانک ها) اطمينان خاطر مي يابد، با امکان آنکه بخش هاي ارتباط دوربرد، خودرو سازي، کشت و صنعت و بخش هاي ديگري که به هر حال روسيه در چهارچوب سازمان جهاني تجارت نمي تواند با ديگران رقابت کند را بطور گسترده تري به روي سرمايه هاي خارجي بگشايند.

۷- نگاه کنيد به مقاله ژاک ساپير در شماره ۵ دسامبر ٢۰۰۶ روزنامه فيگارو. آقاي بره ژوسکي رئيس شبکه عمومي او آر ت، معاون رئيس شوراي امنيت ملي و دبير کنفدراسيون کشور هاي مستقل، تا تابستان ۱۹۹۹ انديشمند برجسته کرملين و پيش از آنکه آقاي پوتين وي را کنار بگذارد يکي از نقس آفرينان ترفيع اش بود.

۸- ولاست [اقتدار دولت]، شماره ۴۸، مسکو، دسامبر ٢۰۰۶.

۹- نگاه کنيد به ژرار شاليان و اني ژافاليان (زير نظر)، وابستگي به نفت، افسانه و واقعيات يک معضل استراتژيک، مجموعه «در اطراف موضوع»، انتشارات يونيورساليس، پاريس، ٢۰۰۵.

۱۰- به سامانه اينترنتي زير مراجعه فرمائيد: www.orangerevolution.us/blog

۱۱- وال ستريت ژورنال، نيويورک، ۲۷ دسامبر ٢۰۰۵.

۱۲- به ترتيب در فصلنامه پوليتيک انترناسيونال [سياست بين الملل]، شماره ۱۱۰، زمستان ۲۰۰۶؛ و در وال ستريت ژورنال، نيويورک، ۲۱ دسامبر ۲۰۰۴.

۱۳- نشريه زواترا [فردا] شماره ۴۴، مسکو، نوامبر ۲۰۰۶.

۱۴- ۲۲ دسامبر ۲۰۰۶.

۱۵- اوگني پريماکوف، بليئيني وستوک نا ستسنه اي زا کوليسامي [رويه آشکار و پنهان خاورميانه]، انتشارات روسيسکايا گزه تا [روزنامه رسمي روسيه]، مسکو، ۲۰۰۶.

۱۶- آندرانيک ميگرانيان، ايزوستيا، مسکو، ۱۳ دسامبر ۲۰۰۶.

۱۷- به سامانه اينترنتي زير به زبان هاي روسي و انگليسي مراجعه فرمائيد: www.kremlin.ru (به زبان روسي) www.kremlin. ru/eng (به زبان انگليسي).

۱۸- نشريه آرگومنتي اي فاکتي [برهان ها و حقايق]، شماره ۳۳، مسکو، ۲۰۰۶ و مسکوسکي نووستي [اخبار مسکو]، شماره ۲۱، مسکو، ۲۰۰۶.

۱۹- مسکوسکي نووستي [اخبار مسکو]، شماره ۸ دسامبر ۲۰۰۶.

۲۰- ميلتون فريدمن (۲۰۰۰- ۱۹۱۲)، اقتصاد دادن آمريکائي، سرکرده رهروان مکتب شيگاگو، مدافع بزرگ ليبراليسم در ۱۶ نوامبر گذشته درگذشت. فردريک هايک (۱۹۹۲- ۱۸۹۹)، فيلسوف و اقتصاددان مکتب اتريش، باني ليبراليسم در برابر سوسياليسم و اقتصاد دولتي.

۲۱- لوسوار، بروکسل، ۱۴ ژوئيه ۲۰۰۶.

۲۲- «کرملوسکايا چوکولا پوليتولوگي» [کرملين انباشته از سياست بازي است]، ليبرال نايا ميسيا [مأموريت ليبراليسم]، مسکو، ۲۰۰۶.

۲۳- نشريه آرگومنتي اي فاکتي [ادله و حقايق]، شماره ۴۹، مسکو، دسامبر ۲۰۰۶.

0-  از ميان ديگران نام هاي آقايان ديمتري مدودوف، رئيس دفتر رياست جمهوري و رئيس شرکت گازپروم و سرگي ايوانف وزير دفاع بر سر زبان هاست

لوموند