زندگی

 

 

درختِ غزل در مستطیل تابوت

  

مرد ارجمندی که نیم قرن قلم زد و شعر سُرود ،حالا برکتاب سنگی ِ گور ،شعرسکوت میخواند ، رازق فانی میدانست که درخت غزل نمی میرد واز ریشه، در ژرفنای تبدارتاریخ واز بالا ، در اعماق ضمیرو زمان ،جاری و بُلند میماند .

فانی خودرا درآیینۀ عظمت واژگان تماشا کرد وبوسیلۀ کلمات بر ویرانه های کشورش رگه های درخشان حیات و اندیشه را چراغان کرد تا نسل فردا در روشنایی سرکشانه اش ،ساختارعصیان را صیقل بزنند.

 فانی در شعر زمانۀ ما مقتدرانه ایستاد و علیه دین نمایی ها و زورگویی ها با ابزار طنزدرآمیخت و از منزلت شعر دفاع کرد ، اینک که رازق فانی از استبداد سرزمینی قرن بزیر خاک رفته است ویاران را در کنار جاده ایکه " همه جا دکان رنگ است " رها کرده ، چه میتوانیم ، جز اینکه در مورد کار های خلاقانۀ این پیرادب به مکث و نقد کارشناسانه ، حرمت گذاری نماییم .

 

 هیأت تحریر زندگی

 

صدف


همه جا دکان رنگ است همه رنگ ميفروشند
دل من به شيشه سوزد همه سنگ ميفروشند
به کرشمه يی نگاهش دل ساده لوح ما را
چه به ناز ميربايد چه قشنگ ميفروشد
شرری بگير و آتش به جهان بزن تو ای آه
ز شراره يی که هر شب دل تنگ ميفروشد
به دکان بخت مردم کی نشسته است يارب
گل خنده ميستاند غم جنگ ميفروشد
دل کس به کس نسوزد به محيط ما به حدی
که غزال چوچه اش را به پلنگ ميفروشد
مدتيست کس نديده گهری به قلزم ما
که صدف هر آنچه دارد به نهنگ ميفروشد
ز تنور طبع فانی تو مجو سرود آرام
مطلب گل از دکانی که تفنگ ميفروشد

فانی