دفاع از خرد ناب

گروه اینترنتی قلب من
 

 

    معرفي كتاب

 

 

رضا .ص

ساختار معرفت تجربي[1] و دفاع از خرد ناب[2] دو اثر عمدة لورنس بونجور به‌شمار مي‌روند. او كه اكنون استاد فلسفه در دانشگاه واشنگتن است، در ساختار معرفت تجربي، ضمن جانبداري از انسجام‌گرايي بر اسطوره بودن دادة تجربي تأكيد كرده بود. ولي در يكي از سخنراني‌هاي خود در 1997 اعلام كرد كه انسجام‌گرايي را كنار گذاشته و اكنون به نوعي مبناگرايي درون‌‌گرايانه مي‌انديشد كه براساس آن دادة تجربي، مبناي معرفت تجربي خواهد بود. او در آثار بعدي خود به‌ويژه در نشستي علمي كه در زمستان 1998 در دانشگاه نوتردام براي شنيدن دلايل او در بازگشت به مبناگرايي سنتي برگزار شد، به تبيين نقش توجيهي دادة تجربي در ساختار معرفت پرداخت. در تبيين بونجور دادة تجربي ماهيتاً آگاهانه است و در ضمن آن نوعي مواجهة مستقيم با واقعيت‌هاي غيرگزاره‌اي تحقق مي‌يابد و به همين دليل مي‌تواند به مشكل تسلسل باورهاي استنتاجي خاتمه دهد.[3]

با اين حال در نظام معرفت‌شناختي بونجور دادة تجربي تنها منبع توجيه نيست و براي توجيه باورها نمي‌توان صرفاً به تجربه اكتفا كرد، چرا كه در اين صورت باورهاي موجه بسيار محدود خواهند بود و يا حتي شايد اصلاً هيچ باوري موجه نخواهد بود. از نظر او تنها در صورتي مي‌توان به گسترش باورهاي موجه اميدوار بود كه به نقش توجيهي شهودهاي عقلي نيز توجه شود. تبيين توجيه پيشين را بونجور در كتاب دفاع از خرد ناب دنبال مي‌كند. او در اين كتاب از ديدگاهي عقل‌گرايانه دفاع مي‌كند كه براساس آن بصيرت پيشين مبناي واقعي معرفت است. بيشتر فيلسوفان معاصر غرب چنين ديدگاهي را نمي‌پذيرند و بر اين باورند كه هرگونه معرفت درخور توجهي بايد در اصل حسي باشد. از نظر آنها توجيه پيشين اگر وجود داشته باشد منحصر به قضاياي تحليلي است و بنابراين فاقد اهميت معرفت‌شناختي است. بونجور بخش قابل ملاحظه‌اي از بحث خود را به ردّ اين ديدگاه تجربه‌گرايانه اختصاص مي‌دهد و به‌طور خاص تلاش مي‌‌كند نشان دهد كه كنار گذاشتن توجيه پيشين به تعطيلي انديشه مي‌انجامد.

در يك نگاه كلي مي‌توان گفت دفاع از خرد ناب دربر گيرندة سه مؤلفة اصلي است: (1) استدلال‌هايي در رد تجربه‌گرايي (2) اثبات مقبوليت شهودي و پديدارشناختيِ ديدگاه عقل‌‌گرايانه (3) پاسخ به اشكالاتي كه به عقل‌گرايي شده است. اين سه مؤلفه در يك پيشگفتار، هفت فصل و يك پيوست تنظيم شده، كه عناوين آنها عبارت‌اند از: بحثي مقدماتي، نقد ديدگاه‌هاي تجربه‌گرايانه در دو گروه معتدل و افراطي، تبيين عقل‌گرايي معتدل، پاسخ به اشكالات معرفت‌شناختي و متافيزيكي و در نهايت پيشنهاد راه‌حلي عقل‌‌گرايانه براي مسئلة كلاسيك استقرا.

فصل نخست از كتاب دفاع از خرد ناب متضمن مباحثي مقدماتي است كه در آن پس از تعريف پاره‌اي از مفاهيم كليدي بر گريزناپذير بودن توجيه پيشين استدلال شده است. همچنين اين فصل متضمن بحثي تاريخي است كه در آن با اشاره به تمايز تجربه‌گرايي ـ عقل‌گرايي تأكيد مي‌شود كه تا زمان هيوم فيلسوف برجسته‌اي يافت نمي‌شود كه با صراحت امكان شهود صدق‌هاي ضروري را انكار كرده باشد.  از كانت كه بگذريم تا پيدايش پوزيتيويسم طرفداران بارز تجربه‌گرايي به سختي يافت مي‌شوند.

فصل دوم به نقد تجربه‌گرايي معتدل اختصاص دارد. تجربه‌گرايان معتدل برخلاف تجربه‌‌گرايان افراطي وجود توجيه پيشين را مي‌پذيرند ولي آن را مختص به قضاياي تحليلي مي‌دانند. از نظر بونجور تجربه‌گرايي معتدل، برخلاف تصور رايجي كه وجود دارد موضع معيني نيست و بر طيفي از ديدگاه‌هاي ناسازگار اطلاق مي‌شود. توافق تجربه‌گرايان معتدل صرفاً در اين است كه آنها پيشاپيش مسلم فرض كرده‌اند كه بايد مفهومي از تحليليت وجود داشته باشد كه در آن به بصيرت شهودي مورد ادعاي عقل‌گرايان نيازي نيست و سپس در تلاش براي يافتن چنين مفهومي از يكديگر جدا شده‌اند، و تعاريف ناسازگاري براي تحليليت طرح كرده‌اند. عدم توجه به اين ناسازگاري باعث شده داست كه برخي از طرفداران تجربه‌گرايي در مباحث خود به تناسب از تعاريف متعددِ موجود استفاده كنند.

بونجور در نقد خود بر تجربه‌گرايي معتدل دو پرسش اصلي را دنبال مي‌‌كند. نخست آنكه آيا واقعاً همة قضاياي داراي توجيه پيشين را مي‌توان تحليلي دانست؟ و دوم آنكه آيا با صرف تحليلي ناميدن چنين قضايايي مي‌توان از تمسك به بصيرت پيشين خودداري كرد؟ نظر بونجور اين است كه هيچ‌يك از تعريف‌هايي كه براي تحليليت طرح شده‌اند از چنين قابليتي برخوردار نيستند و در واقع هيچ برداشتي از تحليليت نمي‌تواند تبيين معرفت‌شناختيِ مناسب و مستقلي از موارد توجيه پيشين ارائه كند. او در استدلال خود به بررسي انواع گوناگون برداشت‌هايي كه از تحليليت شده مي‌پردازد و با دسته‌بندي اين برداشت‌ها نارسايي‌هاي آنها را به‌طور جداگانه نشان مي‌دهد.

نقد تجربه‌گرايي معتدل با اشاره به اين نكته به پايان مي‌رسد كه مدعاي تجربه‌گرايان معتدل اين است كه «هر قضية قابل توجيه پيشين، تحليلي است»، درحالي كه خود اين نظريه نمي‌تواند شأني تجربي داشته باشد. درواقع اگر اين ادعا صرفاً حاصل استقرا باشد با ارائة نمونه‌هاي نقض عقل‌گرايانه ابطال خواهد شد. ولي ادعاي تجربه‌گرايان اين است كه معرفت پيشين تركيبي ناممكن است و اين ادعا اگر موجه باشد صرفاً مي‌تواند پيشين تركيبي باشد. در اين صورت نظرية اصلي تجربه‌گرايانه خودويرانگر خواهد بود.

فصل سوم به نقد تجربه‌‌گرايي افراطي اختصاص دارد، يعني ديدگاه كواين و پيروانش كه در آن اساساً توجيه پيشين كنار گذاشته مي‌شود. بونجور پيش از بررسي دلايل كواين در كنار گذاشتن توجيه پيشين نشان مي‌دهد كه در آثار كواين تمايزهاي تحليلي ـ تركيبي، پيشين ـ پسين و ضروري ـ ممكن با يكديگر خلط شده‌اند و اين نشان مي‌دهد كواين درك درستي از جايگاه منطقي بحث ندارد. ولي مشكل اصلي اين است كه دلايل كواين براساس پيش‌فرض‌هاي طبيعت‌گرايانه طرح مي‌شوند و از آنجا كه در طبيعت‌گرايي تأكيد مي‌شود فراتر از علم تجربي معرفت واقعي وجود ندارد، اين دلايل مصادره به مطلوب خواهند بود. ضمن آنكه تمسك به استدلال عقلي براي نفي توجيه پيشين به خودويرانگري مي‌انجامد. همچنين از نظر بونجور در چارچوب محدوديت‌هايي كه نظرية كواين ايجاد مي‌كند اساساً جايي براي هيچ‌گونه توجيهي و از جمله توجيه تجربي باقي نمي‌ماند و اساساً بايد مفهوم معرفت را كنار بگذاريم. اين شايد همان نتيجه‌اي باشد كه كواين در مقالة «معرفت‌شناسي طبيعي‌شده» به‌دنبال آن است. ولي مشكل اين است كه كواين عملاً مفهوم توجيه را كنار نمي‌گذارد و از بررسي «شواهد تجربي» در روان‌شناسي تجربي سخن مي‌گويد، درحالي كه چنين مفهومي را نمي‌توان در يك علم تجربي مورد بحث قرار داد. با اين حال كنار گذاشتن معرفت‌شناسي خطاي شخص كواين نيست، بلكه نتيجة روشن ديدگاه طبيعت‌گرايانه‌اي است كه بر فلسفة معاصر سيطره دارد. اگر توجيه پيشين را نپذيريم ديگر جداي از روان‌شناسيِ چگونگي تكوين فرايند شناخت، جايي براي معرفت‌شناسي نمي‌ماند.

نكتة ديگر آنكه معرفت‌شناسيِ ايجابي كواين كه در چارچوب استعارة شبكة باور طرح شده در نهايت به نوعي شك‌گرايي افراطي مي‌انجامد. دليلش اين است كه در رهيافت كوايني پذيرش باورهاي تجربي مبتني بر توجيه معرفتي، يعني دليلي براي محتمل دانستن صدق يك باور، نيست. معيارهاي سادگي، فراگيري، كفايت تبييني و محافظه‌كاري كه كواين به آنها تمسك مي‌كند هيچ‌يك نمي‌توانند توجيهي معرفتي به دست دهند. كواين نمي‌تواند استدلال كند كه اگر دستگاهي از باورها ساده‌تر، فراگيرتر و داراي كفايت تبييني بيشتري باشد آنگاه احتمال صدق آن بيشتر است. او توجيه پيشين را كنار گذاشته و تمسك به توجيه تجربي نيز، حتي اگر امكان‌پذير باشد، مصادره به مطلوب خواهد بود. و اساساً در ديدگاه كوايني هر باوري در معرض بازبيني است و چنين حكمي شامل خود معيارها هم خواهد شد. معنايش اين است كه اگر باوري با معيارهاي مذكور ناسازگار باشد، مي‌توان به جاي كنار گذاشتن آن باور خود معيار را كنار گذاشت.

بونجور پس از نقد دو رهيافت تجربه‌گرايانة معتدل و افراطي به تبيين عقل‌گرايي معتدل مي‌پردازد؛ يعني اين نظريه كه شهود عقلي منبع بنيادين توجيه پيشين است. او با تمسك به نمونه‌هاي شناخته‌شده‌اي از بديهيات عقلي توضيح مي‌دهد كه در فرايند شهود عقلي اوصاف ضروري واقعيت به‌طور مستقيم مورد مشاهده قرار مي‌گيرند و مشاهدة اينكه يك قضيه وصفي ضروري از واقعيت را بيان مي‌كند مي‌تواند دليلي براي صادق دانستن آن قضيه باشد. بنابراين چنين شهودي توجيهي معرفتي به‌شمار مي‌رود.

پرسش اصليِ مخالفان شهود عقلي اين است كه چنين امري چگونه ممكن است؟ پاسخ بونجور اين است كه البته اينكه ما داراي آگاهي و شناخت هستيم معجزه‌آسا است، ولي اين مطلب اختصاصي به شهود عقلي ندارد. مهم اين است كه اگر كسي پيوندهاي ضروريِ بين واقعيت‌ها را درك نكند اساساً توان انديشيدن نخواهد داشت و نفس توانايي افراد براي بحث در اين موضوعات (و از جمله طرح پرسشِ «چگونه ممكن است؟») نشان مي‌دهد كه واقعاً چنين شهودي وجود دارد.

در نظرية بونجور بصيرت عقلي خطاپذير و اصلاح‌پذير است و به همين دليل است كه نظرية خود را معتدل مي‌نامد. او تبيين نظرية خود را با بررسي رابطة تجربه و بصيرت عقلي و همچنين نقش حافظه در برهان به پايان مي‌برد و در فصل‌هاي 5 و 6 به ترتيب اشكالات معرفت‌شناختي و متافيزيكي به اين ديدگاه عقل‌گرايانه را پاسخ مي‌دهد و در فصل پاياني ضمن ناموفق دانستن تلاش‌هايي كه در فلسفة معاصر براي حل مسئلة استقرا انجام شده، اين عدم موفقيت را ناشي از سيطرة تجربه‌گرايي مي‌داند و استدلال مي‌‌كند كه مسئلة استقرا را صرفاً با تمسك به بصيرت عقلي مي‌توان حل كرد. او اين فصل را با ارائة راه حلي عقل‌گرايانه براي مسئلة استقرا و كتاب را با يك پيوست پيرامون لوازمي كه هندسة نااقليدسي براي ديدگاه عقل‌گرايانه به دنبال دارد، به پايان مي‌رساند.


 


[1]. BonJour, Laurence. (1985). The Structure of Empirical Knowledge. Cambridge, Mass: Harvard University Press.

[2]. BonJour, Laurence. (1998). In Defense of Pure Reason: A Rationalist Account of A priori Justification. Cambridge: Cambridge University Press.

[3]. مقالاتي كه در نشست نوتردام ارائه شد در اثر زير به‌چاپ رسيده است:

Depaul, Michael R. (ed.) Resurrecting Old-Fashioned Founationalism. New York, Rowman & Little Field Publishers, INC. 2001.

اين كتاب با مشخصات ذيل ترجمه و چاپ شده است. دفاع از خرد ناب: تبييني عقل‌گرايانه از توجيه پيشين، مترجم؛ رضا صادقي، قم: انتشارات مهرخوبان، 1382.

 

 

 


 
گروه اینترنتی قلب من