Pirayeh Yaghmaii

 

  سافو اولین شاعرِ زنِ اروتیک سرا

 

«کله ایس»، از من مپرس که چه بپوشی.


من روسری گلدوزی شده ی«ساردیسی»


مانند آنکه خودم پوشیده بودم ،


ندارم تا به تو بدهم. …


سافو(Sappho ) که از زمان باستان به نام بزرگترين شاعر غنايی شناخته شده، در اواخرِ قرن ششم پيش ازميلاد، در دهکده ی ارسوس (Eresos ) در جزيره ی لسبوس (=Lesbos) در يک خانواده‌ی اشرافی چشم به جهان گشود. وی ابتدای زندگی را در ميتيلن(Mitylene ) گذرانيد، اما به سبب حوادث سياسی مدتی از سوی پيتاکوس(Pittacos ) به سيسيل تبعيد شد. 
حاصل زندگی زناشويی سافو دختری به نام کله ايس( (
Cleis – همنام مادرش - بود که برای او چندشعر زيبا سروده است. 
به موجب افسانه ها سافو به دريانوردی به نام فائون (
Phaon) دل باخت و به سبب بی مهری فائون سر انجام خود را از فراز صخره ی لوکاد (Leucade =لوقاده) به زير انداخت و جان سپرد. عشق بی سرانجام و زندگی شاعرانه ی سافو بعدها سرچشمه ی الهام بسياری از شاعران و نويسندگان و هنرمندان شد. چنانکه داستان ها و شعرها و نمايشنامه ها و تنديس ها و تصويرهای بسياری از او ساخته و پرداخته آمد که از آن ميان می توان به داستان معروفی از " آلفونس دوده " اشاره داشت. 
شعرهای سافو که بيش ار 2600 سال پيش نوشته شده در ستايش عشق و اندوه و شادی و زيبايی و سرشار از فضايی زنانه است. چرا که او در آن زمان ها سرپرستی مدرسه ای زنانه را به عهده داشت و در آنجا به دخترکان و زنان جوان هنر زيستن و هنر شعر و موسيقی را می آموخت.
در آميختگی اين فضای زنانه با بيان برهنه و احساس شگفت انگيز او موجب شده که وی را به همجنس گرايی نسبت دهند(1) و از اين رو شعرهای او در معرض اتهام و نابودی قرار گرفت و توده ای از آثار وی قربانی سليقه ی معلمان و ناسخان بعد از او شد و به عمد نابود گرديد. در حالی که او عاشقانه های بسيار زيبايی خطاب به مردان دارد از جمله در شعری به نام «به يک مرد جوان...» می گويد :

 
برخيز و به من خيره شو ! 
چونان دوستی به دوستش. 
آنگاه من؛ 
زيبايی برهنه در چشم هايت را 
آشکار خواهم کرد.(2)

 
اما آنچه امروز در دست ماست – هر چند کم و ناقص – نشانگر احساس عجيب و بی پيرايه سافو است که نه تنها در شطّی از تاريخ و اسطوره و عشق جاری است، بلکه با گويشی شاعرانه آداب و رسوم آن دوران را برای ما واگويه می کند و هم کمال زيبايی شناختی شعر، در 2600 سال پيش را به ما امروزيان هديه می دهد. آنگونه که افلاطون فيلسوف برجسته ی يونانی هم درمقابل هنر گيج کننده ی سافو سر خم می آورد ودر مورد او می گويد: « سافو نه تنها يک غزل سرای بزرگ است بلکه او الهه ای است خالق همه ی هنرها. »
جا دارد که گفته شود به تازه گی يکی ديگر از شعر های وی در بسته بندی های يک موميايی مصری کشف شده .اين شعر شامل صد و يک(101)کلمه است و داستان بی زمانی را در هنر و اُپرا روايت می کند. 
و اينک برگردان چهار شعر از سافو:


مرگ از من دور نيست ...

او بالاتر از يک قهرمان است 
او به چشم من يک خداست !
او که می تواند کنار تو بنشيند 
و به زمزمه ی شيرين صدای تو 
و آهنگ خنده های فريبنده ات 
- که ضرب آهنگ قلب مرا تشديد می کند-
عاشقانه گوش فرا دهد ...

اگر من ناگهانت باز بينم ،
نخواهم توانست با تو سخن بگويم
چرا که زبانم گره می خورد 
و يک شعله ی باريک 
زير پوستم می دود ...

چيزی نمی توانم ديد 
چيزی نمی توانم شنيد
جز صدای طبل گوش های خود را
و رنگم از علف های خشک 
پريده تر می شود...
در اين زمان؛ 
مرگ از من دور نيست ....



He is more than a hero
He is a god in my eyes —
the man who is allowed
to sit beside you —he 
who listens intimately
to the sweet murmur of
your voice, the enticing
laughter that makes my own
heart beat fast. If I meet
you suddenly, I can’t
speak — my tongue is broken;
a thin flame runs under
my skin; seeing nothing,
hearing only my own ears
drumming, I drip with sweat;
trembling shakes my body
and I turn paler than 
dry grass. At such times
death isn’t far from me.
================================================

 

پس کرت Crete را ترک کن ! 

تو آنجا را می شناسی. 
پس کرت را ترک کن و به آنجا بيا! 
آنجا که تو را چشم به راهيم...
آنجا که برای تو مقدس است
آنجا ... که سپند دانه ها،
در جلوی محراب عطر می پراکنند... 
و جويبارهای خنک؛ 
- از ميان شاخه های درختان سيب-
زمزمه کنان می گذرند...
و آن بوته ی جوان و انبوه گل سرخ؛
بر زمين سايه می افکند ...
و برگ های رقصان؛ 
خواب ژرفی را به پايين می ريزند ...

آنجا .... که در مرغزار 
اسب ها شيهه می کشند. 
و بوی شيرين شويد
- در ميان گل های بهاری -
هوا را عطر آگين می کند ... 

ای ملکه!
ای قبرسی!
پُر کن جام های طلايی ما را ،
با عشق آميخته به شهد زلال!


 

You know the place :then
Leave Crete and come to us
waiting where the grove is 
pleasantest, by precincts 

sacred to you ; incense 
smokes on the altar, cold 
streams murmur through the 

apple branches, a young 
rose thicket shades the ground 
and quivering leaves pour 

down deep sleep; in meadows 
where horses have grown sleek 
among spring flowers, dill 

scents the air. Queen! Cyprian! 
Fill our gold cups with love 
stirred into clear nectar

======================================

 

به دخترم کله ايس ...

« کله ايس»، از من مپرس که چه بپوشی. 
من روسری گلدوزی شده ی«سارديسی» 
مانند آنکه خودم پوشيده بودم ، 
ندارم تا به تو بدهم. 

مادرم هميشه می گفت: 
در زمان ما بستن يک روبان ارغوانی
روی موها
نشانه ی اشرافيت بود. 

اما ما نادان بوديم... 
دختری که موهايش طلايی تر از 
نور فانوس است،
هرگز نبايد برای آرايش موهايش 
چيزی بجز گل های تازه داشته باشد . 

 

Don't ask me what to wear
I have no embroidered
headband from Sardis to
give you,Cleis , such as
I wore
and my mother
always said that in her
day a purple ribbon
looped in the hair was thought
to be high style indeed 
but we were dark:
a girl
whose hair is yellower than
torchlight should wear no
headdress but fresh flowers

===================================================

برای تيماس

ما اين کوزه را 
با اين يادداشت 
روی عرشه ی کشتی می گذاريم:

اين خاکستر «تيماس» کوچک است
که ناکام به سوی خوابگاه تاريک «پرسفون» (2)
فرستاده شد .
و او 
از خانه اش دور بود 

دختران همسال او، 
تيغ های صيقلی برداشتند 
تا به رسم سوگواری، 
حلقه های موهای نرمشان را ببُرند ...



We put the urn aboard ship 
with this inscription: 
This is the dust of little 
Timas who unmarried was led 
into Persephone's dark bedroom 
And she being far from home, girls 
her age took new-edged blades 
to cut, in mourning for her, 
these curls of their soft hair 

 

پانويس ها :
1 – واژه لزبين هم که امروزه در مورد زنان همجنس گرا به کار می رود ، مشتق از کلمه ی لزبوس ( = لسبوس) زادگاه سافو ست. 

2 -
To a young man/Stand up and gaze me as a friend/ to friend. I ask you to reveal / the naked beauty of your eyes.
3 -« پرسفون» يا پرسفونه مظهر زادن و مرگ رستنی هاست و الهه ای است با دو شخصيت : هم الهه ی حاصلخيزی و باروری است و هم ملکه ی جهان زيرين( ملکه ی مرگ ) است .
بنا بر اسطوره ها «پرسفون» دختر «دمتر» ايزد بانوی زمين بود که « هادس » ( خدای عالم زيرين ) دلباخته ی او شد و او را با خود به جهان زيرين برد . 
اندوه « دمتر» آنقدر شديد بود که زمين به خشکسالی نشست. در نتيجه « زئوس» تصميم گرفت به «دمتر» کمک کند و « هرمس» را به جهان زيرين فرستاد تا پرسفون را برگرداند . شرط اين بازگشت اين بود که پرسفون در جهان زيرين چيزی نخورد ، اما « هادس» که عاشق« پرسفون» بود ، به او چند دانه انار خورانيد . بنابراين بر طبق حکم «زئوس» بر اين مقرر شد که «پرسفون» شش ماه از سال را روی زمين و شش ماه ديگر را در جهان زيرين زندگی کند .
از اين رو اسطوره ی «پرسفون» تجسم چرخه ی خشکسالی و زايندگی در طبيعت است. 
« پرسفونه» به عنوان باروری دوشيزه ای جوان و دلرباست ، اما به عنوان ملکه ی عالم زيرين (مرگ) چهره ای عبوس دارد. 

مأخذ:
فرهنگ دهخدا زير نام « سافو »
فرهنگ اعلام معين زير نام« سافو » 
روزنامه ايران / يکشنبه 5 تير 1384 / صفحه ی آخر
نوشتار زنانه و زمينه های بروز آن ، مارگارت ات وود ، مترجم سعيد احمد زاده اردبيلی، نشريه ی ادبی دوات.

اشعار سافو برگرفته از کتاب
WOMEN POEMS به مشخصات زير است: 
The Penguin Book/ of Women Poets/ Edited by Carol Cosman . Joan Keefe . Kathleen Weaver/ page 41,42, 43 / Translated from Greek by Mary Barnard

 

 

" شعرهای سافو که بيش ار 2600 سال پيش نوشته شده در ستايش عشق و اندوه و شادی و زيبايی و سرشار از فضايی