جمعی از دانشجویان،دانشگاه کابل پرسشی را مطرح کرده اند

که بحث جامعه شناسی را ازکجا باید آغاز کرد

 و موضوع جامعه شناسی چیست

و مدلهای آن کدام است؟

 

ارایه پاسخ مطلوب، لازم دارد بحث را از جامعه و شناخت آن آغاز کرده سپس به موضوع جامعه شناسی و شناخت مدلهای تیوریک در جامعه شناسی پرداخته شود.

زندگی انسان ماهیت اجتماعی دارد چون از طرفی نیازها، بهره ها، برخورداریها، کارها و فعالیتها ماهیت اجتماعی دارندکه جز با تقسیم کارها و تقسیم بهره ها و رفع نیازمندیها در داخل یک سلسله سنن و نظامات میسر نیست. از طرف دیگر نوعی از اندیشه ها، ایده ها، خلق و خویها بر عموم حکومت می کند و به آنها وحدت ویگانگی می بخشد و به تعبیر دیگر:

جامعه عبارتست از مجموعه ای از انسانها که در جبر یک سلسله نیازها و تحت نفوذ یک سلسله عقیده ها و ایده ها و آرمانها در یکدیگر ادغام شده و در یک زندگی مشترک غوطه ورند.

غالبا تعاریفی که جامعه شناسان از جامعه به دست داده اند با یکدیگر شباهت دارد و نکات مشترکی در آنها دیده می شود . بسیاری از متفکرین جامعه انسانی را با بدن انسان مقایسه کرده اند ، رشه این شیوه تفکر را بایستی در یونان قدیم جستجو کرد.

ارسطو جامعه را به موجودی زنده تشبیه می کند که قانون تولد و رشد و مرگ بر آن حاکم است.

اسپنسر فیلسوف انگلیسی عقیده دارد که هم جامعه هم بدن انسان تابع اصل تکامل بوده و از طرف دیگر سیستم عصبی در انسان را با نظام ارتباطات در درون جامعه مقایسه کرده است.

اگوست کنت بانی جامعه شناسی معتقد است که جامعه از تمام افراد زنده و همچنین از تمام کسانی که از این جهان رفته اند ولی با تاثیر خود در ذهن اخلاف خویش به حیات خود ادامه می دهند تشکیل می یابد . به نظر کنت هیچ موجودی به اندازه جامعه مستعد پیشرفت سریع و بویژه ترقی مداوم نیست زیرا در نتیجه توالی نسل ها اجتماع مسلط بر زمان گردیده است و بنابراین از نظر وی جامعه همانند کاروانی از نسل های گذشته و معاصر است که در راه ترقی و تعالی سیر می کند.

امیل دورکیم جامعه را موجودی زنده می شمارد و معتقد است همچنانکه هر جانداری تنها از اجتماع ساده سلولها بوجود نیامده و دارای حس عمومی یا حیات می باشد ، جامعه نیز تنها از گرد آمدن ساده افراد تشکیل نیافته بلکه دارای وجدان و روحی جمعی است و مطالعه جلوه های وجدان جمعی ( حالات روحی و عاطفی جمع ) را می توان موضوع علم جامعه شناسی دانست.

گاستون بوتول جامعه شناس فرانسوی جامعه را متشکل از گروه انسانهایی که دارای طرز فکری مشابه اند می داند که روابط آنها مبتنی بر تفاهم متقابل است.

آلن بیرو در فرهنگ علوم اجتماعی تعاریفی چند از جامعه به قرار زیر را بدست می دهد:

-  وحدت جزیی ، جسمی ، روانی و اخلاقی بین موجودات هوشمند ، با برخورداری از حکومتی پایا ، فراگیر و کارا ، در جهت تحقق هدفی مشترک بین تمامی افراد . ( وحدت جزیی ، پیوند و تشارک بین افراد یک جامعه است ، نه از هر نظر ، بلکه از برخی جهات آنچنانکه فردیت آنها نیز محفوظ بماند)

-  جمعی سازمان یافته ، متشکل از افرادی که در سرزمین مشترک زندگی می کنند و به صورت گروهی با یکدیگر ، در جهت ارضای نیازهای اجتماعی اساسی ، همکاری دارند ، فرهنگی مشترک دارند و هر گروه به صورت واحد اجتماعی متمایزی به کار می پردازند.

-  گروهی متشکل از موجودات انسانی که با پیوند های روانی ، زیستی ، فنی و فرهنگی ، همبستگی یافته اند.

با این تعاریف می توانیم به تعریف جامع تری از جامعه برسیم:

یک جامعه، جمعیتی سازمان یافته از اشخاصی است که با هم در سرزمینی مشترک سکونت دارند، با همکاری در گروهها نیازهای اجتماعی ، ابتدایی و اصلی شان را تامین می کنند و با مشارکت در فرهنگی مشترک به عنوان یک واحد اجتماعی متمایز شناخته می شود.

هرگاه کمی ژرف تر به مساله نگاه کنیم آنگاه جامعه را از سه دید میتوان تعریف کرد: 

نظریه کارکردی:

            جامعه سیستم ناشی از گروههای در حال تعاون

 نظریه تضادی: 

           جامعه سیستمی نا استوار از گروه های مخالف

 

 کنش متقابل نمادی:

 

          جامعه سیستمی از کنش و واکنش

 واما جامعه شناسی؛

جامعه شناسی جوان ترین رشته علوم اجتماعی است. واژه جامعه شناسی را در سال ۱۸۳۸ اگوست کانت فرانسوی در کتاب فلسفه اثباتی اش بدعت گذاشت. کانت را عموما بنیانگذار جامعه شناسی می دانند. او معتقد بود که علم جامعه شناسی باید بر پایه مشاهده منتظم و طبقه بندی استوار گردد.
هربرت اسپنسر انگلیسی در سال ۱۸۷۶ نظریه تکامل اجتماعی را تحول بخشید که پس از پذیرش و رد اولیه ، اکنون بصورت تعدیل شده دوباره پذیرفته شده است. اسپنسر نظریه تکاملی داروین را در مورد جوامع بشری به کار بسته بود. او معتقد بود که جوامع انسانی، از طریق یک تکامل تدریجی، از ابتدایی به صنعتی تکامل می یابند. او در نوشته هایش یادآور شده بود که این جریان یک فراگرد تکاملی طبیعی است که انسانها نباید در آن دخالت کنند.
لستر وارد آمریکایی کتاب جامعه شناسی پویا را در سال ۱۸۸۳ منتشر کرد. او در این کتاب از پیشرفت اجتماعی از طریق کنش اجتماعی با هدایت جامعه شناسان ، هواداری کرد.
امیل دورکیم در ۱۸۹۵ کتاب قواعد روش جامعه شناسی را منتشر کرد و در آن ، روشی را که در بررسی ماندگارش از خودکشی در گروههای گوناگون به عمل آورده بود، به روشنی شرح داد. دورکیم یکی از پیش گامان تحول جامعه شناسی است. او سخت بر این باور بود که جوامع بشری با باور داشتها و ارزشهای مشترک اعضایشان انسجام می یابند.
ماکس وِبِر (۱۹۲۰-۱۸۶۴)معتقد بود که روشهای علوم طبیعی را نمی توان درباره مسائل مورد بررسی در علوم اجتماعی بکار بست. وبر استدلال می کرد که چون دانشمندان اجتماعی جهان اجتماعی محیط زندگی خودشان را بررسی می کنند، همیشه قدری برداشت ذهنی در بررسیهایشان دخالت دارد. او معتقد بود که جامعه شناسان باید فارغ از ارزشهایشان کار کنند و هرگز نباید اجازه دهند که تمایلات شخصی شان در پژوهشها و نتیجه گیریهایشان دخالت کنند.

ماکس وبر جامعه شناسی را علم فراگیر کنش اجتماعی می دانست. او به خاطر تأکید تحلیلی بر کنشگران فردی، از بسیاری از پیشینیان متفاوت بود، زیرا که تحلیل جامعه شناختی آن ها بیشتر بر صورت های ساختاری- اجتماعی مبتنی بود. ما متوجه شدیم که اسپنسر بیشتر به قضیه تکامل هیئت اجتماعی در مقایسه با ارگانیسم فردی پرداخته بود. همچنان علاقه اصلی دورکیم معطوف به تنظیم های اجتماعی ای بود که انسجام ساختارهای اجتماعی را حفظ می کنند. مارکس در تحلیل های اجتماعی اش، بیشتر به کشمکش های طبقات اجتماعی در چهارچوب ساختارهای اجتماعی و روابط تولیدی می پرداخت. اما وبر بر خلاف همه این ها، تاکید اصلی اش متوجه معانی ذهنی ای است که انسان ها کنشگر به کنش های شان نسبت می دهند و جهت گیری های متقابل این کنش ها را در چهارچوب زمینه های تاریخی-اجتماعی، مورد بررسی قرار میدهد. وبر می گفت که رفتاری که از یک چنین معنایی بویی نبرده باشد در خارج از پهنه جامعه شناسی جای می گیرد.

در جامعه شناسی وبر چهار نوع کنش اجتماعی باز شناخته شده اند. انسان ها می توانند به یک کنش غایتمندانه یا هدفداری دست یازند؛ کنش معقولانه آن ها می تواند معطوف به ارزش باشد؛ آن ها ممکن است به انگیزش های عاطفی یا احساسی عمل کنند و سرانجام این که انسان ها ممکن است دست به یک کنش سنتی زنند.

در حقیقت تعريف جامعه شناسي، مستلزم آن بود تا ابتدا فضاي مفهومي واژه ي « جامعه » را روشن نماييم. ما دیدیم که جامعه متشكل از افرادي است كه به جهت رفع نيازهاي خود { و اهداف و منافع مشترك } با يكديگر رابطه برقرار مي نمايند. امري كه مستلزم برقراري قواعد و سلسله مراتبي به منظور نظم بخشيدن به آن مي باشد. همچنان كه مشاهده شد، فضاي اصطلاحي واژه ي جامعه دربردارنده ي چند معرف اساسي است:

1. وجود روابط ميان انسان ها ،

2. نياز انسان ها به برقراي روابط بين خويش،

3. برقراري قواعد و سلسله مراتبي به جهت تنظيم اين روابط.

 پس جامعه شناسی را می توان به عنوان بررسی علمی زندگی گروهی انسانها تعریف کرد.جامعه شناسان در واقع می کوشند تا آنجا که ممکن است این نکته را به دقت و به گونه ای عینی توصیف و تبیین کنند که انسانها چرا و چگونه در گروهها با یکدیگر رابطه دارند.

 یکی از اهداف عمده جامعه شناسی پیش بینی رفتار اجتماعی و نظارت بر آن است. این هدف در جامعه نوین بصورتهای گوناگونی تحقق می یابد. همچنین جامعه شناسی به تخفیف تعصبها و پیشداوریهایی که مانع انعطاف پذیری بیشتر انسانها در برخورد با موقعیتهای تازه می شوند، کمک می کنند.

 سرانجام باید گفت که بررسی جامعه شناختی شیوه های نگرش و واکنش نوینی را در برخورد با سیمای پیوسته متغیر واقعیت اجتماعی، برایمان فراهم می آورد.

 جامعه شناسی مطالعه قوانین و فرایندهای اجتماعی است که مردم را نه تنها به عنوان افراد و اشخاص بلکه به عنوان اعضاء انجمنها ،گروهها و نهادهای اجتماعی شناسانده و مورد بررسی قرار می دهد .دامنه جامعه شناسی بینهایت وسیع است و از تحلیل برخوردهای گذرا بین افراد در خیابان تا بررسی فرایندهای اجتماعی جهانی را در بر می گیرد .

تد گوارتزل در مقاله خود تحت عنوان(( Theoretical Models in Political Sociology  (ترجمه کامل این مقاله در همین شمارۀ زندگی زیر عنوان سه تیوری به نشر رسیده است)مدلهای تیوریک جامعه شناسی را چنین  مشخص کرده است:

1-    تئوري طبقه اجتماعي.

2-     تئوري نخبگان

3-     تئوري پلوراليسم(تكثرگرايي).

سه مدل تئوریکی که در این نوشتار مورد بحث قرار گرفته است به نحو معقولی متقاعد کننده هستند. مدافعان آگاه و دانشمندی برای هر یک از این تئوریها بوده و هستند. هر یک از آنها ضعفهایی دارند که آنها را مستعد انتقادات جدی می سازند. اما معمولا راهی برای پاسخ به این انتقادات از طریق تعدیل و اصلاح این مدل بدون رها کردن مفروضات اصلی وجود دارد. در دهه 1960 شرایط سیاسی، به دلیل مداخله آمریکا در ویتنام و شورش سیاهان، تغییر کرد. هنگامی که این موضوع برای اکثر مردم روشن شد که قدرت در گروههای نخبه متمرکز شده که در برابر فشار گروهها که به دنبال تغییرات اجتماعی بودند پاسخگو نیستند، تفوق پلورالیسم مورد حملات شدید قرار گرفت. دانشمندان اجتماعی جوان که طی دوران اوج جنبشهای جوانان در دهه 1960در دانشگاهها بودند، پلورالیسم را به عنوان یک توجیه برای وضع موجود یافتند و به جستجوی توضیحات و تفسیرهای دیگری برای بیماری این سیستم پرداختند.

امروز، تفوق پلورالیسم شکسته شده است. این استدلال که ترومن و سایر پلورالیستها مطرح کردند که نخبگان تاثیر اندکی در تصمیم سازی سیاسی داشتند در دوره جنگ ویتنام باقی نماند. طی دهه 1950 مطالعه نخبگان در آمریکا تقریبا مضر تلقی گردید هر چند که مطالعه نخبگان در کشورهای جهان سوم یا کشورهای سوسیالیست کاملا مناسبت بود. در اواخر دهه 1960 حتی پلورالیستها در خصوص«پلورالیسم نخبگان» صحبت می کردند و پذیرفتند که برخی گروهها از مشارکت موثر در تصمیم سازی محروم هستند. در حالیکه پلورالیسم جایگاه برتر خود را از دست داد هیچ مدل تئوریکی دیگری درجه مشابهی از پذیرش را دریافت نکرد.

مارکسیسم از تجدید حیات خود در دهه 1970 بهره قابل ملاحظه ای نبرد اما آن نیز کفایت خود را برای برخورد با درگیریهای سیاسی اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 ثابت نکرد. تئوری اقتصادی مارکس عمدتا بر نزاع میان کارگران و مالکان استوار بود و تئوری وی در خصوص تطور سیستم سرمایه داری در طولانی مدت بر قطب بندی درگیری طبقاتی به دو گروه تاکید داشت. بسیاری از مسائل سیاسی مانند شورش سیاهان، جنبش جوانان، بحران زیست محیطی و جنبش زنان بوسیله آنهایی که از مدل مارکسیستی بیش از مدل پلورالیستی استفاده کردند پیش بینی نشده بود. تغییرات طولانی مدت در سیستم طبقاتی به طور کلی تغییرات اقتصادی را منعکس می کرد اما در سطح دقیق تر و زمان مشخص تر ضروری است که جنبه های بیشتری از نابرابری اجتماعی را که نمی توان به سرعت به منشا اقتصادی آنان تنزل داد، در نظر گرفت.

مطالعه نخبگان به طور کلی به عنوان یک بخش اساسی از جامعه شناسی سیاسی پذیرفته شد و تمرکز عمده بر روی پرسشهای عملی مانند ماهیت، رفتار و ترکیب نخبگان بوده است. تحلیل طبقاتی به طور کلی پذیرفته شده است؛ هرچند که اختلافات متعددی درباره منشا و ضرورت نابرابری طبقاتی باقی مانده است. پلورالیسم ادعای خود برای آن که بتواند جامعه معاصر آمریکا را به تصویر بکشد از دست داد (و هرگز نمی تواند ادعا کند که توضیح دهنده اکثر جوامع دیگر است). اما کارهای عملی زیادی که بوسیله پلورالیستها صورت گرفت به نحو رو به افزایشی از سوی افرادی که دریافته اند درک سیستم های بزرگتر تفاوت دارد، مورد استقبال واقع شد.

ارزشهای اساسی اخلاقی و فلسفی که منشا بسیاری از تفاوتها است هنوز حل نشده است. مفروض سوسیالیست این است که ماهیت بشر می تواند بهبود یابد اما نمی تواند با اعتقاد محافظه کارانه که به طور ذاتی تعیین شده سازگار و مطابق شود. لیبرال معتقد است که نهادهای سیاسی باید خود را به میانجی مناقشات میان گروههای ذینفع موجود محدود سازند و نمی توانند با تمایلات تندروانه جهت استفاده از قدرت سیاسی برای بازتوزیع ثروث و سازماندهی اساسی جامعه منطبق سازند. اما در عادی ترین سطح تحقیق اجتماعی این سه منظر و دیدگاه می توانند به نحو موثری با هم ترکیب گردند. 

منابع:

 

1-     Theoretical Models in Political Sociology اثر تد گوارتزل.

2-     دایره المعارف دموکراسی

3-     دانشنامه رشد

4-     جامعه شناسی سیاسی معاصر؛ جهانی شدن، سیاست و قدرت،اثر کیت نش

5- کارل مارکس وجامعه شناسی شناخت،ترجمه منوچهر آشتیانی