سردرگمی در بازه یی به پهنای مدرنیسم تا پست مدرنیسم

 سهند. س

 مقوله پست مدرنیسم را نمی توان انتها و پایان بخش مدرنیسم پنداشت، بلکه جریانی است که از نقد مدرنیته قد بر افراشت و تداومی بر جریان مدرنیسم شد. این شریان از جنبش درون فکری مدرن اواخر دهه ۱۹۶۰ از پس گفتمان ها و جریانات فکری مشهود پدید آمد. لذا ساده ترین مجرا برای آغاز اندیشه بر پست مدرنیته، اندیشیدن در باب مدرنیته است. با بررسی آرا و ویژگی های فضای معرفتی مدرنیسم و پست مدرنیسم، درک این جزء از اندیشه بنیادین، در حجم معرفت شناختی موثر است.

دوران پیش از پست مدرن، دوره مدرن و انسان گرایی و اندیشه روشنگری بود. هابرماس می گوید؛ «ما از تاریخ عبارت باستانیان و مدرن را به یاد داریم.» برخی از مولفان معاصر، فهم و استنباط از مدرنیته را تنها به دوران رنسانس نسبت داده اند، ولی به لحاظ تاریخی مبدا یی نمی توان متصور بود. اما شاید صحنه پیدایش مدرنیسم و پست مدرنیسم از تقابل بین فضای باستان و مدرن در قرن هجدهم و در عصر روشنگری کلید خورد. ارمغان این محیط از فصول حیات آدمی، با عوامل اقتصادی و جامعه صنعتی به بار نشست که صورت سیاسی آن دولت های ملی را آیین بندی کرد.
آنتونی گیدنز بر این عقیده استوار بود که شیوه زندگی که با مدرنیته به جریانات حیاتی بشر تزریق شد، در شرایطی ناگهانی ما بین زندگی ما و تمام انواع نظم اجتماعی سنتی فاصله انداخت. لذا از علل نشر نقادی بر مدرنیته، شاید حرکت و جنبش سریع و فعالانه عصر مدرنیته بود که حوزه تحول و نهادهای سنتی را با گام های پرشتاب به سوی دگرگونی رهنمون ساخت. هدف مدرنیته در پی یکپارچگی و روان بخشی معنا در زندگی بود که از جایگاه اتکا به آثار هنری سرود بودن سر می داد؛ امری که در زندگی مدرن و صنعتی شده امروز کمتر از هر چیزی از پس هر عینکی به باد فراموشی سپرده شده است. اما حیطه فعالیت پست مدرن از تفکر پراکندگی و موقتی بودن و نبود وحدت، هیچ گاه حسرت نمی خورد. از این رو فضای پست مدرن در مجموع محیطی پیچیده، وسیع و متنوع و شاید غیرقابل تعریف قلمداد شود. در شرایطی که مدرن ها از فضای عقل روشنگری متولد و حمایت می شدند، پست مدرن ها عقل روشنگری را جزم گرا و مهیا برای بارور ساختن ایدئولوژی تمامیت خواه و توتالیتر می پنداشتند. اما به حالت کلی در رابطه با مشخصات پست مدرن و ویژگی های آن توافقی وجود ندارد.
تعابیر مختلف مفاهیم مدرن و پست مدرن موجب نقش بندی تعارضاتی در جوامع نوظهور یا به اصطلاح در حال پیشرفت شده است. جوامع حقیقتاً مدرن از یک سری عادات و رفتارها و هنجارهای مشترک در یک فضای آگاهی تعریف شده سود می برند که نقد حاصل بر این فضا صورتی منطقی نوید خواهد داد. تقابل مدرنیته و پست مدرنیته از فضای حاکم سرمایه داری طی گذر از دوران های خاصی، اشکال فرهنگی اعصار را نمایان ساخته است. از این رو طی تفکیکی، نقش آفرینی سرمایه داری را به سه مرحله تقسیم کرده اند؛ دوره اول که به سرمایه داری از قرن هجدهم تا اواخر قرن نوزدهم مربوط است. این مرحله با پیشرفت تکنولوژی همراه بود که با اختراع موتور ماشین بخار به اوج خود رسید. زیبا شناختی نیز در این دوره به رئالیسم گرایش یافت. در مرحله دوم که از اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم ادامه داشت، همزمان با جنگ جهانی دوم، سرمایه داری انحصار طلبانه و موتور های الکتریکی را به ارمغان آورد و در نهایت در مرحله بعدی تاکید بر سرمایه داری چند ملیتی رنگ بیشتری به خود گرفت. مضمون کش و قوس های سیاسی، درونمایه پیدایش فصلی مجزا از باستان از نسبت دوران ها به خلق دوران مدرن منجر شد که فراشد این قضیه با گذر از سه مرحله تاثیرگذار، موجبات نقادی بر آرای مشهود را فراهم ساخت. فضای مدرنیته در پایه و اساس بر مضمون نظم و عقلانیت پایه ریزی شد که برخاسته از عصر روشنگری قرن هجدهم بود که اوج هنر نمایی این دوره در انقلاب فرانسه به وضوح پیدا بود. عصر روشنگری به عنوان یک جریان اجتماعی بر مدرن تاثیر گذاشت، آغاز آن از فرانسه صورت گرفت که بعدها به جامعه آلمان نیز رسید. در واقع مدرنیسم نظم را از پس بی نظمی آفرید. لذا بر آن شد تا با خلق نظم از پس عقلانیت به نظم بیشتری دست یابد. به رغم یافتن ردپای مدرنیته در نظم و هنر و عقل گرایی، بزرگانی چون کالینیکوس مدرنیسم را از مدرنیته سرمایه داری و وجه صنعت گرایی ناشی می دانستند. از این رو در کل مدرنیسم - که به تجدد و نوگرایی نیز تعبیر و ترجمه شده است - فرآیند و جریانی تاریخی است که در علوم گوناگون ریشه دوانده و با صورتی از اقتصاد و هنر از فضای سنت و باستان جدا کرده و پیوست جدید را پی ریزی کرده است. در نتیجه طرح و نقشه مدرنیته در قرن هجدهم توسط فیلسوفان روشنگری به قصد تکامل علوم عینی و اخلاقیات و حقوق جهانی و هنر مستقل تدوین شد تا خطوط اصلی آثار مدرن را نظم و انضباط شکل دهد. از این رو انتظار متفکران این دوره از طرح مدرنیته بر این عقیده استوار بود که هنر ها و علوم باعث جلورفت و نظارت پتانسیل های طبیعی می شود و موجب درک بیشتر جهان و فهم خود و پیشرفت اخلاقی و عدالت خواهی در جوامع نوبنیاد مدرن بشری خواهد شد. البته با ظهور اندیشه قرن بیستم و با حضور اغلب چپ گرایان سرخورده از مارکسیسم و دیگر مکاتب جهان محور، که به پست مدرن ها شهرت یافتند، تا حدودی این خوش بینی از بین رفت. اندیشه پست مدرن سمت و جهت گیری متوازنی ندارد، بل در زوایا و ابعاد متعددی در حرکت است. لکن محیط ساختار بندی آن، در پی تاکید بر نسبی گرایی و عدم ارائه ارزشی برتر و جهانشمول است. لذا پست مدرن را هرگز ارائه دهنده یک نظریه نظام مند یا فلسفه یی جامع نمی پندارند. از این رو شاخص بنیادی تفکر پست مدرن عدم مقبولیت فضای عینی و بی توجهی نسبت به استدلال های کلی و جهانی است. پس مهم ترین زیرساخت اصلی فلسفه پست مدرن نسبی گرایی شد. این نسبی گرایی به تمام ابعاد رسوخ کرده و در افعال بنیادین ریشه دواند، اعم از مقوله فرهنگی، اخلاقیات و... که در تقابل جدی با جزم گرایی، اعلام حضور می کرد. هرچند بعدها اتکا به نسبی گرایی فرهنگی مهم ترین ابزار مفروض کشورهای پیمان شکن حقوق بشر شد. طراحان پست مدرن بر این تصور بودند که می توانند به راحتی تاریخ را دور بزنند و ادعای کشف سبک های تاریخی را داشتند. آنان تفکیک را آیین بندی کردند تا بر تاریخ غرب غلبه کنند. آنان هیچ پیمان و عهدی در قبال ارزش های جهانشمول و بنیادین متصور نبودند و اعتقاد داشتند هرگونه صدور رای به جبهه جهانشمولی، بذر توتالیتر و جزم گرایی را داراست و فرهنگ مدرن عملاً هیچ برتری بر ارزش ها و فرهنگ های دیگر ندارد. در جوامع مدرن آگاهی از برای آگاهی است و سودمندی هایش از آن خود آگاهی است در صورتی که در فضای پست مدرن، آگاهی نقش کاربردی دارد. در واقع چیزهایی می آموزیم که بتوانیم آنها را در عرصه های گوناگون به کار ببندیم. به نظر کریشان کومار مدرنیته یک مفهوم متعارض است چرا که معنا و مفهوم خود را هم از موارد نفی کننده کسب می کند و هم تاییدی. لذا مدرنیته در زمان های مختلف معانی متفاوتی در پی داشته است و به پیرو آن نقد برخاسته از آن نیز دستخوش تغییرات قرار گرفت. در جوامع مدرن با تکیه بر علت ها همیشه به سوی معلول رهنمون می شویم که امور واقع و عینی در آن جای دارد. اما در فضای پست مدرن با علت هایی سر و کار داریم که بدون معلول وجود دارد. پس موقعیت های محلی در تقابل با تئوری جهانی ارزش برتر امری حقیقی است و نتیجتاً درست. که فضای بیان این تئوری از توانایی های زبانی همچون ادبیات و هنر و شعر سود برده و از اندیشه تقابلی با مدرنیته بهره می برد که به زبانی ساختار شکن روی آوردند.
هر سیستم و نظام ایدئولوژیکی یک فراروایت محسوب می شود. به عنوان مثال فراروایت مارکسیسم این است که سرمایه داری از درون تجزیه و در نهایت متلاشی و به دنبال آن سوسیالیسم حاکم می شود. پست مدرن ها فراروایت ها را به پای میز نقد کشیده و درصدد رد آنها برمی آید تا حمایت خود را از فراروایت های کوچک و محلی اعلام دارد. در واقع توصیف راهکارهای کوچک و حوادث محلی کفایت می کرد در حالت کلی ساختار اصلی سیاست پست مدرن ها به حذف فرا روایت ها، پرداختن به اهداف محلی و تئوریزه کردن موقعیت های محلی محدود می شود. فاشیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم به عنوان فراروایت هایی که درصدد ارائه طرح کلی بودند در معرض انکار پست مدرن ها قرار گرفتند.
در فضای حکمرانی مدرنیسم، اندیشه طرح ریزی شده که در پی خلق ارزش های برتر جهانی است، امور را به دو جبهه جامعه و شخص واحد تقسیم می کند که در این جبهه بندی، حوزه فعالیت بر خلاقیت انسان و زبان اوست. تکاپوی بین انسانی که هست و انسانی که باید باشد، مضمون حضور اهداف و موقعیت های محلی را سر داد. زایش اندیشه حرکتی پست مدرنیسم از رد همین هنجارها و تمرکز زدایی ها بر فضای ارزش های جهانی در زندگی اجتماعی و سیاسی انسان، رقصی فلسفی نمایان می کرد. این ویژگی بارز دنیای پست مدرن که تغییرات مدام و پیوسته چشم اندازها را بیان می دارد، بدون اینکه معیاری مشترک یا افقی همیشگی را مطرح سازد، به سلاحی تئوریک برای اندیشه های سرخورده بدل شد. اما فضای خوش بینانه تفکر پست مدرن در عقیده آنتونی گیدنز است که می گوید؛ «ما می توانیم فراسوی مدرنیته محدوده های روشن و مشخص از نظم جدید و متفاوتی را مشاهده کنیم که پست مدرن نام دارد.» به هر صورت این کش و قوس ها از حدود قرن
۱۸ تا به امروز که از نقد یکی بر دیگری قوت یافته است، در جوامع نو بنیاد و در حال پیشرفت امروزی آثار سوء و سردرگمی بر جای گذاشت؛ سردرگمی در فضای فی مابین مدرنیسم و پست مدرنیسم که مشروطی از هریک برای هیچ یک بنا نهاد. بسیاری از اندیشه های برخاسته از این فضا قبل از تجربه مدرنیته به نقد آن پرداخته اند، از این رو پست مدرن را پیش از فضای مدرن تجربه کرده اند. البته نقش تکنولوژی به عنوان امری فاقد ذات و هویت، رقص فریبنده یی برای رهایی از سنت در افکار و اندیشه های هویت نیافته بازی کرد که موجب پیدایش بحرانی ژرف شد تا اغلب فیلسوفان درصدد عبور از آن به راهکارهای گوناگونی متوسل شوند. هجوم و حرکت آنی در قبال برنامه و سیر نظام مند این پروژه در این جوامع، موجبات طرح ریزی ابنای اندیشه یی شد که از امتزاج افق های تئوریک هر یک، صورتی متفاوت از قضیه حاکم در نظریات ارائه دهد تا مفهوم تعبیر به خویش هر چه بیشتر زیبنده این فضا شود، که در واقع به نوعی بازماندگی از هر مقوله بنیادین امروزی بشر، سردرگمی را در تفکر آنها مرسوم سازد تا همچنان حکمت عقب ماندگی در پی نبود ساختار واحد از پس ساختارهای چند شخصیتی، نوید چندان روشنی از مضمون تمدنی نظام مند در آینده ندهد.
منبع: روزنامه اعتماد