رهيافت ميشل فوکو به تاريخ

 

تاريخ برای فوکو بستر حرکتی غايت مند و يکنواخت نيست و در آن بايد به دنبال حقايق کوچک و بی­جلوه رفت. اين حقايق رويدادهايي هستند که در احساس­ها، عشق­ها، وجدان و غرايز ضبط می­شوند و اکثرا تاخت و تازها، مبارزات، دستبردها، تغيير چهره­ها و نيرنگ­ها صحنه­های ظهور آن­ها هستند. اين­ها چيزی جز روابط انسان­ها در درون زندگی روزمره و در جزييات رفتاری آن­ها نيستند. فوکو با هر نوع فراتاريخی­گرايي و جستجوی "خاستگاه" مخالف است. به نظر فوکو دليل اين مخالفت آن است که در جستجوی خاستگاه بيش از هر چيز تلاش می­شود تا جوهر دقيق چيزها، ناب­ترين امکان آن­ها، هويت به دقت محصور شده­شان و شکل بی­حرکت و مقدم­شان بر هر آنچه بيرونی و غيرذاتی و پی­آيند است به دست آيند. جستجوی چنين خاستگاهی بدست آوردن آنچه پيشاپيش بوده، خوديت تصويری که کاملا با خودش مطابق است و عارضی دانستن مقام دگرگونی­های ناگهانی ممکن، تمام نيرنگ­ها و تغيير چهره­ها و رسيدن به هويتی اوليه است. پس در تاريخ راز ذاتی و بی­زمان چيزها نخوابيده است بلکه مهمترين راز تاريخ اين است که چيزها بدون جوهرند، يا جوهرشان تکه به تکه بر مبنای شکل­هايي که با اين چيزها بيگانه­اند ساخته شده است.

عقل در اين صورت زاده تصادف، دلبستگی به حقيقت و دقت روش­های علمی، زاده شوق و هوس دانشمندان، نفرت متقابل آنان و تعصبات و جدل­هايشان برای برتری و چيرگی و آزادی، اختراع طبقات حاکم است. پس بايد از ايده خاستگاه دست شست.

به نظر فوکو ايده ديگری که بايد از آن دوری جست "خاستگاه به مثابه مکان حقيقت" است. حقيقت نوعی خطاست که نمی­توان آن را رد کرد. فوکو از نگاهی ديگر به سراغ مبدا می­رود. در رويکرد فوکو به تحليل خاستگاه بايد از "من" هويت و انسجام آن را گرفت و با تجزيه آن امکان تکثير هزاران رويداد اکنون گمشده را در مکان­ها و جاهای تهی ترکيب من فراهم کرد. و به همين ترتيب بايد در زير شکل واحد يک ويژگی يا مفهوم، رويدادهايي که به آن شکل داده­اند را مشخص نمود. با اين اقدام بايد نشان داد که ريشه آنچه می­شناسيم و هستيم به هيچ رو در حقيقت و هستی وجود ندارد بلکه آنچه هست بيرون بودگی حادثه است. به اين ترتيب نشان داده می­شود که آنچه همخوان با خويش تصور می­شود پديده­ای ناهمگون است.

فوکو برای يافتن خاستگاه به سراغ "بدن" می­رود زيرا بدن مکان تبار آدميان است؛ جايي است که در طول تاريخ به اشتباه در زندگی و مرگش، در توانايي­اش جزای هر حقيقت يا خطايي را تحمل کرده است. از نظر فوکو بدن مکانی است که به دست تاريخ کاملا حکاکی شده است.

تاريخ هيچ معنای مطلقی ندارد حقيقتی جاودانه، روحی ناميرا، وجدانی همواره يکسان با خود و تمامی اين فرض­هاي متافيزيکی در آن جايي ندارد. اين تاريخ متمايز می­کند، تفاوتها و حاشيه­ها را می­بيند و وحدت موجود انسانی را محو و همه چيزهای ناپايدار را از نو وارد صيرورت می­کند. احساسات به ظاهر ثابت و غرايز بظاهر صامت مهمترين مشمولان اين صيرورت هستند. اين تاريخ بر هيچ چيز ثابت تکيه نمی­کند. به اين ترتيب تاريخ رويدادها را در يکتايي­شان همچون مناسبات نيروها می­بيند. نيروهای تاريخ نه تابع تقدير و نه تابع يک مکانيسم بلکه تابع تصادف يا وقوع مبارزه­اند. آنچه که به ما شکل داده­اند هزاران رويداد گم شده ناشی از اين مبارزه هستند.