بدون مقدمه چند مورد را می خواهیم به بحث بگذاریم:

نگین وحدت با دعا وبند بستن، عذر و زاری و تبارز و تحریک احساسات به تخت تحقق نمی نشیند .برای تحقق این الزام،ما ملزم هستیم تاحد اقل به موارد زیر بی غرضانه رسیدگی کنیم.

1- ما به شناخت خود ضرورت داریم و تا خود را به حیث یک موقعیت نشناسیم، نمیتوانیم به پرسش چه باید کرد؟ و چه میتوان کرد؟ پاسخ بدهیم. ما می خواهیم در این جا در آغاز کلام بجای روشنفکر که ترجمه «اینتلکتوال» Intellectuel است و بجای خود این مقوله که بار معین فکری و تاریخی را به بیان میاورد، اصطلاح منور را حد اقل برخویش که ترجمه شکسته ای «اینتلکتوال» است و بار معین بومی- تاریخی را در ما به بیان میاورد اتلاق نماییم تا سرگرادانیی راکه بلحاظ دستگاه مفهومی در موقعیت ما تا سرحد سیستم های پاشان ایدیولوژیک نشسته است، بر طرف کرده باشیم.

موقعیت امروزینه ای ما از هر لحاظی که مورد پرسش قرار گیرد،بزودی به پاسخ های روشن نمیرسد. اینکه چرا ما نمی توانیم هم به حیث فرد و هم به حیث جمع به خویش بیاییم و به حرکت تپنده و آگاه و مسؤول تبدیل گردیم، از نکته ای برمی خیزد که ما تا هنوز در تالاب آن غوطه وریم.

2- آیا وظیفه ما طرح پرسش هاست یا ارایه پاسخ ها ؟ آیا ما میتوانیم بدون نقد خود آگاه و گذار خود اندیش بسوی طرح ها کشانده شویم ؟  به این گمانیم که یکی از عیوب نهفته در موقعیت ما، ظرفیت واقعی خود را نشناختن است، وقتی که از موقعیت حرف میزنیم هدف ما از چگونگی قرار گرفتن فرد- فرد و احاد جنبشی که به جنبش روشنفکری مسما شده است، میباشد.

درست همین نکته ما را به این پرسش میبرد که چه مشکلی وجود دارد که ما را از موقعیت فعال و آگاه به وضعیت پاسیف و از خود بیگانه پرتاب میکند؟ به نظر ما این مشکل ،مشکلی تاریخیست. اگر از خود بیرون شویم و فضای امروزینه را صمیمانه تر مورد بررسی قرار بدهیم؛ باید از یک موقعیت بیمار و سرگردان حرف بمیان آوریم. در این رویکرد منظور ما تنها این و آن گروپ و ساختار نیست بل موقعیت نظری و عملی فرد – فرد مورد نظر میباشد.

3- ما مشکل منورین جامعه را در زمانه ای حال مشکلی تاریخی نامیدیم. و این همان دردیست که از شانه ای به شانه ای و از دستی به دستی،دست ناخورده انتقال یافته، انتقال می یابد  و انتقال خواهد یافت.

ظهور اندیشه های مدرن و روشنگرانه در آغاز قرن بیستم افغانستان به شکل تفکر مدرن و روشنگرانه به ساختار نرسید. منورین مدرنیست ما در آغاز قرن بیستم بجای درگیر شدن با اندیشه ها و فلسفه ها به ظواهر مدرنیته یعنی تکنولوژی درگیر گردیدند. یعنی که بجای ایدیولوژی به تکنولوژی سرازیر گردیدند.

منورین ما در ایندوره بجای معرفی و  آوردن تفکر بیکن و هیوم،روسو و هیکل،دیدرو و مارکس،ولتر و شیلر،کانت و اسپنسر ... به انعکاس خط ریل،برق،موتر،طیاره کلاۀ شپو ونکتایی...در شعر و مقالات مصروف ماندند.

چون بحث ما توضیح کرونولوژیک گرو های سیاسی نیست بل آسیب شناسی و ریشه شناسی موقعیت تفکر،تفکر ناشده می باشد؛ما به تعقیب تفکرات ربع اول قرن بیستم از منورین دهۀ چهل نام میبریم که مشکل از شانه ها به این شانه ها تکامل کرده است، نسل دهۀ چهل نیز اندیشه های پیشرو عصر را بشکل نا پخته و بخویش نیامده بر خویش چسپاندند(لیبرالیسم،سوسیالیسم،ناسیونالیسم) و از دنیای مدرنیته که به یک تفکر تاریخی اتلاق می گردید به جذب مقوله های جاذب اقدام ورزیدند.

مارکسیست بی آنکه مارکسیسم را به عنوان یک علم و بعنوان یک بار تاریخی قرائت کند بجیث یک روایت کبیر و مطلق پذیرا شد. لیبرال نیز بی آنکه لیبرالیسم را بجیث یک اندیشه ای دموکراتیک جذب کند به جذب لیبرال مآبی اکتفا ورزیدند. و ناسیونالیست نیز بجای جذب ناسیونالیسم مدرن به طرف جذب تفکرات قومی و قبیله ای سرازیر شدند.

پس مشکل امروزی ما به شکلی از اشکال ریشه در تفکراتیکه در گذشته به تفکر نیامده است،جلوه نمایی می کند. ما همگی مارکسیسم را از روی روایاتی که بر متن های مارکس نوشته بودند، شناختیم و لیبرالیسم را از زبان استوارت میل و اسپنسر بما انتقال نکردند بل از طریق روایات دست چندم بما رسید و اندیشه ای ناسیونالیستی نیز با تمام بار های فکری-تاریخی خود  که مباحث آن در حوزۀ فلسفه و سیاست به ساختار رسیده بود بما نرسید .

4- هر اشتباهی که در پراتیک بوجود میاید منشاء در سیستم های نظری می داشته باشد. اشتباهات سازمان ها و گروه ها در دو موقعیت در دو شکل بظهور میرسد.

الف: در حوزۀ قدرت

ب: در حوزۀ خارج از قدرت

قدرت چیست؟ یک مشکل شناخته شدۀ منورین ما مساله فهم قدرت است. مارکسیست های کشور های جهان سوم،قدرت را تا سطح قدرت سیاسی تعریف میکردند. یکی از مشکلات منورین جامعۀ ما نیز در مساله فهم قدرت شکل گرفته است، هدف مارکس به هیچوجه در طرح دیکتاتوری پرولتاریا به معنی فراموش کردن سایر ارکان قدرت نبوده است. جامعه شناسی و فلسفۀ امروز دقیقآ به همین نکته توجه کرده است که اصطلاح روابط قدرت را به حیث زنجیرۀ قدرت مطرح می سازند که قدرت سیاسی یک رکن روابط قدرت بشمار میرود.

حزب دموکراتیک خلق افغانستان، قدرت را به تفسیر یکه بدست گرفت و چون حزب به پختگی لازم سیاسی، تشکیلاتی، اخلاقی نرسیده بود و بلحاظ معرفت شناختی به یک حزب آگاه و خود اندیش ارتقا نکرده بود بعد از تسخیر قدرت بزودی دچار پاشیده گی های ذهنی و عملی گردید. اگر در این بررسی فاکتور مداخلۀ استخباراتی روس ها را هم مد نظر نداشته باشیم،بازهم به این نتیجه اندر میشویم که عامل اصلی تمامی بد بختی هاییکه زیر نام انقلاب برگشت ناپذیر ثور و سرازیر شدن ارتش انترناسیونالیستی صورت پذیرفت،اولآ در درون حزب و بعدآ در بیرون حزب(جامعه)باید علت شناسی شود.

جناح بندی های کاذب درون رهبری و جنگ برای موقعیت های اجرایی و چگونگی و درجه ارتباط با مشاورین عواملی بود که حزب را در سراشیب انفجار و سقوط قرار داد. بدون شک اگر ما بطرف کودتای ثور نمیرفتیم امروز ما در موقعیت بسیار خوب فکری و تشکیلاتی می بودیم. تشویش ما اینست که ما هنوز هم بدون ریشه شناسی ای انفجارات درونی حزب و بدون درک مقوله قدرت و روابط قدرت بسوی قدرت کشیده میشویم. در حالیکه ماموریت فعلی ما در جنب سایر نیرو های مترقی و دموکرات ساختن فکری خود ماست. هر فرد به تنهایی باید خود را فلتر کند با خود و گذشته خود صمیمانه و صادقانه تصفیه حساب کند. به همین طور هر کتله و گروه می بایست با خود و گذشته ای سیاسی خود تصفیه حساب کنند.

تصفیه حساب به سویه فردی و گروهی یعنی چه؟

هر فرد موقعیت فعلی خود را و موقعیت دیروزینه خود را با برخورد نقادانه مورد تطهیر و تکامل قرار دهد مشروط براینکه این برخورد در فضای خود اندیشی،گذار از بیگانگی بسوی آزادی به مدد عقل نقاد انجام پذیرد. و گروه ها نیز با برخورد نقادانه از موضع خود اندیشی و عقل نقاد میتوانند خود را بی رحمانه و سازنده مورد بررسی قرار بدهند .

ما فعلآ در قلمرو خارج از قدرت به آن مفهومی که ما قدرت را می شناختیم قرار داریم. در این موقعیت که ما دچار پراتیک دولتی و پراتیک توده یی نیستیم،میتوانیم بیشتر انرژی ذخیره ای خود را در مورد باز شناسی و تبدیل شدن به نیروی سازنده و آگاه به مصرف برسانیم. چون دچار بودن با قدرت دولتی تمام انرژی هارا بشکل بروکراتیک خود از ما ربوده بود. و اعضای حزب را از موقعیت انسانهای تپنده،پیشرو و آگاه به مهره های آهنین ماشین بروکراتیک تبدیل کرده بود،یعنی از موقعیت سوژه به موقعیت آبژه انتقال یافته بودیم.

5- ما در عصر جهانی سازی سرمایه نفس میکشیم،عصریکه نیو لیبرالیسم اش با تمام قدرت ایدیولوژیک و تکنولوژیک در خدمت بلند بردن گراف سود و سرمایه است...کشور ما که از هفت ثور تا به امروز دچار بحران سیاسی – نظامی است و بحران از دوره ای بدوره ای بشکل غلیظ تر انتقال یافته است هم اکنون در ژرفنای بحران قرار دارد. وضعی که با تمام خشونت و امکانات جهانی سازی بوجود آورده شده است تا زمان های طولانی همچنان ادامه خواهد یافت و نیرو های مترقی در کشاکش اوضاع موجود به علت تشتت و پراگندکی، به خویش نیامدن، دور شدن از اندیشه های عصر جاری، پیچیدن در روش های کلاسیک... به حیث یک نیروی چاره ساز مطرح نمی باشند و شاید تا سالیان ما در چنین وضعی قرار داشته باشیم.

ما در این بحث کوتا ه برای شکل گیری  جنبش خود آگاه و مترقی نسخه نمیدهیم ولی این پرسش را مطرح میکنیم که ماموریت ما در این موقعیت رفتن بسوی قدرت به مفهوم  دولتی آن نیست و ما نمیتوانیم بحیث مهره هایی در ماشین جهانی شدن نقش بازی کنیم بلکه شاید اگر به مسایلی (پرابلماتیک)که از چهار طرف ما را در خود پیچانیده است درنگ کنیم و نخست به دیالوگ ها و مکالمات حضوری در سطح هسته های کوچک اقدام نماییم و تمام پرسش هاییکه از دیروز تا امروز  یخن ما را گرفته است،صرف نظر از تفکیک نقش افراد به تشخیص علت جنجال ها و اشتباهات، عالمانه برخورد نماییم.

این دیالوگ ها و مکالمات را که در درون فضای هسته های خصوصی شکل گرفته اند بسوی گفتمان های متنی ارتقا بدهیم تا از درون تقسیم بندی گفتمان ها به پلاتفرم مشخص دست بیابیم. قصد ما در گام نخست تصفیه حساب با اشتباهات فکری و عملیست،در این زمینه اشتباه عملی را هر کدام ما حس میکنیم ولی تا هنوز نفهمیده ایم که یک اشتباه عملی از کجای ذهن تراوش میکند؟ ما موظف به اندیشه شناسی خود می باشیم تا اندیشه ها را بشکل نادرست آن که بجای اوقیانوس زلال و نیلگون بسوی دریا های سرخ وخونین میرود،تکرار نکرده باشیم .

تک صدایی و روایت های کبیر در حزب ما به لحاظ تاریخی نه به میراث که به سنت تبدیل شده است،ما اگر میخواهیم که مانند آدمهای قرن بیست ویکم بیاندیشیم می بایست در سیمای شخصیت های منتقد و ساختار شکن قد بر افراشت. این سنت در بعُد ایدیولوژیک و بیولوژیک مطرح می باشد در حزب ما ایدیو لوژی و بیو لوژی به سنت تبدیل شده است.

نویسنده تز های آپریل، از تفاوت بین دونسل حزب سوسیال دموکرات سخن میزند،از نسل کادر های جوان و رهبریی پیر سخن میزند. ما هم درموقعیتی قرار داریم که به ناچار مساله بین کادر های نسل دوم و سوم و رهبری خط فاصل ترسیم نماییم. کادر های جوان حزب صرف نظر از تعلقات جناحی اگر میخواهند سر از لاک خود و قفس بحران بیرون بکشند،منطقی بنظر میرسد که صفی را بعنوان کادر های جوان تشکیل بدهند و با نقد گذشته میان خود و رهبران به نقد نیامده،خط فاصله را آگاهانه ترسیم نمایند.

اگر ما موفق نشویم که از یکسو با براه اندازی دیالوگ ها در هسته های کوچک بسوی پلاتفورم آگاه برسیم  و از سوی دیگر بین نسل جوان و نسل رهبری دیروز خط فاصل بکشیم ،ورنه....

چه میدانید که بر گوش و خروش ما

چه موش هایی چه بوف هایی به هر  سو گزمه خواهند رفت؟؟

 

هیات تحریر زندگی