دولت احزاب سياسي و جامعه

 

حكومت شايسته

نرگس  

هيچ گاه يك حكومت متكثر نمي تواند نماينده يك جامعه پاتريمونيال و پدرسالار باشد، چرا چنين حكمي صادق است؟ پاسخ به اين پرسش، بررسي روابط ساختمند جامعه با دولت و سپس جامعه- حزب- دولت با يكديگر را ضروري مي سازد. مقاله حاضر با چنين رويكردي معتقد است ايجاد يك حكومت شايسته از طريق ايجاد جامعه شايسته ميسر است و به تعبيري دولت، عمق استراتژيك جامعه محسوب مي شود.

براي فهم معيارهاي جامعه شناختي تقسيم بندي رژيمهاي سياسي بايد به رابطه ميان دولت و جامعه توجه كرد، چرا كه براساس مدل تحليلي ديويد ايستون هر ستاده اي(output) در يك سيستم سياسي ناشي از داده هاي(input) است كه برخاسته از نيازهاي جامعه است و جامعه يعني تك تك افراد انساني كه در تقابل با يكديگر به وجود آورنده فرهنگ و تمدن و سياست و اقتصاد مي باشند. بر اين اساس، بررسي روابط پيچيده ميان جامعه و دولت و به ويژه اثرگذاري نيروهاي اجتماعي بر عرصه سياست مدنظر مي باشد. آر.اچ. توني، مورخ معروف انگليسي در تعريف قدرت مي گفت: «قدرت عبارت است از توانايي يك فرد يا گروهي از افراد براي تغيير شيوه عمل افراد يا گروه هاي ديگر در جهت دلخواه آن فرد يا گروه» گرچه از اين تعريف به صورت عام فقط در جهت توصيف قدرت استفاده مي گردد اما به صورت خاص مي تواند حاوي نكات مورد نظر در باب اهميت و نقش نيروهاي اجتماعي در ساخت و شكل دهي به قدرت نيز باشد كه نمود بارز اين فعل و انفعالات در جامعه شكل گيري احزاب مختلف با عقايد و خاستگاه هاي متفاوت اجتماعي است. در حقيقت شكافهاي اجتماعي هستند كه باعث ايجاد طيف هاي مختلفي در عرصه چارچوب بندي هاي سياسي مي شوند. هيچ جامعه اي را نمي توان يافت كه فاقد شكاف اجتماعي باشد. براساس همين شكافها است كه احزاب محافظه كار، راديكال، سوسياليست و ليبرال و... شكل مي گيرند و در زندگي سياسي اثر مي گذارند. البته بين نيروهاي اجتماعي و احزاب سياسي انطباق كاملي وجود ندارد و درحقيقت همين امر است كه موجب پيدايش گونه هاي مختلفي از احزاب سياسي در ساخت جامعه مي شود. احزاب سياسي تحت شرايط اجتماعي خاص شكل مي گيرند. مثلاً در جوامع سنتي كه قدرت سياسي در دست اليگارشي كوچكي بود، پيدايش حزب به مفهوم جديد آن امكان نداشت و مفهوم حزب سياسي كه مبتني بر ايدئولوژي، سازماندهي، و برنامه هاي مشخص است پديده اي جديد به شمار مي رود. علاوه بر ارتباط موجود بين جامعه و احزاب سياسي بايد به رابطه متقابل احزاب و گروه هاي سياسي با نظامهاي سياسي نيز توجه نمود. چرا كه هر نظام سياسي نيز به فراخور ساختار و چارچوب خود پديد آورنده دسته خاصي از احزاب است. يعني همان طور كه گروه ها و شكافهاي اجتماعي در به وجود آوردن احزاب نقش دارند دولتها كه مهمترين واحدهاي سياسي در هر كشوري تلقي مي گردند نيز حائز اهميت زيادي هستند و حتي اهميتي بيش از عوامل قبلي را دارا مي باشند. مثلاً انقلاب فرانسه و ميراث آن موج جديدي از محافظه كاري و سنت گرايي را برانگيخت و يا رژيمهاي ليبرال به مفهوم خاص، در نتيجه بحرانهاي محافظه كار پيدا شدند. تحول در ساخت اقتصادي و اجتماعي، افول اشرافيت زميندار و گسترش طبقات تجاري و صنعتي همراه با نوسازي فرهنگي و تجدد، زمينه ظهور رژيمهاي ليبرال را فراهم آورد. علاوه بر اين احزاب ايجاد شده در جامعه در تقابل با يكديگر نيز مي توانند به وجود آورنده حزب و دسته سياسي جديدي باشند. چنانچه به عنوان مثال نخستين واكنشهاي محافظه كارانه در مقابل اصلاح طلبيهاي دولت مطلقه پيدا شد. 

در تمامي موارد ذكر شده و همچنين در فرايندهاي سنتز گونه بين نوع رژيمهاي موجود و احزاب تشكيل شده، اين اجتماعات انساني هستند كه دچار تغيير و تحول شده و پذيراي رژيمها و احزاب جديد مي گردند و خود به نوعي در معادلات بين آنها شركت كرده و فرايند تأثيرگذاري و تأثيرپذيري را تكميل مي نمايند. 

البته نيروهاي اجتماعي شامل طبقات به مفهوم دقيق آن و گروه ها و شئوني مي شوند كه ذاتاً طبقه به شمار نمي روند وليكن ممكن است به نمايندگي از طبقات اجتماعي عمل كنند يا داراي ايدئولوژي طبقاتي باشند. براي اينكه اين طبقات قدرت تأثيرگذاري پيدا كنند به عواملي مثل سازماندهي و ايدئولوژي مشخص نيازمندند، تا بتوانند در مواجهه با ساير ايدئولوژي ها ايستادگي داشته باشند. شايد بتوان تعبير ابرايدئولوژي را براي آن به كار برد. همانند ايدئولوژي اسلامي در صدر اسلام كه از ساير ايدئولوژي هاي رقيب خود در آن مقطع تاريخي نيرومند تر عمل نمود و مورد بعدي ميزان همبستگي در درون ساختار طبقات اجتماعي و بين طبقات جديد و قديم است. بنابراين مي توان گفت هرچه ميزان مشاوره و برخورد گروه ها در فرايند حكومت بيشتر باشد، استقلال نسبي آن نيز افزايش مي يابد و اين به معناي مشاركت بيشتر اجتماعي در زندگي سياسي است. اين مسئله يعني اثرگذاري نيروهاي اجتماعي در داخل اجتماع به قدري حائز اهميت است كه منتسكيو در كتاب روح القوانين خود به ايجاد رابطه منطقي بين دولت به عنوان يك متغير وابسته و جامعه به عنوان يك متغير مستقل مي پردازد و در اين راستا ذكر مي كند كه حكومتها منعكس كننده واقعيات جامعه خود هستند.

 

براي ايجاد يك حكومت شايسته بايد از طريق ايجاد جامعه اي شايسته اقدام نمود و يكي از خصوصيات يك حكومت شايسته، مشاركت سياسي مردم مي باشد و در اين راستا كاركرد حزب، كاناليزه نمودن درخواستهاي سياسي و غيرسياسي افراد جامعه است. مسلماً رابطه دوجانبه افراد اجتماع، دولت و احزاب و نحوه كاركرد و تأثيرگذاريشان بر هم در چنين سيستمي آشكار است.

 

 منابع:

جامعه شناسي سياسي- دكتر حسين بشيريه

تاريخ انديشه هاي سياسي در غرب- دكتر احمد بخشايشي اردستاني

جناح بندي سياسي در ايران- دكتر سعيد برزين