طنز

 هفت منزل مهاجرت‏

 

 

شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند، بگفت هم چون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است.

لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هرکدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی.

اول) نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند. از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظار در صف طویل درب سفارت و دارالترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل است و این خود اول قدم است. 

دوم)
استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده میشودو یا بند و بستش با قاچاقبری غوره میکند.مهاجر در این مرحله خود را پیروزترین مردمان جهان می داند و هموطنانش را به چشم کور و کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و فساد و بی قانونی و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است.

سوم) عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و متعلقات و دوستان و اقوام است. برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند. با هجوم خاطرات و دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می گیرد. سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قران به سمت ناشناخته ها رهسپار می شود.
مخفیگاه قاچاقبر آخرین بخش این خوان است. 
 


چهارم) شعف:
اگر مهاجر موفق شد از هوا و زمین ،دریا و آبنا و خاکنا و دشت وکوه و جنگل و ناکجا های دیگر عبور بخیر کرد چون در بلاد کفر فرو می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز و منظم، مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان نیمه عریان و مو طلایی شادان از کنار وی عبور می کنند. مردان مسلمان را در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و غالباً هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و نایت کلب و بار و دیسکو و استریپ کلب صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند. 

پنجم) بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی جدید ذوب شود. وی ناگهان از "
شیرین گل پرسوز " تبدیل به "کاترینا ماریا سانتا کروز" می شود. اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موههای خود راطلایی (بلوند) می کند و با پوست سیاه سوخته و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زهره ی هر بیننده ای را می برد. در این مرتبه از سلوک دامن های کوتاه   و پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه شیت از اوجب واجبات می باشد. 

ششم) غربت: در این مرحله مهاجراندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غربیه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم
کل و کوری است که از آنها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و خوشگل و قد بلند ندارد. جلوی آینه می ایستدوناگهان می بیند که یک شرقی  احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است وبا موههای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه شبیه زردک( هویج )شده است.در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدیدبا یاد دختر خاله و مرغ همسایه،منتوی پل باغ عمومی و شورنخود سینمای پامیر و بکوره ای شهر نو افتاده و دلش برای حلیم مراد خانی و کله پاچه ای شوربازار   شور میزند و دیدگانش از اشک تر می شود. 

مریدان پرسیدند
هفتمین مرتبت چیست؟ نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: هفتم را هر کس خودش می نویسد