فیض محمد کاتب؛ تاریخ نگار خردگرا

علی امیری

"کاتب در تلاش گسست و فاصله‌گیری از تاریخ‌نگاری مبتنی بر «بخت» و « اتفاق» و آکنده از افسانه و غلو بوده است".

فیض محمد کاتب هزاره، در دو قرن اخیر افغانستان، از جهات مختلف چهره یگانه و استثنایی است. آثاری که او در تاریخ افغانستان از خود بجا گذاشت، از لحاظ حجم بی‌سابقه است و گستردگی و غنای داده‌های تاریخی موجود در آثار او، و نیز نثر فارسی درخشان کاتب هیچ نشانه‌ای در میان اسلاف تاریخ‌نگار او در افغانستان دوران جدید ندارد و اخلاف او نیز کم‌تر موفق شده‌اند که راه او را بپیمایند.

اما، گذشته از سبک نثر و حجم کار، ویژگی برجسته کاتب منطقی است که او در نگارش رویدادهای تاریخی به کار گرفته است.

برای درک «منطق تاریخ‌نگاری» کاتب خوب است به اجمال به این نکته اشاره شود که تاریخ‌نگاری در جهان اسلام، در آغاز، بر اندیشۀ دینی-کلامی استوار بود. نمونه آغازین این گونه تاریخ‌نگاری محمد بن جریر طبری و کتاب معروف او «تاریخ الرسل و الملوک» است.

تاریخ‌نگار خردگرا

رد پای تاریخ‌نگاری مبتنی بر اندیشه دینی را در ادوار بعدی می‌توان در « البدایه و النهایه» ابن کثیر دمشقی دید. اما در قرن چهارم و پنجم شالوده‌های اندیشه‌های فلسفی نیز استوار شد و این به سهم خود، به پدیدار شدن جریان تازه‌ای در تاریخ‌نگاری یاری داد که از "خرد" به مثابه معتبرترین ضابطه‌های تبیین تحولات تاریخی استفاده شود.

اسلاف کاتب تاریخ را بر اساس مفاهیم غیرعقلانی چون «بخت» و «اتفاق» و حد اکثر خوش‌آیند و بدآیند اشخاص و افراد توجیه کرده‌اند. اخلاف او نیز ناسیونالیسم خام پایان قرن ۱۹ را به صورت رمانتیزه شده در نیمه‌های قرن بیستم به شالوده تاریخ‌نگاری تبدیل نموده و نوعی خاستگاه‌گرایی رمانتیک را که بیشتر بار ایدئولوژیک داشت وارد تاریخ نگاری کردند. اما در میان این خلف وسلف، فیض محمد کاتب یک میان پرده عقلانی در تاریخ‌نگاری معاصر افغانی را به نمایش در می‌آورد

ابوالحسن مسعودی و اثر او، « مروج الذهب»، را باید آغاز این جریان دانست که با گذار از «تجارب الامم» ابوعلی مسکویه رازی، سر انجام به ابن خلدون و «مقدمه» نامدار او می‌رسد. سنت تاریخ‌نگاری خردگرا، در قلمرو زبان فارسی، با ابوالفضل بیهقی به اوج خود می‌رسد و در دوره‌های بعدی رد پای آن را تا حدی در « تاریخ جهانگشای» جوینی می‌توان دید.

اما در ادوار بعدی که اندیشه خردگرا به محاق می‌رود، خرد به منزله ضابطه تحولات تاریخی از توجه مورخان بعدی می‌افتد. این وضعیت کم و بیش تا دوران جدید که جوامع اسلامی با دنیای غرب متجدد رویاروی می‌شود، ادامه می‌یابد و بدین ترتیب درست در زمانی که فیض محمد کاتب هزاره سرگرم نگاشتن آثار خود است، اندیشه تاریخی و تاریخ‌نگاری در سراسر جهان اسلام، با اندکی تفاوت، منحنی زوال و انحطاط را می‌پیماید.

فیض محمد کاتب با این که در سال‌های آغازین قرن بیستم در دربار امیر حبیب‌الله خان، در جامعه ای با مناسباتی به شدت فئودالی افغانستان، کار نگارش تاریخ را آغاز کرد، اما به گواهی آثارش، کوشیده است که خرد را به منزله ضابطه معیاری، در تبیین پدیده‌ها و تحولات تاریخی به کار گیرد.

به این ترتیب کاتب را هم می‌توان به عنوان خلف تاریخ‌نگاران خردگرا در جهان اسلام دانست و هم آثار او تلاشی است برای «تجدید عهد» با سنت تاریخ‌نگاری خردگرا در تمدن اسلامی. کاتب به اسلاف خود، امثال حمیدی کشمیری، منشی محمودالحسینی نویسنده «تاریخ احمد شاهی»، نویسنده «تاریخ سلطانی» و حتی سید جمال‌الدین افغانی توجه داشته و از روایات و معلومات آنان در پیکربندی آثار خود استفاده کرده است.

گسست از تاریخ‌نگاری مبتنی بر 'بخت'

اما مقایسه میان منطق تاریخ‌نگاری کاتب با اسلاف نامبرده، و به طور مثال «تاریخ احمد شاهی»، نشان می‌دهد که کاتب در تلاش گسست و فاصله‌گیری از تاریخ‌نگاری مبتنی بر «بخت» و « اتفاق» و آکنده از افسانه و غلو بوده و کوشیده است که تحولات تاریخی را با ضوابط عقلانی تبیین نماید.

در ادوار بعدی که اندیشه خردگرا به محاق می‌رود، خرد به منزله ضابطه تحولات تاریخی از توجه مورخان بعدی می‌افتد. این وضعیت کم و بیش تا دوران جدید که جوامع اسلامی با دنیای غرب متجدد رویاروی می‌شود، ادامه می‌یابد و بدین ترتیب درست در زمانی که فیض محمد کاتب هزاره سرگرم نگاشتن آثار خود است، اندیشه تاریخی و تاریخ‌نگاری در سراسر جهان اسلام، با اندکی تفاوت، منحنی زوال و انحطاط را می‌پیماید

زنده‌یاد غلام فاروق نیلاب رحیمی او را در ضمن مقاله «بیهقی معاصر» خوانده است. اگر تشبیه کاتب به بیهقی درست باشد، وجه شبه این تشبیه، بیش از آن که سبک نثر و نحوه به کارگیری زبان باشد، اندیشه‌ای است که شالوده تاریخ‌نگاری این دو را نشان می‌دهد.

بیهقی در تاریخ خود نوشته است: "و غرض من نه آن است که مردم این عصر را بازنمایم حال سلطان مسعود را ... اما غرض من آن است که تاریخ پایه‌ای بنویسم و بنایی افراشته گردانم."

آثار کاتب نیز هرچند بازتاب دهنده نام سلطان و امیر است (تحفه‌الحبیب و سراج‌التواریخ هر دو به نام و لقب امیر حبیب‌الله اشاره دارد)، اما این آثار هیچگاه «برای باز کردن حال» امیر نیست، بلکه به قول بیهقی «بنایی افراشته» است که تمام تحولات تاریخی، سیاسی، فرهنگی و حتی حقوقی افغانستان، در آستانه دوران جدید، بدون مراجعه به آن قابل درک نیست.

اسلاف کاتب تاریخ را بر اساس مفاهیم غیرعقلانی چون «بخت» و «اتفاق» و حد اکثر خوش‌آیند و بدآیند اشخاص و افراد توجیه کرده‌اند. اخلاف او نیز ناسیونالیسم خام پایان قرن ۱۹ را به صورت رمانتیزه شده در نیمه‌های قرن بیستم به شالوده تاریخ‌نگاری تبدیل نموده و نوعی خاستگاه‌گرایی رمانتیک را که بیشتر بار ایدئولوژیک داشت وارد تاریخ نگاری کردند.

اما در میان این خلف وسلف، فیض محمد کاتب یک میان پرده عقلانی در تاریخ‌نگاری معاصر افغانی را به نمایش در می‌آورد.