سرچشمه‌های چندگانه شناخت و اخلاق

گروه اینترنتی قلب من
 

 

 

اخلاق، آن بخشی از نتایج شناخت عمومی ما است که کنترل رفتار ما را در رابطه با کسی و کسانی دیگر بر عهده دارد. یعنی اولاً، اخلاق معلولِ حضور "دیگران" در مجاورت ما است. دوم: اخلاق خودِ "شناخت" نیست، بلکه نتیجه‌گیری از آن است. سوم این‌که کلِ نتیجه‌گیری از شناخت ما هم نیست، بلکه بخشی از آن را شامل می‌شود.
اما آنچه که در این میان عنصر ثابت است، همان "شناخت" می‌باشد، که چگونگی آن تأثیر تام بر اجزای خود و استنتاجات خود را خواهد داشت. یعنی اخلاق ما نمی‌تواند، جدای از ساختار شناخت ما باشد. سطح و نوع شناخت ما، تعیین‌کنندۀ اخلاق ما است.

 

شاید نیازی به گفتن نباشد که ما در هیچ دو نفری، با شناخت و اخلاق یکسانی مواجه نیستیم، اما همان میزان شناخت مشترکی که آحاد یک جامعه در طول تاریخ از هم دارند، آنان را به نتایجی مشترک می‌رساند که پایه‌ای برای "اخلاق عمومی" می‌شود.

اخلاق عمومی، همیشه به میزانی از اخلاق فردی متفاوت بوده است. این "اخلاق عمومی"، از اخلاق فردی ارتودکس‌های جامعه، بسیار بازتر و از اخلاق آوانگاردهای جامعه، بسته‌تر است و بسته به میزان و نوع شناخت اجتماعی، می‌تواند به یکی از این دو سو تمایل پیدا کند.

چه در عرصۀ فردی و چه در عرصۀ اجتماعی، به وضوح می‌توان ارتباط اخلاق‌های بسته، با منابع شناختِ آن واحد انسانی را مشاهده کرد.

من در این نوشته بر آنم که اخلاق‌های بسته، از شناختی سرچشمه می‌گیرند که منبعی "واحد و یگانه" دارند و اخلاق‌های باز، برخاسته از شناخت‌هایی هستند که متکی بر تعدد منابع هستند.

اگر اخلاق "طالبانی" که نوع بسته‌ترین اخلاق فردی و اجتماعی را در دوران معاصر به منصۀ ظهور رساندند، را در نظر بگیریم، برخاسته از شناختی ا‌ست که صرفاً متکی به روایت خاص خودشان از "قرآن" و اسلام است. در شناخت آنان هیچ منبع دیگری از قبیلِ سایر مذاهب، یا علوم و هنرهای مردم، ایدئولوژی‌ها و مکاتب دیگرِ موجود در عرصۀ انسانی حضور ندارد. خالص و ناب بودن شناخت آنان و اتکای‌شان بر یگانه منبع شناختی‌شان به روشنی دیده می‌شود. در مقدمۀ ابن خلدون، نقل است که پس از فتح ایران، هنگامی که به حضرت عُمر نامه می‌نویسند: در اینجا کتب فراوانی موجود است، تکلیف ما با این کتب چیست؟

پاسخ عمر چیز جالبی است، او پاسخ می‌دهد: همه را نابود کنید که اگر موافق "قرآن"اند، زائد و زیادی‌اند و اگر مخالف آن، موجب گمراهی و ضلالت.

یعنی در این نوع شناخت از جهان، ما نیازی به منبعی دیگر نداریم. این نوع شناخت را در تمام نیروهایی که امروزه می‌توان بنیادگرا نامیدشان نیز می‌توان پیدا کرد. عُمر در پناه اخلاقی برخاسته از چنین شناختی، همیشه تازیانه‌اش را بر بالای سر مردم می‌چرخاند. حسن صباح که در دوران او به گفته منابع تاریخی "سی و پنج سال در الموت نای‌ نئی شنیده نشد." پسر خود را به جرم شراب‌خواری به زیر تازیانه کشید. و این روند ادامه دارد تا دوران معاصر که افتخار برخی از حُکام شرع در این است که با دست‌های خود فرزندان خود را اعدام کرده‌اند.

اما از سوی دیگر، سرچشمۀ "اخلاق باز" به منابع متعدد شناخت برمی‌گردد. یعنی در این سیستم، دیگر یک کتاب و یا یک مذهب یا یک ایدئولوژی نیست که منبع شناخت آدمی ا‌ست. او خود را باز گذاشته تا از هر آنچه که "خوب" است بهره ببرد، در عین داشتن یک مذهب یا یک عقیده، اما خود را از منابع دیگر شناخت هم محروم نمی‌سازد. تسامح یا رواداری در عرفان ما، ریشه در همین تعدد منابع شناخت دارد. چرا که از سویی به اسلام مرتبط است و از سوی دیگر تا مسیح و بودا و فلسفه‌های باستانی می‌رسد. تنها به "قیل و قال" مدرسه بسنده نمی‌کنند و در خرابات مغان هم چیزی فرا می‌گیرند.

این تناسب را نه تنها در مقایسة بین "اهل کلام" و "عرفا" می‌توان دنبال کرد، بلکه در ارتباط با "اصحاب علم و فلسفه" هم می‌توان دید. فارابی در کنار آن همه فضایلش، ید طولایی هم در موسیقی دارد. خیام "حجت‌الحق" است، اما از خوردن شراب هم ابایی ندارد و پیروی از فلسفه لذت را توصیه می‌نماید. این سینا هم در این "لذت‌جویی" چنان مشغول شده که به هنگام اخطار پزشکان در مورد سلامتی‌اش که طول عمرش را خواهد کاست، می‌گوید:"من زندگی را از عرضش گرفته‌ام، با طولش کاری ندارم."

حتی می‌توان با نگاهی به رفتار پیامبر اسلام، چون منابع شناخت او فقط به یک کتاب مقدس و یک شریعت خاصی محدود نبوده و در طول سفرهای پیش از بعثتش با گبر و ترسا و یهودی و دیگران محشور بوده است، از او اخلاقی به مراتب بازتر از اخلاق خلفای راشدین را ببینیم.

این قاعده نه تنها در سرسلسله‌ دین اسلام، بلکه حتی در مسیحیت هم دیده می‌شود. بازترین و روادارترین مسیحی دنیا، خود "ناصری" بوده است و هیچ‌کدام از جانشینان او، "باز بودن اخلاقی" او را با خود ندارند.

این تعدد منابع شناخت، فقط در مورد نیروهای مذهبی نیست که اخلاق‌شان را به مدارا و رواداری می‌کشاند، بلکه حتی در سلسله‌های سیاسی هم می‌بینیم که فرق "تسامح کورشی" با "رافضی‌کشی سلطان محمود" تا چه میزان است.
این امر در رفتارهای نظام‌های ایدئولوژیک و دینی به وضوح دیده می‌شود که چون از یک زاویه خاص به جهان می‌نگرند، در نتیجه، باقی جهان را "غیرخودی" و حتی در گام بعدی "دشمن" فرض می‌کنند. مشخصه‌های دولت رایش سوم و حکومت‌های فاشیستی، حکومت‌های توتالیتر کمونیستی، امارات دینی طالبانی و جمهوری اسلامی و وهابیون سعودی همه به نسبت از این دست هستند.

در مورد حکومت‌ها، به همین دلیل راه چاره‌ای که برای این دشواری در جهان یافته‌اند، این است که اولاً از تعیین یک دین یا مذهب رسمی برای کشور خودداری کنند و دوم این‌که حکومت را از سلطه هر ایدئولوژی و دینی به دور نگه دارند.
عموم روشنفکران دینی هم بزرگ‌ترین تفاوت‌شان با مذهبیون اصول‌گرا، در همین است که اینان از همان ابتدا، برای شناخت جهان فقط به یگانه کتاب مقدس و شرع مبین، بسنده نکردند. دکتر شریعتی افتخار می‌کرد که در سوربون فرانسه درس خوانده و با اصحاب ژان‌پل سارتر حشر و نشر داشته است. او از مارکس به بزرگی نام می‌برد. مهندس بازرگان، پای ترمودینامیک را هم به میان کشیده بود و مجتهد شبستری "هرمنوتیک" را هسته مرکزی شناخت، قرار داد. در نزد این جماعت روشنفکران دینی، جهان یک‌پارچه شد، و می‌شد از تمام آن آموخت.

اما برخلاف اینان، گروه بنیادگرایان، در همان "بنیاد یگانه" باقی ماندند؛ خود بودند و در برابرشان بقیه جهان، به عنوان "اجنبی". خود را محروم از منابع شناختی دیگران کردند و ...
همین رفتار در اندیشه و اخلاق فردی و جمعی، بر تحولات سیاسی و اجتماعی جامعه نیز تأثیر می‌گذارد.
دیگر نمی‌توان با تکیه بر یک منبعی واحد و یگانه از شناخت، با این جهان متنوع و چندصدایی راه آمد. راهی نیست به جز به خدمت گرفتن تمام منابع شناخت انسانی، بدون نظر داشت واحد جغرافیایی و یا فرهنگی و سیاسی زادگاه آن.


 

 بهرام .ح

 


 
گروه اینترنتی قلب من